اخلاق فضیلت در دوره یونان باستان و تاثیراتش بر فلسفه اخلاق اسلامی در گفت و گو با محسن جوادی

1393/10/7 ۱۲:۱۲

اخلاق فضیلت در دوره یونان باستان و تاثیراتش بر فلسفه اخلاق اسلامی در گفت و گو با محسن جوادی

برای بررسی مهم ترین محورهای اخلاق فضیلت نزد دکتر محسن جوادی رفتم. ما در این گفت و گو پس از تعریف اخلاق فضیلت و بررسی فضایل چهارگانه ارسطویی و فضایل هفت گانه آکوییناسی، به سراغ نخستین بارقه های ظهور اخلاق فضیلت می رویم و پس از بررسی اخلاق فضیلت در یونان باستان و قرون وسطی، استقبال از اخلاق فضیلت را در دوران مدرن واکاوی می کنیم؛ همچنین اهم مباحث اخلاق فضیلت یعنی سعادت گرایی، کمال گرایی و خیر اعلی را اندکی شرح می دهیم.

 

منیره پنج تنی: برای بررسی مهم ترین محورهای اخلاق فضیلت نزد دکتر محسن جوادی رفتم. ما در این گفت و گو پس از تعریف اخلاق فضیلت و بررسی فضایل چهارگانه ارسطویی و فضایل هفت گانه آکوییناسی، به سراغ نخستین بارقه های ظهور اخلاق فضیلت می رویم و پس از بررسی اخلاق فضیلت در یونان باستان و قرون وسطی، استقبال از اخلاق فضیلت را در دوران مدرن واکاوی می کنیم؛ همچنین اهم مباحث اخلاق فضیلت یعنی سعادت گرایی، کمال گرایی و خیر اعلی را اندکی شرح می دهیم. به طور ویژه بر نظریه فضیلت مدارانه ارسطو تمرکز می کنیم و از معنای عدالت نزد او پرسش می کنیم. در انتها در عالم اسلام، به معنای فضیلت نزد غزالی و کتاب های او می پردازیم، تهذیب الاخلاق ابن مسکویه، اشارات ابن سینا، اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی، محجه البیضا فیض کاشانی و دو کتاب از معراج السعاده و جامع السعادات را از نظر می گذرانیم.

***

بهتر است پیش از هر چیز به سراغ تعریف «اخلاق فضیلت» برویم. شما چگونه اخلاق فضیلت را تعریف می کنید و به نظر شما کلیدی ترین مفاهیم این نظریه چیست؟ شاید بهتر باشد با تعریف Arte یا «فضیلت» آغاز کنید و به عبارت دیگر برای ما بگویید مقصود از «فضیلت» در اخلاق فضیلت محور چیست؟

فیلسوفان یونان که آنها را به عنوان اولین نظریه پردازان اخلاقِ فضیلت می نامیم شاید چندان از این اسم راضی نباشند زیرا از نظر آنها اخلاق ، چیزی جز فضیلت نیست و علم  اخلاق که جزء اصلی حکمت عملی است شناخت و تبیین انواع فضیلت است. البته امروزه با مطرح شدن اخلاق های بدیل که به جای بحث از فضیلت ( کیفیت نفسانی)  از درستی  و نادرستی عمل آدمی ( فعل جوارحی) سخن می گویند، می توان رویکرد ارسطو و دیگر فیلسوفان یونانی را به عنوان اخلاق فضیلت نام نهاد. مفهوم کلیدی اخلاق فضیلت ، فضیلت است که بنا به تحلیلی که ارسطو دارد از جنس کیفیات پایدار نفسانی است که متفاوت از استعداد انجام یک چیز یا حتی خود انجام آن است . می توان گفت فضیلت استعداد تعین یافته برای انجام فعل نیک است که موجب صدور سهل و روان کار نیک از آدمی است.  واژه Arête  که شما به آن اشاره کردید در عرف یونان قدیم به معنای هر نوع  برتری و امتیاز در یک چیز بود و خاص انسان نبود و حتی در مورد حیوانات یا موجودات دیگر هم به کار می رفت . در  آثار هومر نوعی محدودیت در استعمال این واژه دیده می شود و مثلا وی وقتی از آرته در یک مرد سخن می گوید بیشتر به شجاعت اشاره دارد و وقتی از آرته در یک زن سخن می گوید به  جذابیت وی اشاره دارد .  در آثار فلسفی یونانی این واژه معمولا به معنای کمال یک فرد از لحاظ داشتن کارویژهِ نوع خود است یعنی مثلا سرعت در دوندگی که فصل ممیز یک اسب است در این فرد از اسب وجود داشته باشد. از این روی شناخت آرته یک چیز، کاملا به شناخت فصل ممیز آن مربوط است . در واقع در تفکر یونانی غایت از خلقت هر فردی تحقق بخشیدن به کمال نوعی آن است که بر اساس فصل ممیز آن نوع شناخته می شود . اگر بخواهیم از آرته یک اسب سخن بگوییم باید درباره سرعت دوندگی آن بحث کنیم و ببینیم اسب مورد نظر تا چه اندازه سریع می دود . بر همین روال اگر در باره آرته یک انسان سخن می گوییم باید اول بدانیم فصل ممیز انسان که مشخص کننده کمال وجودی او است، چیست؟ که بنا به گفته ارسطو همان عقل است و بنابر این آرته انسان به اِعمال عقل و تحقق آن بستگی دارد که در صورت های مختلف ظهور می یابد. از این روی است که ارسطو از فضائل مختلف مربوط به عقل مانند نظر کردن contemplation  و یا تدبیر deliberation که مبنای فضائل اخلاقی است سخن می گوید.

 

اما با این تعریف این اشکال پیش می آید که واژه "فضیلت" در اخلاق امروز بیشتر به معنای نوعی ویژگی نفسانی است که موجب اعتدال در عملکرد هر قوه و در مجموع قوای نفس می شود و از این روی به قلمروی امیال آدمی مربوط است نه ساحت عقل و نظر او و این کاربرد بر خلاف آنچیزی است که ارسطو درباره ارتباط فضیلت های آدمی  با عقل که فصل  ممیز انسان است، می گوید! درست است؟

دلیل فضیلت نامیدن این امیال و عواطف مبنای عقلی این امیال است و در واقع آنها برای تبعیت از عقل عملی، فضیلت نامیده می شوند. از این روی اصل ارتباط فضیلت با عقل در این موارد که فضائل اخلاقی نامیده می شوند، وجود دارد.

 

در ادامه پرسش پیش باید این نکته را نیز طرح کنم که نقش فضایل چهارگانه ارسطویی(حکمت-شجاعت-عفت-عدالت) یا فضایل هفت گانه مسیحی آکویناسی (حکمت-شجاعت-عفت-عدالت-ایمان-امید-احسان) چیست؟ و فیلسوفان فضیلت محور چگونه میان آن ها تفکیک قائل می شوند؟

فضائل چهار گانه ارسطوئی در واقع از افلاطون است و بیشتر به تقسیم سه گانه وی از قوای نفس مربوط است. قوای اصلی نفس که موجب حیات و زندگی فرد انسانی است عبارت است از قوه شهویه ، غضبیه و ناطقه. اعتدال در  هر قوه موجب به وجود آمدن یک فضیلت می شود و افراط و تفریط در آن موجب پیدایش دو رذیلت است. البته هر کدام از این قوا بسته به اینکه در کدام زمینه گرفتار افراط و تفریط شوند یا رویه اعتدالی  داشته باشند به نام های مختلف شناخته می شوند. اما به هر حال عفت نامی است که ارسطو برای اعتدال قوه شهویه در حالت کلی انتخاب می کند و می توان آن را بسته به اینکه در زمینه امور جنسی باشد یا در مورد غذا و پول یا چیز دیگر به اسم های مختلف نامید. می توان گفت عفت فضیلت اصلی قوه شهویه است که البته فضیلت های فرعی مختلف و متعددی از آن منشعب می شود. بیشتر این فضیلت ها نام های خاص دارند اما گاهی هم اسمی برای آن وجود ندارد. همین سخن در مورد شجاعت که فضیلت قوه غضبیه است و همین طور در مورد حکمت ( عملی) که فضیلت قوه ناطقه است، صادق است.

 

چرا مزیت قوه ناطقه در شمار چهار فضیلت اصلی اخلاقی آمده  است؟

در واقع باید گفت که آنچه ارسطو از فضیلتِ قوه ناطقه در بحث از فضائل اخلاقی در  نظر دارد به حکم جزئی عملی مربوط است که متفاوت از فضیلت های قوه ناطقه در شناخت کلی و علم است و بسیار نزدیک به عمل است. به هر حال این فضیلت ها که عناصر سازنده سعادت آدمی به حساب می آید در واقع بر اساس یک انسان شناسی فلسفی شکل گرفته است که متفاوت از انسان شناسی دینی مورد نظر مومنان است. اگر چه سعادت در ارسطو به نظر کردن در خدا یا contemplation تفسیر شده است اما آن متفاوت از مفهوم ایمان است که مبنای سعادت و رستگاری آدمی در نظر ادیان آسمانی است . برخی از فیلسوفان مسیحی برای پر کردن این خلاء در فضیلت شناسی ارسطوئی به افزودن سرفصل های جدید بر فهرست فضائل اصلی اخلاقی متناسب با انسان شناسی دینی که تفسیر متفاوتی از سعادت آدمی دارد، پرداختند. مثلا آکویناس با افزودن سه فضیلت کلیدی دیگر فهرست فضائلی را که سازنده سعادت آدمی اند هفت تا کرد. روشن است که منشاء این افزایش نگاه متفاوت آکویناس به سعادت آدمی  است که آن را به شکوفائی انسان در حیات این جهانی محدود نمی داند  بلکه گستره حیات آدمی را بی نهایت می داند و از این رو سعادت واقعی را در اتصال به بی نهایت یعنی قرب الهی می داند که از رهگذر ایمان، احسان و رجاء حاصل می شود. شاید در میان مسلمانان کسانی مثل غزالی هم چنین برداشتی دارند و معتقدند باید بر تعداد فضیلت های اصلی افزود تا متناسب با مقتضیات سعادت حقیقی شود. البته برخی مانند خواجه طوسی نیازی به افزودن تعداد فضائل اصلی نمی بییند و فضیلت های مورد نیاز سعادت اخروی و حقیقی  انسان را بر اساس همان فضائل چهار گانه تفسیر می کنند مثلا عدالت در واقع بیش از هر چیز مقتضی ایمان و عبادت است  یا ... . روش آکویناس از جهت اینکه ساختار نگرش افلاطونی به ربط هر فضیلت اصلی به یک قوه نفسانی را بر هم می زند کمتر مورد توجه فیلسوفان قرار گرفته است اما روش خواجه طوسی از این نظر جذاب تر است اگرچه از جهت دیگر کار خواجه طوسی دشوار است زیرا اندراج فضائلی که برای حیات طیبه مورد نظر قرآن که حیات عبادی است در ذیل فضائل چهارگانه ارسطوئی دشواری های زیادی دارد.

 

مورخان اخلاق بر این نظرند که نظریه های اخلاقی فضیلت محور برای نخستین بار در یونان باستان ظهور کردند. ظهور و پیدایش اندیشه های مربوط به اخلاق فضیلت به چه زمانی باز می گردد؟ و چرا سقراط را آغازگر این راه معرفی کرده اند؟

روشن است که اخلاق بسیار پیش تر از سقراط مورد توجه اندیشمندان جهان بوده است. به علاوه اخلاق مورد تاکید  ادیان آسمانی بوده و نمونه های زیادی از آموزه های اخلاقی را در ادیان مختلف می توان یافت. ده فرمان  تورات نمونه معروفی از توجه جدی به اخلاق قبل از شکل گیری فلسفه یونانی است. حتی در متون غیر دینی در خود یونان یا در ایران باستان مانند کتیبه معروف کوروش  و یا در هند وچین هم آموزه های اخلاقی مورد توجه بوده است.  اما آنچه سقراط را ممتاز کرده است توجه او به مسائل اخلاقی در سبک و سیاق فلسفی است یعنی مثلا به جای آنکه بپرسد چه چیزی نیک است از ماهیت نیکی سوال می کند یا درباره ربط و نسبت دین و اخلاق می پرسد. این نوع بحث که نقطه عطفی در فلسفه یونان بود و نظر اندیشمندان را از توجه به جست و جوی مبادی و اصول نخستین عناصر طبیعی به جست و جوی مبادی حیات انسان معطوف کرد بیشتر کار سقراط بود. البته روشن است که هر گاه سخن از سقراط گفته می شود در واقع حکایتی است که افلاطون بیان می کند و نمی توان میان رای و نظر سقراط و افلاطون مرز بندی دقیق و روشنی داشت. با این همه نظر سقراط و افلاطون در باره امور اخلاقی به رغم دقت و عمقی که دارد از انسجام و نظم خوبی برخوردار نیست. اما در ارسطو آن دقت و عمق با یک نظم چشمگیری دیده می شود. نوشته های اخلاقی ارسطو بر خلاف افلاطون که در لابلای صدها صفحه مطلب با عناوین پراکنده ای مانند رساله اثیفرون، گرگیاس و .. آمده است ، به صورت مشخص در کتاب اخلاق نیکوماخوس گرد آمده است. از این روی اگرچه سقراط پدر فلسفه اخلاق و اخلاق فضیلت است اما کسی که به آن میراث نظام داد و بسیار پخته تر کرد ارسطو بود.

 

اخلاقی که سقراط مروج آن بود بعدها از سوی گزنفون و افلاطون هم تبلیغ و ترویج شد. این دو فیلسوف چه تعبیری از فضیلت و اخلاق مبتنی بر آن داشتند؟

سقراط اخلاق خاصی به معنای آموزه های معین را تبلیغ و ترویج نمی کرد بلکه بیشتر می کوشید افراد را با نحوه درست مواجهه با مسائل اخلاقی و چگونگی تصمیم گیری در مورد آنها آشنا کند. خود وی می گوید که مانند یک خرمگس می کوشد تا مانع خواب شهروندان شود. من در خصوص اندیشه فلسفی گزنفون آشنائی ندارم اما به گمانم وی بیشتر به شرح زندگی واقعی سقراط پرداخته است و شاید از این جهت تصویر واقعی تری از سقراط تاریخی به ما می دهد تا افلاطون که سخنان سقراط را با نگرش فلسفی خود عجین کرده و بیان می کند. در هر صورت اصلا مطمئن نیستم که بتوان مطالب گزنفون در باره سقراط را در حدی دانست که آنها را تعبیری یا تقریری از نظریه فضیلت سقراط شمرد. در مورد افلاطون مشکل به گونه دیگری مطرح است زیرا تفکیک و مرز بندی اندیشه مستقل وی از آنچه به نام سقراط نقل می کند دشوار است و نمی توان گفت بیان افلاطون حکایت دقیق  نظریه سقراط است یا تقریر و تفسیری است که خود وی با توجه به مبانی فلسفیهاش ارائه می کند.

 

در قرون وسطی و با توجه به آموزه های دین مسیحیت و تأکید بر فضایل اخلاقی با الگوبرداری از زندگی مسیح، اخلاق فضیلت چه مسیری را طی کرد؟

آشنائی مسیحیت با فلسفه یونانی به حدود چهار صد سال پس از ظهور حضرت عیسی علیه السلام  بر می گردد در حالی که آشنائی مسلمانان بسیار سریع و در آغاز قرن دوم هجری اتفاق افتاد. فیلسوفان مسیحی به ویژه آکویناس ساختار و روش اخلاقی ارسطو را پسندیدند و آن را مبنائی برای تبیین عقلانی اخلاق مسیحی قرار دادند. آنها هم مانند ارسطو از شناخت نفس و کارویژه آن آغاز کردند و البته با توجه به اختلافی که در حیات انسانی و گستره آن داشتند فهرست متفاوتی از فضیلت های اخلاقی دادند. روشن است که مسیحیت علاوه بر عقل از سرچشمه جوشان وحی هم برای شناخت زندگی خوب آدمی بهره می گیرد. کسانی مانند آکویناس که می کوشیدند نوعی انسجام میان داده های وحی و یافته های عقل ایجاد کرده، مجموعه آنها را در یک ساختار عام تر تبیین و توجیه کنند الگوی اخلاق فضیلت ارسطو را بیش از نظریات اخلاقی دیگری که در دست داشتند مانند لذت گرائی یا ...پسندیدند. پذیرش چارچوب اخلاق ارسطوئی البته آنها را از اصلاح و تکمیل اخلاق فضیلت یونانی  در همسوئی بیشتر با آموزه های وحیانی باز نداشت. در واقع به نظر این فیلسوفان آنچه ارسطو با عقل خود کشف کرده مسیر اولیه و ابتدائی سعادت است که خداوند نسخه کامل آن را با فرستادن عیسی علیه السلام تکمیل کرده است. سخنان ارسطو بخشی از حقیقتی است که صورت کامل آن به وسیله عقلی که از پرتو وحی روشنی و قوت گرفته، معلوم می گردد.

 

چرا پس از دوران قرون وسطی و در دوران نوزایی منتقدان بسیاری در برابر اخلاق فضیلت صف آرایی کردند و تا جایی در نقدهایشان پیش رفتند که برای نمونه ماکیاولی «فضیلت مند نبودن را عامل ترقی و رشد بشریت» قلمداد کرد و یا مندول «رذائل فردی مانند حسادت، عجب و حیله گری را عامل رونق تجارت پرمنفعت و سود فراوان» تلقی کردند؟

رنسانس یا نوزائی در واقع شروعی بر فرایند عرفی شدن اندیشه انسان و دنیوی شدن حیات اوست. در این نهضت کمال آدمی بر حسب مزایای دنیوی تعریف می شود و روشن است که لذت و منفعت مادی غایت اصلی حیات آدمی و معین کننده نحوه سلوک او در عمل می شود. از طرف دیگر فضیلت های اخلاقی ارسطو بیش از هر چیز به سلامت روح و روان و تحقق بخشیدن به ذات نهفته انسان مربوط است نه به لذت و نفع مادی و به ویژه اینکه نظریه ارسطوئی رنگ و روی دینی هم گرفته و نشان مسیحیت تلقی می شود. از این روی بیشترین مخالفت با اخلاق فضیلت را در واقع می توان مخالفت با نگرش غایت گرایانه از حیات آدمی دانست که در تفسیر فیلسوفان قرون وسطی به حیات اخروی انسان ربط یافته است. حیله گری اگر چه به رونق تجارت می انجامد اما خسران زیادی برای نفس آدمی دارد و حیات این جهانی او را  بیشتر حیوانی می کند تا انسانی و بدتر اینکه سعادت اخروی او را که در قرب الهی است ویران می کند. البته فلسفه ستیزی هم یکی از دلائل این مخالفت می تواند باشد زیرا تجربه بیش از استدلال فلسفی در رنسانس قرب و ارج می یابد.

 

در دوران مدرن استقبال از نظریه اخلاق فضیلت شدت گرفت. شما علل و دلایل این امر را چه می دانید؟ این حامیان در برابر نقادان اخلاق فضیلت چگونه از آن حمایت می کردند و البته برجسته ترین انتقادات به نظریه اخلاق فضیلت را چگونه پاسخ دادند؟

در دوران مدرن مقاله معروف خانم آنسکم خاستگاه اصلی احیای نظریه اخلاق فضیلت به شمار می آید. در این خصوص ذکر چند نکته لازم است یکی اینکه در شرق و در اندیشه حکیمان مسلمان نظریه اخلاق فضیلت مرگ را تجربه نکرد تا از احیای آن سخن گفته شود و دیگر اینکه برخی از تقریر های احیاء شده این نظریه در دنیای جدید با نسخه اصلی آن تفاوت های زیادی دارد و به سختی می توان آنها را احیاء اخلاق فضیلت یونانی دانست. اما به هر حال در بیان علل و دلائل این چرخش از اخلاقِ عمل به اخلاق فضیلت می توان به ناکامی های اخلاقِ عمل اشاره کرد. دو صورت رایج اخلاقِ عمل یعنی سودگرائی(از نوع نظریه های نتیجه گرا ) و وظیفه گرائی کانتی در تبیین پدیدارشناسانه اخلاق توفیق چندانی نیافتند و به علاوه در عمل با اشکالات عدیده ای مواجه شدند. نتیجه گرائی با دشواری فراوانی در بیان جنبه الزامی و وجه تکلیفی اخلاق روبرو شد و همینطور وظیفه گرائی کانتی در مورد انگیزش اخلاقی با دشواری مواجه شد. به علاوه سود گرائی در عمل به نادیده گرفتن ارزش عدالت منتهی شد و از سوی دیگر وظیفه گرائی کانتی اخلاق را در حد یک راهنمائی منطقی و انتزاعی نگه داشت که به سختی می توان در عمل از آن بهره ملموس گرفت. کسانی مانند دیوید راس که برای غلبه بر مشکلات پیش آمده به تعدد وظایف معتقد شدند در عمل با تزاحم آنها مواجه شدند که راه حل قابل قبولی برایش نیافتند. اخلاقِ عمل از جهت تربیت اخلاقی هم مشکل داشت زیرا اولا به نقش نیت و نوع انگیزش به انجام عمل توجه کافی مبذول نمی کرد و حیات اخلاقی آدمی را سطحی می کرد در حالی که اخلاق فضیلت حیات اخلاقی را بیش از هر چیزی در عمق وجود انسان قرار می دهد بعلاوه اینکه اخلاق فضیلت با رویکرد اصلاح درون در واقع درستی و صحت عمل را هم تضمین می کرد و موجب سهولت در الزام عملی به اخلاق می شد. اما صرف نظر از علل و دلائل اقبال به اخلاق فضیلت، نسخه احیا شده این رویکرد هم مانند نسخه اصلی آن از نقد مخالفان مصون نماند. شاید یکی از مهم ترین انتقادها به فقدان ضوابط و اصول راهنمای عمل در اخلاق فضیلت مربوط باشد زیرا بر حسب تقریر رایج از آن تصمیم گیری اخلاقی در هر مورد بسته به موقعیت آن و بنا به تشخیص حکیم صورت می گیرد. اما این اشکال به نظر درست نمی آید زیرا موضع اخلاق فضیلت با خاص گرایان یکی نیست زیرا همانطور که از قید حکمت برای اتخاذ تصمیم درست اخلاقی در اخلاق فضیلت بر می آید،  دانش که چیزی جز معرفت کلی نیست جزء اصلی تصمیم گیری حکیمانه است و بدون دانش حکمتی در کار نیست. ولی آنچه که ارسطو می گوید این است که بنا به تشخیص عقل عملی  در موارد خاص ممکن است فرد حکیم تعدیل و اصلاحی در حکم کلی حکمت عملی داشته باشد، مثلا اگر حکمت می گوید باید در خوردن اعتدال رعایت شود ممکن است به تشخیص حکیم (فرونسیز) لازم باشد که آن فرد برای نیل به سلامت غذای بیشتری از متعارف بخورد. یکی از اشکالات دیگر به کم رنگ شدن نقش اراده آدمی در اخلاق فضیلت مربوط است که کسانی مانند کانت مطرح کردند. در واقع از نظر وی ربط دادن اخلاق به سعادت که به گفته ارسطو خیر مورد طلب آدمیان است امر اخلاقی را امر مشروط می کند زیرا اگر چه سعادت چیزی است که معمولا هر عاقلی به آن متمایل است  اما با توجه به این نکته که میل امری ارادی نیست و به قلمرو فنومن مربوط است ماهیت نومنی اخلاق از بین می رود. به هرحال در اینجا مجال پرداختن به اشکالات و پاسخ آنها از سوی طرفداران اخلاق فضیلت نیست.

 

در ادامه پرسش قبل باید بپرسم که آیا در میان طرفداران اخلاق فضیلت همه یک معنا از فضیلت مراد می کنند یا این افراد در اولویت دادن به فضیلت با یکدیگر اختلاف دارند؟

به نظر می رسد معنای مورد نظر آنها از فضیلت یکی است اما در باره مصادیق آن و نیز در ترتیب و اولویت میان آنها اختلاف است. خود ارسطو در بخش های مختلف کتاب اخلاق نیکوماخوس نظر مختلفی در ترتب فضائل دارد . وی در آغاز کتاب نیکوماخوس جایگاه فضائل اخلاقی در نیل به سعادت را بسیار زیاد و در کنار فضیلت نوس یعنی تامل و نظر کردن می داند در حالی که در آخر اخلاق نیکوماخوس رای دیگری را بر می گزیند و تامل و نظر کردن را که همان حیات فلسفی است بر هر چیز دیگری حتی بر فضائل اخلاقی مانند عدالت برتری می دهد. به هر حال در آثار فیلسوفان دیگر هم این موضوع دیده می شود مثلا در ملاصدرا ما می بینیم او هم علم و معرفت الهی را بر هر فضیلت دیگر از جمله شجاعت و عفت و یا بر هر عمل درست اخلاقی مانند راست گفتن برتری می دهد.

 

چرا رویکرد سکولار به اخلاق فضیلت امکان تقریر دینی از این نظریه را منتفی می داند؟

شاید نکته مورد نظر آنها این باشد که مبنای اخلاق فضیلت اعتقاد به وجود قوانین عام برای طبیعت انسانی است که مانند قوانین مربوط به اجسام دیگر از راه عقل قابل شناسائی است. در حالی که به گمان آنها اخلاق دینی با اعتقاد به وابستگی امر اخلاقی به امر و نهی الهی اولا ویژگی قانونی آن را منتفی می کند و دوم اینکه با التزام به داده های وحیانی مسیر متفاوتی از اخلاق فضیلت را می پیماید. اما این نگرش به اخلاق دینی بیشتر نقد و اشکال به الگوی اشاعره از اخلاق دینی مربوط است در حالی که اخلاق دینی بیان و تقریر های دیگری دارد. مثلا معتزله که از نوعی نظریه قانون طبیعی در اخلاق دفاع می کنند و بر نقش اساسی عقل در شناخت اخلاقی تاکید دارند در معرض این اشکالات نیستند. به لحاظ تاریخی جالب است که بهترین و بیشترین تقریر های اخلاق فضیلت دینی است و جای تعجب است چطور احیاگران اخلاق فضیلت در دنیای جدید در امکان تقریر دینی از آن دچار شک و تردید هستند.

 

اهم مباحث اخلاق فضیلت در مفاهیمی مانند سعادت گرایی، کمال گرایی و خیر اعلی خلاصه می شود اگر امکان دارد اندکی آن ها را برای ما توضیح دهید.

درست است. مبنا و پیش فرض اخلاقِ فضیلت، سعادت آدمی است. سعادت غایت  حیات انسان است و شکوفائی بذرهای وجود اوست. فضیلت ها در واقع جلوه های مختلف این شکوفائیهاند و به همین دلیل دارای مطلوبیت و ارزش هستند. بسیار دشوار است که رابطه فضیلت ها با سعادت را رابطه تولیدی دانست به این معنا که آنها با وجود خودشان چیز دیگر و متفاوتی مانند سعادت را ایجاد می کنند. این نکته می تواند دیدگاه اخلاق فضیلت را از نتیجه گرائی متعارف در اخلاق که در دیدگاه سود گرائی می بینیم متفاوت کند. به هر حال ارزش فضیلت های اخلاقی وابسته به سعادت است اما چنانکه ارسطو می گوید آنها دارای ارزش فی نفسه هم هستند زیرا رابطه سعادت و فضیلت رابطه اتحادی است. این نگرش که به  سعادت باوری eudemonistic  معروف است و دیدگاه اخلاق فضیلت کلاسیک است از آنچه امروز به نظریه خوشبختی یا شادکامی معروف است که غایت حیات انسانی را در خوشی و شادکامی می داند و بیشتر بر عناصر روانشناختی در تعریف خوشبختی تاکید دارد کاملا متفاوت است. متاسفانه استفاده از واژه happiness در ترجمه eudaimonia یونانی منشاء این ابهام شده است. سعادت در نظر ارسطو مفهومی عینی است و ریشه در غایت نوع انسانی که در متن هستی معین شده است دارد اما خوشی و شادکامی مفهوم روانشناختی مربوط به فرد انسانی است. البته معمولا هر فردی از نیل به غایت شاد می شود اما اینکه شادی غایت حیات انسان باشد مورد قبول نیست. کمال گرائی البته مفهوم وسیع تری دارد و علاوه بر سعادت باوری سنتی اخلاق فضیلت برخی از اشکال نتیجه گرائی جدید را هم در بر می گیرد. تامس هرکا در کتاب مهم خود perfectionism به دقت این موضوع را توضیح داده است. مفهوم خیر اعلا در اخلاق بیشتر در صورتی استفاده می شود که در میان غایات آدمی به نوعی ترتیب قائل باشیم. اگر سعادت را مرکب از چند خیر در عرض هم بدانیم در آن صورت خیر اعلا همان حاصل جمع آنها است اما اگر برخی از خیرات را مقدمه حصول خیر برتر بدانیم در آن صورت خیر اعلا یا سعادت واقعی آدمی یک چیز بیشتر نخواهد بود و بقیه نقش مقدمی دارند. ارسطو در اوائل کتاب اخلاق نیکوماخوس متمایل به تفسیر جامع از سعادت است اما در اواخر کتاب بیشتر متمایل به تفسیر یگانه از سعادت است. در آغاز وی از اندراج انواع فضیلت ها در مفهوم سعادت صحبت می کند ولی در پایان سعادت را فقط در فضیلت نوس یا همان تامل و نظر کردن می داند که یکی از انواع فضائل عقلی به شمار می آید که در کتاب چهارم اخلاق نیکوماخوس به تفصیل مورد بررسی قرار گرفته است.

 

سعادت یکی از مهم ترین مفاهیم مربوط به اخلاق فضیلت است. ارسطو در چارچوب این نظریه چه تعریفی از سعادت ارائه می دهد و به نظر او سعادت چگونه محقق می شود؟

ارسطو سعادت را فعالیت نفس انسان در انطباق با عقل می داند . روشن است که مراد وی همانطور که به صراحت گفته است فعالیت مستمر است و نه کوتاه مدت. سعادت در ارسطو از نوع فعالیت است نه دارائی و ظرفیت و از این روی است که او می گوید کسی که قدرت برداشتن وزنه سنگین را دارد اما در مسابقه شرکت نمی کند  برنده نیست و بر عکس کسی که در مسابقه شرکت می کند و ممکن است وزنه کمتری هم بر دارد ، برنده است. نکته دوم اینکه فعالیت نفس در انطباق با عقل می تواند صورت های مختلف داشته باشد زیرا عقل هم جنبه نظری دارد و به کشف و شناخت ابعاد عالم می پردازد و از این روی بخش مهمی از سعادت آدمی در دانش و معرفت و به ویژه حکمت ظهور می یابد و هم جنبه عملی دارد که به تولید و عمل می پردازد و به همین دلیل فضیلت تدبیر و حزم که مترجمان مسلمان در برابر فرونسیز یونانی گذاشته اند، جزء دیگر سعادت به شمار می آید. فرونسیز که مبنای عمل درست و مناسب است همان فضیلت حکمت عملی است که یکی از چهار فضیلت اساسی اخلاق به شمار می آید اما در واقع اصل و اساس همه آنهاست. به هر حال بسته به اینکه در میان فعالیت های مختلف عقلانی که معنای سعادت است ترتبی قائل شویم ممکن است نگرش ما به مولفه یا مولفه های سعادت متفاوت گردد.

 

نظریه فضیلت مدارانه ارسطو دارای چند جنبه است؟

این نظریه دو وجه اساسی دارد که یکی به فضائل اخلاقی مربوط است که به طور سنتی توسط عالمان اخلاق پی گیری شده و می شود. وجه دیگر آن که به بحث از فضائل عقلانی مربوط است در طول تاریخ کمتر مورد توجه بوده است. مثلا مراجعه کوتاهی به مکتب های فلسفی و اخلاقی مهم مانند جامع الاهیات آکویناس یا شفای ابن سینا یا اخلاق ابن مسکویه گویای این عدم توجه به فضائل عقلی در قیاس با فضائل اخلاقی است. این در حالی است که اتفاقا در دوران جدید توجه فوق العاده ای به این فضائل شده است. کار کسانی مانند خانم زگزبسکی در کتاب فضائل ذهن یا معرفت شناسی فضیلت گرا جزء مهم ترین آنها است.

 

ارسطو فضایل را بر دو دسته می داند: فضایل عقلانی و فضایل اخلاقی. این فضایل چه تفاوتی با هم دارند؟

شاید مهم ترین این اختلاف ها آنگونه که در بیان کسانی مانند ابن سینا آمده است در معطوف بودن فضائل عقلی به شناخت واقع و معطوف بودن فضائل اخلاقی به  کسب خیر و سعادت باشد. فضائل عقلانی بیشتر طبیعی اند در حالی که فضائل اخلاقی بیشتر اکتسابی اند. حکمت یا دانش یا تخنه که از نوع فضائل عقلی اند بیشتر از طریق آموزش تکمیل یا تحصیل می شوند در حالی که فضائل اخلاقی مانند شجاعت و عفت بیشتر از طریق تکرار و عادت به دست می آیند

 

یکی از جنبه های بسیار مهم اندیشه ارسطو باور به این مسأله بود که تنها در یک دولت شهر می توان به حیات سعادتمندانه دست یافت. به عبارت دیگر به نظر او بدون وجود دولت شهرهای خوب و تعلیم و تربیتی که آن ها در اختیار انسان قرار می دهند، انسان ها ناتوان از کسب فضایل هستند. دولت شهر در نظر ارسطو چگونه فرد را برای فضیلت مند شدن آماده می کند؟

من البته در حوزه اندیشه سیاسی ارسطو مطالعه جدی ندارم ولی این قدر می دانم که ارسطو جنس مباحث مدینه فاضله را که غایت آن سعادت جامعه است  از همان جنس مسائل اخلاق فضیلت فردی می داند. وی در اخلاق نیکوماخوس از اهمیت دوست به عنوان یک خیر بیرونی که جزء مقوم فضیلت فرد نیست ولی بیشترین کمک را در شکل گیری فضیلت فرد دارد بحث می کند. به نظر من حداقل نقشی که دولت شهر در فضیلت مندی افراد می تواند داشته باشد همان خیر بیرونی است که ارسطو برای دوستی قائل است

 

از دیدگاه ارسطو با نگاهی فضیلت مدارانه «عدالت» چیست و عادل کیست؟

عدالت برای ارسطو دو معنا دارد یکی عدالت به معنای عام که ایجاد توازن در روح  و میان قوای مختلف آن است. در این معنا عدالت عبارت است از اولا اعتدال در عملکرد یک قوه، عدم افراط و تفریط در آن و نیز کارکرد به اندازه هر قوه در قیاس با قوای دیگر در مجموعه فعالیت های نفسانی. این معنا از عدالت بسیار شبیه تعریف خود اخلاق است و از این روی گفتههاند عدالت مادر فضائل است. اما عدالت در معنای خاص به ایجاد تناسب و توازن یا همان استقامت و استوا در امور خاص مانند توزیع ثروت و قدرت یا مسائل تنبیه و جزاء می پردازد. ارسطو البته بر خلاف افلاطون درباره مفهوم خاص عدالت هم به تفصیل سخن می گوید. وی سه حوزه مربوط به فعل انسان را بازشناسی می کند که عدالت در هر یک از آنها می تواند موضوع بحث و تامل جدی قرار گیرد. سخن اصلی ارسطو این است که در عدالت درونی، بدون شخصیت معتدل در درون و بدون آنکه درون آدمی به سهم مساوی راضی باشد که نشانه فضیلت و عدالت درون است، می توان هنوز در مقام فعل و در نسبت با دیگران عادل بود. این نکته مهمی است که در اندیشه افلاطون وجود نداشت. انواع عدالت که موضوع بحث ارسطو است عبارت است از عدالت تصحیحی corrective  و عدالت کیفری retributive و بالاخره عدالت توزیعی Distributive که  ارسطو در فصل سوم از کتاب پنجم تفسیری مفصل و تا حدی ریاضی وار از آن می دهد. وی طرحی را  در توضیح عدالت توزیعی ارائه می دهد که به عنوان برابری نسبت ها (Proportional equality)  نامیده می شود.

 

تامس نیگل در مقاله بلندش با عنوان «اخلاق شناسی» می گوید: «فضیلت اخلاقی مانند عملکرد بدنی خوب، بخشی از خوبی هر فرد است، و فضایل مشخصی مانند شجاعت، اعتدال، مصلحت اندیشی، گشاده دستی، درستکاری و عدالت ویژگی های آن است. هر یک از این فضایل مجموعه ای از گرایش های انگیزشی و گرایش های معطوف به انتخاب است که به کردار فضیلت مندانه منجر می شود. ص 46، نگاه معاصر، 1393» نقش «آزادی» و انتخاب در اخلاق فضیلت از منظر فیلسوفان این حوزه چیست؟

از وقتی که ایمانوئل کانت عواطف و امیال آدمی را به دلیل آنکه به گفته وی مربوط به عالم پدیداری اند و مشمول جریان عام علیت و جبر، از اخلاق بیرون گذاشت و در عوض کوشید اخلاقی مبتنی بر عقل که باز به گفته وی به حوزه نومن یا وجود فی نفسه اشیاء مربوط است برسازد ، این اشکال که اخلاق فضیلت به دلیل آنکه بنیاد اخلاق را بر میلِ سعادت گذاشته، آزادی انسان را که مبنای اخلاق واقعی است نادیده می گیرد، مطرح شد.  در واقع به نظر کانت  میل به خوشبختی و سعادت هر چند فراگیر است اما از جنس تمایلات و بیرون از قلمروی اختیار و آزادی انسان است و نمی تواند مبنای اخلاق قرار گیرد. این اشکال کانت که بعدها به شکل های مختلف تقریر و بازسازی شد مبتنی بر پیش فرض های فلسفی خاصی است که مورد قبول همگان نیست و در اینجا فرصت پرداختن به آنها نیست. از نظر ارسطو امیال انسان هرچند ممکن است به صورت طبیعی و غیر اکتسابی در نفس آدمی باشد اما حفظ و تقویت آنها  یا حذف آنها  کاملا در اختیار و اراده انسان است. از این روی عادت که نقش تسهیل کننده در صدور فعلِ نیک از نفس انسان را دارد به معنای سلب اختیار نیست و بلکه به معنای کمک به اختیارِ خیر به صورت سهل و روان است. از این روی کسی که بر اساس ملکه عفت به راحتی تصمیم نیک می گیرد به رغم آنکه میل او در این فرایند تاثیر گذاشته است، مسلوب الاختیار نیست.

 

در عالم اسلام می توان از اندیشه فیلسوفانی چون فارابی، یحیی بن عدی، ابن مسکویه، غزالی، خواجه نصرالدین طوسی، جلال الدین دوانی و مهدی نراقی در زمره فیلسوفان فضیلت مدار نام برد. غزالی فضیلت را چگونه تعریف می کند و چرا برتری را به اخلاق فضیلت محور می دهد؟

البته غزالی فیلسوف اخلاق مانند فارابی یا ابن مسکویه نیست بلکه اصلا غرض او هم بحث فلسفی در اخلاق نیست. هر چند جالب است که بدانیم به رغم نگاه منفی که به دستاوردهای فلسفی در مباحث الاهیات نظری دارد و فیلسوفان را برای اعتقاداتی که در زمینه قدمت عالم یا .. دارند  به کفر متهم می کند، در خصوص دستاوردهای فیلسوفان یونان در حوزه اخلاق نگاه مثبتی دارد و ریشه آنها را در آموزه های انبیاء می داند.  همین رویکرد مثبت او به اخلاق فلسفی موجب شده است که وی ساختار اخلاق یونانی را در تبیین آموزه های اخلاق اسلامی به کار برد. او البته می کوشد به اقتضای آموزه های اسلامی از محدود کردن اخلاق به بحث فضیلت اجتناب کند و با بهره گیری از قرآن کریم به بیان عناصر نجات و هلاکت آدمی بپردازد اعم از اینکه جزء ملکات نفس باشد و از جنس فضیلت و رذیلت باشد یا از جنس فعل و عمل واجب و حرام باشد. البته به دلیل غلبه رویکرد تصوف در نوشته های وی معمولا گرایش به درونی کردن اخلاق در آثار او مشهود است و از این جهت نزدیک به اخلاق فضیلت است. اما به هر حال دشوار است وی را فیلسوف اخلاق فضیلت نامید.

 

می توان گفت «تهذیب الاخلاق» ابن مسکویه در فلسفه اخلاق اسلامی انقلابی به پا کرد که  علاوه بر طرح فضائل و رذایل اخلاقی،  راه درمان رذائل را نیز ذکر کرد و کتاب جامع و درسی برجسته ای در این زمینه تالیف نمود؛ نظرتان در این مورد چیست؟

بی تردید این کتاب یکی از مهم ترین و اثر گذار ترین آثار فلسفی در اخلاق اسلامی است . ابن مسکویه از عناصر فلسفی افلاطونی و ارسطوئی در نوشته خود بهره زیادی برده است و همین موجب شده است برخی از مورخان فلسفه  وی را نوافلاطونی بدانند. وی حتی بر اساس اعتقاد اسلامی خود به معاد کوشیده است برخی نکات اخلاق نیکوماخوس را شاهدی بر اعتقاد ارسطو به معاد آورده و سعادت ارسطوئی را کاملا مطابق با آموزه اصلی ادیان یعنی حیات جاودانی انسان نشان دهد. به هر حال سبک و سیاق درسی این کتاب موجب شد این کتاب به حوزه های علمیه اسلامی به ویژه شیعی راه یابد  و به عنوان متن درسی مورد استفاده قرار گیرد.

 

نمط هشتم و نهم اشارات را چگونه به اخلاق پیوند می زنید؟

ابن سینا اگر چه اثر مستقلِ در خوری در اخلاق فلسفی ندارد اما در جای جای آثار دیگر خود و حتی گاهی در آثار منطقی اش به مباحث فلسفی در اخلاق پرداخته است. نمط هشتم به بحث از سعادت و لذت می پردازد که کاملا مرتبط با اخلاق فلسفی است. ماهیت لذت، انواع آن و جایگاه آن در سعادت از مهم ترین مباحث اخلاق فلسفی است. نمط نهم را هم می توان ادامه بحث از سعادت دانست که بیان خاصی از سعادت آدمی دارد. البته مولفه های عرفانی این بیان آن را از تقریرِ معنای  سعادت در اخلاق های متعارف فضیلت ممتاز می کند.

 

آیا می توان ادعا کرد که «اخلاق ناصری» خواجه نصرالدین طوسی بازخوانی و ترجمه «تهذیب الاخلاق» ابن مسکویه است؟

بسیاری گمان می کنند اخلاق ناصری در حد بازخوانی و یا حتی ترجمه تهذیب الاخلاق ابن مسکویه است  که البته  منشاء این تصور بیان فروتنانه خواجه در  مقدمه اخلاق ناصری است. اما مطالعه دقیق کتاب نشان می دهد که به رغم استفاده فراوانی که خواجه در نگارش این کتاب از تهذیب الاخلاق ابن مسکویه برده است، برخی نکات دقیق فلسفی در آن دیده می شود که کاملا نوآورانه است. به علاوه اینکه افزوده هائی در باب سیاست یا تدبیر منزل هم در آن دیده می شود.

 

آیا می توان «کیمیای سعادت»، «احیاء علوم الدین»، «المنتقد فی الضلال» غزالی را آثاری اخلاقی دانست؟ لطفا توضیح دهید.

تردیدی نیست که آنها به ویژه دو کتاب اول کاملا مربوط به اخلاق است. البته رویکرد  آنها متفاوت از کتاب هائی مانند اخلاق ناصری یا تهذیب الاخلاق ابن مسکویه است. در اینجا غزالی بیش از آنکه سودای تبیین فلسفی اخلاق را داشته باشد نگران سلوک اخلاقی است و می کوشد با ارائه راهنمائی اخلاقی که از آموزه های دینی و تجربه عقلانی بشر اخذ شده است ، راه عمل و سلوک اخلاقی را هموار کند. البته برای کسی که می خواهد در اخلاق فلسفی اسلامی کار کند لازم است این کتاب ها را دقیق بخواند زیرا در لابلای آنها نکات خوبی برای تبیین  اخلاق فضیلت اسلامی وجود دارد.

 

«محجه البیضاء» فیض کاشانی در علم اخلاق چگونه کتابی است؟

این کتاب از جهت چارچوب کاملا شبیه احیاء العلوم غزالی است ولی هم به لحاظ روایت های مورد استناد و هم به لحاظ برخی مطالب و داستان های نقل شده در آنها متفاوت است. فیض کاشانی در "المحجه" سعی کرده است روایات شیعی معتبری برای تایید نکات اخلاقی مورد نظر که عموما همان نکات اخلاقی کتاب  "احیاء العلوم" است بیآورد ولی نکته مهم تر این که وی برخی از داستان ها یا نکات اخلاقی "احیاء العلوم"  را متاثر از رویکرد تصوف و زهد غزالی دانسته که با رویکرد اخلاقی اسلام جور نیست و از این روی آنها را حذف کرده است.

 

آیا ملا احمد و ملا مهدی نراقی در کتابهای «معراج السعاده» و «جامع السعادات» در حوزه اخلاق فضیلت نوآروی داشته اند؟

اگر منظور این است که چارچوب دیگری برای تبیین اخلاقی ارائه کرده اند که مثلا در ابن مسکویه یا اخلاق ناصری نیست، جواب منفی است. اما هم در تقریر مطالب و هم در تلفیق مناسبی که آنها میان آموزه های دینی و اصول اخلاق عقلی دارند نوآوری و خلاقیت دیده می شود. در این میان جامع السعادات حتی بیشتر و بهتر از معراج الساده است و دامنه و نظم مطالب آن بیشتر و بهتر است. جامع السعادات اثری فلسفی در اخلاق اسلامی است ولی برای تبیین عقلانی آموزه های اخلاقی از علل و حکمت های احکام که در متون اسلامی آمده است بهره می گیرد. اصولا انسجام و یکدستی عقل و وحی در اخلاق در این کتاب بیشتر دیده می شود.

 

برای آخرین پرسش بگویید توجه به اخلاق فضیلت به عنوان یک نظریه اخلاقی اکنون در سراسر جهان از سوی اندیشمندان این حوزه چگونه است؟

همانطور که می دانید امروز استقبال خوبی از این نظریه می شود ولی در روند احیاء این نگرش باید به چند مطلب توجه جدی کرد. یکی اینکه مولفه های متافیزیکی آن که موجب نزدیک شدن اخلاق عقلی یونانی به اخلاق دینی اسلامی و مسیحی بود نباید نادیده گرفته شود. دیگر اینکه تاکید بر اخلاق فضیلت نباید به معنای خاص گرائی و بی توجهی به اصول و قوانین اخلاق تلقی شود. پذیرش امکان اصلاح و تعدیل یک رویه یا قانون اخلاقی در موردی خاص و بنا به تشخیص عقل عملی باید در جهت نیل به غایت اصلی یعنی سعادت واقعی انسان باشد نه به اقتضای میل و پسند کس یا جماعتی خاص. به علاوه این تعدیل باید به نفی اصل و قانون اولی اخلاق نیانجامد. به هر حال در اصل اینکه فضائل نقش کلیدی در اخلاق دارند و باید در هر بیانی از اخلاق جایگاه کلیدی آنها حفظ شود تردیدی نیست اما در این مسیر نباید جنبه های دیگر اخلاق نادیده گرفته شود.

اطلاعات حکمت و معرفت

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: