1404/4/7 ۰۷:۳۲
وقایع اخیر نشان داد یکی از مهمترین مؤلفه های قدرت ایران و ایرانی، هویت دیرپا، استوار و راستین مردم این دیار است که به رغم خیالبافی های دشمنان، همچون سدی سهمگین در برابر متجاوزان خودنمایی می کند. نوشتار زیر به برخی از این اصول را یادآور می شود.
شاهنامه از جزئیترین تا کلیترین مسائل درونی و بیرونی جامعه ایرانی را در ادوار مختلف، به تماشا میگذارد و علیرغم تباین و تفاوت اوضاع تاریخی، اجتماعی و فرهنگی در جامعهای که کراراً در معرض تهاجمات، مصائب طبیعی و رقابتها و جنگهای داخلی و خارجی و هوسرانیها و خودخواهیهای اصحاب قدرت قرار داشته است، میتوان در همهجا بنمایههای مثبت رفتاری و بارزترین خلقیات مردم ایران را در جغرافیای متنوع و تاریخ پرحادثه و فرازونشیب این ملت، در پنج اصل خداپرستی، خردورزی، دادگری، نام و شادی خلاصه کرد و بسیاری دیگر از صفات این قوم را وابسته به این پنج اصل به شمار آورد.
این پنج قائمة فرهنگی ایران در طول روزگار چنان در ناخودآگاه جمعی قوم ایرانی نفوذ داشته است که ایرانیان در هیچ دورهای از این پنج اصل جدا نبودهاند و درجه توفیقات فردی و اجتماعی آنها نیز در میزان وفاداری به این اصول ارزیابی میشده است. فردوسی این پنج اصل را در همه جا مورد تأکید و تأیید فراوان قرار میدهد و ایرانی را متخلق به این پنج خُلق میشناسد و میپسندد. این پنج اصل، اگرچه به ظاهر از هم جدا هستند، در عمل یکی میشوند؛ زیرا خداشناسی و دادگری و نام و شادی از ذات خرَد سرچشمه میگیرند و دادگری و شادی و خردمندی، عین خداشناسی هستند.
۱ ـ خداشناسی
به نظر فردوسی، خداشناسی و دینداری، مبنای درستاندیشی است و روح و حرکت و توانمندی باطنی و درونی جامعه به شمار میآید. بدون این باور، فرد بی تکیهگاه، خاموش و گمراه است. خداشناسی محور همه فضایل باطنی و رفتاری انسان است و هر چیز که خدایی نیست، اهریمنی و نارواست:
هر آن چیز کان نز ره ایزدی است
همه راه اهریمن است و بدی است
و پیروی از فرمانهای ایزدی، دورشدن از بدی و زشتی است؛ بنابراین مفهوم خداشناسی در فرهنگ ایرانی، با کردار نیک و پندار نیک و گفتار نیک مرتبط میشود و هستی را پرمعنی و زندگی را با شور و شادی و امید همراه میسازد:
نخست از جهانآفرین یاد کن
پرستش بر این یاد، بنیاد کن
کز اویست گردونِ گردان به پای
هم اویست بر نیکوی رهنمای
خداوند نیکیده رهنمای
خداوند جای و خداوند رای
خداوند بخشنده و دادگر
خداوند مردی و داد و هنر
نخست آفرین بر خداوند مهر
فروزنده ماه و گردانسپهر
در دیدگاه فردوسی، انسان خدا ناشناس، دلی کور و سری بیخرد دارد:
نشاید خور و خواب و با او نشست
که خستو نباشد به یزدان که: «هست»
دلش کور باشد، سرش بیخرد
خردمندش از مردمان نشمرد
به یزدان هر آن کس که شد ناسپاس
به دلش اند آید ز هر سو هراس
به نظر فردوسی، دینداری و دانش، وسیله رهایی است:
تو را دین و دانش رهاند درست
ره رستگاری ببایدت جست
نگر تا نپیچی ز دین خدای
که دین خدای آورد پاکرای
۲ ـ خردورزی
خرد و خردورزی مبنای معقول همه تحرکاتی است که انسان در زندگی اجتماعی و فردی، از خود بروز میدهد. در کتاب مینوی خرد میخوانیم: «از همه نیکیهایی که به مردم رسد، خرد بهتر است؛ زیرا گیتی را به نیروی خرد اداره توان کرد و مینو را هم به نیروی خرد میتوان از آن خود کرد. اورمزد آفریدگان را به خرد آفریده است و اداره گیتی به خرد است» (بندهای ۴۶ ـ ۵۰). به همین دلیل شاهنامه کتاب خرد و فردوسی خردورزترین شاعر ایرانی است که حتیاستفاده اش از افسانهها و اساطیر، با خردمندی و رمزدانی و حکمتهای فلسفی حاکمبر فکر و منش وی توأم است. فردوسی خرد را مقیاس و معیار شناخت حقایق زندگی و مایه اعتلای شأن انسانی میشناسد و برجستهترین خلقت خداوندی را خرد میشناسد:
خرد بهتر از هر چه ایزد دادت
ستایش خرد را به از راه راست
او خرد را وسیله شناخت خداوند میداند:
خرد نیست با مردم ناسپاس
نه آن را که او نیست یزدانشناس
خرد هر پدیده اهریمنی را نابود میسازد:
چنین داد پاسخ که: دست خرد
ز کردار اهریمنان بگذرد
ز شمشیر دیوان، خرد جوشن است
دل و جان دانا، بدو روشن است
گذشتهسخن یاد دارد خرد
به دانش روان را همی پرورد
فردوسی خرد را همان مهر و وفا و راستی و زیرکی و بردباری و رازداری میداند و آن را زبدة همه نیکوییها میشمارد و طبعاً خرد را دارای نامهای فراوان میشناسد:
خرد دارد ای پیر، بسیار نام
رساند خرد پارسا را به کام
یکی مهر خواندش و دیگر وفا
خرد دور شد، ماند درد و جفا
زبانآوری، راستی خواندش
بلنداختری، زیرکی داندش
گهی بردبار و گهی رازدار
که باشد سخن نزد او، استوار
پراکنده این است نام خرد
از اندازهها، نام او بگذرد
فردوسی خرد را برتر از همه چیز میشمارد:
تو چیزی مدان کز خرد برتر است
خرد بر همه نیکوییها، سر است
کسی کو بوَد بر خرد پادشا
روان را نراند به راه هوا
فردوسی بزرگترین صفت خداوند را خردآفرینی او میداند:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزیده رهنمای
خرد بهمنزله چشم جان آدمی است:
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم، شادان، جهان نسپری
و اولین مخلوق خداوند، خرد است:
نخستآفرینش، خرد را شناس
نگهبان جان است و آنِ سپاس
در نظر فردوسی، خرد کلید شناخت شأن و منزلت انسان است که نخستین فکرت و پسین شمار است و انسان نباید خویشتن را به بازی بدارد.
نخستینِ فکرت، پسینِ شمار
تویی، خویشتن را به بازی مدار
۳ ـ داد
در شاهنامه «داد» دو وجهه الهی و انسانی دارد و گفتار برگزیدة خداوند و خرد است. داد از یک سو بخشش و قسمت ازلی هر انسان از حیات است و از سویی حاکمیت متعادل و منطق خردورزانه و مصلحانة زندگی مادی و معنوی انسان را برعهده دارد و توازن و تعادل و رابطهای دوجانبه را در زمین و آسمان سبب میشود و انسان را از افراط و تفریط، حرص و خسّت و لئامت، اسراف و تبذیر، دورویی و دغلبازی، ستمگری و ناسپاسی بازمیدارد و قناعت و سخاوت و آزرم و نرمخویی و نرمسخنی را در جان وی جای میدهد. داد نیروی تعادلبخش هستی است:
مسیحِ پیمبر چنین کرد یاد
که: پیچد خرد، چون بپیچی ز داد
که هر شاه کز داد، گنج آکنَد
بدانید کان گنج نپراکند
جهاندار یزدان بوَد داد و راست
که نفزود در پادشاهی، نه کاست
گر اندر جهان داد بپراکنیم
از آن به که بیداد گنج آکنیم
نخستین نیایش به یزدان کنید
دل از داد ما شاد و خندان کنید
در ایران باستان و دین زردشت، «اَشا» جلوة داد اهورایی است؛ قانون راستی و داد و دادگری است و عمل به راستی در اندیشه، گفتار و کردار است؛ هیچ کاری درست نیست مگر آنکه با قانون «اشا» سازگار باشد و آن قانونی که از روی راستی فراهم نشده و دادگستری را استواری نبخشد، قانون نیست. اندیشه، گفتار و کردار سازگار با «اشا» جهان را پیشرفت میدهد و در میان آفریدههای اهورایی، «اشا» پس از خرد قرار دارد؛ اشا هنجارهای اخلاقی و اجتماعی را در آفرینش با دادگری سامان میدهد؛ هم قانون طبیعی است و هم قانون الهی؛ قانونی دگرگونیناپذیر، ازلی و ابدی است.
ز خورشید تابنده تا تیره خاک
گذر نیست از دادِ یزدان پاک
اهورهمزدا جهان را در اندیشه (وهومن) پدید آورد، در وجدان (دنا) شکل داد، در آفرینندگی (سپنتامینو) آشکار کرد و برابر با قانون راستی و داد (اشا) به گردش گذاشت تا با هماهنگی (آرمیتی)، به سوی رسایی (خرداد) و جاودانگی (اَمرداد) به پیش رود.
«اشا» هم جلوة داد اهورایی است و هم آن چیزی است که باید به مشیت خداوندی تعبیر گردد و محتوای مشیت خداوندی این است که هر کس بهره و پیامد کارهای خود را دریافت دارد. هر کس کِشتة خویش را میدروَد، خداوند به مردم اختیار داده است که با توجه به خرد خود، راه خود را برگزینند. این است مفهوم داد اهورایی و عدل ایزدی و مفهوم پاداش و پادافره. اگر انسان آزادی عمل نداشت، پاداش و مجازات بی معنی بود. هر کس با کردارش سرنوشت خود را شکل میدهد و درخشش «اشا» در همه خلقت آشکار است:
چو خرسند گشتی به دادِ خدای
توانگر شوی یکدل و پاکرای
گر آزاده داری تنت را ز رنج
تن مرد بیآز، بهتر ز گنج
هر آن کس که بخشش برَد، توشه بُرد
بمیردش تن، نام هرگز نمرد
همه سربهسر دست نیکی برید
جَهانِ جِهان را به بد مسپرید
*
هر آن کس که دارید نام و نژاد
به داد خداوند باشید شاد
که یزدان کسی را کند نیکبخت،
سزاوار شاهی و زیبای تخت،
که دارد همی شرم و دین و نژاد
بوَد راد و پیروز و از داد، شاد
تو داد خداوند خورشید و ماه
ز مردی مدان و فزونی سپاه
چو بر مهتری بگذرد روزگار
چه در سور میرد، چه در کارزار!
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد، نه خواهد فزود
در نماز «سروش باج» آمده است: «راستی و داد (اشا) بهترین چیز است. خوشبختی از آن کسی است که راستی و داد را تنها به خاطر راستی و داد انجام میدهد. همانگونه که خداوند خدای راستی و دادگستری است، رهبر دنیایی نیز باید بهخاطر راستی و دادگریاش به رهبری برگزیده شود تا راستی و داد همه جا گسترده شود.هنگامیکه پیروان بدی و دروغ مرا به خشم و بیرحمی تهدید میکنند، تنها تو، اهوره مزدا، با نیروی اندیشه و منش نیک که به من دادهای و با راستی و داد (اشا) هماهنگ است، مرا نجات میدهی. ای اهوره مزدا، مرا یاری کن تا این قانون مقدس (اشا) را بهکاربندم.»
خواجه نظام الملک در شناختن قدر نعمت خداوند می نویسد: «شناختن قدر نعمت ایزد، نگاهداشت رضای اوست و رضای حق تعالی اندر احسانی باشد که با خلق کرده شود و عدلی که در میان ایشان گسترده آید و این ملک از دولت و روزگار خویش برخوردار بود و بدین جهان، نیکو نام بود و بدان جهان، رستگاری یابد و گفتهاند بزرگان دین که: المُلکُ یَبقی مَع الکفر و لایبقی مَع الظلم: ملک با کفر بپاید و با ستم نپاید.» شگفتا که در فرهنگ ایرانی، داد نشان لطف و رحمت و رأفت الهی است:
چو شاه اندرآمد چنان جای دید
پرستنده هر جای بر پای دید،
چنین گفت کای دادگر یک خدای
به خوبی تویی بنده را رهنمای
مبادا جز از داد، آیین من!
مباد آز و گردنکشی دین من!
همه کار و کردار من داد باد
دل زیردستان به من شاد باد
گر افزون شود دانش و داد من
پس از مرگ، روشن بوَد یاد من
در فرهنگ ایرانی، بیداد مایة خشم و غضب خداست و زمان حکومت ظالمان، قحط و خشکسالی روی میدهد، ماه به شایستگی نمیتابد، شیر در پستان ها خشک میشود و خون، مُشک خوشبو نمیشود، گناه آشکار میشود و دلهای نرم سنگ میشوند، گرگ مردمان را میدرد و خردمندان از بیخردان آشفته و پریشان میشوند و...:
ز گردون نتابد بهبایست ماه
چو بیدادگر شد جهاندار شاه
به پستان ها دَر، شود شیر خشک
نبوید به نافهدرون نیز مُشک
زنا و ریا آشکارا شود
دل نرم، چون سنگ خارا شود
به دشتاندرون گرگ، مردم خورَد
خردمند بگریزد از بیخرد
شود ... در زیر مرغان تباه
هر آنگه که بیدادگر گشت شاه
ز بیدادی پادشاه جهان
همه نیکوییها شود در نهان
نزاید بههنگام در دشت، گور
شود بچّة باز را، دیده کور
ببرّد ز پستان نخجیر، شیر
شود آب در چشمة خویش، قیر
شود در جهان چشمه آب خشک
ندارد به نافهدرون، بوی مُشک
ز کژّی گریزان شود راستی
پدید آید از هر سوی کاستی
در مقابل، آبادی و نعمت محصول داد است:
بدو گفت کسری که: آبادشهر
کدام است و ما زو چه داریم بهر؟
چنین داد پاسخ که: آباد جای
ز داد جهاندار باشد به پای
بگسترد گرد زمین داد را
بکَند از زمین بیخ بیداد را
هر آنجا که ویران بُد، آباد کرد
دل غمگنان از غم آزاد کرد
از ابر بهاری ببارید نم
ز روی زمین زنگ بزدود و غم
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز داد و ز بخشش پر از خواسته
جهان شد پر از خوبی و خرّمی
ز بد بسته شد دست اهریمنی
بدین ترتیب در باور ایرانیان، «داد» به ستون خرد و «خرد» به چشم جان انسان و وسیله خداشناسی وی، تبدیل میشود:
ستون خرد داد و بخشایش است
در بخشش او را چو آرایش است
۴ ـ نام
نام در شاهنامه، یکی از پرکاربردترین واژههاست، به عقیده فردوسی «نام» نماد بلوغ و رشد و والایی انسان است؛ بازتاب هر نوع قضاوت نیک و بد در زمان حیات انسان یا پس از مرگ اوست؛ نام میراثی فردی نیست، نه تنها به خود فرد، که به خاندان و تبار و سرزمین او هم مربوط است. نام عصارة عملکرد زمینی و آسمانی و اجتماعی انسان و پاداش و کیفر اوست؛ آب حیات پایدار است، و استقامت و پایداری، شجاعت، نیکی، مهرورزی، سخاوت و همه فضایل یا رذایل انسان را در خویش زنده و پایدار میدارد. نامانسان، حساب هستی وی را بازپس میدهد. به همین دلایل در فرهنگ ایرانی «نام»،چه نیک باشد و چه بد، معنایی بسیار وسیع، ممتد و قابل اعتنا دارد که اعتبار آن ازجان بیشتر و از مال افزون تر است.
«نام نیک» هدف متعالی انسان است و «نام بد» سندبیاعتباری و شکست و گمراهی اوست؛ اما «نام» به تنهایی از بار معنایی بسیار مثبتیبرخوردار است و معنای جاودانگی، نیکی و خیر و زیبایی را در خویش منعکسمیسازد و به همین دلیل، برای نام میتوان جان داد و از همه نعمتهای جهانی گذشت:
ز تو نام باید که ماند بلند
نگر دل به گیتی نداری نژند
به گیتی ممانید جز نام نیک
هر آن کس که خواهد سرانجام نیک
همی گفت هر کس که: مردن به نام
به از زنده، دشمن بر او شادکام
کسی کو جهان را به نام بلند
بگیرد، به رفتن نباشد نژند
نام نه تنها محور شکلگیری و تداوم خانواده، قبیله و ملت و عامل پیوستگی وفاق همزمانان است که عامل پیوند گذشتگان با آیندگان نیز هست و برگزیدهترین و ممتازترین میراث های فرهنگی، اخلاقی و ملی را جاودانه هستی میبخشد. سعدی گوید:
زندهست نام فرّخ نوشینروان به عدل
گرچه بسی گذشت که نوشینروان نماند
نام در شاهنامه، تداوم پدر در فرزند ذکور اوست:
به گیتی بماند ز فرزند، نام
که این پور زال است و آن پور سام
بدو گردد آراسته تاج و تخت
از آن رفته نام و بدین مانده بخت
سپهبد چو شایسته بیند پسر
سزد گر برآرد به خورشید، سر
پس از مرگ باشد مر او را به جای
همی نام او را بـدارد به پای
به همین دلیل، نگهداری نام، یعنی حفظ اصالتهای خانوادگی و قبیلهای:
ز تخم فریدون منم، کیقباد
پدر بر پدر، نام دارم به یاد
و فرزندی که نام و رسم پدر را رها میکند، از او بیگانه است:
گر او بفکند فرّ و نام پدر
تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر
«نام» در داستانهای شاهنامه، وقتی بر افراد نهاده میشود که به بلوغ جسمانی و روحانی رسیده باشند و فرزند نام نانهاده، هنوز خردسال و ناکارآمد است. فریدون وقتی دلاوری و خرد فرزندانش را میآزماید، آنان را که همسر گزیدهاند، نام مینهد؛ بنابراین معنای دیگر نام، خرد است و مردمی و خداوند مغز بودن:
کنون نامتان ساختستیم نغز
چنانچون سزاید، خداوند مغز
تویی مهتر و«سَلم» نام تو باد
به گیتی پراگنده، کام تو باد
میانه کز آغاز تندی نمود
ز آتش مر او را دلیری فزود،
ورا «تور» خوانیم، شیر دلیر
کجا ژنده پیلش نیارد به زیر
دگر کهتر، آن مرد با هنگ و سنگ
که هم با شتاب است و هم با درنگ،
کنون «ایرج» اندرخورد نام او
در مهتری باد فرجام او
نام حتی بر اشیا و موجودات، سیطرة معنایی پیدا میکند و اشیا را با صاحب نام در پیوندی ناگسستنی قرار میدهد. وقتی نام بهرام بر تازیانه قرار میگیرد، دیگر تازیانه یکشئ کم ارزش نیست، که کل گذشته و افتخارات و عظمتهای پهلوانی و آینده بهراماست و باید از آن پاسداری گردد. همه برای اینکه بهرام را از باز آوردن تازیانهمنصرف کنند، به او وعدة تازیانههای سیمین و زرین میدهند؛ ولی بهرام پاسخ میدهد:
شما را ز رنگ و نگار است گفت
مرا آنکه شد نام، با ننگ جفت
داستان تازیانه بهرام در شاهنامه داستان نام و نامپایی است. بهرام ـ پسر گودرز ـ جان خویش را که سرشار از مهر به ایران و ایرانیان است، بر سر نام میگذارد و داستان او، قصه مهربانی، نامجویی و آزادگی است. کیسخرو لباس ها، سلاحها، و لوازم شخصی خود را به بزرگترین پهلوانان میبخشد و آنان چون براین اشیا نام کیخسرو است، آنها را با افتخار میپذیرند. نامی بر نگینی داشتن، نامی را به یاد داشتن و زبانزد بودن نامی، حکایتی از یک دنیا سرافرازی و سربلندی است. نام، یاد است، خاطره است، قضاوت تاریخ است و قضاوت تاریخ رأی محکمهای است که خطا نمیکند، هرچند که متهمان و محکومانش غایب باشند. نامآوران در حافظه جامعه همیشه ماندگاراناند.
۵ ـ شادی
آرمان زندگی شادی و خوشبختی است که با کوشش این جهانی و کمال معنوی به دست میآید. برای شادی باید کوشید تا برابر قانون داد و راستی، میان تن و روان و فرد و جامعه هماهنگی به وجود آید. فرهنگ ایرانی، فرهنگ شادی است و خداوند، دادگر و شادی آفرین است:
به خط نخست آفرین گسترید
بدان دادگر کو زمین آفرید
از اویست شادی، از اویست زور
خداوند ناهید و بهرام و هور
خداوندِ هست و خداوندِ نیست
همه بندگانیم و ایزد یکی است
و شاهان نیک، شادیرسان هستند:
گزارنده گرز و گشاینده شهر
ز شادی به هر کس رساننده بهر
بیامد سوی پارس، کاوسکی
جهانی به شادی نو افگند پی
بیاراست تخت و بگسترد داد
به شادی و خوردن، در اندرگشاد
جهان گشت پر شادی و خواسته
در و بام هر برزن آراسته
شادی بهرغم لایة لفظی بسیار کلی و به ظاهر ساده و قابل فهم آن، در شاهنامه دارای مضامین بسیار گسترده و وسیع است. شادی در شاهنامه، مضمون تحرک و منطق رضایت از هستی و نمودار سازگاری با تداوم سرنوشت است:
همی خورد هر کس به آوازِ رود
همی گفت هر کس به شادی سرود
شادی معنای دلبستگی به خود و دیگران و نقطه آغاز حرکتهایی است تازه بهسوی افقهایی دوست داشتنی و خوش فرجام و تعبیری مثبت است از موافق بودن جریان حیات با نیازهای انسانی. به همین جهت، «شادی» از ارکان هویت ایرانی است. بنداول کتیبهای از داریوش در شوش، چنین میگوید: «بَغ بزرگ است اهوره مزدا، کهاینجهان را آفرید، که آن جهان را آفرید، که مردم را آفرید و شادی را برای مردم آفرید.» این تلقی که آفرینش شادی را با آفریدن جهان مادی و جهان دیگر و انسان، همسنگ میکند، شأن شادی را در میان ایرانیان نشان میدهد.
ایرانیان برای سی روز ماه،سی نام مختلف داشتند که ۱۲ نام از این سی نام، نام ماههای سال هم بود؛ بنابراین ایرانیان در سال ۱۲ جشن داشتند که چون نام روز و ماه یکی میشد، در آن روزها به شادی میپرداختند.
نام جشنهای ۱۲گانه ایرانی هم عبارت است از: فروردینگان (۱۹ فروردین)، اردیبهشتگان (۳اردیبهشت)، خردادگان (۶ خرداد)، تیرگان و جشن نیلوفر (۱۳ تیرماه)، امردادگان (۷مرداد)، شهریورگان (۴ شهریور)، مهرگان (۱۶مهر)، آبانگان (۱۰ آبان ماه)، آذرگان (۹ آذر)، دیگان (۸ یا ۹ دیماه)، بهمنگان (۲بهمن) و اسفندگان (پنجم اسفند). در میان این دوازده جشن، مهرگان و نوروز، بزرگترین جشنها بودند. نوروز با اعتدال ربیعیهمراه است و مهرگان با اعتدال پاییزی. پس از این دو جشن، تیرگان و دیگان اهمیتی خاص داشتند: جشن تیرگان برابر روزی است که خورشید در دورترین نقطهشمالی از استوا قرار دارد و بزرگترین روز و کوتاهترین شب را دارد؛ جشن دیگان که خورشید در دورترین نقطه جنوبی از استوا قرار میگیرد و طولانیترین شب و کوتاهترین روز را دارد.
به علاوه جشنهای متعدد دیگری چون، سده، یلدا و فروردین نیز از جشنهای مهم ایرانی بودند که علاوه بر مناسبتهای زمانی، با حوادث و رویدادهای مهم تاریخی و افسانهای هم پیوند خورده بودند و جنبه نجومی، ملی و دینی پیدا کرده بودند. جشنهای مهم ایرانی عبارت بودند از: نوروز، مهرگان، سده، تیرگان، شب یلدا، جشن آذر، بهمنجنه، فروردینگان، جشن مزدگران (مژدهگیران) که در آثارالباقیه آمده است: «عید زنان است و مردان در این روز به زنان بخششها همی کنند.۴ خرمروز: روز هرمزد از دیماه که آن را خورماه نیز میگویند. این روز را به نام نود روز نیز خوانند و جشن گیرند؛ زیرا تا نوروز ۹۰روز است.« و جشن گاهنبارها که درواقع جشنهای تقدیس آفرینش، طبیعت و خلقت انسان است و شش تاست: گاهنبار اول: در چهل و پنجمین روز سال در اردیبهشت که آسمان در این روز آفریده شد. گاهنبار دوم: در صد و پنجمین روز سال در ماه تیر که در آن آب آفریده شد. گاهنبار سوم: در صد و هشتادمین روز سال در شهریور ماه که زمین آفریده شد. گاهنبار چهارم: که در آن نباتات و درختان آفریده شدند و در دویست و دهمین روز سال در مهرماه جشن گرفته میشد. گاهنبار پنجم: در دویست و نودمین روز سال در ماه دی که در آن بهائم آفریده شدند. گاهنبار ششم: در سیصد و شصت و پنجمین روز سال واقع است و انسان در این روز آفریده شد.
ایرانیان غم و سوگ و درد را از آفریدههای اهریمنی و شادی را نعمتی ایزدیمیدانستند. در شاهنامه پهلوانان و ناموران و حتی مردم عادی، دقیقهای از شادیفروگذار نمیکنند و پس از هر جنگ یا پیش از آن و حتی در جریان نبردها، به بزموشادی میپردازند؛ بنابراین غمپسندی و غمپذیری برخلاف طبیعت ایرانی و خوی کهن اوست. شادی برای ایرانیان، با آداب خاص، میهمانی، بذل و بخشش، هدیه گرفتن و ارمغان بخشیدن، شادخواری و بزم همراه بود و همیشه کار نیکان، شادی رسانیدن بهمردماست و بدین ترتیب، شادی مفهوم بهرهمندی از آرزوها، رفاه، داد، خرد و برخورداری از الطاف ایزدی را به خود میگیرد که جزئی کوچک از آن را دستافشانی و پایکوبی و خنده و نشاط تشکیل میدهد. شادی نشان توفیق و پیروزی و سرافرازی و بهّروزگاری است:
همیشه بزی شاد و بهّ روزگار روان و خرد بادت آموزگار
و توصیه فردوسی به شادی، به معنای دل بستن به زندگی، امیدوار بودن و بزرگداشت هستی و اغتنام فرصت است:
تو دل را به جز شادمانه مدار روان را به بد، در گمانه مدار
زگیتی تو را شادمانی است بس دگر هیچ مهری ندارد به کس
اگر دل توان داشتن شادمان جز از شادمانی مکن تا توان
پی نوشت ها:
۱. فرهنگ مهر، دیدی نو از دینی کهن، ص۶۰
۲. همان، ص۲۰۰
۳. سیاستنامه، ص۱۰
۴. ابوریحان بیرونی، التفهیم، ص۲۶۰.
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید