مشروطه ایرانی وارداتی نیست

1402/5/21 ۰۹:۳۹

مشروطه ایرانی وارداتی نیست

صد و هفده سال از صدور فرمان مشروطیت در تاریخ 14 مرداد 1285 خورشیدی توسط مظفرالدین شاه قاجار، در نتیجه تكاپوها و تلاش‌های ایرانیان می‌گذرد. در این بازه زمانی همچنان درباره چیستی و چرایی مشروطه، علل وقوع آن و پیامدهایش حرف و حدیث هست.

محسن آزموده: صد و هفده سال از صدور فرمان مشروطیت در تاریخ 14 مرداد 1285 خورشیدی توسط مظفرالدین شاه قاجار، در نتیجه تكاپوها و تلاش‌های ایرانیان می‌گذرد. در این بازه زمانی همچنان درباره چیستی و چرایی مشروطه، علل وقوع آن و پیامدهایش حرف و حدیث هست. بسیاری آن را انقلاب و خیزش می‌خوانند برای تحقق حاكمیت قانون، شماری از خواست عدالتخانه می‌گویند، عده‌ای شورشی بدون پشتوانه فكری عمیق و برخی حتی از توطئه بیگانگان سخن به میان می‌آورند و آن را خوراكی پخته در دیگ سفارت بریتانیا تلقی می‌كنند. درباره پیروزی و كامیابی و شكست و ناكامی مشروطه‌خواهی ایرانیان هم اتفاق نظر وجود ندارد. عصر پنجشنبه 19 مرداد 1402 مدرسه مجازی فلسفه تردید، میزبان دو تن از پژوهشگران علوم انسانی در ایران بود، تا درباره ایده مشروطیت بحث كنند. در این جلسه رضا نجف‌زاده، استاد اندیشه و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی، فقراتی راجع به ایده مشروطیت ایران بیان كرد و داریوش رحمانیان استاد تاریخ دانشگاه تهران، در این باره بحث كرد كه اندیشه مشروطیت در ایران یكسره وارداتی نیست و برای فهم و تبیین آن باید به سنت و تاریخ و فرهنگ ایران هم رجوع كرد.

******* 

7 رضا نجف زاده: فقره درباره ایده مشروطیت

استاد اندیشه و علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی

بحث من تابع پژوهشی است كه در سال‌های اخیر شروع كرده‌ام و تا كنون یك مجلد از آن تحت عنوان «تجدد رمانتیك و علوم شاهی» منتشر شده است و اكنون در حال نگارش دو مجلد دیگر هستم. سعی می‌كنم بحث خود را در هفت فقره ارایه كنم. پیش‌تر به دو مقدمه اشاره می‌كنم.

اول اینكه اساسا سخن گفتن از چیزی به عنوان شكست مشروطیت از نوعی ذهنیت ویگی در تاریخ نگاری ناشی می‌شود. این ذهنیت تاریخ را خطی، دارای غایت و پیشرفت محور می‌داند. در حالی كه از منظر دیرینه‌شناسانه نمی‌توان در تاریخ چیزی به عنوان پیشرفت را سراغ گرفت. اولا مفهوم پیشرفت حاصل ذهنیت حاكمانه است، ثانیا این مفهوم حاكی از نوعی ذهنیت پیشتاز باوری انقلابی است. این ذهنیت دولت باورانه و تقدم انقلاب به ماهو انقلاب، سوبژكتیویته ایرانی معاصر را همواره درگیر كرده است. نكته دوم را با وامداری از برایان تیرنی مورخ بریتانیایی بیان می‌كنم. تیرنی می‌گوید زندگی در گذشته تفریح جویندگان عتیقه است، لكن وظیفه مورخ توضیح و تبیین و تفسیر است.

 مشروطه ایرانی فاقد صورت‌بندی فلسفی و الهیاتی نظام‌مند است

باید از ذهنیت فوریت‌طلبانه و كوتاه‌مدت در اندیشیدن به مشروطیت حذر كنیم. سنت درازدامن مطالعات دیرینه‌شناسانه در تاریخ نگاری اندیشه اروپا به ما كمك می‌كند تا این نكته را بر برسیم. از منظر این سنت پیدایش فكر مشروطه در پیوند با الهیات مسیحی و سنت كلیسا شناسی صورت گرفته است. این محققان دوره طولانی از سال 1150 تا سده هفدهم میلادی را برای جستن تبارهای فكر و نظم مشروطه ملاك قرار می‌دهند. این دوره طولانی در عین تحولات مستمر، یك دوره یكپارچه و متصل است. بر این اساس شاهدیم كه انسان باوری مدنی با جنبش‌های شوراگرایی و در كنار این‌ها با سنت كنونیست‌های قرون وسطا كه ضد خودكامه و ضدجباریت هستند و عدالت‌طلب هستند، در پیوند است. این نكته را برای ورود به خوانش فقراتی از متن‌ها و رخدادهایی كه در ایران تحت نام جنبش مشروطه شروع شده و تا‌كنون ادامه دارد، ملاك قرار می‌دهیم. چیزی به نام شكست در این پروژه معنا ندارد. پیوند بین سنت‌های فلسفی و ادبیاتی و الهیاتی در متن‌ها و رخدادهای ما قابل توجه است و یكپارچگی و نظام‌مندی استواری بین آنها نیست، بلكه با كثرتی از متن‌ها مواجه هستیم كه رخدادهای متكثر و ریزوماتیكی را همراهی می‌كنند. برای مثال می‌توان به رساله «مكالمات حاجی مقیم و مسافر در بیان حقیقت معنای مشروطه و مطلقه» كه در سال 1327 قمری، یعنی سال نگارش رساله مشهور تنبیه‌الامه نگاشته شده، مراجعه كرد یا به رساله‌های نویسندگانی چون شیخ محمد اسماعیل محلاتی و سید عبدالحسین لاری یا سید نصرالله تقوی و سید عبدالعظیم عماد‌العلمای خلخالی و میرزا علی اصفهانی و ... نوشته‌اند. این نویسندگان سنت بزرگی از در هم تنیدگی تفقه و تفلسف را شكل می‌دهند، در كنار مورخانی مثل ملكم‌خان كه به زبان‌های انگلیسی و فارسی به تنقیه مبانی مشروطیت می‌پردازد. به نظر می‌رسد این نگرش عاری از نوعی شیزوفرنی نیست. مثلا ملكم در تقریر بنیان‌های فكر مشروطه از نوعی «مگانومالیا» رنج می‌برد. در همین سنت ریزوماتیكی كه نظم یكپارچه‌ای ندارد، صورت‌بندی‌های درخشان و تنقیه‌های مفهومی قابل توجهی صورت می‌گیرد. مثلا میرزا حسن‌خان تفرشی یا منطق‌الملك نوشته: «استمداد از مردم در تاسیس قوانین عدلیه موافق احكام الهیه كه مبنی و مبتنی بر حقیقت و اس و اساس مشروطیه هست و اینكه مردم بكوشند تا حقوق هیئت عمومیه را تحت صیانت قوانین نبویه برپا بدارند». این فقرات حاكی از فقدان یك نظم سراسری در فكر مشروطه‌خواهانه نخستین یا مرحله دوم ما هست كه ایرانیان تجربه می‌كنند. این نشان می‌دهد كه فكر مشروطه‌خواهانه در ایران هنوز در حال شدن هست و به آن قوام لازم نرسیده.

 سنت مشروطه‌خواهی ایرانیان اساسا انحطاط ‌باورانه است

از آخوندزاده و شاهزاده جلال‌الدین میرزا تا كودتاچیان مدعی مشروطه و از ادیبان و زبان شناس‌های حاكمیت پهلوی تا ایرانشهر‌گرایان جدید، این انحطاط باوری ركن اساسی فكر مشروطه را تشكیل می‌دهد. البته نباید این مدعا و فرضیه را منفی تلقی كرد. این تقریر، نوعی تقریر دیرینه‌شناسانه از مشروطیت هست. انحطاط اندیشی به معنای محكوم كردن این نویسندگان و اندیشمندان نیست، مگر به فرجام عملی سخن این‌ها توجه كنیم كه در جای خود قابل ارزیابی است.

 پیوند مشروطه خواهی و جمهوری‌خواهی

پس از كودتای حوت 1299 این پیوند باعث بدنام شدن مفهوم جمهوری‌خواهی شد و فرجام ناخوشی برای مفهوم جمهوری به دنبال داشت. حتی دیدار رضاخان سردار سپه با مراجع سه‌گانه در نجف مرحومان آیت‌الله میرزای نایینی، آیت‌الله سید ابوالفضل اصفهانی و شیخ عبدالكریم حائری هم نتوانست این مفهوم ارجمند جمهوری را تطهیر كند.

 كودتای میراث‌بران جمهوری

میراث بران جمهوری به نام انقلاب چندین بار كودتای قانونی كردند و حقوق‌دان‌های برجسته‌ای مثل احمد متین دفتری تئوریسین این كودتاهای قانونی بودند: كودتا در ساختار قانون اساسی مشروطیت، كودتا در نظم مشروطه. كودتا به عنوان یك رخداد تنش‌آمیز دارای بار نظامی و عملیاتی است. مراد از كودتا در ساختار قانون اساسی مشروطیت این است كه این رخداد تنش‌آمیز و تغییر نظم به شكل حقوقی صورت می‌گیرد. در كنار احمد متین دفتری، سید حسن تقی‌زاده، محمد ساعد و محمد صادق طباطبایی هم به لحاظ حقوقی این كودتا را تمهید می‌كنند و به اجرا می‌رسانند. كودتا در قالب فرمان حاكم و احكام استثنایی و اضطراری به یك نهاد تبدیل می‌شود. ساختار حقوقی مشروطیت ایجاب می‌كرده این رخداد به قانون تبدیل شود. این تناقض در خود سند مشروطیت آغازین ما نهفته بود. بر آن اساس در دهه‌های بعد از كودتای 1299 زمینه برای ایجاد كودتاهای پی در پی حقوقی در ایران ایجاد می‌شود. مثلا تشكیل مجلس موسسان دوم قانون اساسی در اردیبهشت 1328 یكی از مراسم‌های قانونی شدن اقدام استثنایی شاه و حق‌شاه برای تعلیق مشروطیت است. اینجا شاهدیم كه تعارض میان حقوق مردم و حقوق سلطنت در سند آغازین مشروطیت نهفته بود و شاه بعد از سال‌های بحرانی 1299 و 1300 چنین زمینه‌هایی را می‌بیند و از آنها بهره می‌برد. سید حسن تقی‌زاده به عنوان پشتیبان تئوریك و حقوقی این ماجرا و كارگزارانی چون محمد ساعد و محمد صادق طباطبایی كه هر سه اینها از مبارزان و مجاهدان مشروطه بودند، به این رخداد كودتایی حقوقی كمك می‌كنند.

 تاریخ تجدد ایرانی، تاریخ تجدد ناراضی و مقاومت است

معمولا تاریخ مشروطه‌خواهی ایرانیان از منظر تاریخ تطور نظم موسوم به تجدد آمرانه یا تجدد سلطانی نگاشته شده است. لكن می‌بایست روی دیگر این رخداد را در نظر گرفت. در مقابل تجدد سلطانی و آمرانه همواره نوعی تجدد مقاومت و ناراضی هم قد علم كرده است. این از پیش‌فرض تقدم مقاومت بر قدرت ناشی می‌شود. در این پیش فرض می‌توان میدان‌های منازعه‌انگیزی مثل زندان و محكمه را مورد وارسی قرار داد. مثلا محكمه میرزا رضا كرمانی و مجلس استنطاق از او، یكی از درخشان‌ترین ماجراهای تاریخ نظم مشروطه و متجددانه ناراضی است. مثال دیگر محكمه مسببین حادثه كاخ مرمر و به ویژه مجلس استنطاق از پرویز نیكخواه است. مثال سوم محكمه دوازده تن متهم به سوء قصد به خاندان سلطنت است. از آن 12 تن، كرامت دانشیان و خسرو گلسرخی به اعدام محكوم شدند. این محكمه سوم در كنار محكمه اول میدان خوبی برای واكاوی دوباره تجدد ایرانی و اندیشیدن به مشروطیت از منظر تجدد ناراضیان است.

 دو مشی متجددان ناراضی

بخشی از تجدد ناراضی همواره مشی چپ‌گرایانه داشته، اما بخش بزرگ‌تر آن مشی اصلاح‌طلبانه و لیبرال داشته است. برای مثال نامه‌هایی كه به شاه نوشته شده، از موضع مشروطه‌خواهانه است. بخش چپ‌گرایانه هم در امتداد مشروطه‌خواهی رادیكال و سوسیالیستی ایرانیان قابل تفسیر است كه گاهی مشی مسلحانه را برای تحقق نوعی مشروطیت ضد سلطانی در پیش گرفته‌اند. این مشروطیت ضد سلطانی اساسا اصلاح‌طلبانه و لیبرال نبوده و همیشه به قطع كردن سر شاه می‌اندیشیده است. نمونه‌اش محكمه میرزا رضا كرمانی و محكمه دوازده تن متهم به سوء قصد به اعضای خاندان سلطنت است، یا محكمه مهندسان انقلابجویی كه حادثه كاخ مرمر را نمایندگی می‌كردند.

گفتمان تربیت محور و آگاهی محور تا رخداد 1357

آیت‌الله سید محمد طباطبایی در سال 1283 شمسی در گفت‌وگو با ناظم‌الاسلام كرمانی جملاتی دارد كه از منظر تاریخ تحول مفاهیم جدی است و پاسخی به پژوهشگرانی كه می‌گویند مشروطه‌خواهان ما با مفاهیم ملت و دولت و نظم مشروطه و نظم قانونی آشنایی نداشتند. این جملات از منظر دیرینه‌شناسانه هم به تنش‌آلود بودن گفتمان تربیتی و آگاهی‌محور دلالت دارد. آیت‌الله سید محمد طباطبایی در پاسخ به ناظم‌الاسلام كرمانی كه در تاریخ بیداری ایرانیان آمده، می‌گوید: به این زودی مشروطه نخواهیم داشت، زیرا مشروطیت در وقتی است كه افراد ملت عالم باشند. او می‌فرماید: زمانی دولت مشروطه خواهد شد كه افراد ملت معنای ملیت و قومیت را بدانند و بر نفع و ضرر ملكی كه مابه‌الاشتراك عمومی اهالی مملكت است، وقوف پیدا كنند. از منظر تاریخ مفاهیم می‌بینیم كه گوینده این سخن به خوبی به این مفهوم اندیشیده و به درستی معنایی از commonwealth را (شاید در بی خبری از این مفهوم) به كار می‌برد و دیگر اینكه این گفتار كاملا تربیت محور است. اما ناگهان انقلاب در بطن این گفتمان تربیت محور كه تا 1357 تداوم دارد، از راه می‌رسد. انقلاب حاصل واژگون شدن این توازن نیروها است. این واژگون سازی منتظر تربیت جمعیت نسوان و مردان نخواهد بود و بدن‌های ناآرام و فرودست انگاشته شده، منتظر تنظیم مناسبات نیروها از بالا نخواهند بود. روزی اضطرابی بر پیكر حكمران وارد كردند كه فرجام آن قابل پیش بینی نیست.

******** 

داریوش رحمانیان: مشروطه وارداتی نیست

استاد تاریخ دانشگاه تهران

آنچه در این مجلس می‌گویم شاید مناقشه‌برانگیز باشد و با توجه به اوضاع و احوال امروز حساسیت‌برانگیز باشد. اصل مساله خیلی ساده است، آیا ایده مشروطیت یكسره از بیخ و بن، تام و تمام یك ایده وارداتی بود و كاملا از غرب آمد؟ آیا نمی‌توانیم پیشینه و ریشه‌هایی برای این ایده در اندیشه و فرهنگ و تاریخ خودمان بیابیم؟ در پیوند با این پرسش، این فرضیه را پیشنهاد می‌دهم كه فرض كنیم ایرانیان در دوره قاجاریه با غرب جدید و با نظام‌های دموكراتیكی كه در پاره‌ای از كشورهای اروپایی به ویژه انگلستان و فرانسه برخورد نمی‌كردند و آشنا نمی‌شدند، حتی فراتر از آن فرض كنیم غربی وجود نداشت و ندارد، آیا ایرانیان محكوم بودند كه برای همیشه در آن نظام استبدادی، خودكامه و آشفته به زندگی خودشان ادامه دهند؟ آیا امكان این وجود داشت كه بدون برخورد با غرب و آشنایی با مدنیت مغرب‌زمین و نظام‌های سیاسی مدرن، نه در قرن نوزدهم یا اكنون، بلكه در آینده‌ای دوردست سرانجام ایرانیان استبداد و خودكامگی را مهار بزنند؟

نگاه اروپامركز انگار برای تجدد یك سرشت كاملا اروپایی و غربی قائل است و در نتیجه معتقد است مفاهیمی مثل مشروطیت، دموكراسی، جمهوری، آزادی، حقوق بشر و ... تنها در غرب امكان زایش و پرورش آنها وجود داشت. بنابراین مشروطیت و مفاهیم مذكور از بیخ و بن و ذاتا غربی و اختراع غربی بوده‌اند و در شرق و جاهای دیگر امكان پیدایش و زایش چنین اندیشه‌ها و آموزه‌هایی وجود نداشته است. این نظر از دید من قابل تردید است.

 سنت مشروطه‌خواهی غربی

درست است كه مشروطیت و نظام‌های دموكراتیك مدرن با نظام‌های سیاسی و حتی دموكراتیك قدیم از جهات زیادی قابل قیاس نیستند و اگر قیاس كنیم، چه بسا به ورطه‌های زمان‌پریشی (آناكرونیسم) و مكان‌پریشی و فرهنگ‌پریشی فرو افتیم. بسیاری از محققان خاستگاه مشروطیتی را كه در اروپا و به ویژه انگلستان شكل گرفت، به ماجرای «ماگنا كارتا» یا «ماگنا چارته» یعنی قیام اشراف انگلستان علیه پادشاه آن زمان جان سانتر و صدور منشور كبیر و مقید كردن قدرت پادشاه به قواعد و اصول آن منشور باز می‌گردانند. البته می‌دانیم كه انگلیسی‌ها با ماگناكارتا به عنوان یك نظام فراگیر و پایه‌دار نرسیدند. سال‌ها و قرن‌ها طول كشید و چالش‌ها و موانع سختی پدیدار شد و انگلیسی‌ها طی كوشش‌های درازآهنگ، سرانجام در سده هفدهم، با دو انقلاب نقطه عطفی را در نهضت چارتیسم و مشروطه‌گرایی خودشان رقم زدند، یعنی در سال‌های 1648 و 1688. پس از آن هم نهضت چارتیسم همچنان به راه خود ادامه داد و تحول مشروطه انگلستان كه مشروطه پادشاهی بود، به مشروطه پارلمانی در قرن 19 و در سال 1809 به وقوع پیوست. از آن زمان به بعد هم این جریان تكاملی ادامه داشته و دارد و متفكران سیاسی در خود انگلستان به این مساله می‌اندیشند.

اما آنچه در انگلستان و در كشورهای دیگر اروپای مدرن مثل هلند و فرانسه رخ داد، مبتنی بر ریشه‌ها و پیشینه‌هایی بود. یعنی تحولات اروپای مدرن و شكل‌گیری نظام‌های جمهوری و مشروطه مدرن را نمی‌توان فارغ از آن پیشینه‌ها مطالعه كرد. متفكران زیادی در اروپا اشاره كرده‌اند كه بخش مهمی از آن نظام حقوقی كه مبنای كنستیتوسیون‌های مدرن قرار گرفت، مبتنی بر نظام حقوق رومی بود. روم هم پیش آنكه امپراتوری شود، چند سده جمهوری یعنی به تعبیر خودشان «رس پابلیكو» بود و در آن نظام جمهوری هم یك ساختار سه‌گانه وجود داشت، یعنی هم كنسول‌ها وجود داشتند كه سالانه انتخاب می‌شدند، هم مجلس سنا وجود داشت كه از «سینكس» به معنای مجربان و ریش‌سفیدان قوم می‌آمد و هم مجلس مردم یا عمومی كه قدرت داشت و هر طایفه و خاندان و گروهی یك نماینده به عنوان تریبون داشتند. پیش از روم هم دولتشهرهای یونان را داریم. اروپاییان یونان را مادر تمدن یونانی می‌دانند. در یونان هم نظام‌های شورایی داشتیم. اما به هر حال نظام‌های موروثی و پادشاهی تا چند سده در یونان پدیدار نشدند. بعدا یونان ابتدا زیر سلطه مقدونیه و اسكندر قرار گرفت و سپس هم به عنوان یك استان رومی به حیات تاریخی خود ادامه داد.

 آگاهی ایرانیان از نظام‌های غیراستبدادی

نكته مهم در مورد ایران این است كه ایرانیان از روزگاران كهن نظام دولت را ایجاد كردند. به یك معنا نخستین دولت جهانی كه پدیدار شد، با هخامنشیان بود از همان زمان به بعد ایرانیان آگاهی‌هایی از نظام‌های سیاسی غیرپادشاهی كه در یونان و بعدا در روم بود، به دست آوردند. بنابراین آگاهی ایرانیان از نظام‌های سیاسی غیرپادشاهی و غیر استبدادی مربوط به دوره قاجاریه و سده نوزدهم نمی‌شود و یك آگاهی دیرین است. در آثار مختلف تاریخی درباره این آگاهی‌ها اشارات جالب توجهی هست. برخی از پادشاهان ایران باستان با فیلسوفان یونانی نامه‌نگاری داشتند. ایرانی‌ها در دوره هخامنشی با توجه به گرفتاری‌های آسیای صغیر، ناچار بودند از سیستم سیاسی مبتنی بر دولتشهر در یونان باستان آگاهی‌هایی به هم برسانند.

 افسانه استبداد دو هزار و پانصد ساله

من این تعبیر «استبداد دو هزار و پانصد ساله» را یك كلان روایت می‌دانم و معتقدم باید با آن به شكل انتقادی مواجه شد. این تعبیر جاهایی تبدیل به یك افسانه شده است، زیرا با این تعبیر كل تاریخ‌مان را یك شكل می‌كنیم، یعنی گویا ما 2500 سال استبداد پادشاهی یك شكل از سنخ چنگیزی و تیموری و ... داشتیم. این ادعا از نظر تاریخی غلط و قابل نقد و ایراد جدی است. در ایران باستان نظام پادشاهی ما مقید و محدود به قدرت خاندان‌ها و اشراف بوده است. در بخش‌هایی از تاریخ ایران باستان، اشاراتی بر وجود مجلس هست. ما در دوره اشكانیان مجلس مهستان و بزرگان داشتیم. بنابراین به كار بردن تعبیر استبداد دو هزار و پانصد ساله به این معنا كه ما در كل تاریخ مان گرفتار یك سیستم غیرقانونی و ضد مردمی بودیم كه خودش را خدا و نماینده آسمان بر زمین می‌دانست و مردم را رعیت بدون حق و حقوق تصور می‌كرد، از نظر تاریخی منتفی است.

 حق شورش در ایران

ضمن آنكه هم در اندیشه و فرهنگ ایران باستان و هم در اندیشه و فرهنگ دوران اسلامی، حقی وجود داشته كه از آن می‌توان به عنوان «حق شورش» و «حق اعتراض» تعبیر كرد. یعنی در ایران باستان در متون و منابع دینی شاهدیم كه به صراحت گفته می‌شود اگر مردم تشخیص بدهند كه حاكم و حكومتی فاسد است و در مال و جان آنها را به خطر انداخته، حق دارند بر آن شورش كنند و آن را بر بیندازند. این اصل در اندیشه سیاسی مسلمانان هم همچنان وجود دارد و اندیشمندان تا سده‌های چهارم و پنجم راجع به آن حرف می‌زنند. از سده پنجم و ششم به این سو است كه این حق اعتراض و شورش، در متون ما كمرنگ می‌شود و به یك معنا كنار زده می‌شود. بنابراین اگر به این پیشینه‌ها توجه كنیم، در‌می‌یابیم این تصور كه همواره گرفتار یك نظام استبدادی بودیم كه هیچ قانونی نداشته و مفاهیم حق انتخاب و انقلاب و شورش و آزادی در دوران مدرن ‌زاده شده‌اند و زادگاه‌شان غرب بوده و یكسره وارداتی بودند، از نظر من منتفی است.

نكته مهم اینكه از روزگاری به بعد ما ایرانیان خود نظام پادشاهی را مقدس كردیم. به عبارت دیگر اگر تاریخ ایران را مرور كنید، در می‌یابید كه ایرانیان در زمره شورشی‌ترین و ناآرام‌ترین مردم جهان هستند. این بر خلاف كلان روایتی است كه می‌گوید ایرانیان استبدادپذیر و ظلم پذیر و توسری خور بودند. البته در دوره‌هایی از تاریخ چنین بودند. اما تاریخ ما نشان می‌دهد كه در خیلی از جاها ایرانیان شورش می‌كردند و از آبرو و ناموس و مال خودشان در برابر حاكمان خودكامه و یورشگران دفاع می‌كردند. البته می‌توان گفت در طول هزار و پانصد-ششصد ساله اخیر، شورش‌های ایرانیان، شورش بر اشخاص و پادشاهان بوده، نه بر پادشاهی. یعنی گویی خود نظام پادشاهی مقدس بوده و قابل تغییر نبوده و ایرانیان افراد و اشخاص را تغییر می‌دادند. اما نباید این را به یك كلان روایت تبدیل كنیم و كل تاریخ سیاسی‌مان را با آن تبیین كنیم. 

استبداد لجام‌گسیخته نداشتیم

اگر دوره هخامنشیان را مطالعه كنیم كه منابع ما راجع به آن توسط یونانیان و رومیان نوشته شده، می‌بینیم كه متفكران یونانی تعبیر تیرانی یا جباریت یعنی استبداد شخصی لجام‌گسیخته را داشتند كه خودش قانون می‌گذارد و اراده خودش مبداء قدرت است. ایشان حكومت‌های ایرانی را دست كم در ادواری تیرانی نمی‌خواندند و آن را مونارشی می‌نامیدند. برای برخی متفكران یونانی مونارشی ایرانی مدلی آرمانی بوده و آن را بهترین گونه حكومت تلقی می‌كردند. اینكه می‌گویند در ایران قانون نبوده، منتفی است. ما نزد پاره‌ای از یونانیان باستان، مثل كتاب گزنفون یعنی بازگشت ده هزار نفر و كوروش‌نامه، تعبیر «قانون پارسی» داریم. اساسا یونانیان كوروش هخامنشی را قانون‌گذار می‌خواندند و هرودوت می‌گوید خود ایرانیان را پدر می‌نامند. در دوره اشكانیان هم پادشاهان اشكانی خود را «فیل هلن» یعنی دوستدار فرهنگی یونانی خطاب می‌كردند. می‌دانیم دوره اشكانیان زمان رواج و رشد مهرپرستی است. اساسا باورها و نظام اعتقادی آیین میترا یا مهرپرستی كه به‌شدت در فرهنگ اروپایی تاثیر گذاشت و آیین جهانی شد، با حكومت خودكامه و بی قانون جور در نمی‌آید. در دوره ساسانیان هم رابطه مردم و حكومت از سنخی نیست كه بعد از سلجوقیان و مغولان در ایران شكل می‌گیرد و نوعی آشفتگی و زورگویی محض حاكم می‌شود. در دوره ساسانیان قانون وجود دارد، حق و حقوق مردم و رعیت شناخته شده است. اساسا مفهوم آزادی (نه آزادی به معنای مدرن كلمه كه تنها در 200-300 سال اخیر هژمونیك شده) چنان كه جان لاك در رساله درباره حاكمیت می‌گوید، با مفهوم و ایده مالكیت در پیوند تنگاتنگ است. در دوره ساسانیان و به‌طور كلی در دوره باستان، در ایران مالكیت مبانی محكم و استواری داشته و چنان نیست كه تصور كنیم مردم و اشراف و خاندان‌ها نوكر و غلام حلقه به گوش پادشاهان بودند. حدود 20 تن از پادشاهان ساسانی توسط اشراف زمانه از قدرت ساقط شدند و چند تن از آنها كشته شدند. این نشان می‌دهد كه خاندان‌های متنفذ از همان سنخی كه در اروپا بودند و باعث پیدایش ماگنا كارتا و شكل‌گیری مبنای نظام‌های سیاسی مدرن شدند، در ایران باستان و ایران دوره هخامنشی وجود داشته است.

 دو روایت درباره ایده مشروطیت

در گفتار مشروطه‌خواهان و موافقان و مخالفان و تحلیل‌گران مشروطه، درباره ایده مشروطیت و ایده انقلاب مشروطه دو تحلیل یا روایت وجود دارد. نخست روایت كسانی كه می‌گویند ایده مشروطیت و انقلاب مشروطیت، صد درصد یك ایده فرنگی و اروپایی و وارداتی بود و از آنجا می‌آمد و ما باید آن را می‌شناختیم و مبانی‌اش را مطالعه می‌كردیم كه این كار را نكردیم و ... البته اگر ایده مشروطیت را فقط به معنای آنچه كه اساس نظام‌های سیاسی مدرن در 200-300 سال اخیر تلقی كنیم، تا حدی می‌توان با این روایت موافق بود. اما اگر این را یك پدیده ریشه‌دار و تاریخی یعنی با فرض پیوستگی و انباشت شوندگی و تكامل مطالعه كنیم، كه یك نوع مطالعه تاریخ است، آن‌گاه بدیل روایت اول قابل اعتنا می‌شود. پاره‌ای از مشروطه‌خواهان و مورخان از همان زمان پیش از انقلاب مشروطه تا روزگار ما قائل به این بودند كه درست است كه ما ایرانیان مشروطه را به عنوان یك اندیشه و یك آرمان، از غرب وارد كردیم و به‌شدت وامدار غربی‌ها بودیم، اما در تمدن و فرهنگ و آیین‌ها و باورهای سیاسی خود ما هم ریشه و پیشینه داشته است. یعنی چنین نبوده كه این كالای وارداتی یكسره برای ما بیگانه باشد. ما در دوره باستان آگاهی‌های مذكور را داشتیم، نظام سیاسی ما لجام‌گسیخته نبوده و در حماسه ملی ما یعنی شاهنامه فردوسی مردم ذیحقند و بر پادشاهان خودكامه گستاخ و بی پروا هستند و به ویژه خاندان‌ها و پهلوانان چنین هستند و در راس همه اینها رستم است كه می‌دانیم در شاهنامه ایران‌بان است، یعنی نگهبان پادشاهی ایران است، نه پادشاهان ایران. این رستم به همین دلیل كه خود را نگهبان ایران می‌داند، به خودش حق می‌دهد در برابر پادشاهان خودكامه گستاخ سخن بگوید.

بنابراین یك روایت این بوده كه در بن فرهنگی ریشه‌ها و نطفه‌های فكر و آموزه مشروطه و قسنطیطوسیون را داشتیم. قانون هم داشتیم، البته در یك زمان‌هایی بعدا از بین رفته. در اسلام هم چنین بوده است. یعنی در آیین اسلام و به ویژه تشیع نوعی از فكر و فرهنگ تبلیغ می‌شود كه هر گونه نظام غیرمردمی و ضدمردمی را كه ادعای مالكیت به شكل علی‌الاطلاق بر سرزمین و كشور و مردم بكند، فرعونی تلقی می‌كند. مثال‌های زیادی در این زمینه می‌توان ارایه كرد.

 مخالفت اسلام با خودكامگی

برخی تحلیل‌گران و در راس ایشان ماشاالله آجودانی به كسانی مثل میرزا ملكم خان و مستشارالدوله كه می‌گفتند مبانی مشروطه در اسلام و آیین تشیع وجود دارد، شدیدا انتقاد می‌كنند و می‌گویند ایشان خشت كجی در جریان تجددخواهی ایرانی و نوسازی و توسعه سیاسی گذاشتند. من معتقدم امثال میرزا ملكم‌خان و مستشارالدوله، صرفا به دنبال همسان‌سازی مشروطه وارداتی با اسلام و مبانی آن نبودند، بلكه حرف دیگری می‌زدند كه برای امروز و آینده ما بسیار مهم است. ایشان نمی‌گفتند اسلام همان مشروطه است، بلكه می‌گفتند اسلام با خودكامگی و استبداد و حكومت ضد مردمی و پایمال كننده حق و حقوق مردم جور در نمی‌آید. ایشان می‌گفتند اگر غرب را هم كنار بگذاریم، از دل اسلام قرار نیست حكومت لجام‌گسیخته سوار بر مردم بر آید. میرزا ملكم‌خان نوشته است: به درستی عرض می‌كنم امروز منشأ اعظم بلاهای ایران در كفر همین عقیده‌ایست كه اطاعت این دستگاه (ظلم و استبداد) را در نظر عوام عمل مشروع ساخته است، ما اهل ایران هرگز بی غیرت نبوده‌ایم، ولیكن در ملكی كه اطاعت ظلم را تكلیف شرعی و تمكین هر قسم نامردی را لازمه دینداری قرار داده باشند، چگونه ممكن است خلق آن ملك در یك دریای مذلت هر روز فروتر نروند؟ باید در اینجا بی پرده عرض نماییم كه از مشاهده این حال غرق حیرت هستیم كه آیا علمای دینی چگونه راضی شده‌اند، چنان اشتباه آشكار در ملك ما منشأ آن همه مصائب بی انتها شده باشد؟ رفع این اشتباه از برای روسای دین چه اشكالی خواهد داشت؟». بنابراین اینكه فكر كنیم ایده مشروطیت اساسا و از بیخ و بن از غرب آمده، هم غلط تاریخی است و هم به سود ما نیست. ذات و سرشت ما استبدادپذیر نیست و تحولات روزگاران می‌توانسته به ما اجازه دهد كه بتوانیم اژدهای استبداد و خودكامگی را مهار كنیم. كوتاه سخن آنكه اگر ما ایرانیان توانستیم انقلاب مشروطه را نسبتا آرام پیروز شویم و نخستین ملت شرقی مسلمان و آسیایی بشویم كه در یك خیزش ملی و مردمی اصیل، نه ساختگی و نه نتیجه توطئه انگلستان و قدرت‌های دیگر باشد، بلكه یك انقلاب اصیل ملی برپا كنیم و نظام خودكامه را به زیر بكشیم، به دلیل این بود كه ما پیشینه‌های درازی در تاریخ و فرهنگ داشتیم.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: