1403/9/5 ۱۱:۱۹
محمد جعفری قنواتی، عضو مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و مدیر بخش فولکلور این موسسه در گفتگویی مفصل با انصاف نیوز دربارهی اشتراکات فولکلوریک ایرانیان و نقش این موضوع در پیوند ما گفت. او در این گفتگو از افسانهها، بازیها، ضربالمثلها و آداب و آیینهای مشترک ایرانیها گفت و مثال زد.
فرهنگ مردم ایران را نمیشود تکهتکه دید
آسیه توحیدنژاد: محمد جعفری قنواتی، عضو مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی و مدیر بخش فولکلور این موسسه در گفتگویی مفصل با انصاف نیوز دربارهی اشتراکات فولکلوریک ایرانیان و نقش این موضوع در پیوند ما گفت. او در این گفتگو از افسانهها، بازیها، ضربالمثلها و آداب و آیینهای مشترک ایرانیها گفت و مثال زد.
مثال جالب در این موضوع بازی شاه و وزیر بود که در کودکی ما، فرزندانمان و کوروش، پادشاه هخامنشی مشترک است. در تمام توضیحات آقای قنواتی دربارهی اشتراکات ایرانیان مثال آذربایجان تکرار شد. قنواتی اضافه کرد: آذربایجان تختگاه اسطورهای مردم ایران بوده و حتی بزرگترین آتشکده ایرانیان، آتشکده مخصوص شاهان یعنی آتشکدهی آذرگُشَسب، نیز در آذربایجان بوده است.
*********
آقای جعفری قنواتی فولکلور یا فرهنگ عامه اصلا چه اهمیتی در تعریف هویت ملی ما دارد؟ و در مقابل تجزیه طلبان چطور این فرهنگ رو نشانه گرفتهاند؟
تاریخ مشترک، سرزمین مشترک، زبان ملی مشترک، ادبیات و آداب و آیینهای مشترک یا همان فولکلور از اجزای اساسی هویت ملی هر جامعهای هستند.
بیان سهم فولکلور در هویت ملی ایران نیاز به چند ساعت مصاحبه دارد از این رو من فقط به مصداقهای محدودی از برخی حوزههای فولکلور اشاره خواهم کرد برای اینکه ببینید مردم ایران چطور در زمینههای بنیادی که ریشه در باورها و اعتقادات کهنشان دارد با هم اشتراک دارند.
نخست از افسانهها شروع می کنیم. بسیاری از افسانههایی که در هر منطقه وجود دارد افسانههایی هستند که در سطح ملی هم رایجاند یعنی شما آنها را در هر بخشی از ایران میبینید و افسانههای عام هستند. اینها اکثریت قریب به اتفاق افسانههای ما را تشکیل می دهند. گروه دیگر مربوط به یک منطقهی بزرگتری هستند. همانطور که میدانید تقسیمبندیهایی که امروز میشناسیم مانند یزد، اصفهان، شیراز و… تقسیم بندیهای سیاسی هستند. تقسیمبندیهای فرهنگی شامل مناطق وسیعتری هستند. گروه دیگر افسانههایی هستند که خاص یک منطقهی محدودند.
مثلا «سنگ صبور» مصداق افسانههاییست که در سطح ملی نقل میشود. سنگ صبور در آذربایجان، اردبیل، زنجان، یزد، خراسان، خوزستان و… هست. حتی در جزایر خلیج فارس، بوموسا، بندرعباس و بوشهر هم هست. در بندر ماهشهر که غربیترین بندر خلیج فارس هست هم وجود دارد.
یا افسانهی «ماه پیشونی» را شما در نظر بگیرید. «ماه پیشونی» در تمام این مناطقی که گفتم وجود دارد. «ماه پیشونی» شباهت فراوانی به «سیندرلا»ی غربیها دارد. در اروپا، کشورهای عربی و سایر مناطق از جمله کشورهای ترک «سیندرلا» و «ماه پیشونی» جداگانه نقل میشود. فقط و فقط در ایران است که این دو افسانه ترکیب و تحت عنوان «ماه پیشونی» نقل میشود. در آذربایجان، یزد، خراسان، بوشهر، هرمزگان، خوزستان و… هم به همین صورت است. اگر اشتراکات در بنیادهای فکری وجود نداشت خب این داستان به شکل کشورهای ترک نقل میشد.
و اما در حوزهی بازیها. اکثریت قریب به اتفاق بازیها در تمام نقاط ایران مشترکند برای مثال «گرگم و گله میبرم». این در اردبیل، ارومیه و مناطق دیگر هست. جالب است شعری که در ارومیه خوانده میشود عیناً همان شعریست که در یزد و طبس و سایر مناطق خوانده میشود. مثالهای دیگر بازی «گل یا پوچ» یا «گلبازی»، بازی «شاه و وزیر» که به «تورنا بازی» هم معروف است، بازی «هفت سنگ»، بازی «یه قل، دو قل»، بازی «لیلی حوضک» و… .
به عمد مثالهای مختلفی زدم چرا که به عنوان مثال «لیلی حوضک» بازیای برای بچههای کوچکِ خردسال از یک تا دو سال است. در سراسر ایران این بازی وجود دارد. جالب است که در برخی شهرهای آذربایجان اسمش هم همین است. «لیلی حوضه» میگویند. مثال دیگر میتواند بازی «آفتاب مهتاب» باشد.
ببینید هر بازی به نوعی مابه ازای شرایط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه است. «شاه و وزیر» بازی میتواند بازتاب نظام شاهنشاهی باشد. همین که شاه میتواند دستور بدهد که یک نفر تنبیه شود نمادی از این مشابهت است. جالب است بدانید قدمت این بازی بسیار زیاد است به طوری که هرودوت نیز به آن اشاره کرده.
هرودوت میگوید کوروش هنگامی که کودک بوده و «شاه و وزیر» بازی میکرده دستور به تنبیه فرزند یکی از صاحب منصبان به سبب سرپیچی از فرمان شاه که خودش بوده میدهد.
علاوه بر هرودوت در دوره اسلامی، در زمان محمود غزنوی هم به این بازی اشاره شده است. قبل از محمود غزنوی در «منهاجالسراج» ذکر شده که یعقوب لیث صفاری هم زمانی که نوجوان بود این بازی «شاه و وزیر» را به همراه برادران و بستگانش انجام میداد.
بازیای که دست کم ۲۵۰۰ سال سابقه دارد خب طبیعیست که در آذربایجان هم باشد. آذربایجان تختگاه اسطورهای مردم ایران بوده و حتی بزرگترین آتشکده ایرانیان، آتشکده مخصوص شاهان یعنی آتشکدهی آذرگُشَسب، نیز در آذربایجان بوده است. این بازی در آذربایجان هست در همه مناطق ایران هم هست.
افزون بر اینها باید به ضربالمثلها اشاره کنم. از دوستان آذربایجانی که خودشان را هویتطلب معرفی میکنند میخواهم از موضع سیاسی به توضیحات بنده نگاه نکنند و صرفاًاز موضع فرهنگی نگاه کنند. اگر آنچه میگویم یکیاش اشتباهست بگویند اشتباه است.
خب ضربالمثلها. «در خانهی داماد خبری نیست در خانه عروس بزن بکوبه» این روایت آذربایجانیاش هست، روایت شهر بابکیاش هست، روایت بوشهریاش هست و… «بیبی از بیچادری در خانه مانده»، «سرنا رو که به آدم ناشی بدهی از سر گشادش میزند»، «زیره به کرمان بردن»، «آب راه خودش را پیدا میکند»، «با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشته است»، «خواست ابرویش را درست کند چشمش را کور کرد»، «خر بیار و معرکه بار کن»، «زورش به الاغ نمیرسد پالان را میزند»، «مار هر جا کج برود به لانه خودش راست میرود» و…
اینها که میگویم همهاش منبع دارد. برای مثال «ضربالمثلهای قافلانکوه» آقای قمری یا کتاب «فرهنگ عامه مردم اردبیل» آقای اصغرزاده، «امثال و حکم» دهخدا، «داستاننامه»ی مرحوم بهمنیاری و…
اینها در آذربایجان هم کاربرد دارند؟
بله. بله.
یا «نان خودت را در سفرهی دیگران نخور» یک ضربالمثلی است که افزون بر آذربایجان در مناطق دیگر ایران نیز کاربرد دارد. نکتهی جالب این است که این ضربالمثل از یکی از سخنان انوشیروان عادل گرفته شده است. این ضربالمثل در شعر نظامی هم بازتاب پیدا کرده. نظامی به نیاکان خودش، انوشیروان استناد میکند «به خوان کسان برمخور نان خویش / بخور نان خویش بر سر خوان خویش».
پس از ضربالمثلها و بازیها موضوع آداب و آیینهاست. مثلا «شب چله» را همهی مناطق ایران میگویند «شب چله». کمتر از ۳۰ سال است که عنوان یلدا نیز استفاده شده است. در ادبیات رسمی ما البته میگفتند یلدا! یلدا یک کلمه سریانی به معنی تولد و زایش است.
طبیعیست که این بین یکسری اختلافاتی وجود داشته باشد. مثلا شبچرهای که در شب یلدا خورده میشود در شهرهای مختلف با یکدیگر متفاوت است اما اصل خوردن شبچره در شب یلدا در تمام شهرهای ایران وجود دارد. یا میوههایی که در این شب خورده میشد در شهرهای مختلف ایران متفاوت بود چرا که تا ۱۰۰ سال پیش هم حملونقل در ایران چنین شرایطی فراهم نمیکرد.
نمونهی دیگر فال گرفتن در شب چله است. در تمام نقاط ایران فال گرفتن در این شب رایج بوده. فالهای مختلفی میگرفتند از جمله فال کوزه که در کرمان به آن «چهل بیتو» هم گفته میشود. در آذربایجان هم رایج است.
یا مثال دیگر از آداب و آیینها، آتش روشن کردن در شب نوروز است. آتش روشن کردن امروزه عمدتاً در شب چهارشنبهسوری در ایران صورت میگیرد اما فقط در دو، سه منطقه ایران شب نوروز مثل نیاکان پیش از اسلاممان آتش بر پشتبام روشن میکنند. این مناطق کجا هستند؟! یکی در شریف آباد یزد است است که هموطنان زرتشتی ما ساکن هستند و دیگری در برخی از روستاهای آذربایجان است.
طبیعی هم هست. توضیح دادم بزگترین آتشکدهی ایران آنجا بوده. این آداب و آیینهای مشترک حتی در ادبیات عامهی مکتوب ما هم وجود دارد. کتابهایی که در دورهی چاپ سنگی در تبریز چاپ شدند هیچ تفاوتی با کتابهایی که در تهران چاپ شدند ندارند.
یعنی زبان یکی بوده؟
بله. بعضیها ترجمه شدند و بعضیها به همان زبان فارسی چاپ شدهاند ولی کتاب همان کتاب است. بالاتر از این ما حتی طومار نقالی که مخصوص نقالها بوده ترجمه ترکی آذربایجانی از آن داریم. اتفاقا قدیمیترین طومار نقالی شناختهشده همین طوماریست که به زبان ترکی آذربایجانیست.
ببینید براساس پژوهشی که یک فولکلوریست اهل ترکیه انجام داده تا سال ۱۳۵۳ در قهوهخانههای ارومیه و تبریز نقالی به زبان فارسی رایج بوده است! اینها دیگر اشتراک نیست اینها همسانیست.
وقتی که سفرهی هفت سین، شب چله، تفال، سیزده بدر و نوروز آن هم دقیقا به همین نام و… در همه جا از جمله در آذربایجان یکی باشند دیگر فراتر از اشتراک است. این همسانی است. آیینهای منطبق با سال قمری هم همین طور است. عزاداریهای ماه محرم، تعزیه خوانی، سینهزنی، زنجیرزنی، جشن تولد حضرت علی، مبعث حضرت رسول صلی الله علیه و آله و… در تمام ایران وجود است.
در برخی از مناطق از جمله خود آذربایجان آخرین چهارشنبه ماه صفر را هم آتش روشن میکنند. این هم آداب و آیینهای مربوط به سال قمری که البته خیلی خیلی مختصر گفتم.
شاهد مثالی را به عنوان شخصی که تخصصی هم ندارد اضافه کنم. بعضی ترانههایی را که سیمابینا میخواند و ریشهشان به خراسان جنوبی برمیگردد از زبان مادربزرگم که ترکمن است هم شنیدهام.
بله.
ببینید میان زنان در سراسر ایران نوعی بازیهای نمایشی رایج است که در خلوت خودشان و بدون حضور مردان اجرا میشود. موضوع این نمایشها هم به شدت انتقادی هستند. حتی اگر نیاز به حضور یک مرد باشد زنی لباس مردانه میپوشد و ادای مردها را درمیآورد. یک محفل کاملا خصوصیست. یکی از معروفترین انواع این بازی «بازی خاله رو رو»ست یا «کیه کیه در میزنه؟!».
این در ارومیه، تبریز، تهران، یزد، خراسان و سایر نقاط ایران رایج بوده . بازیای هم نبوده که در ملا عام اجرا شود. در خلوت اجرا میشده اما در سراسر ایران رایج بوده است.
سوال دیگرم آقای قنواتی راجع به این کتابیست که شما هم همراه خودتان آوردهاید یعنی کتاب «دهدهم قورقوت» یا «دهده قورقود». تجزیهطلبان یا هویتطلبان یا هر عنوانی که درست است این کتاب را معادل شاهنامه برای ترک زبانهای ایران میدانند. نظر شما راجع به این قیاس چیست؟
خب هر کس میتواند هر مقایسهای کند و به خودش مربوط است اما در مورد این کتاب من باید توضیحاتی را اضافه کنم. «دده قورقوت» کتاب بسیار مهمی در ادبیات مردم ترک است. «ترک» که میگویم منظورم متفاوت از آذربایجان است. در شاهنامه هم هرجا کلمهی «ترک» آمده منظور آذربایجان نیست. سجاد آیدنلو، دانشمند مشهور و شاهنامهشناس برجسته کتابی دارد با عنوان «آذربایجان و شاهنامه» که این موضوع را آنجا مفصل توضیح داده است.
شاهنامه و «دهده قورقود» اصلاً قابل قیاس با هم نیستند. این نیست که من چون ایرانی یا علاقهمند به شاهنامه هستم متعصب باشم و این را بگویم. این دو اثر اصلاً دو ژانر متفاوت هستند. «دده قورقود» مجموعهای از ۱۲ داستان فولکلوریک است و مثل هر ژانر ادب فولکلور نویسندهی مشخصی ندارد. این یکی از ویژگیهای فولکلور است.
براساس پژوهشی که پژوهشگران انجام دادهاند این کتاب قرن ۱۵ یا ۱۶ میلادی نوشته شده است. اولین بار حدود ۲۱۰ سال پیش یک مردمشناس آلمانی به نام اچ.اف. فون دیتس این کتاب را معرفی و یکی از داستانهای آن را با یکی از داستانهای ادیسه مقایسه کرد. داستان هشتم «دده قورقود» داستان تپه گوُز است. این داستان، داستان غول یک چشمیست که توسط قهرمان داستان کشته میشود و مردم از شر آن خلاص میشوند.
بنابراین این کتاب تا اوایل قرن ۱۹ نه فقط بین ایرانیها که در اروپا هم شناخته شده نبوده. آن مردمشناس آلمانی به سبب شباهت داستان «تپه گؤز» و پولیفیموس گفت که احتمالاً هومر خود را از «دده قورقود» برداشت کرده است. امروز دیگر در بررسی افسانههای جهان چنین نسبتهایی نمیدهند.
بعد از ایشان هم ویلهلم گریم، جیمز فریزر و چند محقق دیگر این کتاب را بررسی کردند اما هیچ یک آنچه را فوندیتس گفته بود تایید نکردند و حتی خلاف آن را گفتند. در ایران تا ۱۳۲۴ هیچ یک از روشنفکران و اهل کتاب آذربایجان این کتاب را نمیشناخت. این را من نمیگویم مرحوم محمدعلی فرزانه در خاطراتش گفته است. همانطور که میدانید ایشان به تعبیر گروهی از نخستین هویتطلبان است. ایشان در خاطراتش میگوید زمانی که در بحبوحهی فعالیت فرقهی دموکرات به تبریز آمدم نه فقط مردم عامی بلکه روشنفکران و اهل کتاب هم این کتاب را نمیشناختند.
متاسفانه وقتی موضوعی خیلی تکرار شود آدمی هم که قبلاً اعتقادی نداشته در اثر تکرار فراوان فکر میکند که آن موضوع واقعی بود. مثال در این مورد زیاد است. از بس درباره دده قورقود گفتگو شده کار به جایی رسیده که بعضی جوانان مینویسند «نیاکان ما شبهای زمستان با زمزمهی «دده قورقود» به خواب میرفتند!» خب دوست عزیز شما از موضع سیاسی حرف میزنید از موضع فرهنگی اگر به موضوع نگاه میکردید این را نمیگفتید. محمدعلی فرزانه سال ۱۳۲۴ گفته هیچ یک از روشنفکران این کتاب را نمیشناختهاند!
این مرحوم عبدالعلی کارنگ، یکی از ایراندوستان مشهور آذربایجان، بود که در سال ۱۳۳۴ مقالهای دربارهی این کتاب و داستان «تپه گؤز» نوشت و این کتاب را به ایرانیها و ادبیات فارسی معرفی کرد. این کتاب قبل از انقلاب، در سال ۵۵ ترجمه شد. قبلتر هم آقای حسین محمدزاده صدیق در مجله وحید سه مقاله دربارهی این کتاب منتشر کرد. حالا میگویند ما در آن زمان از چاپ این کتاب منع میشدیم! در حالیکه سال ۵۵ این کتاب را کامل چاپ کرده بودند!
متاسفانه در سالهای اخیر با مقالهی فوندیتس هم برخورد غیرعلمی داشتهاند. همین یک مثالِ فوندیتس را میگویند «اغلب مردمشناسان اروپایی» چنین گفتهاند. آنچه تا اینجا درباره دده قورقود گفتم استنادات برونمتنی بود. استنادات درونمتنی هم در «دده قورقود» وجود دارد که نشان میدهد این کتاب هیچ ارتباطی به ایران ندارد. ببینید آذربایجان مثل سایر مناطق ایران از یک مدنیت بسیار بسیار پیشرفتهای برخوردار بوده.
طبق روایت ابن حوقل در دریاچه ارومیه کشتیهای تجاری بسیاری در رفت و آمد بوده است که به حمل کالا میپرداختهاند. صنعتگری و پیشهوری در آذربایجان رونق داشته و شهرهای آذربایجان بازارهای بزرگ داشتهاند. آیا این مدنیت نباید در این کتاب بازتاب پیدا میکرد؟! قاعدتاً باید بازتاب پیدا میکرد همانطور که در اشعار نظامی، خاقانی، همام تبریزی و… بازتاب پیدا کرده است. پیشهوری، بازارها و تجارت پیشرفتهی آذربایجان اصلاً در این کتاب حضور ندارد. تنها در یک جا به این موضوع اشاره شده است که میگوید سالها طول کشید تا تاجران از روم به سرزمین دده قورقود، سرزمین اوغوزها رسیدند.
منظور از روم اینجا روم شرقی یعنی عثمانی و ترکیه فعلی است. چطور ممکن است که رسیدن ازترکیه به آذربایجان سالها طول بکشد؟! پس منظور کجاست؟! منظورش شرق ایران، قزاقستان و مغولستان و شرق ماورالنهر است.
یعنی میخواهید بگویید خاستگاه کتاب دده قوقود اصلاً آذربایجان نیست؟
قطعاً سرزمین این کتاب آذربایجان نیست. دکتر آیدنلو در کتاب آذربایجان و شاهنامه سوالهای درستی پرسیده و گفته «چرا یک بار نام آذربایجان در این کتاب نیامده؟»، «چرا یک هزارم تاثیر شاهنامه و نفوذ شاهنامه را میان مردم ایران نداشته؟»، «چرا مردم آذربایجان اسامی پهلوانان دده قورقوت بر فرزندانشان نگذاشتند؟» اسم کدام یک از مردم آذربایجان قامخان یا اروزبیگ یا غازان بیگ است؟! این اسامی بیشتر به اسامی مغولی، قزاقی و قرقیزی میمانند نه اسامی ایرانی.
گذشته از این چرا ما روایت شفاهی از این کتاب در آذربایجان نداریم؟ یا چرا هیچ یک از شاعران ترکیسرا به این کتاب و قهرمانان آن اشارهای نکردهاند؟! اما همین شاعران ترکی سرای آذربایجان به شاهنامه، رستم، اسفندیار، جمشید، کیکاووس و کیخسرو و… اشاره دارند.
نکتهی دیگر اینکه از زمان نگارش این کتاب تا به حال تنها دو نسخهی خطی از آن پیدا شده است! در حالیکه در همین مدت زمان ۴۳۵ نسخه از شاهنامه نسخهبرداری شده است. بعد شما حجم شاهنامه را که ۵۰ هزار بیت و در بعضی نسخهها تا ۶۰ هزار بیت است قیاس کنید با کتاب دده قورقود که کلاً ۱۲۰ تا ۱۳۰ صفحه است.
اگر این کتاب حماسه ملی مردم آذربایجان بود قاعدتاً باید صدها نسخه خطی از آن وجود میداشت. آن هم در آذربایجانی که آن زمان در آن سطح از مدنیت و پیشرفت علمی بوده است. در آذربایجان و در سراسر ایران پسربچهها از هفت سالگی به مکتبخانه میرفتند. چرا در این کتاب اصلاً به مکتب و سوادآموزی بچهها اشارهای نشده؟! پسرها اگر شاهزاده بودند باید چوگانبازی و اسبسواری و تیراندازی هم یاد میگرفتند. این موضوع تقریباً در تمام داستانهای فولکلوریک ایران از جمله آذربایجان هست. اگر دده قورقود کتاب حماسهی مردم آذربایجان بود باید اشارهای به این موضوع هم میداشت! چرا اشاره نشده؟ چون ارتباطی با مردم آذربایجان ندارد.
باز من اشاره کنم به مصداقهای درونمتنی، در بعضی قسمتهای این کتاب پسر جوانی که قهرمان داستان است زمان توصیف معشوقهاش او را «چشم بادامی» خطاب میکند. خب کدام یک از زنان آذربایجانی چشم بادامی هستند؟! منظور احتمالاً مردم شرق ماورالنهر بوده است. قطعاً مردم آذربایجان منظورش نبوده.
چرا در دده قورقود به هیچ یک از آیینهایی که در آذربایجان رایج است اشاره نشده؟! آیینهایی مثل نوروز، شب چله و یا جشنهای دیگر. چرا؟ چون ارتباطی با آذربایجان ندارد. مثال دیگر، پذیرایی از میهمانان با شیر مادیان است. نوشابهای که در واقع جای شراب را میگرفته. این نوشیدنی هنوز هم در ماورالنهر مصرف میشود. قهرمانان داستان دده قورقوت در مهمانیهایشان قمیز که همان شیر مادیان است مینوشیدند. خب این که مخصوص همان شرق ماورالنهر و قزاقستان و آن محدوده است چه ربطی به آذربایجان دارد؟!
در سراسر ایران و آذربایجان ششمین شب پس از تولد بچه را جشن میگرفتند و نوزاد را نامگذاری میکردند. در حالیکه در این کتاب اشاره شده که پسربچهها وقتی به ۱۵ سالگی میرسند باید یک یا چند تا دشمن را سر ببرند تا برایش اسم تعیین کنند. در کجای آذربایجان همچین رسمی وجود داشته؟!
حالا از بس تکرار کردهاند که «دده قورقود حماسه ملی آذربایجان است» امر بر خودشان هم مشتبه شده و باورشان شده که پدرانشان با زمزمه دده قورقود میخوابیدند. حالا چرا میگویند دده قورقود حماسه مردم آذربایجان است؟ چرا ترکیهایها نمیگویند حماسه ماست؟ چرا قزاقان نمیگویند حماسه ماست؟ این انداختن پوست خربزه زیر پای ایرانیان است.
در حقیقت ببینید وقتی که یک جایی یک قومی یک سرزمینی یک مردمی حماسه ملی خودشان را داشته باشند، آداب و آیینهای مخصوص خودشان را داشته باشند، افسانههای مخصوص خودشان داشته باشند، بازیهای مخصوص خودشان داشته باشند، اینها میشوند یک ملت. به همین سبب اینها باید برای خود حماسه ملی درست بکنند. باید برای خود افسانههای مخصوص درست بکنند. باید برای خود بازیهای مخصوص خودشان درست کنند.
رقصهایی که بعضی از این به تعبیر خودشان هویتطلبان در رسانههایشان پخش میکنند چه ارتباطی به مردم آذربایجان دارد؟! رقص لزگی، قزاقی، قرقیزی و… را به جای رقص آذربایجانی تبلیغ میکنند. به هر نوعی در تلاشند مصداقهایی جدای از ایران برای آذربایجان و خاص آذربایجان بیابند درحالیکه تمام مصادیقی را که من نام بردم حتی اشتراک میان آذربایجان و ایران نمیتوان نامید. اینها همسانی ماست. یکی بودن ماست.
بعد از حمله اعراب به ایران و فروپاشی ساسانیان نظام دیوانسالاری و چینهبندی و سلسله مراتب سیاسی در ایران باقی ماند و به خلفای اسلامی منتقل شد. خلیفه جایگزین شاه شد. سایر مناصب هم به همین ترتیب تبدیل شدند ولی باقی ماندند مانند وزیر، حاجب، پردهدار، قاضی، داروغه، میرشب و… اگرچه ایران تا زمان صفویه حکومت متمرکزی نداشت اما حکومتهای محلی از جمله در آذربایجان بود. در این حکومتها هم نظام سیاسی به همین شکل بود و همین سلسله مراتب را داشت.
چرا این دیوان سالاری و این چینهبندی سیاسی در کتاب دده قورقود بازتاب ندارد؟ ممکن است در پاسخ بگویند این کتاب قدیمیتر از این حرفهاست. اما مگر شاهنامه که این نظام سیاسی را تصویر کرده داستان زمان غزنویان است؟! شاهنامه متعلق به دوران اسطورهای ماست اما بازتاب این نظام دیوانسالاری در شاهنامه وجود دارد. حقیقت آن است که جامعه بازتاب یافته در دده قورقود جامعهای است که فرسنگها با جامعه آذربایجان فاصله دارد.
منبع: انصاف نیوز
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید