1401/10/17 ۱۰:۵۶
خواجه نصیرالدین طوسی دارای روحی نیرومند و حساس بوده كه گرفتار تحولات شدید سیاسی و معنوی شده و در عین این گرفتاریها به گونهای سخن گفته است كه تو گویی با مردم این روزگار در قرن بیستویكم سخن میگوید. او مانند برخی دانشمندان بزرگ و بیبدیل فراتر از زمان خود پیش رفته است.
نگاهی به زندگی و زمانه خواجه نصیرالدین طوسی - بخش دوم
علیرضا روشنایی: خواجه نصیرالدین طوسی دارای روحی نیرومند و حساس بوده كه گرفتار تحولات شدید سیاسی و معنوی شده و در عین این گرفتاریها به گونهای سخن گفته است كه تو گویی با مردم این روزگار در قرن بیستویكم سخن میگوید. او مانند برخی دانشمندان بزرگ و بیبدیل فراتر از زمان خود پیش رفته است. بررسی زندگی این دانشمند بزرگ نشان میدهد كه در هر حال و مقام، چه زمانی كه با اسماعیلیان زندگی میكرد و چه در روزگاری كه با ایلخانان مغول همكاری داشت، همواره دانش و نیروی خود را در راه خدمت به علم و دین به كار میبرد و در راه نجات مردم از هرگونه ستم و بیداد كوشش میكرد.
خواجه در روزگار مغول
روزگاری كه مغولان بیابانگر به فرماندهی چنگیزخان به شهر نیشابور رسیدند، سلطان محمد خوارزمشاه شكست خورد و هر مقاومتی توسط شهرها یكی پس از دیگری در هم شكسته شد. شدت خرابیها و فساد و قتلعام به اندازهای بود كه شهرهای پیشرفته جهان اسلام را به ویرانهای تبدیل كرد. در این وضع اگر اسارت و گرسنگی مردم را نیز در نظر بگیریم با منظره سهمناك و رقتانگیزی روبهرو خواهیم شد. در چنین شرایطی مردم درحالیكه سرگردان و بدون پناهگاه بودند به هر طرفی میگریختند. برخی به بیابانها و برخی دیگر آهنگ شهرهای دوردست و پارهای از ایشان در دژهای استوار پناه میجستند و كسانی كه توانایی هیچ راه گریزی نداشتند، توسط حمله بیرحمانه قوم مغول از بین میرفتند.
خواجه نصیرالدین طوسی از جمله كسانی است كه با بزرگترین فاجعه تاریخ بشر روبهرو شده و حوادث تلخ و اسفبار قوم مغول به جهان اسلام را با چشم خود مشاهده كرده است. در این زمان تنها فداییان اسماعیلی بودند كه در برابر مغولان چند سالی توانستند مقاومت كنند و تسلیم نشوند. درحالی كه دیگر شهرهای خراسان و از آن جمله نیشابور به دست مغولان افتاده و ویران شدند.
خواجه عزم طوس میكند
در كتاب مختصر تاریخالعرب به این مطلب اشاره شده است كه در میان نجاتیافتگان از كشتار بیرحمانه مغولان در نیشابور كه حدود چهارصد تن میشدند، یكی نصیرالدّین طوسی بود. او در جستوجوی پناهگاهی امن، درحالی كه بیست و دو سال از عمرش میگذشت، سرگردان بود و جایی جز طوس نیافت و برای نجات جان خویش از هرجومرج مغولان كه در هر سرزمینی از فلات ایران گام مینهادند، آنجا را دچار نابودی و ویرانی میكردند، وی آهنگ همان شهر كرد.
خواجه در قلعه الموت
در كتاب موسوعه طبقات فقها آمده است؛ خواجهنصیر در سفری كه از عراق به خراسان باز میگشت طی برخوردی با داعیان اسماعیلی، حدود بیست و دو تا بیست و شش سال از زندگانی خود را در قلعههای اسماعیلیان گذراند. آنچه از تاریخ برمیآید، این است كه خواجهنصیر در نزد اسماعیلیان میزیسته است. اگرچه در باب رفتن او به قلعههای اسماعیلیان علل مختلفی نقل كردهاند، اما علت عمده، آشفتگی اوضاع كشور بر اثر حمله مغول و امنیت قلعههای اسماعیلیه بوده است.
برخی درباره دلیل رفتن خواجه به قلعه الموت نوشتهاند در حمله مغول به ایران كه ابتدا از خراسان و نیشابور شروع شد، اوضاع بسیار آشفته بود و عده زیادی از مردم به دنبال یافتن پناهگاه امن به قلاع اسماعیلی كه در مقابل لشكر مغول مقاومت كرده بود، پناه آوردند. اتفاقا در همین ایام ناصرالدین عبدالرحیم بن منصور، حاكم قهستان كه مردی دانشدوست و خواهان علم بود خواجه نصیر را به آنجا دعوت كرد و بسیار مورد احترام قرار داد.
خواجه در زندان اسماعیلیان
قاضی نورالله شوشتری مینویسد: خواجه نامهای به ابن علقمی وزیر شیعی عباسیان نوشت تا به آنجا رفته و با كمك او به تبلیغ شیعه بپردازند ولی وزیر كه زمینه را مساعد نمیدید پاسخ نامه او را نداد و با توجه به اینكه خراسان در معرض خطر حمله مغول بود و از طرفی منطقهای سنینشین بوده و خواجه در آنجا امنیت نداشت، مجبور شد برای حفظ جانش به دعوت ناصرالدین لبیك گفته و به قلعه الموت برود. بعضی دیگر نوشتهاند خواجه در واقع از قربانیان حمله اول مغول در زمان چنگیز خان بود و مجبور شد برای حفظ جان خود به همراه مردم دیگر به قلاع اسماعیلیان برود و در آنجا هم چندان راضی نبود؛ چون مجبورش میكردند طبق عقاید آنان كتاب بنویسد كه این، ناقض استقلالش بود و حتی مدتی هم در آنجا زندانی بود، چرا كه اسماعیلیان از نامهاش به ابن علقمی و خلیفه عباسی مبنی بر رفتنش به بغداد مطلع شده و برآشفته بودند.
صورتبندی زندگی خواجه نصیر
زندگانی خواجهنصیرالدین طوسی را میتوان در چندین مرحله خلاصه كرد و مورد بررسی قرار داد.
۱) ملازمت ناصرالدین محتشم حاكم قلاع قهستان
۲) ملازمت علاءالدین پادشاه پیشوای اسماعیلیان و فرزندش خور شاه
۳) ملازمت هلاكوخان مغول تا زمان فتح بغداد و سقوط خلافت عباسی
۴) تولیت اوقاف و ساختن رصدخانه مراغه
علت پناهبردن خواجه به قلعههای اسماعیلیه
خواجه نصیرالدین طوسی در خراسان مشغول درك عمیق مسائل عقلی و نقلی و همچنین طبع لطیف و ذوق شاعرانه بود، قدر و منزلت او در همهجا طنین افكنده بود، به نزد ناصرالدّین عبدالرّحیم نخعى اشْترى، ملقّب به «مُحْتشم»، بزرگ قهستان قائن كه از حكمرانان مشهور اسماعیلیه در نواحی خراسان بود، رفت و سالها در نزد وی زندگی كرد.
لقب «استاد كائنات»
در هر حال خواجه چه به دعوت حكام اسماعیلی و چه با امر آنها در قلعه الموت ساكن یا زندانی شده باشد، گزارشی است كه در كتاب «تاسیسالشیعه لعلوم الاسلام» آمده، مبنی بر اینكه طوسی در دژ دیلم به فرمان خورشید شاه قرمطی زندانی شد، تا اینكه تركان (منظور تاتاران است) بر او چیره شدند و دژ دیلم را تصرّف كردند و نصیرالدّین را از زندان آزاد ساختند و بهخاطر اخترشناس بودنش بدو احترام گذاردند و در عِداد وزیران خود به شمارش آوردند. دكتر اعسم و كریم آقْسرایى را مىبینیم كه داستان مجبورسازی به اقامت و زندانیشدن او را رد میكند و درعینحال طوسی را «وزیر تامالاختیار اسماعیلیان» میشمارد كه «در نزد ایشان به درجهای رسیده است كه به او لقب استاد كائنات دادهاند».
روایت رشیدالدین فضلالله همدانی از رفتن خواجه به الموت
خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی وزیر دانشمند و مورخ معروف عهد مغول كه خود همعصر خواجه بوده است، در كتاب مشهورش جامعالتواریخ كه به فارسی نغز در تاریخ مغول نوشته است، ضمن شرح تسخیر قلعه الموت توسط هلاكو مینویسد: «مولانای سعید خواجه نصیرالدین طوسی كه اكمل و اعقل عالم بود و جماعت اطبای روزگار رییس الدوله و فرزندان ایشان به غیر اختیار به آن ملك افتاده بودند.»
در كتاب دره الاخبار تالیف دانشمند بزرگ علی بن زید بیهقی داستان رفتن خواجه را به قلاع اسماعیلیه بدینگونه نوشته است: از درگاه الموت به عدهای از فداییان اسماعیلیه امر شد كه خواجه را به الموت بیاورند و آن جماعت با خواجه در اطراف بساتین نیشابور روبرو شده و او را تكلیف به رفتن الموت كردند و چون خواجه از رفتن خودداری كرد، به قتل و آزارش تهدید كردند، خواجه هم از بیم جان به همراهی آنها رفت و سالها در آنجا پایبند تقدیر ماند؛ ولی تاكنون روشن نشده كه به گفته اینان محقق طوسی را از باب «سرقت مغزها» ربوده و به قلعه اسماعیلیان بردهاند یا اینكه چون محیط آمیخته با تعصب آن روز اجازه آزادی عقیده به دانشمندان شیعه اثنیعشری نمیداده نابغهای چون خواجه نصیرالدین طوسی دانشمند جوان شیعی برای رهایی از این ورطه با میل قلبی خود به نزد ناصرالدین محتشم كه شیعه شش امامی و مردی دانشمند و بزرگمنش و تا حدی با وی همعقیده بوده است رفته و سپس ناگزیر به ماندن در قلاع آنها و محیط تنگ و طاقتفرسای آنجا شده باشد.
شاید هم پس از ویرانی نیشابور در سال ۶۱۸ و ناامنیهایی كه مغولان در نقاط خراسان پدید آوردند باعث پناهندگی خواجه به قلعه اسماعیلیه كه در برابر تهاجم مغولها مصون مانده بود، شده باشد ولی در چه تاریخی قبل یا بعد از حمله مغول كه در سال ۶۲۱ از خراسان رفتند، درست معلوم نیست.
خواجه خود در مقدمه الحاقی اخلاق ناصری كه بعد از رهایی از قلاع اسماعیلیه نوشته است راجع به تالیف كتاب مزبور مینویسد: تحریر این كتاب وقتی اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلای وطن بر سبیل اضطرار اختیار كرده بود و دست تقدیر او را به مقام خطه قهستان پابند گردانیده بهطوریكه از این عبارت و شواهد دیگر استفاده میشود امكان احتمال اخیر نزدیكتر به ذهن میرسد. خواجه دانشمند سالها در قلعه قهستان نزد ناصرالدین محتشم با عزت و احترام میزیست و بهطوریكه در مقدمه اخلاق ناصری مینویسد، در سال ۶۳۰ تا ۶۳۶ آن كتاب معروف را كه ترجمه طهاره الاعراق ابن مسكویه حكیم مشهور است با اضافاتی از خود به نام وی تصنیف كرده است.
شرایط خواجه در نوشتن برخی از آثارش
خواجه كه در آن موقع ۳۳ تا ۳۹ساله بوده از حكما و دانشمندان ذوفنون به شمار میرفته است بهعلاوه وی در مدت اقامت قهستان به درخواست ناصرالدین محتشم كتاب زبده الحقایق عینالقضات همدانی را نیز به فارسی ترجمه كرد، همچنین رساله معینیه را به نام معینالدین پسر ناصرالدین در قلعه قهستان به فارسی در علم هیات تصنیف كرد. خواجه كتاب گرانقدر خود شرح اشارات ابنسینا در فلسفه را گویا به درخواست محتشم شهاب ابوالفتح منصور از امرای مشهور اسماعیلیه ملقب به شهابالدین كه سالها فرماندهی قلاع قهستان را داشته و خود مردی حكیم و طبیب بوده تصنیف كرده و گویا در قلعه میمون دژ یا الموت به انجام رسانده است. از اینكه قاضی منهاج سراج (مولف) كتاب طبقات ناصری در سال ۶۲۱ به گفته خودش - بعد از آنكه خراسان از لشكر مغول خالی شده بهطرف قائن نزد محتشم شهاب رفته، است، میتوان حدس زد كه خواجه نیز نخست در نزد محتشم شهاب بوده و پس از عزل وی به ناصرالدین محتشم پیوسته است.
لذا خواجه نصیرالدین این فرصت را یافت كه به دور از هیاهوی حمله مغول در آن مكان به تحقیق و تالیفات خود ادامه داده و آثار گرانقدری چون اخلاق ناصری را از خود به یادگار گذاشت.
موقعیت علمی اسماعیلیان
بیشتر پادشاهان و حاكمان اسماعیلی برخلاف آنچه دشمنان آنها ابراز میدارند اهل علم و فضل بودند و صحبت علما و اندیشمندان را غنیمت میشمردند. علاوه بر اینكه برای اهل علم و دانش، احترام قائل میشدند كتابخانههای بزرگ و معتبری را نیز در اختیار داشتند كه بیشتر كتب علمی و فلسفی در آنها وجود داشت. شاید گزاف نباشد اگر گفته شود باقیماندن بسیاری از آثار فلسفی و كتب مربوط به ریاضیات مرهون توجه این طایفه است، زیرا حاكمان این طایفه به این بخش از علوم و بهویژه فلسفه نظر داشتند و علمای این رشتهها را تا آنجا كه ممكن بود به دستگاه خود جلب میكردند. به همین جهت است كه كسانی مانند خواجه نصیرالدین طوسی و امثال او به دستگاه اسماعیلیان پیوسته بودند تا بتوانند از یك سلسلهمنابع علمی و فلسفی كه در جای دیگر یافت نمیشود، بهرهمند شوند.
بسیاری از آثار مهم منطقی و فلسفی خواجه طوسی در همان زمانی نگاشته شد كه در ملازمت اسماعیلیان بوده است. این اندیشمند بزرگ در مدت حدود بیست و دو سال با این طایفه زندگی كرده و كتاب شرح اشارات و تحریر مجسمی و اخلاق ناصری و اخلاق محتشمی و برخی از آثار دیگر او محصول همین دوره است.
اندیشمندان بزرگ در میان اسماعیلیان
در میان اسماعیلیان، اندیشمندان بزرگی به منصه بروز و ظهور رسیدهاند كه بههیچوجه نمیتوان در درخشش علمی و گسترش اندیشه آنان تردید روا داشت. ابو یعقوب سجستانی، حمیدالدین كرمانی مویدالدین شیرازی و ناصرخسرو قبادیانی در زمره این اشخاص قرار میگیرند كسانی مانند ابو حامد غزالی و امام الحرمین جوینی و سایر متكلمان اشعری نیز با همینگونه اشخاص به مخالفت برخاسته و در ردّ اندیشههای آنها به تلاش و كوشش پرداختهاند. دانشگاههای نظامیه كه بیشتر به اشاعره فقه شافعی و ترویج كلام اشعری كمك میكرد نیز در جهت مخالفت و دشمنی با همین نوع از اندیشهها شكل میگرفت. جای هیچگونه تردید نیست كه دانشگاه نظامیه بغداد بر پایه مخالفت با اندیشههای فلسفی و تفكر عقلی شكل گرفته بود دستگاه خلافت بغداد نیز بهرغم اینكه فقط در یك دوره خاص و معین نهضت ترجمه را به وجود آورد و به حركت فكر فلسفی كمك كرد همواره در نشر اندیشههای اشاعره كوشش میكرد و با فلاسفه و اندیشمندان بزرگ سر سازگاری نداشت و این خود میتواند یكی از عواملی باشد كه خواجه نصیرالدین طوسی به ملازمت هلاكوخان درآید و در سقوط این دستگاه خودسر، نقش ایفا كند.
رنج خواجه از زبان وی
او در شرح كتاب الاشارات و التنبیهات شیخالرییس ابوعلی سینا به اوضاع و احوال زمان خود اشاره كرده و شمهای از مشكلات و مصیبتهای خود را بازگفته است. سخنان خواجه دردمندانه و شكوهآمیز است. او كوه استقامت بود و با استقامت و استواری خود توانست شعله اندیشه و چراغ فكر فلسفی و كلامی را از خاموشی و فرو مردن برهاند. سخن خواجه طوسی در پایان شرح اشارات كه آن را در دژهای اسماعیلیان تالیف كرده است، میگوید: «... بیشترینش را در وضعیتی دشوار نوشتم كه وضعیتی دشوارتر از آن ممكن نیست و غالبش را در زمان دلگیری تحریر كردم، بلكه در زمانهای آن را رقم زدم كه هر لحظهاش ظرف نوعی اندوه و شكنجهای دردآور و گونهای پشیمانی و افسردگی عظیم بود. آنهم در جاهایی كه در هر آن در آنها آتش دوزخی برافروخته میشد و زبانه میكشید و گدازهای از فرازش فرو میریخت، هیچوقتی سپری نمیشد مگر اینكه چشمم اشك میبارید و دلم میافسرد و هیچ زمانی فرا نمیرسید كه بر رنجهایم نیفزاید و اندوه و غصّهام را چند برابر نگرداند ... وه! چرا من در گستره زندگانیم زمانی ندارم كه از رخدادهای همراه دارنده پشیمانی همیشگی و افسوسمندی جاودانه سرشار نباشد؟ گویا گذران زندگانیم كاری است كه لشكریانش ابرهایی تیره و سپاهیانش اندوههایی گوناگونند.
بار خدایا! به حقّ پیامبر برگزیدهات و به حقّ جانشین پسندیدهاش كه درود پیوسته خداوندی بر آن هر دو و بر خاندانشان باد، مرا از انبوه شدن دسته دستههای گرفتاری و از پشتهپشته آمدن موجهای رنج برهان! و از وضعیتى كه در آن گرفتار آمدهام، گشایشی بهرهام فرما! به حقّ «لاالله إلّاأنت» كه تو مهربانترینِ مهربانانی»!
كتابهایی كه خواجه در دژهای اسماعیلیان تالیف كرده است
وزیر ناصرالدّین، شخصیتی است كه «نسبت به دانشمندان و فاضلان توجّه داشت» و اسباب آسایش نصیرالدّین را فراهم ساخت تا وی بتواند در زمینههای مورد نظر اسماعیلیه پژوهشهایی را انجام دهد. نصیرالدّین در پاسخ به درخواست ناصرالدّین كتاب الطهاره ابوعلى مسكویه رازی را ترجمه كرد و مطلبهای تازهای بر آن افزود و آن را «اخلاق ناصری نامید تا آن را به بانی تالیفش ناصرالدّین نسبت داده باشد». وی همچنین به تالیف كتابی برای معینالدین شمس الشموس فرزند ناصرالدّین، در علم هیات پرداخت و آن را الرساله المعینیه نامید.
نصیرالدّین در روزگاری كه در این دژهای اسماعیلیه به سر میبرد، تعدادی اثر فلسفی و ریاضی و فلكی تالیف كرد و از این طریق در غنیسازی گنجینههای كتب اسلامی تا حدّ زیادی سهیم شد زیرا علاوه بر اخلاق ناصری و رساله معینیه، او كتابهای: روضهالقلوب و رسالهالتولّی و التبرّی و تحریر المجسطی و تحریر اقلیدس و تحریر اُكرمانالاوس و روضهالتسلیم و مطلوبالمومنین و شرحالاشارات شیخالرییس ابنسینا را نگاشت. همچنین چندین كتاب در ستارهشناسی و ستارهبینی (علم نجوم و علم احكام نجوم) و چندی دیگر در علم فلك نوشت و بقیه كتابهایش را نیز پس از آنكه هولاكو بغداد را گشود، به اتمام رسانید.
العرفان، ج 47، ص 332؛ امین عاملی، ج 46، ص 6؛ نعمه، ص 478؛ اعسم، ص 40؛ یادنامه، ص 63.
تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیه
مسلم است كه خواجه طوسی پس از فروپاشی دولت اسماعیلی نزاری تا پایان عمر شیعی امامی بود و در این مدت كتابهایی نیز طبق این آیین نوشت ولی نكته درخور توجه این است كه از برخی كتب ایشان كه به روش امامیه نوشته شدهاند برمیآید كه وی تا حدودی تحتتاثیر افكار و عقاید اسماعیلیه بوده است یا دستكم هالهای از ابهام و تردید وجود دارد كه به چند نمونه آن اشاره میشود.
الف) مساله رجعت:
اصل مساله رجعت و اعتقاد به آن یكی از اصول اساسی اعتقادی مسلم شیعه است كه دانشمندان و متكلمان شیعی هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته و درباره آن آثاری نیز نوشتهاند. با اینهمه، خواجه طوسی بههیچوجه این مساله را در كتب خویش مطرح نكرده است. ممكن است چنین تصور شود كه نیاوردن مسالهای دلیل بر نپذیرفتن آن نیست، ولی توجه به این مطلب لازم است كه خواجه در تجریدالاعتقاد كه یك دوره كامل مسائل كلامی شیعی امامی است، حتی مسائلی از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بیان كرده، اما به رجعت حتی اشارهای نیز نكرده و این البته پرسشبرانگیز است.
ب) مساله بداء:
بداء نیز از دیرزمان از مسائل اساسی و مطرح میان متكلمان و محدثان امامی بوده است. خواجه طوسی به این مساله پرداخته ولی چون فقط یك روایت كه خبر واحد است، درباره آن نقل شده است بداء را كنار میگذارد. خواجه در جواب افترای حكایت شده از سلیمان بن جریر زیدی به واسطه فخر رازی در مساله بداء و تقیه چنین میگوید. امامیه قائل به بداء نیستند و قول به بداء، فقط بهواسطه یك روایت است كه از امام صادق(ع) نقل شده است و آن اینكه آن حضرت پسرش اسماعیل را قائممقام خویش قرارداد ولی وی در زمان حضرت فوت كرد و امام صادق(ع) حضرت موسی را جانشین خود فرمود. از ایشان در این باره سوال شد، فرمودند: «برای خدا در امر اسماعیل بداء حاصل شد». در باب بداء همین یك روایت وجود دارد كه آنهم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمیشود. میرداماد در این باره ادعای تواتر كرده است.
ج) مساله تعلیم:
مساله دیگری كه خواجه به آن پرداخته و در كلامش میتوان گونهای از تناقض را یافت، قاعده تعلیم است. فخر رازی در بحث نظر مساله تعلیم را به ملحدان نسبت میدهد و میگوید در شناخت خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتیاجی نیست. خواجه در جواب میگوید: اسماعیلیه مقدمات اثبات صانع جهت رسیدن به نتیجه را لازم میدانند، لكن میگویند مقدمات عقلی به تنهایی كافی نیست و نجات بدون معلم به دست نمیآید، چرا كه پیامبر (ص) میفرماید: به من دستور داده شده مردم را وادار كنم تا بگویند: لاالهالاالله. پس اگر عقول كافی بود عرب میگفت ما خدا را بهواسطه عقول خودمان اثبات میكنیم و توحید را میشناسیم و احتیاجی به معلم نداریم؛ بنابراین استدلال اینان با بیان كوتاه چنین است: آیا عقل تنها كافی است یا خیر؟ اگر عقل تنها كافی باشد، احدی از مردم حتی انبیا نمیتوانند دیگران را هدایت كنند و اگر عقل بهتنهایی كافی نباشد ... به تعلیم احتیاج است.
رای نهایی خواجه درباره اسماعیلیان
اما خواجه طوسی در رساله دیگر خود به نام امامت، اسماعیلیان را بدون استثنا خارج از دین دانسته است و هیچیك از آرای ایشان را، گرچه درست باشد، نمیپذیرد. از عبارات فوق برمیآید كه گونهای از تردید و تناقض در سخنان خواجه در این باره وجود دارد. محمدتقی دانشپژوه نیز به این دوگانگی در آثاری كه خواجه پس از ۶۵۴ هجری نوشته، اشاره كرده است. میان محمد شریف نیز، به تاثیرپذیری خواجه از اسماعیلیان بهصورت بسیار مجمل و بدون دلیل اشاره كرده است.
داستان عالم سنی و شهر مراغه
یك عالم بزرگ اهلسنت یك روز در شهر مراغه كه نزدیك به عراق بود و تقریبا غرب ایران و عراق اكثر سنینشین بودند، آمد خدمت خواجه نصیرالدین طوسی، به خواجه عرض كرد: این فرقههای مختلف اسلامی حنفی، شافعی، مالكی، حنبلی، صوفی، قدریه، اشعریه، معتزله ماشاءالله هفتاد و سه تا دین اختراع شده است، گفت از این هفتاد و سه فرقه خواجه باید یك فرقهشان اهل نجات باشند؛ همه كه اهل نجات نیستند، خواجه فرمود درست است! یك فرقه اهل نجات هستند. گفت كدام فرقه است؟ لازم به توجه است كه این عالم دانای ارجمند و دانشمند، چقدر ظریف، محكم، استوار و قوی جواب میدهد!
خواجه از وی پرسید: این روایت را شما در كتابهایتان نقل كردید كه پیغمبر فرموده بعد از مرگ من امت به هفتاد و سه فرقه تقسیم میشوند؟ گفت: بله نقل كردهایم. فرمود: اتفاقا این روایت را از قول رسول خدا(ص) ما هم در كتابهایمان نقل كردهایم! پس هم شیعه این روایت را دارد و هم سنی. بعد خواجه بار دیگر از وی پرسید: این روایت را هم شما در كتابهایتان دارید كه پیغمبر فرمودند؛ «مثل اهل بیتی كسفینه نوح من تمسك بها نجی و من تخلف عنها هلك؛ مثل اهل بیت من، مثل كشتی نوح است كه هر كس سوارش شد نجات یافت و هركس كه از آن باز ماند غرق گشت»؟ عالم اهل سنت جواب داد: بله این را هم داریم. خواجه فرمود: پس هم ما این روایت را داریم و هم شما. سپس ادامه داد: حالا معلوم شد از این هفتاد و سه فرقه كدام فرقه اهل نجات هستند! عالم اهل سنت مبهوت شد و از جلسه با شیعیان بلند شد، چون راهی دیگر نداشت. یعنی خواجه دستوپای عقلش را بست كه نتواند اینطرف و آن طرف برود.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید