نوستالژی‌های یک جامعه چگونه شکل می‌گیرند؟ در گفت‌وگو با دکتر ناصر فکوهی

1394/1/17 ۱۰:۰۴

نوستالژی‌های یک جامعه چگونه شکل می‌گیرند؟ در گفت‌وگو با دکتر ناصر فکوهی

شاید برای همه ما بارها اتفاق افتاده‌باشد که موزیکی‌ خاص یا مکانی ویژه خاطرات دلنشینی را در گذشته‌ برای ما تداعی کند و برای یک لحظه ما را به دنیایی ارجاع ‌دهد که اغلب از آن با عباراتی چون «یادش بخیر/ افسوس که گذشت/ چه روزهایی داشتیم» یاد کنیم. برخی علت این امر را بازگشت‌ناپذیری زمان تعبیر می‌کنند و برخی همچون دکتر ناصر فکوهی این حالت را ناشی از تمایل ذاتی و بیولوژیک انسان برای حذف خاطرات بد و حفظ خاطرات مثبت می‌دانند.

 

سکانس‌هایی هویت‌ساز

 مهسا رمضانی: شاید برای همه ما بارها اتفاق افتاده‌باشد که موزیکی‌ خاص یا مکانی ویژه خاطرات دلنشینی را در گذشته‌ برای ما تداعی کند و برای یک لحظه ما را به دنیایی ارجاع ‌دهد که اغلب از آن با عباراتی چون «یادش بخیر/ افسوس که گذشت/ چه روزهایی داشتیم» یاد کنیم. برخی علت این امر را بازگشت‌ناپذیری زمان تعبیر می‌کنند و برخی همچون دکتر ناصر فکوهی این حالت را ناشی از تمایل ذاتی و بیولوژیک انسان برای حذف خاطرات بد و حفظ خاطرات مثبت می‌دانند.

«نوستالژی» واژ‌ه‌ای است که نخستین‌بار در سال 1688 توسط پزشکی سوئیسی به نام «جوهانس هوفر» برای توصیف این حالات به کار برده‌شد. گرچه نوستالژی در ابتدا یک اصطلاح پزشکی بود اما به سرعت توجه فیلسوفان را به خود جلب کرد و افرادی همچون  کانت و روسو به تحلیل‌هایی در این زمینه پرداختند و به تدریج ادبیات، سینما و موسیقی نیز از این مسأله متأثر شدند.

اما فارغ از تاریخچه و چیستی نوستالژی، آنچه امروزه اهمیت می‌یابد فراتر رفتن نوستالژی‌ها از سطحی فردی، و جمعی‌شدن آن است. در واقع، گویی امروز نوستالژی‌ها در فرآیندی اجتماعی ساخته می‌شوند و افراد هر کدام به نوعی در ساخته‌شدن ‌آنها سهم دارند. برای بررسی بیشتر و عمیق‌تر این موضوع، برآن شدیم تا «چگونگی ساخته‌شدن نوستالژی‌های یک جامعه» را در گپ‌وگفتی با دکتر ناصر فکوهی، استاد انسان‌شناسی دانشگاه تهران، به بحث بگذاریم. که ماحصل آن ازنظرتان می‌گذرد.

***

‌‌ جناب دکتر فکوهی، تعریف شما از نوستالژی چیست؟

نزدیک‌ترین واژه از لحاظ تبارشناسی برای نوستالژی، «غم غربت» است؛ یعنی اندوه نسبت به گذشته (زادگاه و خانه پدری) و آرزوی بازگشت به آن. این واژه به‌تدریج در طول دو قرن اخیر با تحولات معنایی بسیاری مواجه ‌شد و به همان اندازه که ابزارهای تولید و انباشت خاطره افزایش یافت به همان اندازه نیز ابزارهای فراموشی و محو خاطرات، بیشتر شد و فناوری‌های جدید در این زمینه نقش قابل توجهی را بازی کردند. 

از اوایل قرن بیستم، در کشورهای اروپایی، نوستالژی یا به تعبیری «آرزوی بازگشت» به قرن پیشین ایجاد شد و  واژه «دوران زیبا» (la belle eَpoque) یا «دوره طلایی» (l’âge d’or) برای قرن نوزدهم که چندان هم زیبا نبود، به کار رفت. قرن نوزدهم افزون بر جنگ‌ها، انقلاب‌های فراوان و صنعتی‌شدن طاقت فرسا، اکثریت قریب به اتفاق  مردم را در شرایطی بسیار هولناک و فقر‌زده، گرفتار کرده‌بود. بعدها همین احساس در سال‌های 1980 و 1990 پس از شروع بحران‌های اقتصادی و رو به زوال گذاشتن دولت رفاه، نسبت به دوره‌ای که «سی سال پر افتخار»  (les trentes glorieuses) نامیده می‌شدند و منظور از آنها سه دهه رشد اروپا در فاصله 1945 تا 1975 بود شکل‌گرفت. در فرهنگ‌های دیگر نیز تقریباً همیشه «نگاه به گذشته» را می‌توان در قالب‌های نوستالژیک مشاهده‌کرد.

‌گویی حافظه انسانی تمایل دارد که نکات تلخ گذشته را به فراموشی سپرده و نکات شیرین را  به شکل مبالغه‌آمیزی تقویت کند، علت را چه می‌دانید؟

کتاب «بازگشت‌ناپذیری و نوستالژی» (L'Irrَeversible et la nostalgie) (1974) ولادیمیر یانکلویچ (Vladimir Jankَelَevitch) از نظر فلسفی و کتاب‌های باربارا کاسن (Barbara Cassin) با عنوان «نوستالژی، یا سرانجام کی در خانه خود خواهیم بود؟» (La Nostalgie. Quand donc est-on chez) (2013) و یا سولتانا بوین (Svetlana Boym) «آینده نوستالژی» (The Future of Nostalgia)(2001) از نظر ادبی گزینه‌های مناسبی برای درک این مسأله هستند. در حالی که دو مؤلف اخیر کوشیده‌اند با رویکردی زبان‌شناختی، تاریخی و حافظه‌ای نوستالژی را در دو بعد مثبت و منفی تحلیل کنند؛ یانکلویچ در نوستالژی نوعی نومیدی و ناتوانی انسان را جست‌و‌جو می‌کند که توانایی بازگشت به گذشته را ندارد و به دنبال  شکست در برابر زمان، به نوستالژی به مثابه راه‌حلی حافظه‌ای روی می‌آورند.

 فارغ از رویکردهای فلسفی و ادبی، در میان متخصصان علوم‌اجتماعی نیز می‌توان به کار ارزنده پیر نورا (Pierre Nora) مورخ فرانسوی با عنوان «مکان‌های خاطره» (Les Lieux de mَemoire)(1984-1992) اشاره‌کرد که با توسل به تحلیل تاریخ فرهنگی تلاش می‌کند ارزش خاطرات ولو منفی را برای حفظ و پایداری هویت‌ها نشان دهد.

در یک ارزیابی سریع می‌توان گفت هویت نمی‌تواند جز بر پایه حافظه و فراموشی استوار شود. آنچه افراد را در جامعه با یکدیگر همساز و همدل می‌کند تا در زمان حال دوام آورده و ساختارهایی تخیلی‌، به نام آینده را بسازند، داشتن خاطرات خوب و بد از گذشته‌است؛ در این حالت، افراد نیاز دارند برخی از بدترین خاطرات را به دورترین بخش ناخودآگاه ذهن خود هدایت کنند یا با دستکاری از آنها خاطراتی قابل‌پذیرش بسازند و حتی خاطرات ساختگی برای خود دست و پا کنند، تا بدین ترتیب صاحب هویت شوند.

 از این رو، احساسی که نوستالژی ایجاد می‌کند ترکیبی از حوادث تلخ و شیرین است که دردهای آن التیام یافته و  خوشی‌هایش از دست رفته‌است، برخی از لذت‌های پایدار امروز به خوشبختی‌های بزرگ و کوچک رسیده‌اند و برخی  برای همیشه از دست‌رفته‌اند و لایه‌هایی رؤیایی از خود بر جای گذاشته‌اند. جامعه بدون خاطره و بدون قابلیت فراموشی، نمی‌تواند هویت داشته باشد و جامعه بدون هویت دیر یا زود از میان می‌رود. چراکه انسان سرگشته و نسیان‌زده ناچار به زیستنی گیاه‌وار روی خواهد‌آورد.

 

‌‌به کارکرد هویت‌بخشی نوستالژی اشاره کردید، نوستالژی چگونه می‌تواند به افراد هویت ببخشد؟

افراد همان اندازه که به نوستالژی نیاز دارند به هویت نیز نیازمند هستند. در غیر این صورت، زندگی‌شان در خطر ازمیان‌رفتن و بی‌معنایی قرار می‌گیرد و برای بسیاری از انسان‌ها چنین موقعیتی قابل‌تحمل نیست. از این رو، کسانی که چیزی برای ساختن نوستالژی ندارند، دست‌کم از گذشت زمانِ «بازگشت ناپذیر» برای خود، نوستالژی می‌سازند و از «کودکی ازدست رفته» یا «جوانی کجایی که یادت بخیر!» سخن می‌گویند.

 این امر به انسان‌ها کمک می‌کند تا هم با موقعیت حال خود سازگاری یابند و هم موقعیت محتوم خود؛ یعنی «مرگ» و «فراموشی»‌ای را که در انتظارشان است جبران‌کنند. به تعبیری، تمایل به خلق آثاری ماندنی و یا حتی تمایل به تولیدمثل نیز از همین امر ریشه می‌گیرد.

 انسان تمایل دارد خود را حاصل گذشته‌های از دست‌رفته و منشأ گذشته‌هایی که در آینده برای نسل‌هایی که پس از او خواهند آمد، نشان‌دهد. بسیار به سختی می‌توان انسانی را یافت که به صراحت و با خیالی آسوده بپذیرد که پس از خود چیزی باقی نگذارد.

چراکه «زنده نگاه‌داشته‌ شدن نام» به نوعی زنده نگاه‌داشتن بیولوژیک یا حیات پنداشته می‌شود. نوستالژی در این معنا  انرژی‌ای حیاتی به انسان‌ها و به زندگی می‌بخشد.  از این رو، همه تلاش می‌کنند چیزی برای افسوس خوردن در گذشته داشته‌باشند و تقریباً همه تصور می‌کنند گذشته از امروز بهتر بوده‌است و حتی در اوج ایدئولوژی‌های دستکاری شده‌ای مثل «سبک زندگی امریکایی» یا ایدئولوژی «آینده سوسیالیستی» که محور استدلالی‌شان، نفی گذشته به سود آینده بود، باز گونه‌ای از حسرت نسبت به گذشته اینجا و آنجا ظاهر می‌شود و به نوعی آینده موعود، بازسازی گذشته‌ای طلایی به‌حساب می‌آید که از دست‌رفته شمرده می‌شود.

مثلاً در ایدئولوژی کمونیستی، کمونیسم، بازسازی کمون‌های اولیه‌ای اعلام می‌شود که گویی زمانی انسان‌ها در آنها زندگی کرده‌اند و هنوز نابرابری میان آنها فاصله نینداخته بود.

بازگشت دائم مضمون گذشته در شعر، موسیقی، ادبیات و هنر در طول قرن‌ها نشان‌دهنده نیاز به این امر است که هویت هر فرد و هر گروه اجتماعی از خلال گذشته‌هایی شکل‌گرفته‌ که اغلب براساس نیازهای حال و تصور نیازهای آینده طراحی شده‌است.

 

‌‌ به اعتقاد شما چه رویدادها، اشخاص و مؤلفه‌هایی ظرفیت نوستالژی شدن را دارند؟ به عبارتی چه چیزی نوستالژی را می‌سازد؟

اگر تجربه چند قرن اخیر را در نظر بگیریم، می‌توان گفت هر چیز و هر رویدادی این ظرفیت را دارد. اما بدون شک بنابر اینکه در چه فرهنگ، دوره و پهنه جغرافیایی زندگی کنیم، وضعیت فرق می‌کند. برای مثال برای اکثر قریب به اتفاق امریکایی‌ها (شاید به جز سرخپوستان و سیاهپوستان) تاریخ، در دویست سال پیش؛ یعنی درست زمانی که نخستین اروپاییان مهاجر برای اسکان گرفتن و ساختن قاره جدید، شروع به سیر و سیاحت کردند، متوقف می‌شود. از این رو، مکان برای آنها به عنوان یک عنصر نوستالژیک برجسته‌ شد که نمونه آن را می‌توان در مقبولیت سینمای وسترن در امریکا مشاهده‌کرد.

این در حالی است که برای تمدن‌های قدیمی این وضعیت فرق کرده‌است و پهنه زمانی و مکانی ِ نوستالژی بسیار گسترده‌تر می‌شود. در کشوری مثل ایران، این پهنه‌ها از شرق ترکیه، بین‌النهرین و مصر تا آن سوی مرزهای هند و کرانه‌های غربی چین تداوم می‌یابد و از لحاظ زمانی نیز دورانی حداقل سه هزار ساله دارد.

از زمانی که در قرن نوزده هویت‌های ملی، اساس شکل‌گیری دولت‌های جدید شدند، مفهوم ساختگی «ملت»، واحدِ اصلی هویت و بنابراین واحد اصلی ِخاطره و فراموشی شد. این نکته‌ای است که بهتر از هر کسی بندیکت آندرسون (Benedict Anderson) در کتاب خویش «جماعت‌های خیالین» (Imagined Communities: Reflections on the Origin and Spread of Nationalism)(1983) درباره فرایند «ملت سازی» (Nation Building)  به بیان درآورده است.

در این فرایند، نوستالژی شدن، عموماً با کمک و حتی تحمیل دولت‌ها، از خلال  قهرمانان ملی، جنگ‌ها، پادشاهان،  تاریخ قهرمانی‌ها و روزهای بزرگ تاریخی برای ملت، شکل می‌گیرد. اما نوستالژی در عین حال می‌تواند فرآیندی‌هایی کاملاً متفاوت داشته‌باشد، به صورتی که از یک خانه قدیمی تا یک شهر و روستای کوچک و یا خاطراتی دور و نزدیک از خانواده و دوران کودکی و... را  به شکلی شادی‌آور یا حزن‌انگیز و اغلب همراه با یکدیگر برای ما تداعی کند.

 

نوستالژی‌ها در فرآیندی طبیعی و در بطن جامعه شکل می‌گیرند یا توسط نظام‌های فرهنگی و سیاسی ؟

از لحاظ طبیعی یا بیولوژیک، موجودات زنده، دارای سازوکار حافظه و فراموشی هستند، یعنی برخی از حوادث گذشته را به یاد می‌آورند و برخی را از یاد می‌برند. معمولاً ما خوشی‌ها یعنی سازوکار «لذت» را به یاد می‌آوریم و ناخوشی‌ها یعنی سازوکارهای درد را از یاد می‌بریم یا آنها را به ناخودآگاه خود می‌فرستیم که با اصل «اقتصاد انرژی حیات» خوانایی می‌یابد.

حقیقت این است که انسان‌ها برای آنکه بتوانند زنده بمانند، نیاز به «امید» دارند و امید یعنی اینکه ما باور داشته ‌باشیم موقعیت‌های انبساطی یا گشودگی‌ها، همواره ممکن هستند و با کار و کوشش و به خرج دادن انرژی می‌توانیم به آنها دست یابیم، برعکس ما باید معتقد باشیم که انقباض‌ها یا دردها موقعیت‌هایی استثنایی بوده‌اند که دیگر تکرار نمی‌شوند و به این ترتیب می‌توانیم به آنها فکر نکنیم.

 موجود زنده بر اساس اصل لذت و زنده‌بودگی می‌تواند سازوکار حیات را ادامه دهد در حالی که اصل درد و ناگزیری مرگ، حیات را زهر‌آلود و غیرقابل تحمل می‌کند. کسی که از لحظه مرگ خود اطلاعی ندارد می‌تواند تا این لحظه  کاملاً با خوشبختی زندگی‌کند و هرگز به آن نیندیشد، اما کسی که به این لحظه آگاهی می‌یابد (برای مثال در پیش‌بینی اثر بیماری‌های لاعلاج) زندگی برایش زهرآلود می‌شود ولو چندین سال از آن باقی باشد؛ مرگ، درد و  اندیشه‌های سیاه سراسر زندگی‌اش را فرامی‌گیرد و آن را به کامش ناخوش می‌کنند و در برابر آنها هویت خویش را از دست می‌دهد.

 

‌‌ یعنی براین باورید که «هویت» در لذت، خوشی و خاطره ساخته‌می‌شود و در درد، ناخوشی و تصور فراموش‌شدن، از میان می‌رود؟

 بله، بسیاری معتقدند که دلیل این امر، نه به سازوکارهای معمولی حیات بلکه به سازوکارهای عصبی در موقعیت‌های بحران برمی‌گردد که سکانس‌هایی استثنایی را به وجود می‌آورند. ضربه بشدتی می‌تواند باشد که برای همیشه ثبت شود اما بیولوژی انسانی به هر حال تلاش می‌کند آن را کاهش دهد تا موجود زنده بتواند به حیات خود ادامه دهد، اگر این کار ممکن نباشد، حیات نیز ناممکن خواهد شد. برای مثال، وقتی فردی نزدیکان خود را از دست می‌دهد و به یکباره خود را بی‌هویت، بی‌گذشته و در نتیجه بی‌آینده تصور می‌کند و می‌پندارد که جهان دیگر معنایی ندارد، این امر زندگی را ناممکن می‌کند، مگر آنکه فرد بتواند کل فرایند را به خوبی درک و تحلیل‌کند و این تحلیل را آگاهانه پذیرفته و در ذهن و عمل خود درونی کند وگرنه به سرعت از بین می‌رود.

بدین ترتیب، ما با موقعیت‌های بیولوژیکی روبه‌رو هستیم که بسرعت در انسان «فرهنگی» می‌شوند. این «فرهنگی‌شدن» لزوماً در یک نسل انجام نمی‌گیرد و بخش بزرگی از آن ریشه‌های تاریخی دارد. انسان‌ها حداقل 4 میلیون سال عمر گونه‌ای دارند که می‌تواند 4 میلیارد سال پدیده حیات را در خود حمل کند.

  فرهنگ نه به مثابه یک «اتفاق» بلکه به مثابه یک «فرآیند» درازمدت، در این مسیرِ کاملاً ناهموار، غیرخطی و نامنظم پیشاتاریخی و تاریخی به وجود می‌آید. هر چند با نزدیک‌شدن به عصر مدرن و با افزایش حیرت‌آور ابزارهای ثبت و یادآوری به موقعیت‌هایی نزدیک شده‌ایم که همه‌چیز سرعت گرفته‌است‌ و انسان‌ها با سرعت بیشتر حجم گسترده‌ای از مواد خاطره‌ای را پردازش و از فرآیندهای خاطره و فراموشی با عمق بسیار بیشتری استفاده می‌کنند تا بتوانند به حیات خود ادامه دهند. 

 

اگر متون نوستالژیک را یکه‌تاز عرصه فرهنگ در نظربگیریم، چقدر این مسأله مانع از «نگاه انتقادی» به تاریخ و گذشته خواهد‌شد؟

اگر معنای آن را «تابویی‌‌کردن» یا «توتمی‌کردن» فرهنگ‌گذشته در نظر بگیریم، بدون شک چنین است. اما نمی‌توان این معنا را همواره در ساختن و بازساختن گذشته پیداکرد. البته در برخی از موارد با چنین پدیده‌هایی روبه‌رو هستیم.

در دوران باستان مواد گذشته عموماً از جنس تقدس‌یافته‌ بودند و بنابراین لزوما در یکی از دو فرآیند «تابویی‌شدن» (ممنوعیت‌ها) و یا «توتمی‌شدن» (تعلق‌ها) تعریف و بازتعریف می‌شدند و آنچه باید کرد و نباید کرد، آنچه باید گفت و نباید گفت و... را شامل می‌شد اما امروز لزوماً چنین نیست.

 جهان کنونی فناوری‌های جدید و تداوم فرهنگ در بعد احتمال‌ها، قطعیت‌ها را زیر سؤال برده ‌است و در نتیجه این امکان را به وجود آورده‌ که بتوان در همه‌چیز شک کرد. امکانی که در آنِ واحد هم بسیار «خلاقانه» است و هم بسیار «خطرناک»؛ خلاقانه است زیرا با شک و تردید است که امکان اندیشیدن و آفرینش ایجاد ‌می‌‌شود، و خطرناک است از این لحاظ که نظام‌های ارزشی، اخلاقی و دینی را که لازمه تداوم‌یافتن هر جامعه‌ای از ابتدا تا به امروز بوده‌اند زیر سؤال می‌برند.

با زیر سؤال رفتن معیارهای اخلاقی و اعتقادات و باورها، چه چیزی در انتظار بشریت است؟ به گفته «میرچیا الیاده»، انسان بدون باور و اعتقاد، چاره‌ای جز سردرگمی و کشیدن بار سنگینِ کیهانی بی‌پایان را نخواهد‌داشت؛ کاری که بدون شک در حد و اندازه و توان انسانی نیست و می‌تواند به معنای پایان این گونه باشد.   

روزنامه ایران

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: