من شکست خورده‌ام و این شکست را می‌پذیرم! / رضا داوری اردکانی – بخش سوم

1402/9/2 ۲۳:۳۵

من شکست خورده‌ام و این شکست را می‌پذیرم! / رضا داوری اردکانی – بخش سوم

در جریان انقلاب نظر هر گروهی کم و بیش مورد اعتنا قرار گرفت؛ اما به رؤیای من چگونه می‌توانستند اعتنا کنند؟ هیچ امیدی ناشناخته‌تر از امید من نبود! اگر انقلاب با توجه به خواست لیبرال دمکرات‌ها، وجود انتخابات و مجلس و شوراها را در قانون اساسی پذیرفت؛ اقتصاد را به سه بخش تقسیم کرد و خواست سوسیالیست‌ها را هم در آن دخالت داد، به حرف من چگونه می‌توانست اعتنا کند؟

اقتضای وضع تفکر کنونی ما

در جریان انقلاب نظر هر گروهی کم و بیش مورد اعتنا قرار گرفت؛ اما به رؤیای من چگونه می‌توانستند اعتنا کنند؟ هیچ امیدی ناشناخته‌تر از امید من نبود! اگر انقلاب با توجه به خواست لیبرال دمکرات‌ها، وجود انتخابات و مجلس و شوراها را در قانون اساسی پذیرفت؛ اقتصاد را به سه بخش تقسیم کرد و خواست سوسیالیست‌ها را هم در آن دخالت داد، به حرف من چگونه می‌توانست اعتنا کند؟ و طبیعی بود که هیچ گروهی از گروه‌هایی که در انقلاب بودند، آن را قابل اعتنا ندانند. وقتی در طی زمان معلوم شد که آرزوی من وجهی نداشته است، این بی‌اعتنایی نیز در نظرم موجه شد؛ اما امر عجیب دیگری در کنار آن ظهور کرد و آن این‌که کسانی با نظر اطلاعاتی امنیتی (که ظهور آن در بحبوحه انقلاب عجیب می‌نماید، اما عجیب نیست؛ زیرا در انقلاب بلشویکی 1917 خیلی زود قدرت اطلاعاتی امنیتی اداره امور را زیر نظر گرفت)، مرا «فاشیست»، «مأمور حکومت» و «آموزگار خشونت» خواندند! سودای آغاز نظم آزاد زندگی کجا و فاشیسم و آموزگاری خشونت کجا؟ و این پیشامد تنهاشدن مرا مسلّم و مسجّل کرد. اگر تا آن زمان تنهایی را تنها خود احساس می‌کردم، در انقلاب تنهای تنها شدم و از همه بریدم و همه از من بریدند و بسیاری با چشم کینه به من نگاه کردند و به زبان کینه با من سخن گفتند. نه اینکه آنها به اشتباه من پی برده باشند؛ اگر چنین بود که با من دشمنی نمی‌کردند. آنها سخن مرا درک نکردند، اما شاید در فحوای آن چیزی یافتند که با سوداها و رؤیاهای آنان سازگاری نداشت.

تحریم چهل ساله

اکنون نزدیک به چهل سال است که من در وضع تحریم به سر می‌برم! تحریم‌های زمان ما طوری است که یکی آن را وضع می‌کند و دیگران بر سبیل مصلحت‌بینی یا به اضطرار و گاهی نیز برای پیروی از مد آن را می‌پذیرند و از آن پیروی می‌کنند. تحریم من از ناحیه یک گروه صورت گرفت؛ ولی جمع کثیری از اهل فضل و قلم از آن پیروی کردند، حتی کسانی که در ظاهر هیچ اختلافی با من نداشتند. در بحث با من وارد نشدند و حتی در مراودات عادی حدود رسمی را رعایت کردند و باید سپاسگزار آنان باشیم که مرا در حد یک استاد معمولی دانشگاه پذیرفتند. من پانزده سال سردبیر مجله «نامه فرهنگ» بودم. نه کسی در کار مجله مداخله کرد و نه اگر می‌کرد، من می‌پذیرفتم؛ ولی گفتند مجله ارگان وزارت ارشاد است. به اینکه یک مجله چگونه ارگان وزارت ارشاد می‌تواند باشد، کاری ندارم، بلکه می‌گویم آیا روشنفکران وقتی می‌خواهند درباره کتاب یا مجله‌ای حکم کنند، نباید آن را ورق بزنند و نظری به مطالب آن بیندازند و ببینند کدام نوشته و مطلبش مطلب رسمی سیاسی و برای ترویج رسم و راه حکومت است؟

وقتی کسی تحریم می‌شود، دیگر مهم نیست که چه می‌کند و چه می‌گوید؛ حکم او معلوم است و به تحقیق و تأمل نیاز ندارد. همه اعضای گروه تحریم‌کننده حتی آنان که مرا از نزدیک می‌شناختند، یکصدا گفتند که: فلانی برای کسب مال و جاه و به قصد تقرب به قدرت، قلم می‌زند و چون فهم سیاست بسیار ضعیف بود، فکر نکردند که قدرت کجاست؟ و من کی و کجا به آن نزدیک شده‌ام؟ و حکومت و قدرت چه نوشته‌ای را دوست می‌دارد؟ و آیا نوشته‌های من کجایش خوشایند حکومت و برای تحکیم کدام قدرت است؟ من تحریم شده بودم و می‌بایست این تحریم موجه باشد؛ پس تأمل و تحقیق دیگر وجهی نداشت! من هر چه می‌نوشتم، می‌بایست به قصد کسب و مال و جاه و تأیید خشونت و قهر نوشته شده باشد! حتی یک بار نگفتند و ننوشتند که فلان نوشتۀ من چه عیبی دارد و کجایش در تأیید حکومت است و چرا آن را نادرست می‌دانند، بلکه به همین اکتفا کردند که بگویند سواد ندارد و پراکنده و پریشان و تکراری می‌نویسد و نظم و ترتیب و سامان آکادمیک در نوشته‌هایش نیست!

در طی چهل سال اخیر بیش از پنجاه کتاب نوشته‌ام. این کتاب‌ها را جز تعداد اندکی که آنها هم بیشتر جوانان هستند، دیگر اهل فضل و قلم به‌ندرت خوانده‌اند و اگر خوانده باشند، در روزنامه‌ها و مجلات روشنفکری هیچ یک از این کتاب‌ها نقد نشده است؛ زیرا من تحریم شده‌ام. اخیراً هم که احساس کردند ممکن است بعضی گروه‌ها و نویسندگان آزاد تحریم را زیر پا بگذارند، ناسزاگویی و بهتان را دوباره از سر گرفتند و اصرار کردند که: به نقدها و سخنان درستش اعتنا نباید کرد؛ زیرا او همچنان نه برای علم و راستی، بلکه برای سود و قدرت قلم می‌زند!

اینها که می‌گویم، نه گله و شکایت است و نه بیان آزردگی. آنچه پیش آمده است، یک امر غیر طبیعی و اتفاقی نیست، بلکه اقتضای وضع تفکر کنونی است. من از این وضع نه آزرده‌ام و نه متعجب و اگر آنها را حکایت می‌کنم، تجربه خود را از وضع فکر و عمل و سیاست و روشنفکری در کشور بازمی‌گویم. وقتی کسی در اصول و مبادی فرهنگ و تاریخ چون و چرا می‌کند، اگر توقع داشته باشد که مظاهر رسم جاری سخن او را به‌درستی دریابند و بپذیرند، باید برای روح و جان و تعادل وجود خود فکری بکند و چاره‌ای بیندیشد. من هرگز چنین خوش‌بینی‌هایی نداشته‌ام. نظر من هیچ تعجب ندارد که یک استاد دانشگاه معتقد به لیبرال دمکراسی نداند که عضویت و ریاست فرهنگستان، مأموریت و سمت سیاسی نیست و درنیابد که کار فرهنگستان، تحقیق و تأمل در وضع علم کشور است و عضویت در فرهنگستان را خیانتی به آزادی و عضو را مستحق توهین و ناسزا و عقوبت سیاسی بداند! او درست در موقع و مقام یک آدم توسعه‌نیافته دم به دم از آزادی می‌گوید؛ اما بردباری ندارد و سخن خلاف رأی و پندار خود را نمی‌تواند تحمل کند و پروا ندارد که به رسم خودکامگان عمل کند و چون دستش از حکومت کوتاه است، ناگزیر باید به اعمال خشونت زبان برای سرکوب مخالف خود اکتفا کند و در رؤیای خود منتظر فرارسیدن فرصت برای اعمال خشونت عملی باشد؛ او آدم توسعه‌نیافته است. او می‌تواند از آزادی بگوید؛ اما جانش دچار پریشانی است و حرفهایی که می‌زند، متکی و مبتنی بر اصول و مبادی نیست، بلکه چیزهایی را که شنیده و به آنها عادت کرده است، بیان می‌کند. در چنین وضعی اگر کسی بخواهد صفت یا صفات ذاتی زمان را بازگوید، باید آماده تحمل ناسزا و توهین و تهمت باشد؛ زیرا آدم توسعه‌نیافته گرچه متجدد نیست، اصول جهان جدید را به حکم تقلید پذیرفته است و سخن مشهور می‌گوید.

جرم بزرگ من این است که گفته‌ها و نوشته‌هایم از سنخ و جنس مطالب روز و مناسب بازار اطلاعات و فضای مجازی نیست؛ پس ناسزاگویان هم گناهی ندارند؛ آنها حرفهای مشهور زمان توسعه‌نیافتگی را می‌زنند. با این اعتبار، تنهایی من نتیجه بدگویی و تحریم آنها نیست، حتی گاهی اهل فلسفه هم مرا ملامت کرده‌اند که نوشته‌هایم صورت آکادمیک ندارد. پنجاه سال پیش که کنفرانس بین‌المللی بزرگی به مناسبت هزار و صدمین سال ولادت فارابی در دانشگاه تهران برگزار شد، بعضی استادان فلسفه اسلامی از ایران و اکناف جهان در آن شرکت کردند. من سخنرانی خود را تحت عنوان «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی است» ایراد کردم. تا آن روز و آن زمان، کسی از تأسیس فلسفه اسلامی حرفی نزده بود. فارابی را «معلم ثانی» خوانده بودند، اما معلم ثانی با «مؤسس» تفاوت دارد. البته استادان فلسفه اسلامی چندان علاقه‌ای به تاریخ فلسفه ندارند و بیشتر به بحث در مسائل فلسفه می‌پردازند و آنها حتی شاید علاقه‌ای به جزئیات آرا و اقوال همه فیلسوفان نداشته باشند.

گناه سخنِ خلاف مشهور!

استادان فلسفه اسلامی چندان علاقه‌ای به تاریخ فلسفه ندارند و بیشتر به بحث در مسائل فلسفه می‌پردازند و آنها حتی شاید علاقه‌ای به جزئیات آرا و اقوال همه فیلسوفان نداشته؛ چنان‌که وقتی من در مجلس همکارانم در دانشگاه، مختصر فلسفه فارابی را گزارش دادم، آشنایان فلسفه اسلامی گفته‌های مرا چندان نپسندیدند و بعضی از آنها را ناشی از اشتباه و سوءفهم دانستند؛ وقتی هم که معلوم شد گزارش من درست است، همچنان بی‌اعتنا ماندند! در آن کنفرانس، من فارابی را مؤسس فلسفه اسلامی خواندم. مرحوم آقای محسن مهدی آن را تصدیق کرد و مدتی بعد نیز مقاله‌ای در باب تأسیس فلسفه اسلامی نوشت. آقای دکتر نصر هم تأیید کردند. دیگر هیچ‌کس در این باره چیزی نگفت و سخن من عادی تلقی شد و در این اواخر دیدم این گمان پیدا شده است که من این مطلب را از نوشته‌های محسن مهدی که آقای دکتر نصر در اختیارم گذاشته‌اند، گرفته‌ام. آقای دکتر نصر رونوشت صفحات «کتاب المله» و «کتاب الحروف» فارابی به تصحیح محسن مهدی را در اختیارم گذاشتند و نه آثار این استاد گرامی را. در آن زمان هنوز محسن مهدی اثر خود درباره فارابی را ننوشته بود. او در زمان انعقاد کنفرانس هزار و صدمین سال ولادت فارابی، مشغول گردآوری مطالب بود و بعد هم از تأسیس فلسفه سیاسی اسلامی گفت، نه از تأسیس فلسفه به طور کلی در جهان اسلام؛ ولی چه کنیم در حد منِ تحریم‌شده نیست که حتی یک نظر عادی بی‌اهمیت اظهار کرده باشم و به من منسوب باشد، آن را هم باید به دیگری نسبت داد! این مهم نیست، مهم آن است که معنی تأسیس فلسفه در دوره اسلامی را درنیافتند و در بهترین صورت، آن را امری که مایه مفاخرت است، تلقی کردند؛ ولی من می‌خواستم بدانم فلسفه‌ای که ما داریم، چگونه آغاز شده و قوام یافته است.

پرسش از نظم جهان و قرار و مدار آن

این قضیه تحریم را به صورتی دیگر بیان کنم. چیزی که از اول باعث مخالفت با من و تحریمم شده است، مطلب سیاسی نیست، بلکه سیاست را بهانه کرده‌اند. من با هیچ سیاستی موافقت و مخالفت نکرده‌ام و به رسم اهل فلسفه، از نظم جهان و قرار و مدار آن پرسیده‌ام و می‌پرسم. پیداست که جهان کنونی و اندیشه رسمی‌اش این پرسش را دوست نمی‌دارند. هیچ جهانی نمی‌خواهد از مبادی و مبانی‌اش بپرسند و در این مبانی و اصول چون و چرا کنند. اصول و مبادی هر جهانی باید بی‌چون و چرا مورد قبول باشد و کسی از این قبول سر برنتابد و اگر سر برتافت، مستحق مجازات است. این جهان هم اصول و شئون و مقوّم‌هایی دارد که مخالفت با آنها در حکم کفر است و مگر در زمان ما کسی حق دارد درباره علم و تکنولوژی چون و چرا کند؟!

نظریه تطور موجودات هم دیگر یک نظریه علمی نیست، بلکه یک اصل اعتقادی است و همه جهان اصل تکامل را به عنوان امر مسلم پذیرفته‌اند، بی‌اینکه در آن تأمل و تحقیقی کرده باشند. این اصل را باید وجه خاصی از اصل پیشرفت که اصل اساسی جهان جدید است، دانست و آن را به صورت یک اصل اعتقادی پذیرفت؛ هر کس هم که در آن چون و چرا کند، باید مجازات شود؛ پس من که در اصول و مبانی تجدد چون و چرا کرده و برای تاریخ جدید آغاز و پایان قائل شده‌ام، مستحق مجازاتم. اهل هر جهانی اصول و قواعد جهان خود را مطلق می‌دانند و هر کس را که با آنان در این قول و اعتقاد همراه و شریک نباشد، به چیزی نظیر کفر منسوب می‌کنند.

من در مورد غرب جدید و قواعد و رسوم آن، رسم معمول و مقبول را رعایت نکرده‌ام و در نتیجه اندکی از مجازات آن را هم آزموده‌ام. ممکن است بگویند: «مگر در جهان توسعه‌نیافته و مخصوصاً در کشوری که با غرب و تجدد ضدیت دارد، کسی را به جرم تشکیک در اصول تجدد موأخذه و مجازات می‌کنند؟» درست است که در کشورهای آسیایی و آفریقایی، سیاست‌های غربی محکوم می‌شود؛ اما این محکومیت محدود به سیاست است و به شئون دیگر تجدد کمتر سرایت می‌کند. در این بخش از جغرافیای جهان، مخالفت با تجدد، مخالفت با سیاست کشورهای غربی است؛ یعنی مخالفان سیاست‌های غربی به درجات به اصول تجدد پایبندی دارند در اروپا و امریکا چون و چرا کردن در مفاهیم و معانی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و... یک امر عادی است یا لااقل موجب عکس‌العمل‌های خشن نمی‌شود؛ اما اینجا با اینکه حکومت میانه‌ای با آزادی و دمکراسی ندارد، نزد روشنفکرمآبان بالای چشم این معانی ابرو نمی‌توان گفت و گفتن آن مجازات‌های سخت دارد!

روشنفکرمآبان ما قهر حکومتی را که با توسل به دین و تقوا و آزادی توجیه می‌شود، تحمل می‌کنند؛ اما بحث نظری در مفاهیم و معانی آزادی و دمکراسی و حقوق بشر را تاب نمی‌آورند! اینها با آرای پست‌مدرن هم میانه‌ای ندارند و از آنها حرفی نمی‌زنند؛ زیرا نمی‌خواهند ناظر چون و چرا کردن در اصول و مبانی و طریق سیر تجدد باشند. مختصر اینکه ساکنان جهان توسعه‌نیافته در وفاداری به اصول جهان جدید، از مردم اروپا و امریکا متعصب‌ترند و این تعصب نادانسته موجب می‌شود که وقتی کسی غرب و علم و سیاست و فرهنگ آن را مطلق نمی‌داند، دیگ غضبشان به جوش آید و به جای نقد و بحث عالمانه سخن، گوینده را مغرض و بدخواه مردم و دشمن علم و آزادی و فرهنگ بخوانند. جهان توسعه‌نیافته با اینکه پایبندی سطحی به اصول تجدد دارد، در دفاع از آنها کاسه داغ‌تر از آش است!

خرد جدید با خرد جهان قدیم جمع نمی‌شود

در بحث تجدد و نسبتی که اقوامی مثل ما با آن پیدا کرده‌اند، این نکته هم آمده است که تجدد خرد خاص خود را دارد و این خرد با خرد جهان قدیم جمع نمی‌شود؛ در برخورد خرد جدید با خرد قدیم، دقایق و ظرائفی هست که باید به آنها توجه کرد. خرَد جدید که بر خرد قرون وسطی فائق آمده است، در مواجهه با جهان قدیم آن را مستقیماً نفی نمی‌کند و بیشتر می‌کوشد آن را متعلق به گذشته و بی‌اثر بداند و در این راه، تا حدودی به مطلوب خود نیز رسیده است؛ اما چنان نیست که خرد جدید در نظام جهان قدیم وارد شود و چنان‌که در دوره رنسانس اتفاق افتاد، جای خرد قدیم را بگیرد. خرد جدید در صورت علم و تکنولوژی و کالاهای مصرفی و سازمان‌های بوروکراتیک و مهمتر از اینها، از طریق پژوهش‌ها و تعالیم اوریانتالیسم به جهان قدیم وارد شده است و می‌شود. این خرد، خرد اقتباسی و آموختنی است و از عهده ادای کار خرد یافتنی برنمی‌آید و قدرت این خرد را ندارد.

متوجه باشیم که خرد تاریخی را با عقل و هوش شخصی اشتباه نکنیم. «خرد تاریخی» قوه‌ای از قوای نفس آدمی نیست، بلکه به جهان انسانی تعلق دارد و با درجات قوت و ضعف در فضای زندگی و فکر و علم و عمل و در زبان و روابط مردمان تحقق می‌یابد و ظاهر می‌شود و آن را با هوش و درک روان‌شناسی اشتباه نباید کرد .هوش روان‌شناسی از هر خردی می‌تواند متابعت کند و اکنون تابع خرد جدید است. عقل جهان جدید به صورت فرهنگی ظاهر شد که پرورندۀ علم و سیاست جدید و بوروکراسی و به طور کلی نظم خاص زندگی مدرن بود؛ اما این عقل در مناطق بیرون از اروپای غربی و امریکای شمالی (به جز ژاپن که یکباره به همه شئون تجدد توجه کرد)، صورت سازنده و هماهنگ‌کننده امور نداشت و مردمان وجه فعال آن را در خود نیافتند که با آن نظم و سازمان بسازند و بنیادهای تمدنی بگذارند، بلکه عقل را از طریق کالاها و صنایع و علوم و سازمان‌هایی که از اروپا می‌خریدند یا اخذ می‌کردند، شناختند. این عقل جزئی از وجود آنها نبود، بلکه از جمله داشته‌هایشان بود.

عقلی که آموخته می‌شود، با عقلی که در وجود آدمی خانه دارد، حتی اگر به هم شبیه باشند، با هم تفاوت‌ها دارند و اثر و کارشان یکی و یکسان نیست؛ یکی کارساز و راهنما و فعال است و دیگری پیرو و مقلد و منفعل. این است که نه فقط تکنولوژی و سازمان و قانون و مدرسه کشور توسعه‌نیافته در قیاس با جهان توسعه‌یافته، هزار نقص و عیب و درد بی‌درمان دارد، بلکه به فرهنگ و روشنفکری و علم هم که می‌رسیم، مشکل‌ها داریم. روشنفکر جهان توسعه‌نیافته شاید کم و بیش علم سیاست و جامعه بداند؛ اما نمی‌توان به جرأت گفت که سیاست و جامعه را می‌فهمد. او حرفهایی را که آموخته است، تکرار می‌کند؛ زیرا عقلش را هم با آموزش به دست آورده است و از حد آموخته‌ها درنمی‌گذرد.

کار خوبی که در دهه‌های اخیر صورت گرفته، ترجمه‌های کتاب‌های خوب در علوم اجتماعی و انسانی و فلسفه است. آیا از خود پرسیده‌ایم که: چرا ما خود یکی از این کتاب‌ها را که تعداد اندکی از کتاب‌های منتشر شده در جهان است، ننوشته‌ایم و همچنان به کار خوب و مفید ترجمه اکتفا می‌کنیم؟ ترجمه لازم است، اما همیشه نمی‌توان در مرحله ترجمه ماند.

می‌دانم که این سخنان در گوشها خوش نمی‌آید. خوشبختانه کسانی با حسن نیت تمام و اهتمام جدی فارغ از سود و سودا، به کار علم و فرهنگ می‌پردازند و اگر قدرشان دانسته نشود، قصور و حتی بی‌ادبی شده است. مقصود از مطالبه بیشتر، ناسپاسی نیست؛ ولی چه کنیم که ما به بیش از آنچه داریم، نیازمندیم. ما به «نقد» نیاز داریم؛ اما اهل نقد نیستیم. نقد، نقد چیزها نیست، نقد اوضاع است. مدرسه و اداره و کارخانه را کسی نقد نمی‌کند. گاهی وضع مدرسه و درسهای آن و نظم اداره و سلامت و فساد کارخانه را نقد می‌کنند. این قبیل نقدها مرحله اول نقد است و کم و بیش در همه جا صورت می‌گیرد؛ اما نقد روشنفکر نقد وضع کلی جهان و کشور و علم و سیاست و نظم زندگی است و شناخت این اوضاع، با کتاب خواندن یا به صرف کتاب خواندن حاصل نمی‌شود. چشم ظاهربین چیزها را جدا از یکدیگر و جهان را مجموعه‌ای از چیزهای پراکنده می‌بیند؛ ولی هر جهانی یک نظم و وحدت است. درست است که کثرات وجود دارند؛ اما کثرات در تناسب با یکدیگر در نظمی جمع آمده و وحدت یافته‌اند. در یک کشور سیاست و اقتصاد و علم و فرهنگ و اعتقادات و سازمان‌ها و صنایع و کشاورزی و آب و خاک و هوا امور متفاوتند؛ اما اگر به وضع هر یک بنگریم، آن را جز در نسبتش با امور دیگر درنمی‌یابیم، سیاست و اقتصاد کشور را هم در رابطه‌ای که با جهان دارد، می‌توان شناخت. حتی یک کتاب را که نقد می‌کنیم، نه فقط درستی مطالب و نظم آن را در نظر می‌آوریم، بلکه اعتبارش را در قیاس با نظائرش می‌سنجیم. صرف موافقت و مخالفت با مضامین آن نیست، تعیین اعتبار و مقام و اثرگذاری و ماندگاری آن است. پس نقد مستلزم آگاهی از کلیت اوضاع است و اگر این آگاهی نباشد، جایگاه چیزها را نمی‌توان شناخت. روشنفکر اگر جهان خود را نشناسد و از تحولی که در دهه‌های اخیر روی داده است بی‌خبر باشد، چگونه راه بیابد و به کجا برود؟

بی‌خبری روشنفکرمآبان از جهان و اوضاع زمان

روشنفکرمآب معمولاً بی‌خبر از جهان و اوضاع زمان، حرفهای تکراری می‌زند و احیاناً در پی رعایت ادب رسمی و تعارفات لفظی، چند ناسزا هم نثار این و آن می‌کند تا وظیفه اخلاقی‌اش را نیز ادا کرده باشد و خیالش راحت باشد که از آزادی مراقبت کرده و آن را در پناه امن و مصون از تعرض اوهام خود برای غلبه بر همه استبدادها حفظ کرده است!  روشنفکرمآب جهان توسعه‌نیافته از عالم نقد و نقادی به‌کلی دور است. البته ممکن است سواد داشته باشد؛ اما درکش غالباً درک عوام و شاید سطحی‌تر از آن است؛ زیرا عوام در فهمشان بی‌شیله پیله‌اند و بهره‌ای از صرافت طبع دارند؛ اما روشنفکرمآبان چون عصا قورت داده‌اند، گاهی سخنانشان از صرافت طبع دور است.

من روشنفکرانی را می‌شناسم که وظیفه روشنفکر را شعار دادن در مدح آزادی و بدگفتن به استبداد می‌دانند و از سیاست بیش از این نمی‌دانند و اگر این وظیفه را انجام دادند، دیگر اهمیت ندارد که استبداد چه می‌کند و بر سر آزادی چه می‌آید! مهم ارضای خاطر و احساس رضایت از فتوحات خود در قلمرو فرهنگ و آزادی است! این روشنفکرمآب کودک نیست، گرچه در قهر و آشتی و لجبازی به کودک شباهت دارد؛ در طلب آزادی هم به وصف آزادی و ستایش از آن و بدگویی به مستبدان اکتفا می‌کند و به همین رضایت دارد. این که آینده و زندگی انسان چه می‌شود، برایش مطرح نیست.

روشنفکرمآبان که گاهی سخنشان هم شنونده بسیار دارد، به اساس سخن من هم که درباره انسان و وضع کنونی زندگی اوست، کاری ندارند و صرفاً از اینکه باطن جهان جدید و بی‌بنیادی روشنفکرمآبی را نشان داده‌ام، آزرده‌اند و مرا دشمن خود می‌دانند و به این جهت رسم دشمنی و کین‌توزی درپیش می‌گیرند. آنها اگر رغبت و علاقه‌ای به درک وضع موجود جهان و کشور داشتند، به جای ذکر کلیات و نقل آرای این و آن درباره آزادی، می‌کوشیدند تحلیلی از وضع سیاست و فرهنگ و اخلاق و آینده کشور می‌کردند؛ ولی آنها در سیاست جز حرفهای تکراری و مشهور چیزی در بساط ندارند. گویی اصلاً اهل سیاست نیستند، بلکه حادثه‌ای روی داده و گروهی غیر اهل سیاست به کار سیاست وارد شده و مقام و عنوان روشنفکری و سیاسی پیدا کرده‌اند. روشنفکرمآبی هم در نسبت و تناسب با چنین وضعی پدید آمده است.

در میان جمع روشنفکرمآب، ادیب و پژوهشگر و روزنامه‌نویس هست؛ اما به‌ندرت می‌توان کسی را پیدا کرد که اهل بحث و نظر و غمخوار آینده باشد. در گفته‌ها و نوشته‌هایشان شعار و حرف و داعیه فراوان است؛ اما فکر غایب است. همه باید حرفهای مشهور و شایع را تکرار کنند و گفتن سخن خلاف مشهور گناه بزرگ است. سخن مشهور جای خود دارد، من هم به سخن مشهور بی‌احترامی نمی‌کنم؛ اما سخن مشهور امروز زمانی نابهنگام بوده یا اساس نابهنگام داشته است. من هم یاد گرفته و با جان پذیرفته‌ام که فلسفه سخن خلاف‌آمد عادت و بی‌هنگام است و در جایی که هیچ گوشی برای شنیدن چنین سخنی باز نباشد، اگر کسی اندکی درک فلسفه داشته باشد، باید ساکت بماند؛ زیرا در این وضع، حتی اگر اهل دانش را دعوت کند که: بیایید به وضع علم و زبان و سیاست و فرهنگ و به طور کلی به کار و بار خود فکر کنیم، چه بسا احساس می‌کنند که می‌خواهد بگوید فکر نمی‌کنید! ولی بیایید با خود صفا کنیم: مگر ما فکر می‌کنیم؟ و اگر کسی بگوید ما فکر نمی‌کنیم و فکر کردن را دوست نمی‌داریم و حتی گاهی با آن به صورت کم و بیش پوشیده درمی‌افتیم، به او چه بگویم؟ البته نیت بد نداریم، بلکه با تفکر بیگانه‌ایم و به آن احساس نیاز نمی‌کنیم. این مغرض نبودن و سوءنیت نداشتن، خوب است؛ اما روگرداندن از دانایی و تفکر با حسن نیت هم قصه‌ای است؛ ولی چه کنیم که نمی‌دانیم که فکر نمی‌کنیم و مدام از اعمال بدون فکر خود و اهمیت آنها می‌گوییم!

ادامه دارد

بخش دوم مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: