سیر تحول شعر در ایران براساس رویكرد شناختی / لیلا صادقی

1402/8/13 ۱۱:۱۲

سیر تحول شعر در ایران براساس رویكرد شناختی / لیلا صادقی

وحدت ارگانیك میان معنا و تجربه، شاخص مهم تحول شعر معاصر و مورد تاكید نیما است.

به سوی یگانگی صورت و معنا
از آنجایی كه ذهن انسان الگوهای چگونه فكر كردن را از محیط پیرامون خود دریافت می‌كند و «مغز نه تنها با منطق بلكه با الگوهای بازشناخت كار می‌كند»، درنتیجه «بازشناخت الگوها» چیزی است كه در مطالعات ادبی رخ می‌دهد تا چرایی شباهت‌های برخی متون ادبی و قالب‌های مشترك در فرهنگ‌های مختلف مشخص شود. شناخت در انسان با تكامل تدریجی به «كنش در عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی» تبدیل می‌شود و برای فهم یك رویداد ادبی-هنری كه نوعی فعالیت اجتماعی-فرهنگی تلقی می‌شود، الگوهایی كه پیش‌تر از محیط پیرامون دریافت شده‌اند، درهم ادغام می‌شوند و به انسان امكان بازشناخت چیستی هنر و ادبیات و نیز رابطه هنر یا ادبیات با هستی را می‌دهند. انسان‌ها برای زنده ماندن در پی دریافت الگوهای طبیعت هستند و ساختار مغز انسان كه از طبیعت الگو گرفته است، طی تكامل سالیان براساس میلیون‌ها بار تكرار واحد بنیادین شناخت یا همان ستون قشری(cortical  column) واقع در نئوكورتكس شكل گرفته است. الگوها در نئوكورتكس الگوهای دیگری را برمی‌انگیزند و تكرارشوندگی در سلسله‌ مراتب الگوها، زبان اندیشه بشری را شكل می‌دهد.

 

هر پدیده‌ای در كیهان از قطعاتی شكل گرفته كه خود دارای قطعات كوچك‌تری است. بنابراین شناخت انسان نیز به صورت سلسله‌مراتبی شكل می‌گیرد و مغز انسان به گونه‌ای تكامل یافته كه الگوها را تشخیص می‌دهد. در حقیقت، تشخیص الگو توانایی اصلی مغز است و اندامی كه برای انجام این فعالیت تكامل یافته، نئوكورتكس نام دارد. بنابراین، مولفه اساسی اندیشه بشر همین ستون‌های قشری است كه آنها را «تشخیص‌دهنده الگو») می‌نامند. پس براساس تازه‌ترین یافته‌های عصب‌شناختی، واحد اصلی شناخت سلول عصبی نیست، بلكه ستون قشر مغز (یعنی تشخیص‌دهنده الگو) است و وقتی مغز شروع به فعالیت می‌كند، تعداد زیادی از «اتصالاتی كه در آماده‌باش هستند»، شروع به فعالیت می‌كنند و این به این معناست كه انسان مجموع سلول‌های عصبی نیست، بلكه اتصالات موجود در خود است و مصنوعات بشری، از جمله قالب‌های شعری متكی به وزن شعر نیز دارای همین سلسه‌مراتب الگویی هستند كه در خلال تاریخ به مرور شكل می‌گیرند و متحول می‌شوند. در صورتی كه وزن را «ادراك حاصل از تكرار مقادیر متساوی و منفصل» بدانیم، این مقادیر متساوی و منفصل براساس محدودیت شناختی و گنجایش حافظه انسان شكل گرفته‌اند كه در گذشته بنا به ظرفیت حافظه به صورت تكرار بیت‌های چهارده الی بیست هجایی بوده است و پس از رواج صنعت چاپ و تغییرات اجتماعی، وزن شعر نیز به عنوان یكی از مهم‌ترین مصنوعات بشری تغییراتی را به خود دیده است كه در ادامه به آن اشاره خواهم كرد. از آنجایی كه شاعران سطر را به اندازه محدودیت شناختی انسان و ظرفیت حافظه كوتاه‌مدت ادامه می‌دادند و طول سطرهای شعر موزون در سراسر جهان به همین دلیل تقریبا برابر است، باید گفت كه وزن شعر را هیچ فرهنگی از دیگری گرته‌برداری نكرده است، بلكه این حافظه، ساختار زبان و تغییرات اجتماعی است كه قالب‌های شعری را در سراسر جهان به هم شبیه كرده است.

(pattern recognizer

سرواد (مثنوی)

سرواد در ایران باستان یك قالب شعری هشت هجایی و بدون قافیه مختص مراسم مذهبی زرتشتی بوده است كه تعداد سطرهایش به عدد ایام سال و ماه بود. الگوی سرواد كه بنا به مراسم آیینی خاصی به وجود آمده بود، بعدها برای شرح پهلوانی‌ها و دلیری‌هایی كه به عنوان بخشی از فرهنگ مردم جایگزین مراسم آیینی شده بود، مورد استفاده قرار گرفت و حوالی قرن چهارم بنا به تغییرات اجتماعی و باز شدن فضای فكری در دوره سامانیان، این قالب شفاهی به شكل قالب مثنوی تحول یافت و مكتوب شد و البته شكل‌گیری قصیده نیز از ادغام چكامك و سرواد رخ داد. از آنجایی كه در مثنوی، الگوهای روایی كه درهم ادغام می‌شوند، از طریق بافت روایی درون متن فهمیده می‌شوند، به نوعی خودارجاعی در روایت و انسجام شعر به واسطه عناصر روایت وجود دارد و این همان ایده‌ای است كه در روایت رمان وجود دارد و كلیت ساختاری داستان، جهان روایت را می‌سازد. در مثنوی، مخاطب در بافت می‌تواند تصاویر را به هم متصل كند و روایتی كلان بسازد. درواقع، در مثنوی، حتا وقتی كه مخاطب با تصویری منفك از موقعیت داستان مواجه می‌شود، موقعیت روایی آن را فرا می‌خواند و آن را به داستان پیوند می‌زند یا اگر كه با موقعیتی جدید برخورد كند، از طریق بافت، معنایش را برداشت می‌كند.

چكامک: قصیده و غزل

چكامك در ایران باستان شعری دوازده هجایی بود و در آن روابط عاشقانه با شرح رویدادهای میان عاشق و معشوق وصف می‌شد و مخاطب با رقص و پایكوبی در خواندن این چامه‌ها همكاری می‌كرد. بعد از اسلام، شاعران وابسته به دربار در ازای مدح شاهان صلت دریافت می‌كردند كه این باعث شد به نوعی آنچه در سرواد به لحاظ مضمونی رخ می‌داد، در چكامه كه به صورت قصیده احیا شد، ادامه یابد. با شكل‌گیری قصیده، برای ایجاد جذابیت در شعر، در ابتدای آن با الهام از چامه‌ها، به تغزل پرداختند. در تغزل برای جلب‌نظر ممدوح به ابراز عشق پرداخته می‌شد و سپس با یكی، دو بیت كه تخلص نام داشت، موضوع به مدح كه هدف اصلی قصیده بود، تغییر می‌كرد. در قرن چهارم تا ششم هجری، به دلیل كساد شدن بازار قصیده و برجسته شدن ایدئولوژی در دربار، تغزل به مرور از ابتدای قصیده جدا شد و به صورت جداگانه به صورت غزل به حیات خود ادامه داد. در قصیده بیت‌ها به هم پیوسته بود، اما غزل كه همواره در طول تاریخ خود را با شرایط اجتماعی انطباق داده بود، به مرور به سمت استقلال ابیات حركت كرد، چراكه بیشتر با احساس سروكار داشت و بیان جنبه‌ها و زوایای متفاوت احساسی نیاز به ابیات مستقل داشت. درواقع، از آنجایی كه دیگر ممدوحی وجود نداشت كه امكان امرار معاش را برای شاعر فراهم كند، شاعران جدا شده از پیكره دربار به مدح معشوق زمینی یا آسمانی در قالب غزل متمایل شدند و قالب قصیده به مرور رها شد. انوری به عنوان شاعری كه به تحول غزل كمك كرد، باعث شد غزل با فاصله گرفتن از ساختار قصیده، به استقلال هر بیت به لحاظ مضمونی برسد و با حمله مغولان در قرن هفتم، با تجربیات سعدی و سپس در قرن هشتم با تجربیات حافظ به تكامل برسد.

بعدها غزل به عنوان یك قالب مستقل، به دو شكل عاشقانه و عارفانه رواج یافت و پیوستگی بیت‌هایش به مرور از میان رفت، به شكلی كه استقلال بیت‌ها یكی از معیارهای اصلی غزل تلقی شد. بعد از مشروطه، غزل باز به دو شكل به حیات خود ادامه داد. یكی به شیوه احیای مفهومی/ واژگانی كه الگوی سازه‌ای آن حفظ شد، اما زبان و واژه‌های نو در پی بیان تجربیات جهان جدید برآمدند و این نوع غزل را می‌توان در اشعار سیمین بهبهانی، حسین منزوی و بسیاری دیگر از غزلسرایان معاصر دید. نوع دیگر غزل چندوزنی است كه شعر زبان نام دارد و اینجانب آن را ذیل غزل چندوزنی قرار می‌دهم. به باور من، براهنی كه خود را شاعری تغزلی می‌داند، با چند وزنی كردن شعر خود، غزل را به شیوه‌ای متناسب با روزگاری كه درك می‌كرد، ادامه داد. گرچه به دلیل تخاصم سنت و مدرنیته در ایران، این شكست طرح‌واره‌ای از سوی جامعه ادبی به عنوان غزل مورد استقبال قرار نگرفت و به دلیل تمایل جامعه به حفظ طرح‌واره، همواره غزل تك‌وزنی به عنوان ادامه راه غزل پذیرفته شد، اما شعر براهنی كه برمبنای تغییرات اجتماعی و نسبت انسان با هستی شكل گرفته بود، بی‌شك نگاهی نو به تغزل در طول تاریخ را ایجاد كرد و به باور من، راز ماندگاری غزل در همین انطباق آن با تحولات اجتماعی به سوی تمركز بر فردیت است و فراهم كردن امكان شكستن یا تكثر وزنی در الگوی خود است. درواقع، غزل چندوزنی با از كار انداختن روایت و عدم ارجاع به جهان بیرون، به بیان عاطفی و مواجهه شاعر با جهان ذهنی پرداخت، بدین معنا كه استقلال ابیات در غزل سنتی، با شكستن وزن واحد از میان رفت و با چندوزنی شدن امكان انعكاس فردیت و چندصدایی فراهم شد. به عبارت دقیق‌تر، سطرهای غزل زبانی در ظاهر مستقل بود، اما با تكرار یك الگوی واژگانی در كلیت شعر، نوعی ساختار منسجم مبتنی بر تكثر شكل گرفت كه به دلیل ازبین رفتن الگوی تكرار در وزن، به نوعی الگوی تكرار در عبارات و واژگان حفظ شد و به حفظ انسجام شعر منجر شد. از هم پاشیدگی معنایی در سطح خرد رخ داد، اما در سطح كلان به واسطه تكرار یك الگو تكه‌های از هم پاشیده به یكدیگر پیوند خورد و كلیت شعر ساخته شد.

از دیگر دلایلی كه غزل برخلاف قصیده یا مثنوی همچنان باقی ماند، این است كه غزل «شرایط بافتی داستان را از خود دور كرد و نیاز به داشتن شرایط بافتی دیگری را فراهم كرد كه به زندگی مخاطب گره خورده بود، درنتیجه یكی از دلایلی كه می‌توان غزل را تفسیر گشوده و مخاطب محور قلمداد كرد، پیوندی است كه با تجارب شخصی مخاطب به دلیل تمركز بر فردیت دارد. غزل با رها كردن خود از روایت، انفعال در پردازش ذهنی را كنار می‌گذارد و به مخاطب نقشی فعال در تكمیل الگو را می‌دهد. روایت در مثنوی برای كاستن از بحران در داستان معانی ضمنی می‌سازد، درحالی كه غزل شرایط بحرانی را به درون مخاطب می‌كشاند و آنها را بر حالات ذهنی انسان فرافكنی می‌كند. احساسات در غزل مانند مثنوی به واسطه شخصیت‌های داستان ایجاد نمی‌شود، بلكه از خلال چیزهایی كه میان همه انسان‌ها مشترك است، از سوی نویسنده به مخاطب منتقل می‌شود. از سوی دیگر، خواننده شعر از خلال كشف الگوهای غزل به لذت می‌رسد، اما در روایت، «حركت داستان به جلو به سبب كنجكاوی برای فهمیدن رخداد بعدی است»، چراكه می‌دانیم داستان ادامه دارد و می‌خواهیم بدانیم درنهایت چه اتفاقی می‌افتد، اما در غزل به دنبال یافتن داستانی پنهانی نیستیم تا ببینیم كه در نهایت چه اتفاقی می‌افتد.

ترانک: رباعی

ترانه در اوستایی به معنای خرد و تازگی است. شعری شش، هفت یا هشت هجایی كه وزن اشعار كودكانه با آن یكی انگاشته شده و ریشه دوبیتی‌ها یا رباعیات پس از اسلام است و حوالی قرن چهارم به روایتی با رودكی و به روایتی دیگر در دربار یعقوب لیث صفار شكل گرفت. رباعی به معنی چهارتایی است و دارای دو وزن اصلی زبانی است. ایرانیان وزن تكیه‌ای اشعار شفاهی و قدیم خود را با قوانین وزنِ كمّی مطابقت دادند و وزن رباعی را از آنها منشعب كردند كه مفعول مفاعیل مفاعیل فعل است.

به لحاظ مفهومی ساختار رباعی شباهت‌هایی با هایكوهای ژاپنی دارد كه باعث شده برخی این قالب را متاثر از فرهنگ ژاپن بدانند؛ درحالی كه باید گفت شباهت قالب‌ها در فرهنگ‌های متفاوت به دلیل شباهت‌های ادراكی انسان از محیط پیرامونی به منظور ساخت الگوهای ذهنی است. شاعر در قالب رباعی با چهار سازه یك دیالوگ به وجود می‌آورد كه یك پدیده را به نسبت پدیده دیگر می‌سنجد و سپس با نقاشی نسبت این دو پدیده، سرنوشت یا سرانجام یكی از پدیده‌ها را رقم می‌زند. از آنجایی كه انسان همواره خود را بخشی از طبیعت دانسته و مقایسه خود با اجزای طبیعت، به نوعی برای او گره‌گشایی سرنوشت خود از خلال طبیعت به واسطه استعاره مفهومی به شمار می‌رفته، در رباعیاتی كه یكی از پدیده‌ها طبیعت باشد، جهان‌بینی و فلسفه فكری شاعر ترسیم می‌شود و در رباعیاتی كه آن پدیده دوم، انسانی همچنون پدیده اول باشد، رباعیاتی عاشقانه یا عرفانی شكل می‌گیرد. از این رو، رباعی الگویی مناسب برای فكر كردن درباره خود تلقی می‌شود كه به چند سازه كوتاه نیاز دارد و این سازه‌ها عبارتند از: دو پدیده، نسبت این دو و سرنوشت یا وضعیت یكی از آنها.

در رباعی، كل مصراع‌ها در انسجام و وحدت مضمونی برای ساخت شعر قرار دارند كه این انسجام یا وحدت كلی شعر یكی از مسائلی است كه نیما یوشیج برای بنای شعر نو به آن اشاره می‌كند و به باور نگارنده، ریشه در ساختار رباعی به عنوان قالبی كه محصول تفكر و تمدن ایرانی است، دارد. درواقع، نیما توانست نشان دهد كـه شـعر عـلاوه بـر وحـدت موسـیقایی و ظاهری باید یك وحدت ارگانیك میان معانی و تجربـه‌های تـش كیل‌دهنده آن ایجاد كند. وحدت و یكپارچگی شعر نیما محـصول «شكل ذهنی» است كه همان طرز حركت محتوا و ارتباط اشـیا بـا یكدیگر در شعر است. «به نظر می‌رسد دلیل ظهور چنـین فرمـی بـا ویژگی‌های ساختاری خاصش در دوره معاصر، نتیجه تحول در سـاختارهای اجتمـاعی و جهان‌بینی شاعر باشد؛ به این معنی كـه بـه دنبـال تحـول در سـاختارهای حكـومتی و اجتماعی در ایران، جامعه‌ای ارگانیك و ساختمند شكل گرفت كه همه اجزای آن با هم روی به سوی هدفی واحد كار می‌كند.» اما به باور این نگارنده، نیما كه گرایش خاصی نیز به رباعی داشته، با فراهم شدن بستر اجتماعی مناسب و با آشنایی با سبك سمبلیك در غرب، به این شكل ذهنی تحت تاثیر ساختار منسجم رباعی دست یافته و به نوعی می‌توان شعر او را تحول سلسله‌مراتبی رباعی در شعر فارسی دانست.

همچنین رباعی در سیر تحول خود، همان‌گونه كه غزل به لحاظ وزنی خود را با زمانه منطبق كرد، به شعر حجم با وزنی درونی و انسجام متن به واسطه عناصر زبانی تبدیل شد كه همان منطق ساختاری رباعی است، فارغ از وزن عروضی كه بر آن حكمفرما بود. به گفته رویایی، «...كلمه‌های بی‌دلیل، كه بی‌دلیل پهلوی همدیگر قرار گرفته بودند، پهلوی بی‌دلیل همدیگر بودند كه حس و حالت می‌زایید، بی‌نام، بی‌ارتباط، بی‌نام ارتباط. در شعر، شكل بود و شكل، شكل سلطنت حرف بود-كشف هندسی زبان كه ناگهان همان فاصله را با من كرد كه فضای اینشتین یا نیوتن. كلمه را در آهنگ كلمه بردن و حس را در صدا ریختن. این تكنیك، تكنیك زخمه زدن است از یك‌سو و فن آستر انداختن از یك‌سو. جادوگری در صدای الفاظ و نحو كلام حیثیتی دارد كه بسیاری از سهولت‌ها را در زیر آن پنهان می‌كند...» بنا به باور رویایی، داده‌های زبانی به عنوان كلمه در همنشینی بی‌دلیل یا اتفاقی‌شان با یكدیگر ادغام می‌شوند و حالت یا حسی را به وجود می‌آورند و آنچه در ایجاد شعر اهمیت دارد، شكل هندسی زبان است كه همان فرم درونی یا ساختار ذهنی است كه بر بنیاد چیدمان كلمات شكل می‌گیرد و این همان رخدادی است كه رباعی به دنبال آن بود، اما وزن عروضی مانع اتفاق كلمات در آن می‌شد. در شعر حجم كه به باور نگارنده ریشه در ساختار درونی رباعی دارد، درنتیجه بنا به نسبت تصادفی یا غیرتصادفی كلمات، یك ساختار ذهنی برای شعر شكل می‌گیرد و آن همان حادثه یا اتفاق پدیداری یا زبانی مورد نظر شاعران است كه به دلیل انسجام درونی متن شكل می‌گیرد و غالبا با سطر آخر ضربه نهایی را وارد می‌كند.

از سوی دیگر، شعر سپید تحت تاثیر مكتب ایماژیسم در غرب رواج می‌یابد كه خود تلفیقی میان منطق ساختاری رباعی با مثنوی به شمار می‌آید و شكل نویی از شعریت را وارد زبان فارسی می‌كند كه به واسطه احمد شاملو تثبیت می‌شود، اما در شعر شاملویی متوقف نمی‌شود و در شعر دیگر شاعران معاصر با گرایش‌های متفاوتی ادامه می‌یابد.

بر این اساس، قالب‌های شعری در طول زمان براساس تغییرات محیطی، تغییر كرده‌اند و ساختار سلسله‌مراتبی جهان پیرامون را تكرار كرده‌اند، به شكلی كه سرواد به مرور زمان و با توجه به مقتضیات زمانه به مثنوی تغییر شكل داد و پس از مشروطه به صورت رمان نقش اجتماعی خود را ایفا كرد. ترانك در ایران باستان به رباعی تغییر شكل داد؛ همچنین شعر حجم به دلیل - حفظ منطق ساختاری رباعی- ریشه در ترانك دارد. شكل‌گیری قصیده و از پی آن انشعاب غزل از قصیده و سپس تغییر شكل امروزین آن به صورت غزل چندوزنی (شعر زبان) ریشه در تغییرات چكامك دارد كه همگی این تغییرات نشانگر چگونگی ساختار سلسله‌مراتبی تحول شعر در ادبیات ایران و نیز كاربرد الگوهای جهان پیرامون در ذهن و فرافكنی آن به صورت محصولات فرهنگی است.

نویسنده، منتقد و دانش‌آموخته دکترای زبان‌شناسی دانشگاه تهران

منابع در روزنامه موجود است.

منبع: روزنامه اعتماد

  

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: