تاملی در ضرورت توسعه فرهنگی / محسن آزموده

1394/1/23 ۰۹:۰۶

تاملی در ضرورت توسعه فرهنگی / محسن آزموده

در سال‌های آغازین دهه ١٣٧٠ خورشیدی، یعنی زمانه‌ای كه جامعه ایران در پی انقلاب سیاسی و اجتماعی عظیمی یك جنگ سخت و دشوار هشت ساله را نیز به انجام رسانده بود و در همه ابعاد نیازمند بازسازی و نوسازی بود، مباحث مربوط به توسعه و پیشرفت اصلی‌ترین موضوعی بود كه ذهن نه تنها سیاستمداران كه روشنفكران و پژوهشگران را به خود مشغول داشته بود.

 

 

فرهنگ سیاسی زمینه اصلی سیاستگذاری فرهنگی

در سال‌های آغازین دهه ١٣٧٠ خورشیدی، یعنی زمانه‌ای كه جامعه ایران در پی انقلاب سیاسی و اجتماعی عظیمی یك جنگ سخت و دشوار هشت ساله را نیز به انجام رسانده بود و در همه ابعاد نیازمند بازسازی و نوسازی بود، مباحث مربوط به توسعه و پیشرفت اصلی‌ترین موضوعی بود كه ذهن نه تنها سیاستمداران كه روشنفكران و پژوهشگران را به خود مشغول داشته بود. از هر سو گفتارها و سخنرانی‌هایی درباره توسعه و ضرورت آن و اصول و فروعش صورت می‌گرفت. با توجه به ماهیت باورمندانه نظام جمهوری اسلامی و انتقادهای جدی اندیشه پشت سر آن به تفكرات نوین غربی، بسیاری از صاحبنظران در بحث از تدوین چارچوب‌های توسعه، از الگوهای غربی و شرقی آن انتقاد می‌كردند و معتقد بودند كه باید در مسیر توسعه طریقی بومی و محلی و متناسب با اصول اعتقادی و منطقه‌ای ایران را در نظر گرفت. از سوی دیگر گروهی از نظریه‌پردازان بر این دیدگاه تاكید می‌گذاشتند كه اتفاقا توسعه در معنای عام آن اسمی مشترك با اصولی ثابت و پایدار است و ربطی به تفاوت‌های جغرافیایی و تاریخی ندارد و اگر هم تفاوتی در الگوهای توسعه یافت می‌شود، در فروع است.

در میانه این مباحث داغ و جنجال‌برانگیز شماری از مناظره‌ها درباره اولویت‌های توسعه بود. تا جایی كه به دولت سازندگی و كارگزاران آن مربوط می‌شود، دولتمردان بر این باور بودند كه اگر بتوان میان مسیرهای گوناگون توسعه اعم از توسعه سیاسی ، توسعه اقتصادی و توسعه فرهنگی تمایزی گذاشت، بدون شك تقدم با توسعه اقتصادی است. این دسته از نظریه پردازان ناگفته بر نقش زیربنایی اقتصاد و لوازم آن در حیات فردی و اجتماعی انسان صحه می‌گذاشتند و از این دیدگاه دفاع می‌كردند كه برای ارتقای كیفیت زیست اجتماعی باید ابتدا و در اساس شرایط اقتصادی را بهبود بخشید. هشت سال دولت سازندگی با همه فراز و نشیب‌ها و موفقیت‌ها و شكست‌هایش كه در بسیاری موارد با عقب‌نشینی از اصل اساسی «توسعه اقتصادی» و پناه جستن به راه‌حل‌های جایگزین همراه بود، زمینه را برای شكل‌گیری گونه‌ای طبقه متوسط نیم‌بند فراهم آورد كه حالا در هرم نیازهای مازلو، از سطح دغدغه‌های معیشتی فراتر رفته بود و خواهان بر آورده شدن سایر نیازهای بشری بود.

از پیامدهای مهم این اولویت‌بندی البته برآمدن جنبش اصلاحات بود. اصلاح‌طلبی فارغ و فراتر از اینكه شعار سیاسی یك گروه یا نیروی سیاسی باشد، مطالبه‌ای اجتماعی بود كه در فضای نسبتا رفاهی ایجاد شده در میان گروه‌های میانی اجتماعی پدید آمده بود. اما بعد از دوم خرداد بار دیگر مباحث مربوط به توسعه مطرح شد. این‌بار گفت‌وگوها پیرامون اولویت‌بندی بین اصلاحات سیاسی و اصلاحات اقتصادی می‌چرخید. این‌بار نظریه‌پردازان هم سو با دولت بر تقدم و اولویت توسعه سیاسی تاكید گذاشتند و بر این دیدگاه اصرار ورزیدند كه در شرایطی كه توسعه سیاسی به معنای افزایش مشاركت سیاسی شهروندان و استیفای حقوق شهروندی ایشان ممكن نباشد، توسعه اقتصادی صرف نه‌تنها راهگشا نیست كه به فساد می‌انجامد. اصرار بر توسعه سیاسی چنان كه می‌دانیم در فضای سال‌های پایانی دهه ١٣٧٠ و سال‌های آغازین دهه ١٣٨٠ بیش از آنكه به گسترش جامعه مدنی (چنان كه در اهداف این دسته از صاحبنظران بیان شده بود) بینجامد، بر افزایش تنش‌های سیاسی و اجتماعی افزود.

برآمدن دولت رایحه خوش‌خدمت را می‌توان از یك منظر به مثابه پیامد و برآیند این تنش‌ها برشمرد. برخی این نتیجه را شكست اصلاحات تلقی كردند و كوشیدند كه به آسیب‌شناسی اصلاحات بپردازند و علل و عواملی را كه در این شكست دخیل بود، ارزیابی كنند. نكته مشترك عمده این تحلیل‌ها اما باقی ماندن آنها در چارچوب همان رویكرد سیاسی بود. غافل از آنكه از تحلیل سیاسی صرف به خصوص اگر بر محورهای آنچه «رئال پولیتیك» خوانده می‌شود، باقی بمانیم، نتیجه‌ای جز آن چه حاصل شد، به دست نمی‌آید. به عبارت دیگر تحلیل سیاسی به معنای باقی ماندن در چارچوب‌های اساسی علم سیاست (چنان كه نیكولو ماكیاولی به خوبی نشان می‌دهد) با بازخوانی ترتیبات نیروهای سیاسی در دل خوانشی تاریخی تنها به تبیین و توجیه آن چه رخ داده می‌انجامد و به سختی بتواند راه برون‌رفت را بنمایاند.

در برابر دیدگاهی كه در هر دو رویكرد بالا (رویكرد تقدم با توسعه اقتصادی و رویكرد تقدم با توسعه سیاسی) مغفول مانده، با وجود تاكیدات برخی صاحبنظران، تقدم توسعه فرهنگی است. به تعبیر روشن‌تر در حیطه مباحث مربوط به توسعه و اولویت‌بندی میان وجوه گوناگون آن، آنچه همواره كمتر مورد مداقه قرار گرفته، تقدم یا اصالت توسعه فرهنگی است. اهل تحقیق می‌دانند كه مفهوم فرهنگ (culture) یكی از دشوارترین و پیچیده‌ترین مفاهیم در علوم انسانی است كه از قضا سخت‌ترین كار تعریف آن است. در كلی‌ترین تعریف كه به همین دلیل مبهم‌ترین نیز هست، فرهنگ (culture) را می‌توان در برابر «طبیعت» (nature) بازشناخت و به نحو سلبی گفت كه هر آنچه غیرطبیعی است، فرهنگی است.

دشواری این تعریف اما از آنجاست كه پرسش سخت بعدی پیش می‌آید كه طبیعت چیست؟ خیلی ساده و البته با ابتنا بر بنیادی‌ترین نامگذاری‌ها در زبان یونانی، می‌توان طبیعت (فوسیس یونانی كه در ترجمه به ناتوره لاتین دقتش را فروگذاشته) را وجهی از هستی برشمرد كه به صورت «خویش آیین» (اوتونوم) به ظهور می‌رسد. با این تعریف می‌توان فرهنگ را هر آن وجهی از هستی خواند كه نه به صورت خودآیین (طبیعی) بلكه به واسطه دخالت انسان (آنتروپوس) به ظهور می‌رسد و در نتیجه امر فرهنگی مساوق امر انسانی می‌شود.

مساوی و همسو خواندن امر فرهنگی و امر انسانی در گستره بحث توسعه این نتیجه را در بر دارد كه توسعه اگر به معنای ارتقای سطح حیات فردی و جمعی انسان معنا می‌شود، بیش و پیش از هر چیز باید فرهنگ را مد نظر قرار دهد. به بیان روشن‌تر حلقه مفقوده مباحث مرتبط با توسعه در بیش از دو دهه اخیر (١٣٧٠ تاكنون) توسعه فرهنگی بوده است. همواره سیاستگذاران توسعه با توجه به نیازهای دفعی و موقتی وجهی از توسعه را مد نظر قرار می‌دادند، بدون آنكه با نگرش درازمدت توسعه فرهنگی به مثابه ارتقای سطح اندیشه و فهم انسان و كیفیت بخشیدن به زیست جهان انسانی جامعه را مد نظر قرار دهند.

فرهنگ واسطه و نحوه مواجهه انسان با هستی و بیانگر نحوه زیست و حیات او در عالم است و هم تافته‌ای از اندیشه‌ها، باورها، احساسات، كردارها، نهادها و موسسات است. توسعه فرهنگی به این معنا رویكردی انتقادی به این نحوه مواجهه و بازاندیشی و روشن كردن ابعاد آن است. غیر از آن توسعه فرهنگی بر تضارب آرا، تعاملات سازنده، خلاقیت‌ها و نوآوری‌ها تاكید می‌گذارد و به هر آنچه انسانی است، با نگاهی انتقادی و صدالبته غیرسیاسی (به معنای سركوبگری و مداخله‌گری قدرت) بهبود شاخصه‌های فرهنگی را می‌جوید.

با این معنا از توسعه فرهنگی، فرهنگ معنایی اعم از سیاست (كنش عینی و ذهنی معطوف به قدرت) می‌یابد. به تعبیر دیگر فرهنگ سیاسی نشانگر نحوه مواجهه انسان (و جوامع انسانی) با قدرت است. به همین دلیل است كه می‌توان ادعا كرد، فرهنگ سیاسی زیربنای رویكرد دولت‌ها به فرهنگ و آن چیزی است كه سیاست‌های فرهنگی این دولت‌ها خوانده می‌شود. اینكه دولتی در سیاستگذاری فرهنگی چگونه رفتار می‌كند و بر كدام عناصر و پایه‌ها تاكید می‌گذارد، بیش از هر چیز نشانگر فرهنگ سیاسی‌ای است كه آن دولت بر آن بالیده و رشد یافته است. رشد و تكثر فرهنگی و امكان مفاهمه و گفت‌وگو شرط پیشینی و اساس توسعه فرهنگی است. در غیاب توسعه فرهنگی، توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی و سیاستگذاری‌های فرهنگی بر بستر گونه‌ای فرهنگ سیاسی بیمار به كژراه منجر می‌شود و جز تكرار مكررات نتیجه‌ای حاصل نمی‌شود.

روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: