داستان راهیابی شعر فارسی به جهان غرب / آن ماری شیمل – ترجمه: فریدون بدره‌‏ای

1404/10/7 ۱۰:۱۹

داستان راهیابی شعر فارسی به جهان غرب / آن ماری شیمل – ترجمه: فریدون بدره‌‏ای

آن‌ماری شیمل (۱۹۲۲ ـ ۲۰۰۳م) اسلام‌پژوه، عرفان‌پژوه و شرق‌شناس آلمانی سال ها در زمینه الهیات اسلامی، تاریخ ادیان و تصوف در دانشگاه‌های آلمان، ترکیه و آمریکا تدریس کرد. وی بر آن بود تصویری که اروپای قرون وسطی از اسلام و مسلمانان ارائه داده، مخدوش است و خود کوشید تا حدی آن را تعدیل کند. او آثار متعددی در زمینه الهیات، عرفان و فرهنگ اسلامی تألیف کرد.

اروپا چگونه به تسخیر حافظ و سعدی در آمد؟

آن‌ماری شیمل (۱۹۲۲ ـ ۲۰۰۳م) اسلام‌پژوه، عرفان‌پژوه و شرق‌شناس آلمانی  سال ها در زمینه الهیات اسلامی، تاریخ ادیان و تصوف در دانشگاه‌های آلمان، ترکیه و آمریکا تدریس کرد. وی بر آن بود تصویری که اروپای قرون وسطی از اسلام و مسلمانان ارائه داده، مخدوش است و خود کوشید تا حدی آن را تعدیل کند. او آثار متعددی در زمینه الهیات، عرفان و فرهنگ اسلامی تألیف کرد. به باور برخی تحلیلگران و منتقدان، شیمل با آثارش فضای مناسبی برای دادوستد اندیشه میان فرهیختگان شرق و غرب ایجاد کرد. نوشتار زیر به اختصار نحوه آشنایی غربیان با شعر فارسی را بیان می کند و تأثیر معنوی که بر ایشان نهاد.

***

دنیای مغرب زمین چگونه به شعر فارسی رغبت و علاقه پیدا کرد؟ نخستین رویارویی جهان اسلام با اروپا، در دوره «جنگ های صلیبی» رخ داد؛ ولی در همان زمان تحقیقات و علوم اسلامی از طریق اسپانیا که از ۹۳ق/ ۷۱۱م ضمیمه امپراتوری اسلامی شده بود، به اروپا راه یافت. به گفته یوزف فن گورس «گَردة گل های جنوب با وزش باد به مشرق رهسپار شد... و گل ها، همچنان که قبلاً مردمان از شمال به جنوب سرازیر شده بودند، از جنوب به شمال روان گردیدند»؛ یعنی افسانه‌ها، شعر و قصه‌ها از دنیای اسلام وارد سنت ادبی اروپای قرون وسطی شدند و جزء آن گردیدند و علاقه‌ای خاص به مشرق زمین، سرزمین‌های رازآمیز، خطرناک و فریبای مسلمانان پیدا شد که در بسیاری از داستان‌ها و قصه‌های سده‌‏های میانه انعکاس یافته است. قرآن برای نخستین بار در ۱۱۴۳م به زبان لاتین ترجمه شد؛ اما قرن ها پیش از آنکه به بررسی کمتر خصمانة کتاب مقدس مسلمانان پرداخته شود، گذشت. پس از آنکه جنگ  های صلیبی به شکست انجامید، قدرت‌های مسیحی امیدوار بودند که شاید مغولان قدرت آن را داشته باشند که مسلمانان را سرکوب کنند؛ اما این آرزو برآورده نشد، هرچند اقدامات مردانی چون مارکوپولو و روبروک در این زمینه به پدید آمدن سفرنامه‌های دل‌انگیزی انجامید که به اروپاییان رخصت می‌‏داد نظری به دنیای شگفت‌‏انگیز مشرق بیفکنند.

آشنایی با ایران

دومین رویارویی اروپاییان با دنیای اسلام، باز پس از یک مقابله نظامی در قرن دهم قمری/ شانزدهم میلادی و یازدهم ق/ هفدهم م. بعد از آنکه دولت توسعه‌طلب عثمانی وین را در ۱۵۲۹ محاصره کرد، رخ نمود. تکانی که از این حادثه بر پیکر غرب افتاد، موجب طغیان احساسات ضدترکان عثمانی، یعنی در واقع ضد اسلامی شد و این احساس در ادبیات عامیانه انعکاس یافت؛ چنان که «ترک‌نامه»های آلمانی و اتریشی فوق‌العاده عامیانه و لبریز از نفرت و دشمنی است و نمایشنامه‌های لوهنشاین، آنان را به صورت پست‌ترین مردم قابل ‌‏تصور در روی زمین نشان می‌‏دهد.

در همان دوره، سیاحان و جهانگردان از اروپا وارد دنیای جدیدی شدند؛ یعنی جهان ایرانی، آنجا که شاه اسماعیل صفوی (یا به گفته منابع غربی و عربی: «صوفی») مذهب شیعه دوازده امامی را در سال ۹۰۷ق/ ۱۵۰۱م دین رسمی مملکت قرار داده بود.

اسماعیل صفوی دشمن خونین عثمانی بود که در «جنگ چالدران» در ۹۲۰ق/ ۱۵۱۴م سپاهیان او را درهم شکسته بودند و از این رو، متحد بالقوه قدرت‌های اروپایی علیه عثمانی‌ها به نظر می‌‏رسید.  دهه‌های پی درپی جهانگردان اروپایی از ایران دیدار کردند و درباره سفرهای خود، سفرنامه‌ها نوشتند و از شکوه اصفهان و بعداً بارگاه شاه عباس گزارش ها دادند.

سفرنامه‌های پزشک آلمانی انگلبرت کامپفر و سیاحان فرانسوی چون شارون، تاورنیه و برنیه و جهانگرد ایتالیایی پیترو دلاواله، توده و عامه مردم اروپا را از تحولات ایران آگاه ساختند و از این راه، علاقه‌مندی بیشتری نسبت به دولت صفویه ایجاد کردند. این علاقه‌مندی در آلمان بیشتر از همه جای دیگر بود و یکی از امیران کوچک بی‌‏شمار آلمان، فرمانروای امیرنشین کوچک «شلسویگ  هولشتاین  گوتورپ»، یک گروه سی وچهار نفری را در ششم نوامبر ۱۶۳۳ برای استقرار روابط تجاری و سیاسی به دربار پادشاه ایران فرستاد. گرچه این اقدام با شکست مواجه شد؛ اما ثمرات زیادی در سطح معنوی، ولی نه در سطح مادی، به بار آورد.

ورود به گلستان

یک سال بعد از گسیل این هیأت، یک دیپلمات فرانسوی به نام دوریه، نخستین ترجمه‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏فرانسوی «گلستان» سعدی را منتشر ساخت و ترجمه آلمانی همین اثر را از‏‌‏‌‏‌‏زبان‌‏‌‏‌‏‌‏‌‏فارسی می‌‏توان مهمترین نتایج سفر هیأت نمایندگان شلسویگ  هولشتاین شمرد. ‌‏‌‏‌‏شخصیت برجسته این هیأت، آدام اولئاریوس بود که شرح رویدادها و ماجراهای بی‌‏‌‏‌‏شمار یا مصیبت‌های فراوان این سفر طولانی و مشقت بار را در کتاب خود نگاشت (۱۶۴۷). رفیق همراه او پاول فلمینگ نیز که شاعر خوبی بود، بعضی از این ماجراها را به شعر باطراوت آلمانی به نظم کشید. پس از آن، اولئاریوس در ۱۶۵۳ به ترجمه گلستان سعدی به زبان آلمانی دست یازید و در آن لاف زد که: «از این پس مرا پارسیِ آلمانی خواهند نامید!»  و حال آنکه فلمینگ با نخوتی که موجه می‌‏نمود، مدعی بود: «ما را سپاس باید داشت که فارسی را وارد کشور هولشتاین کردیم!» این سخن البته بسیار محجوبانه است؛ زیرا در حقیقت گلستان هر جا ادبیات آلمانی شکوفا می‌‏شد، با آغوش باز استقبال می‌‏گردید.

همراه با رهیافت جدید به مشرق زمین در دوره روشنگری، دو ترجمه از گلستان سعدی، تصویر شرق را درنظر غربیان شدیداً تحت تأثیر قرار داد. از آلمان‌ها، یوهان گوتفرید هردر (درگذشتة  ۱۸۰۳) متأله و فیلسوف و دوست پدری گوته از جوانی یکی از شیفتگان آثار سعدی بود. هردر از این عقیده‌هامان پیروی می‌‏کرد که: «شعر زبان مادری بشریت است» و به حق برآن بود که: «ما یقیناً از شعر دانش عمیق‌تری از روزگار و ملت ها به دست می‌‏آوریم تا از تاریخ یأس آور و پرنیرنگ جنگ  ها و سیاست‌ها.»

با آنکه وی مطالعات اولیه خود را وقف «روح شعر عبرانی» کرده بود، اما تا آن حد سعه صدر داشت که هر رگه و نشانه‌ای از بیان شعری را در زبان‌های جهان، گواهی فوق العاده مهم بر کارکرد روح انسان به شمار آورد. تحسین و ستایش وی از شعر، او را به ارزیابی منصفانه‌ای از شعر عربی در مقاله‌اش  رهنمون شد؛  اما بر روی هم کل توجه او معطوف به شعر فارسی بود که از راه ترجمه گلستان و روایت تامس‌هاید از «بوستان» سعدی داشت شناخته می‌‏شد و پیوسته با تحقیقات دانشمندان بریتانیایی فورت ویلیام، کلکته و نیز شرق شناسان اتریشی ترتیب یافته در آکادمی مترجمان (Dolmetscherakacdemie) در وین که به وسیله امپراتوریس ماریا ترزیا تأسیس شده بود، غنی‌‏تر می‌‏گشت.

دختر بهشت زمینی

هردر که با شور و شوق نخستین اخبار مربوط به «تخت جمشید» و کشف رمز کتیبه‌‏های آنجا را دریافت می‌‏داشت، فریفته سعدی بود: «زیباترین گلی که ممکن است در باغ سلطان بشکفد!» سعدی برای او تجسم همه چیزهای زیبا و سودمند در ادبیات فارسی بود و دیدگاه اخلاقی او برای نظرگاه اخلاقی خود هردر جاذبه داشت. هرآینه باید گفت اشعار لطیف سعدی را هردر به شعر سنگین تعلیمی آلمانی درآورد که فاقد زیبایی و فریبندگی کلام سعدی است (که البته هر در آن را درک نمی‌‏کرد). او بیشتر شیفته محتوا و معنای شعر بود تا صورت و قالب آن و درباره سعدی نوشت: «به نظر می‌‏آید که وی‌‏گل شعر اخلاقی را در گلستان زبان مادری خود چیده است [یعنی به بالاترین هدف ممکن رسیده است] و گویند در این زبان به شیوه‌‏ای فوق العاده ناب و دل انگیز قلم زده است؛ زیرا که شعر او هنوز هم سرگل آن زبان شمرده می‌‏شود.»

شعر فارسی در نظر هردر «دختر بهشت زمینی» بود؛ اما خواننده امروزی هنگامی که اظهارنظر این محقق آلمانی را در مجله اش به نام Adrastea درباره حافظ می‌‏خواند برجایش خشک می‌‏شود: «ما از شعرهای حافظ به حد کافی داریم، سعدی برای ما سودمندتر است.» جای تردید است که هردر با نخستین ترجمه لاتینی یک غزل از حافظ که دانشمند اتریشی منینسکی در سال ۱۶۸۰ منتشر ساخت، آشنا بوده باشد. ممکن است برگردان مختصر یک غزل را به وسیله تامس ‌هاید (۱۷۶۷) دیده باشد؛ ولی قطعاً از دوگلچین شعر که دو تن از دوستانش یکی اندکی پس از دیگری منتشر ساخته بودند، آگاهی داشت. از این دو مجموعه یکی فراهم آورده و ترجمه کنت رویتسکی بود و «نمونه‌های شعر فارسی» (وین، ۱۷۷۱) نام داشت و مجموعه دیگر که دوستش ویلیام جونز تدارک دیده بود، با عنوان «شعرهای آسیایی» با شرح و تفسیر، کتاب ششم (۱۷۷۴) منتشر گشت.  این دو اثر را می‌‏توان نخستین گام های عمده‌ای دانست که برای شناساندن شعر فارسی به جامعه فرهیختة کتابخوان غربی برداشته شد.

حافظ در اروپا

به درستی نمی‌‏توان قضاوت کرد که ترجمه چند غزل حافظ به شعر انگلیسی به وسیله ج. نات در ۱۷۸۷ تا چه حد به شناخت مردم از حافظ کمک کرده است. برخلاف عقیده شخصی هردر، این حافظ بود نه سعدی که بزرگترین الهام‌‏بخش محققان غربی آن دیار در طی قرن بعد گشت. این سخن به‌ویژه درباره آلمان نیز صادق است و این به علت ترجمه کامل دیوان حافظ به آلمانی به وسیله مستشرق خستگی‌‏ناپذیر اتریشی یوزف فن‌هامر (پورگشتال) بود که در ۲۱۸۱  ۳۱۸۱ به بازار ادب عرضه گشت.‌

هامر در ۱۷۷۴ در گراتس متولد شد؛ یعنی درست همان سالی که ترجمه ویلیام جونز منتشر گشت.‌هامر وارد آکادمی مترجمان وین شد و در آنجا زبان‌های ترکی، فارسی و عربی را فرا گرفت. مدتی در اداره دیپلماسی اتریش خدمت کرد و سراسر عمرش را وقف ادبیات شرقی نمود. توانست دوستان توانگری بیابد که یک مجله عمده را برای مطالعات شرقی به‌ویژه اسلامی بنیان گذارند (Fundgruben des Orients) پورگشتال که خود را رابط میان فرهنگ شرقی و غربی می‌‏دانست، شعر ترجمه کرد، مقالات بسیار نوشت و ترجمه آزاد اشعاری را که خوانده و از آنها لذت برده بود، منتشر ساخت و آثار بزرگی درباره تاریخ ادبیات و نیز تاریخ سیاسی نوشت. کتاب «تاریخ امپراتوری عثمانی» او که در ده مجلد منتشر شد، هنوز از مآخذ ضروری برای محققان است.

نخستین اثر از او که به‌ویژه با شعر فارسی ارتباط داشت، نمایشنامه‌ای بود به نام شیرین (۱۸۰۹) که بر مبنای «خسرو و شیرین» نظامی نوشته شده بود؛ اما فتح‌‏باب بزرگ او در این زمینه با انتشار دیوان شمس الدین محمد حافظ آغاز شد که در دو مجلد کوچک در ۱۸۱۳ ۱۸۱۲ منتشر گردید و ترجمه دیوان حافظ را به آنچه‌ هامر شعر آلمانی می‌‏شمرد، در بر داشت. مهمترین جنبه این ترجمه، که در واقع به هیچ وجه شفافیت الماس گون و زیبایی غزلیات حافظ را منعکس نمی‌‏سازد، مقدمه آن است.

در این مقدمه،‌هامر از مشکلات و دشواری هایی که بر سر راه مترجم شعر کلاسیک فارسی قرار دارد، سخن می‌‏گوید. مشکل جنس معشوق را وی با این نکته عملی برای خود حل می‌‏کند که می‌‏گوید از تغییر دادن جنسیت کسی که موضوع عشق است به مؤنث امتناع ورزیده است؛ «زیرا اگر این کار را می‌‏کردم، می‌‏بایست دختران را به خاطر ریشی که بر صورتشان سبز می‌‏شود، بستایم!»

گوته که به موضوعات اسلامی از جوانی‌‏علاقه داشت و این را از اقدام وی برای‌‏نوشتن نمایشنامه‌ای درباره پیامبر اسلام، در ۱۷۷۹ می‌‏توان دریافت، ولی دنیای شرق نزدیک را برای دهه‌ها به غفلت سپرده بود، فریفتة کتاب‌هامر شد. گوته با غریزه یک شاعر واقعی اهمیت حافظ را حتی از خلال این ترجمه‌های نابه سامان احساس کرد و خود بر اثر تکانی که این اشعار در وی به جای گذاشت، بارور گردید. او برای آنکه درک و شناخت بهتری از حافظ داشته باشد، ادبیات مربوط به ایران و اسلام را بررسی کرد: سفرنامه‌ها، ترجمه‌ها و اولین اقدامات شرق شناسان غربی را برای‌‏نوشتن تاریخ ملل اسلامی خواند. هنگامی‌‏که گلچین اشعار خود را که آن را «دیوان غربی ـ شرقی» می‌‏نامید تقریباً به پایان آورد، به سراغ کتاب «تاریخ ادبی ایرانِ» هامر که در ۱۸۱۸ در وین منتشر شده بود، رفت. به استناد قول خود،‌ هامر این تاریخ ادبی «ثمره بررسی پنجاه مثنوی و دیوان شعر که بالغ بر بیش از یک میلیون بیت می‌‏شد»، بود. روی هم رفته این کتاب، تقلیدی از تذکره‌های قدیم فارسی چون «تذکرۀالشعرا»ی دولتشاه است و از جهت آنکه وسعت اطلاع مؤلف را در گزینش و ترجمه صدها قطعه از شعر فارسی نشان می‌‏دهد، اهمیت دارد (البته از تجزیه و تحلیل واقعی مطالب در این کتاب اثری یافت نمی‌‏شود)؛ اما بزرگترین مزیت و شایندگی کتاب آن است که مقدمه‌ای سودمند برای شناساندن صوَر خیال در شعر فارسی است؛ شناختی که برای هر کس که بخواهد از شعر فارسی به طور کلی لذت ببرد و از شعر حافظ به خصوص، ضروری و گریزناپذیر است، زیرا بازی‌های فوق‌العاده ظریف و تقریباً ناپیدای حافظ با کلمات، جناس‌ها و ابتکارات بلاغی او که شعرش را به صورت الماسی گرانبها بیرون می آورد، جز با آگاهی از این هنرهای بدیعی و بلاغی نمی‌‏توان دریافت.

گوته هنگامی‌‏که گلچین اشعارش را که «دیوان غربی ـ شرقی» می‌‏نامید، تقریباً به پایان آورد؛ به سراغ کتاب «تاریخ ادبی ایران» ‌ یوزف فن‌هامر (پورگشتال) رفت که در ۱۸۱۸ در وین منتشر شده بود. به استناد قول خود هامر این کتاب «ثمره بررسی پنجاه مثنوی و دیوان شعر بود که بالغ بر بیش از یک میلیون بیت می‌‏شد.». روی هم رفته این کتاب، تقلیدی از تذکره‌های قدیم فارسی چون «تذکرۀالشّعرا»ی دولتشاه  سمرقندی است و از جهت آنکه وسعت اطلاع مؤلف را در گزینش و ترجمه صدها قطعه از شعر فارسی نشان می‌‏دهد، اهمیت دارد؛ گرچه  از تجزیه و تحلیل واقعی مطالب در این کتاب اثری یافت نمی‌‏شود.

بزرگترین مزیت و شایندگی کتاب آن است که مقدمه‌ای سودمند برای شناساندن «صوَر خیال در شعر فارسی» است؛ شناختی که برای هر کس که بخواهد از شعر فارسی به طور کلی لذت ببرد و از شعر حافظ به خصوص، ضروری و گریزناپذیر است، زیرا بازی‌های فوق‌العاده ظریف و تقریباً ناپیدای حافظ با کلمات، جناس‌ها و ابتکارات بلاغی او که شعرش را به صورت الماسی گرانبها بیرون می آورد، جز با آگاهی از این هنرهای بدیعی و بلاغی نمی‌‏توان دریافت.

در این زمینه دستاورد و سهم‌ هامر که اکنون در محافل شرق‌‏شناسی فراموش شده است، اهمیت بسیار زیادی دارد. با وجود این، همه این کار عظیمی که وی به تنهایی نوشت، مایة جاودانگی نام او نشد، بلکه تأثیری که کتابش بر گوته گذاشت، باعث شد تا شناسانده شود. در بخش عمدة «دیوان غربی ـ شرقی»، گوته به شعر حافظ و گاهی سعدی به شعر آلمانی پاسخ گفت و با تسخیر حال و هوای این شاعران، خواننده اش را در فضاهای گوناگون افکار شاعرانه، با به بازی گرفتن تصاویر و موضوع‌‏های ادبیات کهن فارسی به گردش درآورد. وی یک رشته یادداشت‌ها و گفتارها بر کتاب «دیوان غربی ـ شرقی» افزوده است که در آنها به دقت زمینه تاریخی شعر فارسی و عربی را و نیز سابقه اجتماعی، سیاسی و دینی بسیاری از این نوشته‌‏ها را بررسی می‌‏کند و نمادها و تصاویر ادب فارسی و ادبیات فارسی شده را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌‏دهد.

در هنگام بحث از سبک خاص غزل، موضوعی که در چند دهه گذشته موضوع بحثهای داغ در میان ایران شناسان بوده است، نباید اظهار نظر گوته را نادیده گرفت که می‌‏گفت: غزل «یک نوع لغز و چیستان است» و شاعر باید با قیود وزن و قافیه، خود را همساز کند و ما «شاعری را که با ظرافت بر این مشکلات فایق آید، می‌‏ستاییم و از اینکه می‌‏بینیم وی چگونه هوشمندانه و با دقت راه خود را در این وضعیت لغزنده و خطیر می‌‏گشاید، شادمان می‌‏شویم.» اما این تأکید بر دشواری‌های بیرونی غزل، به هیچ روی درک معنای رمزی و باطنی آن را از نظر دور نمی‌‏دارد.

‌هامر از تفسیر ساده دنیوی حافظ طرفداری می‌‏کرد و حال آنکه شرق شناس فرانسوی، سیلوستر دوساسی از شارحان و مفسرانی که ذهنی عرفان گرا داشتند، پیروی می‌‏نمود. اما گوته که شاعر بزرگی بود، می‌‏دانست که «واژه چون بادبزن است» که هم می‌‏پوشاند و هم آشکار می‌‏سازد و هر بیتی از شعر می‌‏تواند قرائت مختلفی داشته باشد؛ زیرا هنر شاعر آن است که که این دو سطح از تجربه را بدون آنکه احتیاجی به شرح و تفسیر سنگین فلسفی و عرفانی یا تعبیر ساده و آسان مادی باشد، با هم تلفیق کند. هنر واقعی به‌ویژه در غزلیات فارسی در سطح استعاره و مجاز و هم در سطح واقعیت ارزشمند است.

تفسیر گوته از شعر حافظ که‌هانس‌هاینریش شدر بحثی مستوفی و عالی از آن در کتاب خود به نام تجربه شرقی گوته کرده است، راهی را که اروپاییان در بررسی شعر فارسی باید در پیش گیرند، به آنهانشان داد؛ اما بدبختانه کتاب «دیوان غربی  ـ شرقیِ» گوته از میان تمام آثاری که گوته پدید آورده، کمتر خوانده شده و کمتر درک شده است!

روکرت و بانوی شعر فارسی

اما در باره تأثیر و نفوذ هامر  پورگشتال باید بگوییم که گذشته از گوته، وی تأثیر بارزتر و ثمرات محسوس تری در آثار فردریش رویکرت داشت. رویکرت (۱۷۸۸ ـ ۱۸۶۶) هنگام بازگشتش از ایتالیا در بهار ۱۸۱۸، مدتی را باهامر در وین گذرانید و بلافاصله مقدمات فارسی و عربی را از او فرا گرفت. چون به زادگاه خود ـ فرانکونیا ـ بازگشت، برای مدتی در کوربورگ اقامت گزید و تنها به اشتغالات موقتی پرداخت و همّ خویش را با تمام دل و جان مصروف مطالعه و ترجمه شعر فارسی کرد و به دنبال آن، به ترجمه‌های استادانه از زبان عربی و سنسکریت دست زد.

رویکرت بیش از یک دهه بود که در آلمان به عنوان شاعری با قریحه شناخته شده بود؛ ترانه‌های کودکانة او که در مدرسه‌‏های آلمان تا این اواخر تعلیم داده می‌‏شد، برای او شهرت به بار آورد و حتی فراتر از آن سروده‌های آتشین او که مجموعه‌ای از ترانه‌هایی است که در طی جنگ‌های آزادی علیه ناپلئون در ۱۸۱۲ ـ ۱۸۱۳ سروده شده بود، بر شهرت او افزود.

اقامت وی در ایتالیا منتج به پدید آوردن اشعاری در قالب و وزنهای شعرهای ایتالیایی شد و فراگرفتن زبان‌های شرقی که اخیراً تحقق پذیرفته بود، به نوبه خود گنجینه پایان ناپذیری از شعر در اختیار این مترجم چیره دست گذاشت. رویکرت در شعری که بیست سالی پس از آشنایی و شیفتگی‌‏اش به ادبیات عربی و فارسی منتشر ساخت، دم از عشقی دوگانه می‌‏زند؛ یعنی عشق به شعر فارسی و عربی، و به عنوان یک کودک پرگو به «بانوی شعر فارسی» می‌‏گوید:

نسیم بهاری را بر آن می‌‏دارد که راز گلها را فاش سازد

مانند موجی که تصویر ابرها در آن انعکاس می‌‏یابد

می‌‏خواهد بداند که «چشم» و «چشمه» چگونه در هم منعکس می‌‏شوند

در نغمات گلها و بلبلان رؤیاهایش را می‌‏بیند و ناله سر می‌‏دهد

در رنگها و بویها نهان می‌‏شود

و یکراست از باغ به آسمان پرواز می‌‏گیرد

و زندگی و تاریکی‌هایش را به فراموشی می‌‏سپارد.

در اینجا انسان به آسانی جناس میان چشم و چشمه (در عربی «عین» به هر دو معنی) را درمی‌‏یابد و از تصویرهای دل انگیزی که مضامین اصلی غزل فارسی را تسخیر کرده است، لذت می‌‏برد. عشق رویکرت به ادبیات فارسی باعث شد که اشعار بسیاری در آن حال و هوا بسراید و اغراق نیست اگر گفته شود که وی هرآنچه  از ادبیات فارسی در نیمه اول قرن نوزدهم در دسترس بود، به شعر آلمانی درآورد.

همان گونه که گوته در «دیوان غربی  ـ شرقی» به ندای حافظ پاسخ گفت، رویکرت نیز در آغاز مطالعات شرقی خود مجموعه شعری به نام «گلستان شرقی» منتشر ساخت که گوته خواندن آن را به‌ویژه به موسیقیدانان سفارش می‌‏کرد. در حقیقت بر روی تعدادی از قطعات زیبای این مجموعه آهنگهایی مثلاً به وسیله شوبرت ساخته شد و در سالهای بعد آهنگسازان از شومان گرفته تا مالر (بی آنکه از آهنگسازان معاصر نام ببریم) از غزلیات قابل سرایش رویکرت الهام گرفتند.

فردریش رویکرت (م۱۸۶۶)  پیش‌‏بینی کرد که مردم فرم غزل را به همان آسانی و به همان شیوه‌‏ای که قالب رمانس و سونت را به کار می‌‏برند، به کار خواهند برد. پیش‌‏بینی او درست بود؛ فرم غزل در دهه‌‏های بعد در ادبیات آلمان شیوع و تداول فراوان یافت. دوست و شاگرد رویکرت، کنت پلاتن آن را در کتاب خود به نام «آئینة حافظ» در ۱۸۲۱ به کار برد.  و آن مجموعه‌‏ای ظریف و لطیف از غزل بود که وی در آنها از احساسات پرمهر خود نسبت به محبوبش یاد کرده بود. رویکرت سپس این فرم را بسیار به کار برد و توانست عمیق‌‏ترین و هیجان‌‏انگیزترین اندیشه‌‏های خود را با آن بیان کند؛ حتی توانست غم و اندوه خویش را از مرگ دو فرزند جوانش در فرم غزل در مجموعه بزرگی از سروده‌‏ها و ترانه‌‏های کودکان بیرون بریزد.

از خیام تا  حافظ

در سنت ادبی آلمان که به نظر می‌‏آید از آیینه حافظ، پلاتن برخاسته باشد تا غزلهای مولوی رویکرت، این فرم جدید عموماً با نام حافظ پیوند گرفته؛ این حافظ، استاد بزرگ شیراز بود که به زودی پیر و قدیس حامی و مولای همه کسانی شد که می‌‏خواستند احساسات نه چندان پیش پا افتاده خود و بیزاری‌‏شان از کلیسا و روحانیان را (مانند دَومر)، یا احساسات دیگری را که به آسانی جز به صورت رمز بیان نمی‌‏توانست شد، بر زبان آورند. در سالهای۱۸۳۰ و ۱۸۴۰ سیل غزلهایی که شاعران درجه دو و درجه سه سروده بودند، چنان افزونی گرفت که کارل ایمرمان که مانند همیشه خرده‌‏گیر و هوشمند بود، در این بیت معروفش آنان را به باد هجا گرفت: «چندان از میوه‌‏های باغستان شیراز می‌‏دزدند و می‌‏خورند که غزل بالا می‌‏آورند!»

با وجود این حکم، غزل همچنان یکی از صورت‌ها و قالب‌های مشروع در شعر آلمانی باقی ماند، هرچند کمتر به کار رفت و بسیاری از شاعران بعدی آلمان در آن قالب شعر سرودند و هنوز هم شرق‌‏شناسان به‌‏ویژه هنگامی که شعر فارسی را ترجمه می‌‏کنند یا فارسی‌مآبانه شعر می‌‏سرایند، آن را به کار می‌‏برند.

با آنکه فرم و قالب زیبای غزل جزء لایتجزای سنت شعری آلمانی شد، با این همه، این سنت در بریتانیا هرگز پا نگرفت. چند تنی کوشیدند که شعر فارسی را به شیوه غزل به انگلیسی ترجمه کنند؛ ولی این ترجمه‌‏ها طنین شعر را نداشتند و ترجمه روحانی اسکاتلندی ویلیام هستی که غزلهای رویکرت را که برگردان آزاد شعر مولوی بود، به شعر انگلیسی درآورد، از لطف و زیبایی بی‌‏بهره بود. مهم این است که این ترجمه چنان که خود مترجم می‌‏گوید، به عنوان پادزهری در مقابل فلسفه خطرناکی که رباعیات خیام بیان می‌‏داشت، صورت گرفته بود و هدف دیگری نداشت.

درواقع این ترجمه رباعیات خیام بود که بر درک و شناخت جامعه کتابخوان انگلیس اثر گذاشت و به آنها تصویری بدبینانه و درعین حال ولنگارانه نسبت به زندگی (که گمان می‌‏رفت شیوه و سنت نوعی تفکر ایرانیان است)، عرضه داشت. هر آن ‌‏کس که زحمت تصفح در کتاب‌‏شناسی «رباعیات خیام» تألیف پاتر را به خود داده باشد، از مقدار ترجمه‌‏های رباعیات خیام به زبان‌های بسیار متغیر و مختلف از زبان اسکیموها گرفته تا یدیش (یهودی آلمانی)، از مالایا تا پرتغال دچار حیرت خواهد شد.

این امر محبوبیت اشعار خیام را در ترجمه انگلیسی فیتز جرالد به خوبی نشان می‌‏دهد؛ چندان‌‏که میرزا قلیچ‌‏بیگ در اقتباس و ترجمه «هاملت» شکسپیر به زبان سندی، قهرمان نمایشنامه رباعیاتی از عمر خیام را به زبان سندی می‌‏خواند که از اصل فارسی ترجمه نشده است (با آنکه میرزا قلیچ‌‏بیگ دانشمندی فارسی‌‏دان بود) بلکه از روی ترجمه فیتز جرالد برگردانده شده است!

درست همان‌‏گونه که در آلمان حافظ نام خود را بر بسیاری از اشعار که اغلب از روح و حال و هوای شعر حافظ بسیار به دور هستند داده است، رباعیات نیز در دنیای انگلیسی‌‏زبان مورد تقلید قرار گرفت؛ گویی همه کس به چنین رباعیاتی مترنم بود تا برسد به رباعیات «یک بچه گربه ایرانی» نوشته الیور هرفورد (نیویورک، ۱۹۰۵) که درباره بچه‌‏گربه‌‏ای است که آرزو دارد از قید وبند یخچال رهایی یابد نه اینکه روحش از زندان مادی تن آزاد گردد... به هر روی، در همان ایام شرق شناسان به بررسی جدی ادبیات فارسی پرداختند.

تحقیقات انتقادی شروع شد و هنوز هم ادامه دارد و بررسی‌های محققانی چون ویلهم ایلرز و بندیکت رینرت درباره نظریه رباعی فارسی با اثر استادانه فریتس درباره نخستین زن شاعر ایرانی، مهستی گنجوی و سهم وی در تحول قالب رباعی به اوج خود رسید و به ما در شناخت جنبه‌‏های فنی این وزن مطبوع و دلپسند که از قدیم‌‏الایام در مجالس سماع صوفیان به کار می‌‏رفت، کمک شایانی کرد.

پیشرفت رهیافت‌های تحقیقی به شعر فارسی جای کمتری برای ترجمه این اشعار به‌‏‌‏‌‏‌‏شعر آلمانی باقی گذاشت و شخصیت فردریش رویکرت که دانش عظیم خود را در فقه‌‏اللغه با قریحه و استعداد شاعرانه تلفیق کرد، در تاریخ اخذ فرم و قالب‌های شعر فارسی بی‌‏نظیر است، هرچند عده زیادی شرق‌‏شناس درجه اول در بریتانیا، آلمان، فرانسه و کشورهای دیگر (چک، اسلواکی، ایتالیا، سوئد، دانمارک و بسی کشورهای دیگر) وجود داشته‌‏اند و هنوز هم دارند.

گرایش شایع در دنیای انگلوساکسون بر آن است که اشعار لطیف فارسی را به قالب‌های جدید و اغلب خیلی جدید درآورند و از صور خیال و تصویرهایی استفاده کنند که با سنتهای فرهنگی جهان اسلامی و ایرانی تضاد فاحش دارد. ظاهراً بحثهای بی‌‏پایان درباره قالب و معنای واقعی شعر حافظ می‌‏تواند با یک نگاه واحد به تعریف گوته از غزل و یا به بعضی از اشعار «گلستان شرقِ» رویکرت، اگر نگوییم به پایان برسد، دست‌‏کم تسهیل شود.

ابدیت عشق

رویکرت در بسیاری از این اشعار به راز شعر فارسی اشاره دارد و به نظر من یک شعر ساده، خیلی ساده، در مجموعه‌‏ای که هم‌‏اکنون از آن یاد کردیم، روح و حال و هوای شعر فارسی را با به کار گرفتن تصاویر و خیالات شعر کلاسیک فارسی به بهترین صورت ممکن تسخیر کرده است: «بر صدها گلبرگ گل سرخ چه نوشته شده است/ و هَزار با هزاران تکرار چه می‌‏سراید؟» و رویکرت این پرسش های بلاغی را (که در آن از جناس میان صد گلبرگ و گل‌‏ صدبرگ، و هزار نغمه و «هزار» به معنای بلبل صنعت‌‏آفرینی می‌‏کند) این‌‏گونه برای خواننده‌‏اش توجیه می‌‏کند که حُسن دایره‌‏ای جادویی بر گرد خود کشیده است و حال آنکه عشق از دایره دیگری خبر ندارد. پس بر روی هر گلبرگی همان حقیقتی نوشته شده است که بر روی گلبرگ نخستین و در عین حال، هر بلبلی همان ترانه آرزومندانه‌‏ای را تکرار می‌‏کند که بلبل نخستین.

خواننده شعر فارسی با دانستن این راز، انعکاس گفتگوی ابدی گل و بلبل را، حُسن و عشق را به هر کجا می‌‏نگرد، می‌‏بیند: گل در گلستان، رایحه گلستان بهشت را به یاد می‌‏آورد و با برگهای سرخش نظاره‌‏کنندگان را به یاد درخشان یاقوت‌‏گون «ردای کبریایی» می‌‏اندازد. با وجود این، همین گل زیبا و دوست‌‏داشتنی که می‌‏توان آن را لمس کرد، بویید، در آغوش گرفت، خیلی زود خواهد پژمرد... و حال آنکه بلبل به عنوان مظهر روح، اشتیاق خود را برای حُسن و زیبایی جاودانی در لباس نعمات و ترانه‌‏های جدید برون می‌‏ریزد و از راه دراز رسیدن به وصال و کمال سخن می‌‏گوید و در همان‌‏حال به عنوان پرنده‌‏ای دوست‌‏داشتنی، دل شنوندگان آوازهایش را گاهی شاد و گاهی غمناک می‌‏سازد.

شعر فارسی از عاشق و معشوق‌هایی چون گل و بلبل سرشار است و همچنان که شوق و آرزومندی بلبل پایانی ندارد، پروانه نیز شوق آن دارد که خویشتن به آغوش شعله شمع بیفکند و بسوزاند تا به وصال محبوب که والاترین هدف است، برسد. عاشق و معشوق خواه «فرهاد و شیرین» باشند، یا «محمود و ایاز» یا «مجنون و لیلی» یا «یوسف و زلیخا»، همگی از اشتیاق رسیدن به وصل محبوب که جز با سپردن راه دراز رنج و ازخودگذشتگی میسر نیست، سخن می‌‏گویند.

اما داستان شمع و پروانه نخستین بار در کتاب «الطواسین» حسین بن منصور حلاج (مقتول در ۳۱۰ق/ ۹۲۲م) آمده است و پس از او، شاعران ایران و عثمانی آن را در اشعار خود بازگفته‌‏اند و همین داستان است که پلی میان جهان شعر فارسی و دنیای شعر آلمانی برقرار می‌‏کند.

گوته آن را به صورت ترجمه در گلچینی از اشعار فارسی یافت و آن را به یکی از عمیق‌‏ترین شعرهای آلمانی با عنوان Selige sehnsucht (اشتیاق خجسته) مبدل ساخت.

نصیحت گوته به خواننده این شعر آن است «Stirb und werde» (بمیر تا بمانی) [بمیرای دوست پیش از مرگ، اگر می ‌‏زندگی خواهی] و این اندیشة مردن و زندگی نو یافتن و از نو متولدشدن در سطح و مرتبه‌‏ای بالاتر از هستی، بخش بزرگی از شعر کلاسیک فارسی را  تشکیل می‌‏دهد.

در همان‌‏حال، داستان شمع و پروانه، سرود پویه بی‌‏پایان برای رسیدن به کمال عشق، از راه سپردن طریق رنج و مرگ است که به زبان تمثیل سفر از میان کوهها و وادی‌ها بیان می‌‏شود؛ سفری که پایانش به بهشت می‌‏رسد و چنان‌‏که گوته در پایان کتاب بهشت در «دیوان غربی ـ شرقی» می‌‏گوید:  «با تفکر در ابدیت عشق، ما به بالا و بالاتر سیر می‌‏کنیم تا ناپدید شویم... »

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: