از افسانه تا واقعیتِ هدایت در گفت‌وگو با همایون کاتوزیان

1400/1/18 ۱۵:۲۲

از افسانه تا واقعیتِ هدایت در گفت‌وگو با همایون کاتوزیان

هدایت در عین حال که می‌تواند نماد شکست باشد، نماد گسست نیز است: گسست از سنت ادبی دیرپایی كه آن دوران مقام بلندی داشت و پیوندش با گسستی که انقلاب مشروطه در تاریخ ما رقم زد. همایون کاتوزیان که به‌اعتبار چهار کتاب مفصل و چندین دهه مداقه بر هدایت و آثارش از شارحان مطرح هدایت به‌ شمار می‌رود، به مصالحه‌ناپذیری و هنجارشکنی هدایت اشاره می‌کند که او را در اقلیت قرار می‌داد؛ چراکه با نظام‌های تثبیت‌شده ادبی و سیاسی زمانه خود سر سازگاری نداشت.

 

بوف کور به سیاست ربطی ندارد

شیما بهره‌مند: اگر از پسِ یک قرن که از ادبیات مدرن ما می‌گذرد صادق هدایت همچنان مطرح‌ترین نویسنده ما است، یکی به این دلیل است که او آغاز نوعی گسست بوده است. آثار هدایت و تفکرات او گرچه در زمینه سیاسی و اجتماعی و فرهنگیِ زمانه‌اش شکل گرفته و به‌طبع از آن متأثر شده است، او هرگز محصور در روابط و ارزش‌ها و مناسباتِ جامعه و حتی جریان روشنفکریِ روزگارش نمانده و همین «ضدیت با قدرت‌های موجود» است که از او هنرمندی یکه می‌سازد. هدایت در عین حال که می‌تواند نماد شکست باشد، نماد گسست نیز است: گسست از سنت ادبی دیرپایی كه آن دوران مقام بلندی داشت و پیوندش با گسستی که انقلاب مشروطه در تاریخ ما رقم زد. همایون کاتوزیان که به‌اعتبار چهار کتاب مفصل و چندین دهه مداقه بر هدایت و آثارش از شارحان مطرح هدایت به‌ شمار می‌رود، به مصالحه‌ناپذیری و هنجارشکنی هدایت اشاره می‌کند که او را در اقلیت قرار می‌داد؛ چراکه با نظام‌های تثبیت‌شده ادبی و سیاسی زمانه خود سر سازگاری نداشت. کاتوزیان بارها و در این گفت‌وگو نیز به‌صراحت اعلام می‌کند که هدایت «موجود سیاسی» نیست، گرچه به اوضاع اجتماعی و سیاسی بی‌اعتنا نبوده و این را می‌توان در مخالفتش با رضاشاه و امید بستنش به حزب توده و بریدنش از آن پس از واقعۀ آذربایجان دید. با این اوصاف، کاتوزیان معتقد است «بوف کور» مطلقا به سیاست ربطی ندارد و هرگونه خوانشِ سیاسی از شاهکار هدایت را رد می‌کند و می‌گوید: اینکه من «بوف کور» را بهترین اثر هدایت می‌دانم ناشی از کاربرد معیارهای نقد ادبی است. از دیگر نکات مهم این گفت‌وگو، ابهام‌زدایی از تصور غالبی است که تفسیر همایون کاتوزیان از هدایت را در زمره تفاسیر روان‌شناختی می‌پندارد. کاتوزیان اما این تصور را نمی‌پذیرد و می‌گوید مضمون یک گروه از داستان‌های هدایت ازجمله «بوف کور» در حوزه ذهنیات است که او برای آنها اصطلاح «روان-داستان‌ها» را به کار می‌برد که خود آن را به‌قصدِ تفکیک از الگوهای روان‌شناختی مفهوم‌پردازی کرده است. بنابراین، کاتوزیان تفسیر خاص خود را از این داستان‌ها دارد که با خوانش‌های فرویدی مبتنی بر عقده ادیپ و تفسیرهای یونگی متفاوت است. محمدعلی همایون کاتوزیان، متولد 1321، دانش‌آموخته اقتصاد و جامعه‌شناسی و استاد دانشگاه آکسفورد است و از محققان مطرح تاریخ و ادبیات ایران به شمار می‌رود و آثار پرشماری در این زمینه‌ها منتشر کرده است که ازجمله آنها می‌توان به چند کتاب درباره خلیل ملکی با عناوین «خاطرات سیاسی خلیل ملکی»، «خلیل ملکی؛ سیمای انسانی سوسیالیسم ایرانی» و «نامه‌های خلیل ملکی» اشاره کرد، و آثار معروفی همچون «ایران، جامعه کوتاه‌مدت و 3 مقاله دیگر»، «اقتصاد سیاسی ایران: از مشروطیت تا پایان سلسله پهلوی» و «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» و چندین مجموعه مقاله و گفت‌وگو که اغلب آنها به زبان انگلیسی نوشته شده و به فارسی ترجمه شده است. همچنین، از آثار کاتوزیان در زمینه ادبیات باید از چهار کتاب مطرحش درباره صادق هدایت نام برد که یکی از آنها «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت» تنها زندگینامه تحلیلی و جامع از هدایت است، و سه کتاب دیگر «صادق هدایت و مرگ نویسنده»، «درباره بوف کور» و «طنز و طنزینه هدایت» نام دارند. «جمال‌زاده و ادبیات او» و «سعدی، شاعر عشق و زندگی» نیز از دیگر آثار ادبی او است. اخیرا نیز از همایون کاتوزیان در ایران، کتاب «برگ‌هایی از خاطرات من» منتشر شده است که در آن تک‌نگاری‌هایی از شخصیت‌های مطرحی همچون خلیل ملکی، جلال آل‌احمد، ایرج افشار، امیر پیشداد، ابوالحسن ابتهاج، داریوش آشوری، حمید عنایت و دیگران و نیز شرحی بر چند واقعه مهم سیاسی آمده است.

 ***********

  یک قرن از ادبیات داستانی مدرن ایران می‌گذرد و همچنان صادق هدایت مسئله ادبیات و فرهنگِ ما است. به نظر شما چرا از پس یک قرن، همچنان هدایت مهم‌ترین نویسنده ادبیات مدرنِ ما است؟

هدایت هنوز بزرگ‌ترین نویسنده معاصر فارسی در شمار می‌آید. این نتیجه اهمیت و تأثیر آثار اوست. زندگی و مرگ شگفت‌انگیز او هم در این زمینه بی‌تأثیر نبوده است.

  آن‌طور که شما در «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت» نوشته‌اید، هدایت پس از مرگِ خودخواسته‌اش به تاریخ نپیوست، بلکه برعکس، وارد قلمرو اسطوره و افسانه شد. شما در آثارتان درباره هدایت سعی داشتید تا چهره قرین به واقعیتِ هدایت را شناسایی کنید و بشناسانید. از نظر شما از پس یک قرن فاصله ما با هدایت، اینک «افسانه» هدایت و «واقعیتِ» او چیست؟ به بیان دیگر، جایگاه صادق هدایت در ادبیات ما کجاست؟

پس از مرگ هدایت در سراسر دهه سی و اوایل دهه چهل -حتی کسانی که به او ستم روا داشته بودند‌- او را اگر‌نه به یک بت بزرگ دست‌کم به یک عنصر قابل پرستش بدل کردند. هر نقل‌قول واقعی یا جعلی از او باید بی‌چون‌وچرا پذیرفته می‌شد وگرنه تردیدکنندگان در آن ممکن بود حتی به نوکری امپریالیسم متهم شوند. البته سرخوردگی‌های آن دوران و کیش خودکشی به‌عنوان اقدامی قهرمانانه نیز در این اسطوره‌سازی مؤثر بود. این‌ها ازجمله روشنفکران و درس‌خواندگان جامعه بودند و این خود معیاری از آنچه داشتیم و شاید به اشکال دیگری هنوز هم داشته باشیم به دست می‌دهد.

  آقای کاتوزیان شما علاوه بر چندین کتابی که درباره صادق هدایت و «بوف کور» او نوشته‌اید، یگانه کتابِ جامع درباره زندگینامه هدایت؛ «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت» را نیز نوشته‌اید که به‌طور دقیق، مستند و جامع و درعین‌حال، با رویکردی انتقادی به زندگی و کارنامه ادبی هدایت می‌پردازد. درباره انگیزه نوشتن این اثر و نسبتِ خودتان با صادق هدایت بگویید.

خوب به یاد دارم که در ۱۲-۱۳ سالگی بیشتر آثار هدایت و جمال‌زاده را خواندم. و بعدها باقی آثار هدایت را هم. چنان‌که وقتی به بزرگسالی رسیده بودم خیلی از کارهای او را چند بار خوانده بودم. در سال ۱۹۷۶ که در دانشگاه آکسفورد استاد مدعو یا میهمان بودم کتابی به زبان انگلیسی به دستم افتاد به‌عنوان «برج عاج صادق هدایت» که تقریبا تماما سراسر غلط و چرت‌وپرت بود. یک ایرانی آن را در آمریکا نوشته بود و به تمام معنا مصداقی از لاف در غربت بود. سخت خشمگین شدم و دلم برای هدایت سوخت که چنین وجیزه‌ای نخستین کار به زبان انگلیسی درباره اوست. اول شصت صفحه‌ای نوشتم و بیشتر ترهات آن را رد کردم. و وقتی آن را به دوستی نشان دادم با اصرار گفت تو چرا خودت انجام این مهم را بر عهده نمی‌گیری. من در آن زمان و تا سال‌ها بعد استاد اقتصاد بودم، آن‌هم در دانشگاهی که کمترین علاقه‌ای به مطالعات ایرانی در آن نبود، چنان‌که من حتی اقتصاد ایران یا خاورمیانه را درس نمی‌دادم.

باری دست به کار شدم. دوباره با دقت زیاد به همه کارهای هدایت رجوع کردم و برای گفت‌وگو با کسانی مانند محمود هدایت و پرویز خانلری به ایران رفتم. با جمال‌زاده باب مکاتبه و رفت‌و‌آمد را گشودم و... تا آن‌که پس از ۱۵ سال در حالی که تا آن زمان چهار کتاب دیگر منتشر کرده بودم که به ادبیات ربطی نداشت، کتاب هدایت به انگلیسی انتشار یافت و یک سال بعد ترجمه آن در تهران منتشر شد.

  در مقدمه کتاب «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت» هم به همراهیِ مستقیم و غیرمستقیمِ شخصیت‌های مطرحی همچون ساعدی و جمال‌زاده، آل‌احمد و خلیل ملکی و دیگران اشاره کردید و اینکه سالیان طولانی به گردآوری اسناد و نامه‌ها و مکتوبات مرتبط با زندگی هدایت پرداخته‌اید، نگاهِ آن‌ها به هدایت چه بود، و کدام در شکل‌گیری نگاه شما به هدایت و آثارش تأثیری داشتند؟

من با آن‌ها بیشتر درباره گوشه‌هایی از خاطراتی که از آشنایی با هدایت داشتند گفت‌وگو کردم، ولی از آن‌ها درباره «نگاهشان» به هدایت سؤالی نکردم و آن‌ها هم در این‌باره چیزی به من نگفتند. جمال‌زاده چاپ اول کتاب‌های هدایت را که در آن تقدیم‌نامه نوشته بود به من داد، به‌علاوه مقداری از اصل یا فتوکپی نامه‌های هدایت به او و مقداری مقاله و بریده روزنامه درباره هدایت. ساعدی یک نسخه فتوکپی کتابی سانسورشده و نایاب که حاوی مقداری اسناد و مدارک درباره زندگی هدایت و ازجمله خیلی از نامه‌هایش بود به من داد. با دیگران هم کم‌و‌بیش گفت‌وگویی درباره وجوهی از خاطراتشان داشتم.

  چرا انقلاب ادبی که به روایتِ شما به‌نوعی از 1298 با ایرج‌میرزا و مقاله‌اش آغاز شد و با آخوندزاده و طالبوف و جمال‌زاده و دیگران ادامه پیدا کرد، با صادق هدایت محقق شد؟ به تعبیری، هدایت و آثارش چه خصیصه‌ای دارند که تاریخِ ادبیات با نادیده‌گرفتن تقدم و تأخر آثار مدرن، هدایت خاصه «بوف کور» او را به‌عنوان آغازگر رمان مدرن ایران می‌شناسد؟

ظاهرا کمی سوء‌تفاهم شده است. ایرج شاعر بود نه نویسنده و من نگفتم که او «انقلاب ادبی» را آغاز کرد. بلکه در حدود سال‌های ۱۲۹8-۹۹ بحثی درباره لزوم انقلاب ادبی بین شاعران و ناقدان ادبی تهران و تبریز در گرفته بود و ایرج در شعری به شوخی گفت: «انقلاب ادبی خواهم کرد/ فارسی را عربی خواهم کرد!» آخوندزاده نویسنده نبود و در نیمه دوم قرن نوزدهم -‌در زمان ناصرالدین‌شاه- می‌زیست. طالبوف و مراغه‌ای و محمدباقر میرزا خسروی همه مقدم بر ایرج و نیز جمال‌زاده و هدایت بودند. جمال‌زاده به «پدر داستان‌نویسی مدرن فارسی» شهرت یافت نه به خاطر اینکه در این کار پیشگام بود، بلکه به این جهت که آن را به بلوغ رساند و جا انداخت. هدایت که معاصر جمال‌زاده ولی ده-‌دوازده سال از او جوان‌تر بود، ابتدا در آثار رئالیستی-انتقادی‌اش، هم در سبک و هم در زبان، پیرو جمال‌زاده بود و در روان-داستان‌هایش بود که سبک دیگری برگزید و خاصه با نوشتن «سه قطره خون» و «بوف کور» نخستین داستان‌نویس مدرنیست فارسی شد.

  شما با اشاره به ناسیونالیسم خاصِ روشنفکران در دهه 1300 و تفاوت آن با ناسیونالیسم رسمی و نیز تأثیر غیرقابل انکار جریان ناسیونالیسم اروپایی که به فاشیسم رسید، از «ناسیونالیسم رمانتیکِ» هدایت سخن می‌گویید. ممکن است کمی درباره این نوع ناسیونالیسم در آثار و تفکرات هدایت بیشتر بگویید؟

ناسیونالیسم رمانتیک که در نیمه دوم قرن نوزدهم به‌ویژه توسط جلال‌الدین میرزا قاجار، میرزا فتحعلی آخوند‌زاده و میرزا آقا خان کرمانی پایه‌گذاری شده بود در حدود پایان جنگ جهانی اول ناگهان به‌شدت مُد شد و ازجمله شاعرانی مانند محمدرضا عشقی و عارف قزوینی منادی آن شدند. در دهه ۱۳۰۰ و به‌ویژه در اوایل و اواسط آن کمتر کسی از جوانان و طبقه متوسط مدرن بود که با شور و حرارت آن ایدئولوژی را نپذیرفته باشد. از ویژگی‌های آن باورهای مبالغه‌آمیز و بعضا تخیلی درباره بهشت ایران‌باستان و در همان راستا تعصب نژادی همراه با نفرت از اعراب و اسلام بود که گمان می‌کردند اگر ۱۳۰۰ سال پیش از آن بر ایران چیره نشده بودند، ایران اکنون در حد کشورهای اروپای غربی بود. در میان جوانان و روشنفکران کسانی مانند هدایت، بزرگ علوی، محمود افشار، ذبیح بهروز، شیراز پور پرتو، علی‌اکبر سیاسی و خیلی دیگر، و از جمع حکومت‌کنندگان، رضاخان، فرج‌الله بهرامی، تیمورتاش، داور، سران قزاق و ژاندارمری همچون احمد‌ آقاخان (بعدها سپهبد امیراحمدی)، مرتضی‌خان یزدان‌پناه، حبیب‌الله‌خان شیبانی و غیره به آن ایدئولوژی روی آوردند. اما بعدها حساب امثال هدایت از ناسیونالیست‌های حکومتی جدا شد.

  در مقدمه کتاب «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت» نوشته‌اید، در بررسی خود قصد دارید هدایت را نه به چشم نویسنده‌ای شرقی و نه نویسنده‌ای غربی بنگرید، یا به‌عنوان نویسنده‌ای که زیر نفوذ غرب و شرق هر دو بوده است. بسیاری هدایت را در فُرم وامدار غرب می‌دانند و در محتوا وابسته به اساطیر و کهن‌الگوهای شرقی. برخی نیز راه به اغراق می‌برند و هدایت را نویسنده‌ای غربی در شرق می‌دانند. به نظر شما اگر به آثار هدایت به‌عنوان یک کلیت درهم‌تنیده نگاه کنیم، او بیشتر به کدام فرهنگ وابسته است؟

داستان‌نویسی مدرن فارسی راه و رسمش را از داستان‌نویسی فرنگی یافته بود، ولی جز این نمی‌توان آن را تحت تأثیر فرهنگ غربی دانست. هدایت در خانواده‌ای که بزرگ شده و تحصیلاتی که کرده بود طبعا از فرهنگ و ادب ایران و غرب بهره‌مند شده بود، اما این ادعا که او در آثارش پیرو غرب بود کاملا بی‌ربط است. احساسات ناسیونالیستی او که خاصه در دو نمایش‌نامه‌اش متجلی‌ است مثلا برخلاف شین. پرتو نشانی از آن‌که تاریخ ایران‌باستان تأثیر قابل اعتنایی در محتوای داستان‌هایش داشته است ندارد. چنان‌که داستان‌های رئالیستی-انتقادی‌اش عموما درباره مردم کوچه‌بازار دوره خود اوست و روان-داستان‌هایش که دو تا از آن‌ها به سبک سوررئالیستی و باقی به سبک رئالیستی نوشته شده‌اند بیشتر در حوزه ذهنیات‌اند.

  در این سالیان، تفسیرهای مختلفی از شاهکار هدایت «بوف کور»، صورت گرفته است که عمده آن‌ها تفسیر روان‌شناختی این اثر است و دیگری، تفسیر سیاسی که آن را به اختناق دوران رضاشاهی منتسب می‌داند، و تفسیر ناسیونالیستی که بازگشت به گذشته و افسوسِ ایران‌باستانِ ازدست‌رفته است. اما تفسیر دیگری هم از این رمان هست که باور دارد راویِ «بوف کور» از دنیای عینی خسته و دل‌زده و بُریده است و به سمت آفرینش هنری (نقاشی روی قلمدان‌ها) می‌رود تا دنیای منطبق با خواست خود بسازد تا شاید هنر رهایی‌بخش باشد. تفسیر شما از «بوف کور» به کدام‌یک نزدیک‌تر است؟

۴۴ سال پیش که اولین کارم را به زبان انگلیسی درباره داستان «مردی که نفسش را کشت» هدایت در مجله دانشگاهی Iranian Studies منتشر کردم در مقدمه‌اش از psycho-fictionهای هدایت نام بردم و توضیح دادم که این یک گروه از داستان‌های هدایت است که مضمون آن‌ها در حوزه ذهنیات -‌اعم از روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، فلسفی و متافیزیکی- است. این اصطلاحی مَن‌در‌آوردی بود برای این‌که این گروه از کارهای او را مشخص کرده و در عین حال از الگوهای روان‌شناختی تفکیک کرده باشم. این اصطلاح بعدها گرفت و ترجمه آن «روان-داستان‌ها» نیز توسط خود من و بعضی ناقدان دیگر به کار برده شد. این‌ها فقط «بوف کور» نیستند که به حکومت رضا‌شاه یا ایران‌باستان یا نمی‌دانم کدام موضوع پرت دیگری منتسب کنیم، بلکه در اساس دارای تمی واحدند.

  به نظر می‌رسد قرائت شما از «بوف کور» هدایت نوعی تفسیر روان‌شناختی است که این رمان را جدال متافیزیکی در روح راوی می‌داند و نه فرهنگی در اجتماع. همچنین شما تفسیر سیاسی از «بوف کور» را به‌هیچ‌وجه درست نمی‌دانید. آیا رویکرد ناسیونالیستی رمانتیکِ هدایت و توجه او به ایران‌باستان که ماحصل شرایط سیاسی زمانه و دوران مشروطه بوده، در آثارش رگه‌هایی سیاسی برجا نگذاشته است؟

چنان‌که از پاسخ من به پرسش بالا برمی‌آید من روان-داستان‌ها را صرفا آثار روان‌شناختی نمی‌دانم. داستان‌های روان‌شناختی معمولا بر اساس یک الگوی روان‌شناختی قرار دارند. مثلا یکی از ناقدان، «بوف کور» را بر مبنای عقده ادیپی فروید و دیگری با الهام از یک الگوی یونگی تفسیر کرده‌اند که من وارد نمی‌دانم. ناسیونالیسم رمانتیک و خاستگاه آن را پیش‌تر تعریف کرده‌ام. داستان‌هایی که مشخصا از آن ایدئولوژی ملهم‌اند نمایش‌نامه‌های «پروین دختر ساسان» و «مازیار» و داستان‌های «آخرین لبخند» و «سایه مغول» هستند. هر کس که «بوف کور» و سایر روان-داستان‌ها را از سر تا ته و دقیقا خوانده باشد درمی‌یابد که کوچک‌ترین ربطی به ایدئولوژی و سیاست ندارند.

  شما در کتاب «درباره‌ی بوف کور هدایت» می‌نویسید که «بوف کور» نه اتوبیوگرافیک است و نه درون‌کاوی. و نزدیک‌ترین تعریف را از قولِ خود هدایت می‌پذیرید که در نامه‌ای به مینوی، «بوف کور» را رمانِ ناخودآگاه می‌خواند. شما «رمان ناخودآگاه» را چطور تعبیر می‌کنید؟

عبارت «رمان ناخودآگاه» اصطلاحی است که هدایت در نامه‌ای که به مینوی از بمبئی به لندن نوشته به کار برده. چون مینوی به او نوشته بود که در قرون وسطی عینک و تریاک نبود و منظور هدایت این است که این رمان یک اثر رئالیستی نیست که دقت تاریخی داشته باشد. من به‌ویژه آن را نقل کردم که نشان دهم به‌رغم سوء‌تفاهم خیلی از ناقدها، بخش دوم «بوف کور» در قرون وسطی روی می‌دهد و از انتقاد مینوی و پاسخی که هدایت داده روشن است که هم مینوی هم او به این نکته آگاه بوده‌اند.

  در همین کتاب عبارتی هست که شما به‌تفصیل و تشریح آن نمی‌پردازید: «صادق هدایت را بیشتر از بوف کور می‌توان شناخت، تا بوف کور را از صادق هدایت.» ممکن است این عبارت را اندکی شرح دهید.

پاسخ به این پرسش به‌اندازه یک مقاله طولانی کار می‌برد.

  شما در دسته‌بندی آثار هدایت، شاهکار «بوف کور» را در زمره آثار «روان-‌داستان»های هدایت می‌خوانید که بیش از هر چیز بر عناصر روانی و ذهنی، و مقولات هستی‌شناختی و فلسفی استوار است که به طرز درهم‌بافته‌ای تلفیق شده‌اند. با این ایده شما تفاسیر متعدد بر «بوف کور» را که آن را اثری سیاسی و در ضدیت با ساختار سیاسی حاکم در روزگارش می‌دانند رد می‌کنید و «بوف کور» را اثری سوررئالیستی تلقی می‌کنید. با اینکه روایت شما از زندگی هدایت، همه‌جانبه است و متکی بر زمینه سیاسی-اجتماعیِ روزگار این نویسنده، چطور نقشِ استبداد رضاخانی و شکست‌های سیاسی ازجمله انقلاب مشروطه و اشارات هدایت به گزمه‌ها و رجاله‌ها و لکاته‌ها را در حاشیه «بوف کور» می‌خوانید و متن این اثر را وابسته به سوررئالیسم می‌دانید؟

سوررئالیسم یک سبک نویسندگی است و محتوای آن هر چیزی می‌تواند باشد. چنان‌که پیش‌تر نوشتم روان-داستان‌ها و خاصه «بوف کور» مطلقا به سیاست ربطی ندارند. «رجاله‌ها» پدیده‌ای اجتماعی‌اند نه سیاسی: هر کسی می‌تواند رجاله باشد صرف‌نظر از اینکه اهل سیاست است یا نیست. هدایت زهرش را به رضاشاه به‌ویژه در سه اثر ریخته است: در داستان کوتاه «میهن‌پرست» که در زمان رضا‌شاه نوشته ولی پس از او منتشر شده است؛ رمان «حاجی آقا» و داستان تمثیلی «قضیه خر دجال» که پس از او نوشته و منتشر شدند.

  آقای کاتوزیان، همگان «بوف کورِ» هدایت را شاخص‌ترین اثر این نویسنده می‌دانند، و اصلا هدایت به اعتبار این اثرش تا حدی در جهان یا دست‌کم در فرانسه شناخته شده است. چرا با اینکه شما نیز «بوف کور» را شاهکار هدایت می‌دانید، خوانشی انتقادی از این رمان دارید و آن را در دسته آثار روان-داستان جای می‌دهید و در نظری خلاف عادت هدایت را در مقام منتقدی رئالیست و اجتماعی («علویه خانم»، «محلل»، «مرده‌خورها» و «طلب آمرزش») به‌مراتب موفق‌تر می‌دانید؟

«بوف کور» فقط در فرانسه شناخته نشده، بلکه در خیلی از کشورها آن را می‌شناسند. ازجمله چند بار به انگلیسی ترجمه شده و همچنین به زبان‌های دیگر. در سال ۲۰۰۳ که صدمین سال تولد هدایت بود، وزارت فرهنگ نروژ از من دعوت کرد که ترجمه «بوف کور» را در اسلو رونمایی کنم. دو، سه سال پیش بود که به زبان گرجی هم ترجمه شد و به این مناسبت رادیوی گرجستان با من مصاحبه مفصلی کرد. اینکه من «بوف کور» را بهترین اثر هدایت می‌دانم ناشی از کاربرد معیارهای نقد ادبی است. نقد یک اثر از ارزش آن نمی‌کاهد، و گفتن اینکه شاخص‌ترین اثر از گروه روان-داستان‌ها است انتقاد نیست. رئالیسم انتقادی یک سبک نویسندگی است. من نوشتم آثاری که هدایت به این سبک نوشته نیز باارزش‌اند ولی عموما مغفول مانده‌اند. نه اینکه او در نگارش آن‌ها از «بوف کور» موفق‌تر بوده است.

  بسیاری «بوف کور» را اثری روان‌شناسانه و متکی بر جریان سیال ذهنِ راوی می‌دانند و در نقد این اثر آن را رمانی در خود فروبسته می‌خوانند. در حالی که هدایت از روزنه بالای رف اتاقش به جهان بیرون می‌نگرد و غالبِ توصیفاتش از جهان بیرونی است و حتی در آینه نیز تصویری از یک چهره بیرون از خانه و ذهنش می‌بیند. شما در بخشی از کتاب «صادق هدایت: از افسانه تا واقعیت» با ارجاع به نامه‌هایی از هدایت اشاره می‌کنید که او بدبختی خود را زاییده عوامل بیرونی می‌دانسته و وضعیت سیاسی و اجتماعی وطنش، در عین حال وقتی پایش را از مرزهای ایران بیرون می‌گذارد بی‌درنگ مقاله‌ای درباره مرگ می‌نویسد. به نظر شما این تناقض را چطور می‌توان معنا کرد؟ آیا بدبینی و تلخیِ هدایت-راویِ «بوف کور» منشأ بیرونی دارد یا چیزی فراتر از آن است؟

چنان‌که در چند جا نشان داده‌ام رگه‌های افسردگی را در هدایت از زمان نوجوانی او می‌توان دید. این هم دلیل توفیق و هم سبب شکست هدایت بود. هدایت اگر آن ویژگی روانی را نداشت بعید است که به چنان توفیق ادبی دست می‌یافت. ولی همان نیز سبب شد که در امور آکادمیک و در زندگی اجتماعی موفق نشود. او این واقعیت را بیشتر ناشی از رجاله‌ها، از عقب‌ماندگی‌های اجتماعی و حتی سرنوشت محتوم می‌دانست. جز در اواخر زندگی که علاوه بر آن‌ها به جمله‌هایی در نامه‌هایش بر می‌خوریم - مثلا «مرده‌شور طبیعت مرا ببرند»- که نشان می‌دهد به عوامل درونی هم توجه پیدا کرده است.

  سؤالم را درباره آثار هدایت به گونه دیگری صورت‌بندی می‌کنم: شما با تأکید بر این امر که «بوف کور» شاهکار مسلم هدایت است معتقدید هدایت معروفیتِ خود را مدیون چیزی بیش از «بوف کور» است یا باید این‌طور باشد و این اثر بر دیگر آثار او سایه افکنده و موجب شده تا دیگر آثارش با بی‌اعتنایی مواجه شوند و این مایه تأسف است. شما هدایتِ رئالیست را موفق‌تر می‌دانید. از نظر شما کدام اثر هدایت موفق‌تر است یا کدام‌یک به پسندِ شما نزدیک‌تر است؟ چطور می‌شود هدایت را از زیر سایه «بوف کور» بیرون کشید؟ این جایگاه متناقض هدایت از کجا مایه می‌گیرد؟

شما تقریبا به هر کس اعم از خواننده یا ناقد ادبی در ایران و خارج از ایران نام هدایت را می‌برید، فورا از «بوف کور» نام می‌برد. این واقعیت نشان می‌دهد که آثار دیگر او را نخوانده‌اند و نمی‌شناسند. حال آن‌که هم روان-داستان‌های دیگر او و هم داستان‌های رئالیستی-انتقادی‌اش کاملا ارزش خواندن دارند. اما باید تکرار کنم که من نگفتم و نه باور دارم که آثار رئالیستی-انتقادی او از «بوف کور» و حتی از «سه قطره خون» و «عروسک پشت پرده» بهترند.

  آیا این شیفتگی به «بوف کور» نزد ایرانیان دلایل جامعه‌شناختی و روان‌شناختی دارد؟ «بوف کور» چه نسبتی با ما دارد که در طول این صد سال، و با تمام موانعی که از روز نخست انتشارش تاکنون با آن مواجه بوده است، از پرخواننده‌ترین رمان‌های ایرانی است؟

سعدی و حافظ چه ربطی به ما دارند که پس از صدها سال هنوز آثارشان را می‌خوانیم. دلیل توجه به «بوف کور» در درجه اول ارزش ادبی آن است و در درجه دوم زندگی و مرگ نویسنده آن.

  منتقدان بسیاری درباره مفهوم «شکست» هدایت سخن گفته‌اند. یوسف اسحاق‌پور شکستِ هدایت را «شکست در تحقق آزادی» می‌خواند، مراد فرهادپور از شکستِ بکتی هدایت می‌گوید: شکستی که ناشی از جرئت ایستادن در لبه مغاک است و ناتوانی از بیان‌کردن در عینِ اجبار به بیان‌کردن. شما اما از شکست هدایت که می‌گویید بیشتر شکستی عینی را مدنظر دارید و آن را به عدم موفقیت اجتماعی هدایت و نسبتش با شکست آکادمیک او نسبت می‌دهید و شکستِ او در زندگی به خاطر بدیع و نو بودن در دوران خودش. به نظر شما هدایت این شکست در زندگی را چطور تجربه کرد؟ به بیان دیگر «شکست هدایت» به‌طور خاص از چه جنس و جَنمی بود؟

بله شکست هدایت هم آکادمیک بود هم اجتماعی به وسیع‌ترین معنای این کلمه: از شغل‌های حقیر و غالبا موقتی و بی‌پولی گرفته تا - جز سه-چهار سالی که سمپاتیزان حزب توده بود - قدر‌ ندانی و بی‌اعتنایی دیدن و دشمنان مقتدر داشتن و به‌ویژه در چند سال آخر عمرش از همه فحش و تهمت خوردن و کاملا منزوی شدن. یک‌بار در نامه‌ای نوشته بود که اگر یک روز برای کارگری در یک رستوران رجوع کند با افتضاح بیرونش می‌کنند و بعدها در نامه‌ای به جمال‌زاده نوشت که شنیدم شما در یک هتل مجلل در دربند میهمانید که امثال مرا از در آن می‌رانند و... من شرح این‌ها را به‌تفصیل در نوشته‌هایم آورده‌ام.

  صادق هدایت، تنهایی و انزوای روزافزون او از دلایل روحیات خاص هدایت و تمایل او به خودکشی مطرح می‌شود. در حالی که ما در روایت شما شاهد روابط گسترده هدایت با گروه‌ها و جریان‌های موجود روشنفکری و فرهنگی و سیاسی ازجمله ارتباط با جمال‌زاده و بزرگ علوی و حزب توده و گروه ربعه و فرزانه و انجوی و شهیدنورایی و همراهیِ اینان با او برای سفرها و اقامت او در پاریس بوده‌ایم. از سوی دیگر برخی جریان‌ها ازجمله حزب توده و نزدیکان آن، خودکشیِ هدایت را منتسب به استبداد حاکم و حتی امپریالیسم می‌دانند و نوعی شکست سیاسی را دلیل مرگ او می‌خوانند. فکر نمی‌کنید تنهایی و انزوا دلیل کافی برای خودکشی هدایت نبوده است؟ به بیان دیگر، می‌توان ادعا کرد که خودکشی هدایت یک امر شخصی نبود و ابعاد گسترده‌تری از آن دارد؟

از همه مضحک‌تر همان انتساب مرگ او به امپریالیسم است! گروه ربعه تجربه‌ای از جوانی هدایت است که در سال ۱۳۱۵ با سفر مینوی به لندن و هدایت به هند و سال بعد زندانی شدن علوی و سفر فرزاد به لندن از هم پاشید. پس از رفتن رضا‌شاه که تقریبا همه روشنفکرانی که کمتر از چهل سال داشتند به حزب توده پیوستند، هدایت که هرگز فعال سیاسی نبود و عضو آن حزب نشد در چارچوب دوستانش که عضو بودند و فعالیت‌های ادبی-اجتماعی مدرن که حزب مزبور مرکز آن شده بود، در زمره سمپاتیزان‌های آن درآمد. ولی پس از تجربه آذربایجان و مسئولیت آن حزب در آن نه‌فقط به‌کلی از آن برید بلکه به حملات کتبی و شفاهی به آن دست زد. در نتیجه او که یک تن ضعیف بیشتر نبود، آماج حملات آن جریان مقتدر و محبوب روشنفکران قرار گرفت و به‌کلی منزوی و سوژه فحش و تهمت و ناسزای مکرر شد. و طبعا افسردگی‌اش شدت یافت، چنان‌که نوشتن یک نامه را معجزه اعلام می‌کرد. و برای فرار از آن زندگی بود که به امید یافتن کار و زندگی آزاد در اروپا به پاریس رفت. اما در ظرف چهار ماهی که از اداره‌اش مرخصی استعلاجی داشت به هر دری زد نتوانست کاری پیدا کند و حتی اجازه اقامتش نیز به پایان رسید. در نتیجه خودکشی کرد.

  برخی معتقدند صادق هدایت در دوره‌ای نمادِ روشنفکری ایران بوده و این دوره را از کودتای 28 مرداد 1332 تا سال‌های دهه 1340 تخمین می‌زنند که او به‌عنوان نماد روشنفکری و نویسنده شکست مطرح بوده و از دهه 1340 که جنبش‌های سیاسی اوج می‌گیرد هدایت در سایه می‌ماند. برخی دیگر نیز باور دارند که هدایت نماد روشنفکری بوده و هست و به‌نوعی میل پنهان و آشکار تمام نویسندگان بوده است. و سرکوبِ ایدئولوژیک و خروارها افترا هم نتوانسته این سایه را محو کند. جایگاه هدایت در ذهن شما با این نظرات همخوانی دارد؟

این نظرات مغایر هم نیستند. چنان‌که در پاسخ به یکی از پرسش‌های پیشین گفتم، هدایت پس از مرگ «قهرمانانه‌اش» به بت بدل شد و سرخوردگی‌های پس از ۲۸ مرداد سبب ادامه آن شد تا آن‌که در اوایل دهه چهل آغاز انقلابی‌گری و اوج گرفتن ایدئولوژی مارکسیسم‌-لنینیسم در جرگه جوانان از او یک نویسنده بدبین و خرده‌بورژوا و اعصاب‌خردکن ساخت. و ظرف چند سال بعد آل‌احمد و شریعتی -به دلایل متفاوت- بت مرده و زنده شدند. اما پس از انقلاب وضع رفته‌رفته تغییر کرد، چنان‌که در سال ۱۳۷۰ که ترجمه کتاب من منتشر شد مورد استقبال قرار گرفت.

منبع: روزنامه شرق

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: