نگاهی به دوران محنه و مساله «خلق قرآن» و موضع ائمه شیعه در این موارد

1402/2/19 ۰۹:۱۵

نگاهی به دوران محنه و مساله «خلق قرآن» و موضع ائمه شیعه در این موارد

دوران محنه یكی از مهم‌ترین دوران تاریخ اسلام است كه خسارات بسیاری را به جامعه اسلامی و علمای آن وارد كرد. دوره‌ای كه در آن عده‌ای از علما و متكلمان اسلامی قائل به خلق قرآن بودند و عده‌ای دیگر برخلاف آن اعتقاد داشتند.

عِلمِ لاینفع

عظیم محمودآبادی: دوران محنه یكی از مهم‌ترین دوران تاریخ اسلام است كه خسارات بسیاری را به جامعه اسلامی و علمای آن وارد كرد. دوره‌ای كه در آن عده‌ای از علما و متكلمان اسلامی قائل به خلق قرآن بودند و عده‌ای دیگر برخلاف آن اعتقاد داشتند. از جایی به بعد این موضوع علمی، به مساله‌ای سیاسی تبدیل شد؛ در دوران مأمون عباسی از نظریه «خلقِ قرآن» طرفداری شد و معتقدان به قدیم بودن قرآن مورد هجمه، زندان و شكنجه قرار گرفتند و بعدها در دوران متوكل عباسی، ورق به سود هواداران نظریه قدیم بودن قرآن برگشت و این‌بار قائلان به خلق قرآن مورد هجمه قرار گرفتند. كل این دوران را اصطلاحا «محنه‌القرآن» می‌گویند كه برای سال‌ها خسارات زیادی را به جامعه اسلامی و علمای آن تحمیل كرد. اما موضع شیعه و به ‌طور مشخص امام هادی(ع) در این مساله، سكوت و كناره‌گیری از آن بود. امام هادی(ع) اصل این مساله از هر دو سو را بحثی بی‌فایده و مصداق علم لاینفع می‌دانستند و به شیعیان خود اكیدا تاكید می‌كردند كه از ورود به آن احتراز كنند. در اینجا به بسط این موضع امام دهم و اهمیت آن پرداخته‌ایم.

*********

یكی از مهم‌ترین اختلافات عقیدتی كه میان علمای اسلامی روی داد، بر سر قدیم یا حادث بودن قرآن است. در آغاز قرن سوم بود كه این بحث مطرح شد و عده‌ای قول به قدیم بودن داشتند و معتقد بودند كه قرآن به عنوان كلام باری، متنی است ازلی كه همیشه بوده است. اما گروهی گرایش به حادث و مخلوق خواندن آن داشتند. این اختلاف عقیده درنهایت به نزاع‌های سیاسی نیز كشیده شد و خلفای مختلف عباسی بنا بر مصلحت قدرت خویش، هر كدام از گرایشی حمایت و با گرایش دیگر برخورد جدی كردند.

آغاز دوران محنه و پدید آورنده نخستین آن

نخستین كسی كه گفته می‌شود این نزاع را به لحاظ نظری آغاز و مساله «خلقِ قرآن» را مطرح كرد، ابوعبدالله احمدبن ابی‌دُوادِ اِیادی (160-240 ه.ق) - فقیه و قاضی مشهور معتزلی - بود؛ از وی به عنوان پدیدآورنده ماجرای «مِحنِه» در عصر اول عباسی یاد می‌كنند. او طرفدار و بلكه واضع نظریه «خلقِ قرآن» بود و گفته‌اند «در عقاید خود چندان تعصب می‌ورزید كه حتی با بعضی از معتزله كه در مسائلی با او اختلاف داشتند، به دشمنی برخاست.»(1)

وی در عصر خلفای عصر اول عباسی از نفوذ بسیاری برخوردار بود تا جایی كه دوره او را دوره چیره عقل‌گرایی معتزله و عقب‌نشینی فقها و اهل حدیث و سنت خوانده‌اند. لذا مساله كلامی خلق قرآن، به سرعت به یك مقوله سیاسی تبدیل شد و شخص خلیفه را به میان این معركه كشاند؛ «[احمدبن ابی‌دُوادِ] همین عقیده را به خلیفه مأمون القا كرد و از آن پس او را واداشت تا در اواخر عمر مردم را بدین عقیده بخواند و فرمانی منتشر كند تا فقها و قاضیان را در معرض امتحان آورند و اگر بدین عقیده گردن ننهادند، شهادت‌شان را نپذیرند و حكم‌شان را مردود شمارند. چون علما را به امتحان كشاندند، بسیاری گردن نهادند، اما تنی چند -برجسته‌تر از همه احمد بن حنبل و یارانش- سرسختانه به مخالفت برخاستند. پس ایشان را گرفته، دربند كردند و به سوی مأمون فرستادند. در این میان مأمون درگذشت و چون جانشین خود معتصم را نیز به پیروی از این عقیده و امتحان خلق سفارش كرده بود، او هم به امتحان و محاكمه احمد بن حنبل فرمان داد و احمد بن ابی دواد قاضی‌القضات را كه افزون ‌بر این، برخلاف حنابله منكر رویت خدا بود در ۲۲۰. ق بدین كار گماشت و او در آزار احمد بن حنبل مبالغه كرد و به روایتی فتوا به قتلش داد. احمد بن حنبل نیز او را صریحا كافر می‌خواند. با آنكه به سبب بیم از شورش خلق سرانجام احمد بن حنبل را آزاد كردند، اما ماجرای محنه در تمام ایام معتصم كه برخلاف مأمون خود اهل علم نبود و نیز روزگار واثق [فرزند معتصم و نهمین خلیفه عباسی] به تحریك و دستیاری احمد بن ابی دواد همچنان دوام یافت. افزون ‌بر آن معتزله در این ایام چندان چیرگی یافته بودند كه به دستور واثق، مردانی از معتزله با دیوان‌سالاران همراه شدند تا ایشان را از ستم بر خلق باز دارند و احمد بن ابی دواد مامور انتخاب این كسان شد. چنان‌كه هنگام مبادله اسیران مسلمان و رومی، احمد كس گماشت تا فقط اسیرانی را كه معتقد به خلق قرآن و منكر رویت خدا بودند، بازپس گرفته و مبادله شوند و بقیه در سرزمین روم باقی بمانند.» (2)

دوران «محنه‌القرآن»

این فشار بر علما در آن دوره تاریخی به عنوان «مِحنهُ‌القُرآن» شهرت یافته است. فشاری كه در آن كسانی چون احمدبن حنبل (رییس مذهب حنبلی) را سخت درگیر و گرفتار كرد؛ «وی در راس اهل حدیث -عثمانی‌های قدیم و سلفی‌های امروزه- اعتقاد به قدیم بودن قرآن داشت و در این باره تحت فشارها و اهانت‌های حكومت عباسی قرار گرفت و حتی به دستور آنها ضربه‌های شلاق را هم تحمل كرد. (3)

محنه در دوران متوكل عباسی

اما با گذشت دوران مأمون و معتصم و واثق، متوكل كه از زندان یكراست روانه تخت خلافت شد، جانب اهل حدیث و احمدبن حنبل را گرفت و این‌بار اعتقاد به قدیم بودن قرآن به دیگران تحمیل شد. علاوه بر آن، دولت متوكل به ترویج مذهب اهل حدیث -با قرائت ابن حنبل از آن- پرداخت و مذاهب دیگر را به عنوان بدعت انكار كرد. درست در همین دوره بود كه عنوان «سُنّی» به اهل حدیث داده شد و دیگران

-كه شامل شیعیان، خوارج، معتزله و حتی حنفیان و مرجئه می‌شدند- اهل بدعت خوانده شدند. (همان)

بنابراین دوران حضرت هادی(ع) از این جهت نیز محل توجه است. برای اولین‌بار دستگاه خلافت با همكاری اهل حدیث -و در راس ایشان احمدبن حنبل- نام «سُنّی» را به عنوان تنها مذهب حق اسلامی جعل و باقی مذاهب -و از آن جمله مذهب امامیه- رسما اهل بدعت معرفی شدند.

هر چند جعل این مفاهیم با بسته‌تر شدن فضای گفت‌وگوهای عالمانه و كلامی، توانست محدودیت‌های بیشتری را بر مذهب اهل بیت(ع) تحمیل كند اما در آن دوره به خصوص، مساله اصلی همچنان موضوع «خلق قرآن» بود. موضوعی كه از قضا میان همان كسانی به معضلی بزرگ تبدیل شد كه خود را «اهل سنّت» و گروه‌های دیگر و از آن جمله پیروان اهل بیت را «اهل بدعت» می‌خواندند!

موضع شیعه درباره مساله «خلق قرآن»

هرچند مساله كلامی مورد نظر درباره قرآن تمام مذاهب اهل سنت را درگیر كرده بود اما شیعیان هیچ‌گاه آلوده به بحث‌های پیرامون «خلق قرآن» نشدند و در این معركه صرفا به تماشای نزاع‌های گروه‌های مختلفِ «سُنّی» و تكفیرهایی نشستند كه هر گروهی، به گروهی دیگر از ایشان نسبت می‌داد.

به بیان دقیق‌تر با وجود اینكه دوران مِحنِه و مساله «خلق قرآن»، تقریبا تمام مذاهب اسلامی را درگیر كرده و گرفتاری‌های زیادی را برای علمای مذاهب و جریان‌های مختلف فكری اسلامی پدید آورده بود اما با درایت و هدایت امام هادی(ع) شاید در این دورانِ پر از رنج، شیعیان امامیه كمترین آسیب را دیدند. امام هادی (ع)، شیعیان خود را به‌ طور مطلق از گرفتن جانب هر یك از طرفین بر حذر داشتند و طرح چنین مساله‌ای را از اساس امری بی‌معنا و نابخردانه و مصداق علم لاینفع معرفی كردند. چنان‌كه شیخ صدوق رحمه‌الله علیه به اسنادش در كتاب «التوحید» خود آورده است كه امام هادی(ع) برای یكی از شیعیان‌شان در بغداد -كه احتمالا نظر امام را در مورد مساله حادث یا قدیم بودن قرآن پرسیده بود- نوشتند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم، عصمنا‌الله و ایاك من الفتنه فإن یفعل فاعظم بها نعمه و إلّا یفعل فهی الهلكة. نحن نری ان الجدال فی القرآن بدعه اشترك فیها السائل و المجیب فتعاطی السائل ما لیس له و تكلف المجیب ما لیس علیه، و لیس الخالق إلّا‌الله و ما سواه مخلوق، و القرآن كلام‌الله لا تجعل له اسماً من عندك فتكون من الضالّین. جعلنا‌الله و إیاك من الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعه مشفقون؛ به نام خداوند رحمان و رحیم خدا ما را و تو را از فتنه حراست كند. اگر چنین كند خداوند نعمت بزرگی داده است و اگر نكند كه هلاكت است. ما جدال درباره قرآن را بدعتی می‌دانیم كه پرسش‌كننده و پاسخ‌دهنده در آن شریك هستند. پرسش‌كننده چیزی می‌جوید كه از آنِ او نیست و پاسخ‌دهنده تلاش سختی می‌كند كه بر او لازم نیست. آفریننده‌ای جز خدای عزّوجل وجود ندارد و غیر او آفریده شده است. قرآن، كلام خدا است از پیش خود نامی بر آن منه كه از گمراهان خواهی شد. خداوند ما و تو را از كسانی قرار دهد كه در غیب از خداوند بیم دارند و از قیامت در هراس هستند.»(5)

در واقع امام هادی(ع) كل این بحث را غیر لازم و حتی غیر مفید تشخیص داده بودند و لذا شیعیان خود را از پیوستن به آن منع می‌كردند. چنان‌كه در آموزه‌های جدشان پیامبر اكرم صلوات‌الله علیه و‌الله و سلّم آمده است كه می‌فرمودند: «اللّهُم إنّی أعوذُ بِك مِن عِلمٍ لا ینفعُ».

فتنه محنه

علاوه بر این اما چنان‌كه آمد امام هادی(ع) از كل این مساله به عنوان «فتنه» یاد می‌كنند و تذكر می‌دهند كه باید از آن شدیدا حذر كرد. البته شاید تاكید ایشان مبنی بر احتراز از این بحث، علاوه بر غیرمفید بودنش، همچنین ناظر به خطری بود كه می‌توانست به سایر خطرهایی كه جامعه شیعه را تهدید می‌كرد اضافه شود.

اما در عین حال گویی به نوعی جواب مشخص‌تر خود را هم در خلال آن گفته‌اند آنجا كه می‌فرمایند: «لیس الخالق إلّا‌الله و ما سواه مخلوق؛ آفریننده‌ای جز خدای عزّوجل وجود ندارد و غیر او آفریده شده است.» محتاطانه باید گفت به نظر می‌رسد تاكید ایشان مبنی بر اینكه غیر از خدا همه‌ چیز مخلوق است، شامل قرآن هم بشود هر چند تاكید توام با تصریح بیشتر ایشان این است كه «القرآن كلام‌الله لا تجعل له اسماً من عندك فتكون من الضالّین؛ قرآن كلام خدا است از پیش خود نامی بر آن منه كه از گمراهان خواهی شد.»

بنابراین یكی دیگر از ثمرات هدایت و رهبری امام هادی(ع) این بود كه توانستند جامعه شیعه را از

فرو افتادن در محنه و فتنه‌ای كه باید از آن به عنوان دوره انگیزاسیونِ (تفتیش عقاید) اسلامی یاد كرد، حفاظت و صیانت كنند.

مساله جسم بودن یا نبودن خدا

مساله كلامی دیگری كه همزمان با مساله محنه و آن هم در زمان امام هادی(ع) مطرح شد، موضوعی الهیاتی‌تر بود كه به ماهیت و چیستی خداوند و اینكه می‌توان خداوند را جسم دانست یا نه می‌پرداخت. این بحث البته پیشینه‌ای بیش از اینها داشت و دست‌كم براساس گزارش‌هایی كه از قرن دوم در دسترس است وجود این مساله كلامی را می‌توان تا دست‌كم یك قرن پیش از امام هادی(ع) برد. می‌دانیم كه مساله شیئیت و جسم بودن یا جسم نبودن خدا از همان موقع مطرح و مورد اختلاف نظر متكلمان قرار داشته است. چنانچه غالبا اهل سنت و جماعت رای‌شان این بود كه خداوند در قیامت، قابل رویت است اما شیعه همیشه خلاف این نظر را داشت. با این حال در میان متكلمان شیعی قرن دوم هستند كسانی چون هشام بن سالم و هشام‌بن حكم -كه هر دو از شاگردان امام صادق(ع) هستند- اما ظاهرا معتقد بر جسم بودن خداوند بوده‌اند!

چنانكه شیخ كلینی(ره) در كافی به اسناد خود روایت كرده است كه حمزة بن‌محمد قال: «كتبتُ اِلی ابِی‌الحسن (علیه‌السلام) اسالهُ عنِ‌الجِسمِ و الصُّورهِ؛ فكتب: سُبحان من لیس كمِثلِه شیءٌ لا جِسمٌ و لا صُورهٌ؛ حمزه محمد گوید: به حضرت ابوالحسن [امام هادی علیه‌اسلام] نامه‌ای نوشتم و درباره جسم و صورت پرسیدم. حضرت نوشت: منزّه است آنكه چیزی مانندش نیست؛ نه جسم است و نه صورت.»(6)

این البته نظر اصلی و همیشگی امامیه درباره خداوند بوده و در كلام سایر ائمه از همان آغاز بر این نوع از الهایات تنزیهی تاكید شده است. چنان‌كه كلینی به اسناد خود در حدیثی آورده است از امیرالمومنین (علیه‌السلام) پرسیدند: پروردگارت را به چه شناختی؟، «قال: بما عرّفنی نفسه، قیل: و كیف عرّفك نفسه؟ قال لا یشبِهُهُ صوُرةٌ و لا یحسُّ بالحواسّ و لا یقاسُ بالنّاسِ، قریبٌ فی بُعدِهِ، بعیدُ فی قُربه، فوق كلِّ شیءٍ و لا یقالُ شیءٌ فوقه، أمام كلِّ شیءٍ و لا یقالُ لهُ أمامٌ، داخِلٌ فی‌الاشیاءِ لا كشیءٍ داخلٍ فی شیءٍ و خارجٌ مِن الاشیاءِ لاكشیءٍ خارجٍ من شیءٍ، سُبحان من هُو هكذا و لا هكذا غیرُهُ و لِكلِّ شیءٍ مُبتدأٌ؛ فرمود: به آنچه خودش، خود را برایم شناساند. عرض شد: چگونه خودش، خود را به تو شناسانید؟ فرمود: هیچ شكلی (صورتی) شبیه او نیست و با حواسّ درك نشود و با مردم مقایسه نشود؛ در عین دوری، نزدیك و در عین نزدیكی، دور است؛ برتر از همه‌چیز است و گفته نشود چیزی برتر از او است؛ مقابل تمام چیزها است و گفته نمی‌شود كه وی دارای مقابل است؛ داخل در چیزها است، نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی؛ از همه‌چیز بیرون است، نه مانند چیزی كه از چیزی بیرون باشد؛ منزّه است آنكه چنین است و جز چنین نیست و او سرآغاز همه‌چیز است.»(7)

«تشبیه»؛ عقیده‌ای كه به ناروا  شیعه به آن متهم شد

این روایات علاوه بر مضمون توحیدی‌اش از آن جهت اهمیت مضاعف دارد كه شیعه گاه به واسطه آرای برخی متكلمان - از جمله هشام بن حكم از شاگردان امام صادق(ع)- متهم به نوعی اندیشه «تشبیه» می‌شده است كه به همین مناسبت مخالفان شیعه، این باور ناصواب را به عموم شیعیان نسبت می‌دادند.

اما واقعیت این است كه مصادر كتب حدیثی شیعه پر است از روایاتی كه در نفی و نهی از هر نوع تشبیه و جسم‌انگاری كه در مورد ذات اقدس ربوبی به كار می‌رود. چنان‌كه شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از امام هادی(ع) آورده است: «از ابوالحسن علی‌بن محمدبن علی بن علی بن موسی‌الرضا (علیه‌السلام)، درباره توحید پرسیدم و به وی گفتم: من به دیدگاه هشام بن‌حكم باور دارم. امام علیه‌السلام، خشمگین شده فرمود: «ما لكم و لِقولِ هشام، أِنّه لیس مِنّا من زعم أنّ‌الله -عزّوجلّ- جِسمٌ و نحنُ منهُ بُرآءُ فی‌الدّنیا و الآخره، یا ابن [ابی] دُلفٍ، أِنّ الجِسم مُحدثٌ، واللهُ مُحدِثُهُ و مجسِّمُهُ؛ شما را چه به دیدگاه هشام‌بن حكم، كسی كه می‌پندارد خداوند عزّوجلّ جسم است، از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. ایابن ابی‌دلف جسم، پدید آمده است و خداوند، پدید آورنده و جسم‌دهنده آن است».»(8)

حتی از امامان هادی و عسكری علیهمالسلام روایت شده به كسی كه معتقد به جسم بودن خداوند باشد، زكات ندهید و به وی در نماز اقتدا نكنید؛ «فلا تُعطُوهُ مِن الزّكاهِ و لا تُصلّوُ وراءهُ». (9)

نفی جسمیت خداوند البته در همان زمان طرح‌اش مورد تذكار امام صادق(ع) نیز قرار گرفته بود. چنان‌كه ایشان در پاسخ به سوال فردی كه گفت از هشام بن حكم شنیدم كه از شما روایت كرده كه خداوند عزّوجلّ، جسمِ صمدی و نورانی است و... علاوه بر تكذیب سخنی كه به ایشان نسبت داده شده بود، فرمودند: «لا جسمٌ و لا صوُرةٌ، و لا تخطِیطٌ، و لا تحدیدٌ؛ نه جسم است و نه صورت و نه چهارچوب‌دار است و نه مرزبند».(10)

البته لازم به ذكر است كه برخی علمای شیعه و همچنین محققان عرب توضیح داده‌اند كه هشام با به كار بردن لفظ «جسم» درباره خداوند، به هیچ‌وجه قصد بیان یك نظریه تشبیهی را نداشته بلكه وی «جسم» را با «شیء» هم‌معنا و به اصطلاح مساوق می‌دانسته و از آن، موجود را ارایه می‌كرده است.(11)

با این همه اما سخنانی از قبیل آنچه از هشام بن حكم نقل شد آن‌قدر توانست شیعه را متهم به عقاید ناصواب كند تا محدث بزرگی چون شیخ صدوق(ره) را واداشت تا به جمع‌آوری احادیثی بپردازد كه واجد عقاید توحیدی و تنزیهی شیعه است. چنان‌كه صدوق در مقدمه كتاب «التوحید» خود انگیزه‌اش از تالیف آن را چنین توضیح می‌دهد: «آنچه كه مرا به نگارش این كتاب فراخواند، آن بود كه گروهی از مخالفان ما به خاطر اخباری كه در كتب ما دیده و تفسیر آن را نمی‌دانسته و معانی آنها را نمی‌شناختند و آنها را به غیر جایگاه شایسته‌شان حمل كرده و واژه‌های آنها را با واژه‌های قرآنی نمی‌سنجیدند، جمعیت ما را به اعتقاد برتشبیه و جبر نسبت داده و چهره مذهب ما را از دین خدا باز می‌داشتند و آنان را بر انكار حجّت‌های خداوند وا می‌داشتند. من با نگارش این كتاب درباره توحید و نفی تشبیه و جبر به خداوند متعال نزدیكی می‌جویم، از او یاری خواسته و بر او تكیه می‌كنم كه او مرا بسنده است و بهترین وكیلان می‌باشد.»(12)

البته توجه به این نكته نیز ضروری است كه الهیات تنزیهی امامیه بر مبنای تفسیر اهل بیت(ع) از قرآن به هیچ‌وجه به الهیات سلبی و به نوعی تعطیلی آنچه می‌توان درباره خداوند گفت نمی‌انجامد.

چنان‌كه در روایتی از پدر بزرگوار امام هادی(ع) -امام جواد(ع)- آمده است: «محمد بن أبی عبد‌الله، عن محمد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسن، عن بكر بن صالح، عن الحسین بن سعید، قال: سُئل أبو جعفر الثانی علیه السلام: یجوز أن یقال لله إنه شیء قال: نعم، یخرجه من الحدین؛ حد التعطیل وحد التشبیه؛ حسین سعید گوید: از امام جواد (علیه‌السلام)، پرسش شد: آیا می‌شود گفت خدا «شیء» (چیز) است؟ فرمود: آری، این تعبیر او را از دو حد بیرون می‌برد، حدّ تعطیل و حدّ تشبیه».(13)

بنابراین الهیات تنزیهی شیعه امامیه در عین برائت از هر نوع تشبیه و شیء‌انگاری خداوند اما با حدّ تعطیل آن نیز مخالف است. اینجا است كه به نظر می‌رسد گفته مفسرانی كه درباره سخن هشام بن حكم مورد اشاره قرار گرفت، اهمیت بیشتری می‌یابد.

ای بسا ائمه‌ای چون حضرت صادق(ع) یا حضرت هادی(ع) ناگزیر از آن بودند در عرصه عمومی اندیشه هشام را باطل اعلام كنند، چراكه هر كسی را یارای درك سخنان عالم و متكلم بزرگی چون او نبوده است. اما دست‌كم براساس روایتی كه از امام جواد(ع) نقل شد، به نظر می‌رسد درك خاصی از شیء خواندن خداوند می‌تواند مبتلا به تشبیه نباشد. در واقع طبق این درك، خداوند چیزی است كه «چیز» نیست! چنان‌كه در همان اصول كافی نیز از امام صادق(ع) -كه هشام از شاگردان ایشان بود- حدیثی نقل شده كه دقیقا همین مضمون را بیان داشته‌اند: «عِدّةٌ مِنْ أصْحابِنا عنْ أحْمد بْنِ مُحمّدِ بْنِ خالِدٍ الْبرْقِی عنْ أبِیهِ عنِ النّضْرِ بْنِ سُویدٍ عنْ یحْیى الْحلبِی عنِ اِبْنِ مُسْكان عنْ زُرارة بْنِ أعْین قال سمِعْتُ أبا عبْدِ‌الله علیهِ السّلامُ یقُولُ: إِنّ‌الله خِلْوٌ مِنْ خلْقِهِ و خلْقهُ خِلْوٌ مِنْهُ و كُلُّ ما وقع علیهِ اِسْمُ شیءٍ ما خلا‌الله فهُو مخْلُوقٌ و‌الله خالِقُ كُلِّ شیءٍ تبارك الّذِی «لیس كمِثْلِهِ شیءٌ و هُو السّمِیعُ الْبصِیرُ؛ زراره اعین گوید كه امام صادق (علیه‌‌السّلام) فرمود: همانا ذات خداوند از آفریدگانش خِلو و جدا و آفریدگانش از ذات او جدایند و هر آنچه نام «چیز» بر او واقع شود، آفریده و مخلوق است جز خدا و خدا آفریننده همه‌چیز است. خجسته و منزّه است آنكه چیزى مانندش نیست و او شنوا و بیناست.» (14)

فهرست ارجاعات

1- مقاله «احمدبن ابی‌دُوادِ اِیادی»، صادق سجادی، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، 7خرداد 1399.

2- همان.

3- حیات فكری-سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص651.

4- همان.

5- التوحید، شیخ صدوق، ترجمه محمدعلی سلطانی، انتشارات ارمغان طوبی، چاپ دوازدهم؛ 1398، صص336 و 337.

6- اصول كافی، ثقة‌الاسلام محمد كلینی، جلد اول، كتاب‌التوحید، ص229، [281].

7- اصول كافی، ثقه الاسلام محمد كلینی، جلد اول، كتاب‌التوحید، ص190، حدیث [227].

8- التوحید، محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق، ترجمه محمدعلی سلطانی، انتشارات ارمغان، چا دوازدهم؛ 1398، باب 6، حدیث 20113 صص126و127.

9- همان، صص122و123، حدیث 11[104].

10- همان، ص117 تا ص119، حدیث 4[97].

11- حیات فكری - سیاسی امامان شیعه(ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص637.

12- التوحید، محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق، ترجمه محمدعلی سلطانی، انتشارات ارمغان، چا دوازدهم؛ 1398، صص 11و13.

13- اصول كافی، ثقه‌الاسلام محمد كلینی، ترجمه صادق حسن‌زاده، جلد اول، كتاب‌التوحید، بابی درباره جواز تعبیر خدا به «چیز»، حدیث 2[220]، ص182تا ص184.

14- اصول كافی، ثقه‌الاسلام محمد كلینی، ترجمه صادق حسن‌زاده، جلد اول، كتاب‌التوحید، بابی درباره جواز تعبیر خدا به «چیز»، حدیث 4[222]، صص184و185).

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: