روایت راسل از فلسفه در تمدن اسلامی / عظیم ایزدی اودلو

1402/8/6 ۱۰:۴۵

روایت راسل از فلسفه در تمدن اسلامی / عظیم ایزدی اودلو

از قرن دوم هجری که عصر شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی آغاز شد، از جمله عوامل مؤثر بر این جریان، اشتیاق مسلمانان به ترجمه کتاب‌های سایر تمدن‌ها و ملل به زبان عربی بود. دیری از سقوط دولت اموی نگذشته، قسمت زیادی از تألیفات ارسطو و شارحان فلسفه مدرسه اسکندریه و بسیاری از آثار جالینوس و برخی مکالمات افلاطون به عربی ترجمه شد. این ترجمه‌ها منحصر به کتب یونانی نبود، بلکه بخشی از کتب ملل دیگر را که در آن عصر از منابع معرفت به شمار می‌آمدند، در بر می‌گرفت.

با توجه به این که گروهی ازاندیشمندان غربی ‌به‌کلی منکر اهمیت و اعتبار فلسفه اسلامی شده‌اند، این فلسفه در تاریخ‌های عمومی فلسفه‌ها که غربی‌ها نگاشته‌اند، غایب است. برتراند راسل در کتاب «تاریخ فلسفه غرب»، هرچند به انکار فلسفه در تمدن اسلامی برنیامده، اما با نگرش خاصی که به دور از شائبه اروپامحوری در عالم اندیشه و فرهنگ نیست، فلسفه در تمدن اسلامی را از آن جهت که متأثر از فلسفه یونان است، مورد بررسی قرار داده است!

***

مقدمه

 از قرن دوم هجری که عصر شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی آغاز شد، از جمله عوامل مؤثر بر این جریان، اشتیاق مسلمانان به ترجمه کتاب‌های سایر تمدن‌ها و ملل به زبان عربی بود. دیری از سقوط دولت اموی نگذشته، قسمت زیادی از تألیفات ارسطو و شارحان فلسفه مدرسه اسکندریه و بسیاری از آثار جالینوس و برخی مکالمات افلاطون به عربی ترجمه شد. این ترجمه‌ها منحصر به کتب یونانی نبود، بلکه بخشی از کتب ملل دیگر را که در آن عصر از منابع معرفت به شمار می‌آمدند، در بر می‌گرفت. این جریان موجب چنان انقلاب فکری و فرهنگیی شد که در تاریخ نظیری ندارد؛ از این جهت برخی از شکل‌گیری «نهضت ترجمه» در جهان اسلام به عنوان امر فرهنگی بسیار پر اهمیت سخن گفته‌اند.

البته باید توجه داشت که این نوع تحولات فکری و فرهنگی و گسترش انواع دانش، بدون زمینه‌های دینی امکان‌پذیر نبود. به تعبیر نویسندگان کتاب تاریخ فلسفه اسلامی، قرآن سرچشمه و محور همه علوم اسلامی بود. بدین ترتیب نقل و ترجمه علوم از زبان‌های دیگر در پرتو تعالیم اسلام انجام می‌گرفت و به معنای تقلید بی‌تصرف، نسخه‌برداری، اقتباس و دنباله‌روی مطلق نبود. با توجه به این واقعیت است که وایتهد از تمدن اسلامی به عنوان تمدنی اصیل یاد می‌کند. استدلال او این است که مسلمانان به توسعه و تکمیل دانش‌های مختلف از جمله الهیات، پزشکی، ریاضیات، هنر و فلسفه پرداختند؛ بنابراین تفکر فلسفی جزء نخستین دانشی بود که در گستره تمدن اسلامی شکوفا شد و به‌تدریج ترویج گردید.

فلسفه به عنوان دانشی مستقل، بخش مهمی از تاریخ فکری مسلمانان را تشکیل می‌دهد. در نوشتار حاضر نخست روایت برتراند راسل از فلسفه در تمدن اسلامی را مورد بررسی قرار می‌دهیم و سپس به نقد و سنجش دیدگاه او می‌پردازیم.

غیبت فلسفه اسلامی در تاریخ نگاری فلسفه در غرب

در میان غربی‌ها درباره فلسفه اسلامی و اصالت و اهمیت تاریخی آن، اختلاف نظر وجود دارد. برخی فلاسفه و محققان غربی مثل اتین ژیلسون و هانری کربن به اصالت فلسفه اسلامی باور دارند و گروهی دیگر که اکثریت محققان غربی را شامل می‌شود،به‌کلی منکر فلسفه اسلامی و اصالت آن هستند. البته تاریخ‌نگاری اندیشه فلسفه به صورتی که امروزه می‌شناسیم، یعنی بررسی منظم و منسجم آرای فلسفی در زمینه تاریخی آن، سنت و سابقه دیرینه‌ای ندارد و ظاهراً از اواخر قرن هجدهم میلادی در غرب آغاز شده است. مباحث کتاب‌هایی که غربیان درباره تاریخ عقاید فلسفی می‌نویسند، مبتنی بر روایتی است که در آن سهم و میراث تمدن غیر اروپایی در تحول عقاید فلسفی به عمد کتمان و انکار می‌شود. به گفته آدمیت: در سنت مورخان غربی، تاریخ تفکر اجتماعی و سیاسی با یونان آغاز گردیده است.

مورخان غربی اندیشه فلسفی را منحصر به جغرافیای تمدن غرب می‌دانند و در نگارش تاریخ فلسفه، چنان از عقاید فلسفی مشرق‌زمین و مخصوصا جوامع اسلامی غفلت می‌ورزند که گویی در زمین جایی به عنوان شرق و دینی به نام اسلام و جوامع اسلامی اصلاً وجود ندارد! لذا در کتاب‌های فراوانی که در کشورهای غربی درباره تاریخ فلسفه نوشته شده، اشاره‌ای به میراث اندیشه فلسفی مسلمانان و سیر تحول آن نمی‌شود؛ هرچند بعضی از آنان، اشاره‌ای گذرا به وجود نوعی عقاید فلسفی و چند اسم مشهور در جهان اسلام کرده‌اند، اما میراث اندیشه فلسفی‌شان را بسیار ناچیز می‌دانند.

در این میان برتراند راسل ـ فیلسوف بلندآوازه غرب در قرن بیستم ـ را باید از کسانی دانست که با نگارش کتاب «تاریخ فلسفه غرب»، اشاره‌ای کلی به میراث اندیشه فلسفی در تمدن اسلامی داشته است. او در این کتاب که یک دوره کامل تاریخ اندیشه فلسفی در غرب است که از عصر یونان تا عصر جدید را در بر می‌گیرد، در فصل کوتاهی با عنوان «فرهنگ و فلسفه اسلامی»، فلسفه و سیر تاریخی آن در جهان اسلام را بررسی و تبیین نموده است.

راسل در خلال بررسی اندیشه فلسفی مغرب‌زمین، از فلسفه در تمدن اسلامی از آن جهت که بسط و ادامه فلسفه یونانی است، بحث نموده و روند انتقال فلسفه از یونان به جهان اسلام را مورد توجه قرار داده است. وی ضمن بحث از آغاز بعثت و تحولات سیاسی و اجتماعی صدر اسلام، بر آن است که پس از پیامبر(ص) بلافاصله فتوحات شروع شد و با سرعتی شگرف ادامه یافت. تصرف ایران و روم شرقی، زمینه‌ای شد که مسلمانان از ظرایف و نفائس تمدن‌های باستانی بهره‌مند شوند. پایان حکومت امویان و آغاز خلافت عباسیان و انتقال مقر خلافت از دمشق به بغداد، مرحله آغاز شکل‌گیری تفکر فلسفی در جهان اسلام است. خلافت در دست عباسیان به بالاترین مرتبه شکوه رسید.

راسل می‌گوید فرهنگ ممتاز دنیای اسلام در شام جوانه زد و سوری‌ها در هنگام فتح اعراب به ارسطو علاقه‌مند بودند که نستوریان او را بر افلاطون (یعنی فیلسوف مورد علاقه کاتولیک‌ها) رجحان می‌نهادند. اعراب نخستین معلومات از فلسفه یونان را از سوری‌ها کسب کردند، و بنابراین از همان آغاز ارسطو را مهمتر از افلاطون دانستند، معذلک ارسطویی که جامۀ نوافلاطونی بر تن داشت. راسل در انتقال فلسفه یونان به دنیای اسلام برای نستوریان نقش برجسته‌ای قائل است و معتقد است فلسفه یونان نخست به دست آنها به دنیای اسلام راه یافت. نستوریان ارسطو را فقط به خاطر  منطقش ارج می‌نهادند و فلاسفه مسلمان نیز ابتدا بیش از همه برای منطق ارسطور اهمیت قائل بودند؛ اما بعدها «مابعدالطبیعه» و «نفس» او را نیز مطالعه کردند.

شکوفایی فلسفه در تمدن اسلامی

راسل ترجمه و انتقال فلسفه یونان به زبان عربی را آغاز تفکر فلسفی در جهان اسلام دانسته و از الکَندی (متوفای حدود 873م) به عنوان نخستین کسی یاد می‌کند که به زبان عربی فلسفه نوشته است و یگانه فیلسوف قابل ذکری است که از خود اعراب بود. کندی قسمتی از «رساله‌های نه‌گانۀ» فلوطین را ترجمه کرد و آن را با عنوان «الهیات ارسطو» انتشار داد و «این باعث آشفگتی عظیم افکار مسلمانان در خصوص ارسطو شد و قرنها طول کشید تا این آشفتگی برطرف گردد». راسل می‌گوید: «دو فیلسوف مسلمان، یکی ایرانی و دیگری اسپانیایی، شایسته توجه خاص هستند: ابن سینا و ابن‌رشد. اولی در میان مسلمانان شهرت دارد و دومی بیشتر در میان مسیحیان».

به نظر راسل ایرانی‌ها در توسعه فلسفه در جهان اسلام کاملاً مبتکر و پیشاهنگ بودند و نقش برجسته‌ای در اندیشه فلسفی داشته‌اند: «ایرانیان از قدیم‌ترین  روزگاران مردمی عمیقا متدّین و قویاً متفکر بوده‌اند. این مردم پس از آنکه مسلمان شدند، از اسلام چیزی ساختند بسیار جالب‌تر و دینی‌تر و فلسفی‌تر»! آنگاه در ارزیابی نقش عنصر ایرانی در گستره تمدن اسلامی می‌نویسد: «تمدن ایرانی چه از لحاظ فکری، چه از لحاظ هنری تا حمله مغول همچنان شایان ستایش بود؛ اما از زیر ضربه آن حمله، دیگر کمر راست نکرد. خیام ـ تنها کسی که نزد من آشناست ـ هم شاعر بود هم ریاضیدان و تقویم را اصلاح کرد. ایرانیان شعرای بزرگی بودند. فردوسی سراینده شاهنامه به قول کسانی که اثر او را خوانده‌اند، تالی هومر است. ایرانیان در عرفان نیز ید طولایی داشتند، حال آنکه سایر مسلمانان چنین نبودند».

البته راسل در میان ایرانیان دوره اسلامی فقط ابن‌سینا را شایسته عنوان فیلسوف دانسته و ضمن اشاره کوتاه و گذرا به زندگینامه او درباره جایگاه و اهمیت اندیشه فلسفی و علمی‌اش می‌گوید: «شهرتش در طب بیش از حکمت بود، گرچه به طب جالینوس چیز مهمی نیفزود. از قرن دوازدهم تا هفدهم آثار او به عنوان راهنمای طب در اروپا به کار می‌رفت. ابن‌سینا مؤلف دائره‌المعارفی است که مشرق‌زمین تقریبا از آن بی‌خبر مانده، ولی به واسطه ترجمه‌های لاتینی آن در غرب موثر بوده است. کیفیات روحی او تمایلی به اصالت تجربه دارد». به باور راسل فلسفه ابن‌سینا به فلسفه ارسطو نزدیک است و کمتر از اسلاف مسلمان او رنگ نوافلاطونی دارد. فکر او نیز مشغول مسئله « کلیات» بود: «پیداست که این نظر برای تلفیق نظریه مختلف ابداع شده است».

اهمیت ابن رشد

ابن‌رشد یکی دیگر از فلاسفه مسلمان است که اهمیت و اعتبار اندیشه فلسفی‌اش مورد توجه و بررسی راسل قرار گرفته است:‌ «ابن‌رشد نخست به تحصیل الهیات و حقوق و سپس طب و ریاضیات و فلسفه پرداخت. او را به عنوان مردی که قادر به تجزیه و تحلیل آثار ارسطوست، به خلیفه معرفی کردند. او می‌خواست تفسیر فلسفه ارسطو را که در زبان عربی بیش از اندازه تحت تأثیر مسلک نوافلاطونی قرار داشت، اصلاح کند. او برای ارسطو همان نوع احترامی را قائل است که مؤمنان برای مؤسسان ادیان قائل می‌شدند. ارادت او نسبت به ارسطو بیش از ارادت به ابن سیناست. وی عقیده دارد که وجود خدا را می‌توان بدون احتیاج به وحی و الهام اثبات کرد. در مورد بقای روح به نظر می‌رسد که ابن‌رشد ارسطو را از نزدیک پیروی می‌کند و می‌گوید که روح باقی نیست، بلکه عقل (nous) باقی است؛ اما این امر باعث بقای شخص نمی‌شود؛ زیرا عقل در اشخاص مختلف تظاهر می‌کند و یکی بیش نیست».

راسل ادامه می‌دهد فلسفه ابن‌رشد با مخالفت متعصبان مواجه ‌شد که او را متهم می‌کردند فلسفه قدیم را به بهای از دست رفتن ایمان پرورش می‌دهد: «گروهی از علما با هر گونه فلسفه به عنوان اینکه مضر به حال دین است، مخالفت می‌ورزیدند. یکی از اینان، غزالی، کتاب تهافت‌الفلاسفه را نوشت و گفت چون همه حقایق لازم در قرآن آمده، دیگر نیازی به تفکر مستقل از وحی و الهام نیست. ابن‌رشد در جواب او تهافت‌التهافت را نوشت. جزمیاتی که غزالی در برابر فلاسفه پیش کشید و از آنها دفاع کرد، عبارتند از: آفرینش جهان در زمان از هیچ، واقعیت داشتن صفات الهی، و رستاخیز جسم. ابن‌رشد عقیده داشت دین حاوی حقایق فلسفی به شکل تمثیل است، و این موضوع به‌خصوص در مورد آفرینش مصداق دارد، و خود او به عنوان فیلسوف آفرینش را به طریق ارسطویی تعبیر می‌کند».

راسل نتیجه می‌گیرد که «فلسفه اسلامی به ابن‌رشد در اسپانیا ختم شد و در سایر نقاط دنیای اسلام، تعصب دینی مجال تفکر و تعقل را از میان برداشت». در نهایت راسل، ابن‌رشد را فیلسوفی معرفی می‌کند که بیشترین تأثیر فکری او نه در جهان اسلام، بلکه در جهان مسیحیت بوده و مهمترین بازتاب اندیشه فلسفی او در فلسفه مسیحی ظهور مکتب ابن‌رشد لاتینی بوده است: «اهمیت ابن‌رشد در فلسفه مسیحی بیش از فلسفه اسلامی است. در فلسفه اسلامی وی بن‌بستی بیش نیست و حال آنکه در فلسفه مسیحی، مبدأ و آغاز محسوب می‌شود... نفوذ وی در اروپا بسیار بود، نه تنها در فلاسفه مدرسی، بلکه نیز در متفکران غیر رسمی آزاداندیشی که منکر بقای روح بودند و ابن‌رشدی نامیده می‌شدند. در میان فلاسفه حرفه‌ای ستایندگان ابن‌رشد ابتدا در میان راهبان فرانسیسی و سپس در دانشگاه پاریس بودند».

راسل بدون اینکه فلسفه در تمدن اسلامی را انکار کند، همچون بسیاری از غربی‌ها معتقد است که فلسفه در جهان اسلام میراثی از فلسفه یونان است و اساساً فیلسوفان مسلمان مقلد یونانیان و شارح فلسفه آنان هستند و این فلسفه چیزی جز تقلید از ارسطو و نوافلاطونیان نیست و در واقع آرا و افکار یونانی است که به زبان عربی نوشته شده است. بنابراین هیچ اعتباری برای فلسفه اسلامی به عنوان اندیشه‌ای مستقل از فلسفه یونان قائل نیست و آن را بخش مهمی از تاریخ تفکر و سنتی منسجم و مداوم و اندیشه‌ای مستقل به رسمیت نمی‌شناسد.

***

راسل در ارزیابی نهایی‌اش از فلسفه در جهان اسلام، بر آن است که «فلسفه عربی(اسلامی) به عنوان تفکر اصیل و بدیع حائز اهمیت نیست. مردانی چون ابن‌سینا و ابن‌رشد اساساً شارح هستند. به طور کلی نظریات فلاسفه علمی در منطق و مابعدالطبیعه، از ارسطو و نوافلاطونیان و در طب، از جالینوس و در ستاره‌شناسی و ریاضیات، از منابع یونانی و هندی گرفته شده است. اهل عرفان نیز فلسفه دینی خود را با عقاید کهن ایرانی چاشنی زده‌اند... تمدن اسلامی در بهترین ادوار خود از جهت هنر و از جهات فنی بسیار قابل ستایش بود، ولیکن هیچ قدرتی در زمینه تفکر مستقل در مسائل نظری نشان نداد. اهمیت این تمدن، که نباید آن را ناچیز گرفت، در این است که وسیله انتقال بود میان تمدن قدیم و تمدن جدید اروپا»!

بدین ترتیب از نظر راسل، فلسفه اسلامی تفکری اصیل، معتبر و مهم نبود و مسلمانان آن قدرت فکری را که لازمۀ ابداع است، نداشتند و فیلسوفان اسلامی تنها به عنوان مترجمان فرهنگ یونانی اهمیت یافته‌اند! در واقع فلسفه اسلامی فلسفه‌ای تقلیدی، اقتباسی و در بهترین حالت ترجمه‌ای از فلسفه یونان است و از این جهت هیچ نوع اصالتی برای فلسفه اسلامی قائل نیست.

نقد و سنجش دیدگاه راسل

دیدگاه و داوری راسل از فلسفه اسلامی، در برخی موارد سخت دور از واقعیت است. نخستین نکته مناقشه‌انگیز این است که فلسفه اسلامی را صرفا «بسط فلسفه یونانی» می‌داند. برخلاف ادعای او، همان گونه که استاد شهید مطهری بیان کرده‌اند، بسیاری از مسائل فلسفی بوده‌اند که فلاسفه اسلامی، نظیر فارابی، ابن‌سینا، خواجه‌نصیر، میرداماد و ملاصدرا آنها را «تکمیل کرده» یا «تفسیر محتوا» داده‌اند، به گونه‌ای که «گر تو ببینی، نشناسیش باز» یا «مسائل مستحدث» هستند که حتی نام و عنوانش تازه و بی‌سابقه است و در دوره‌های قبل از اسلام به هیچ شکل مطرح نبودند و منحصراً در جهان اسلام مطرح شده‌‌اند «هم روح افلاطون از آن بی‌خبر است و هم روح ارسطو».

دوم اینکه راسل فلسفه اسلامی را متأثر از فلسفه یونان و ترجمه آثار یونانی به زبان عربی را  آغاز فلسفه در تمدن اسلامی می‌داند. این فرضیه هم نادرست است. هانری کربن آغاز و پیدایش فلسفه در جهان اسلام را نتیجه تأویل قرآن می‌داند و می‌گوید: «اولین و آخرین فریضه، همانا فهم معنای حقیقی این کتاب است». همچنین به اعتقاد محمد اقبال لاهوری: «آغاز جستجوی شالوده‌های عقلی در اسلام را می‌توان از زمان خود پیامبر(ص) دانست. آن حضرت غالبا دعا می‌کرد: «اللهم أرنی الأشیاء کماهی: خدا!  چیزها را همان گونه که هستند به من بنمای».

سومین نقدی که بر دیدگاه راسل وجود دارد، این است که فلسفه ابن‌رشد را به نوعی اوج و پایان فلسفه در تمدن اسلامی می‌داند و می‌گوید فلسفه اسلامی به ابن‌رشد ختم شد. این سخن از دو جهت قابل نقد است: نخست اینکه معرفی کردن ابن‌رشد تنها به عنوان شارح برجسته ارسطو در جهان اسلام و انکار اعتبار دینی فلسفه او، سوءتعبیر نظریات این فیلسوف مسلمان است؛ برای اینکه ابن‌رشد اساسا فیلسوف مسلمان است و به گفته روزنتال: «ابن‌رشد در مرتبه اول مسلمان و در مرتبه دوم یکی از پیروان  افلاطون و ارسطو و شارح آنان است».

دوم اینکه تعبیر پایان فلسفه در جهان اسلام با مرگ ابن‌رشد، قضاوت عالمانه‌ای نیست؛ اندیشه فلسفی در جهان اسلام بعد از ابن‌رشد نه تنها متوقف نشد، بلکه همواره تداوم و حضور پرباری نیز داشت. به گفته کربن: «در حالی که تصور شده پس از ابن‌رشد در سرزمین‌های اسلامی تحقق فلسفی دچار وقفه شده، با نوزایش صفوی در ایران، جهش عظیم در اندیشه و نزد اندیشمندان صورت گرفته است که آثارش با گذار از دوره قاجار، تاکنون تداوم پیدا کرده است». بدین‌سان از ابن‌رشد به بعد در جهان اسلام و به‌خصوص در جهان تشیع، ظهور فلسفه خاصی را شاهد هستیم که نویسنده تاریخ فکر و فلسفه اسلامی باید به خاطر تازگی و ابتکاری که در آن است، آن را بیش از فلسفه متفکران دیگر مسلمانان که متأثر از یونان بودند، مورد توجه قرار دهد.

نتیجه‌گیری

راسل بدون اینکه فلسفه در تمدن اسلامی را انکار کند، همچون بسیاری از غربی‌ها معتقد است که فلسفه در جهان اسلام میراثی از فلسفه یونان است و اساساً فیلسوفان مسلمان مقلد یونانیان و شارح فلسفه آنان هستند و این فلسفه چیزی جز تقلید از ارسطو و نوافلاطونیان نیست و در واقع آرا و افکار یونانی است که به زبان عربی نوشته شده است؛ بنابراین هیچ اعتباری برای فلسفه اسلامی به عنوان اندیشه‌ای مستقل از فلسفه یونان قائل نیست و آن را بخش مهمی از تاریخ تفکر و سنتی منسجم و مداوم و اندیشه‌ای مستقل به رسمیت نمی‌شناسد. در مجموع می‌توان گفت روایت راسل از فلسفه اسلامی، آشکارترین مظاهر اروپامحوری در عالم اندیشه و فرهنگ و سیاست است که هر نوع اندیشه فلسفی را منحصر به جغرافیای تمدن غرب می‌دانند و در نگارش تاریخ اندیشه، از افکار و عقاید شرقیان مخصوصا جوامع اسلامی غفلت می‌ورزند. بنابراین فلسفه اسلامی همواره از تاریخ‌های عمومی فلسفه‌ها غایب است.

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت (با حذف منابع)

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: