روشنفكری ما دچار تفرعن است

1399/11/7 ۰۹:۵۵

روشنفكری ما دچار تفرعن است

به تازگی كتاب «ادبیات نزد افلاطون» نوشته غلامرضا اصفهانی به همت انتشارات فاطمی منتشر شده است. این اثر حاصل نزدیك به یك دهه پژوهش‌ مولف درباره دیالوگ‌های افلاطونی با محوریت چیستی ادبیات است. او این اثر را صرفا درآمدی كوتاه بر نگرگاه افلاطونی به ادبیات می‌خواند كه با خوانش چهار دیالوگ گرگیاس، جمهوری، ضیافت و فایدروس افلاطون بر آن است راهی به طرح فلسفی افلاطون درباره ادبیات باز كند.

ادبیات در گرگیاس، جمهوری، ضیافت و فایدروس

غزاله صدر منوچهری: به تازگی كتاب «ادبیات نزد افلاطون» نوشته غلامرضا اصفهانی به همت انتشارات فاطمی منتشر شده است. این اثر حاصل نزدیك به یك دهه پژوهش‌ مولف درباره دیالوگ‌های افلاطونی با محوریت چیستی ادبیات است. او این اثر را صرفا درآمدی كوتاه بر نگرگاه افلاطونی به ادبیات می‌خواند كه با خوانش چهار دیالوگ گرگیاس، جمهوری، ضیافت و فایدروس افلاطون بر آن است راهی به طرح فلسفی افلاطون درباره ادبیات باز كند. نشست هفتگی شهركتاب روز سه‌شنبه ۳۰ دی به نقد و بررسی این كتاب اختصاص داشت و با حضور میثم محمدامینی، شروین مقیمی، حامد روشنی ‌راد  و مولف  به صورت مجازی  برگزار  شد.

 

چرا افلاطون؟

غلامرضا اصفهانی، پژوهشگر فلسفه: علاقه‌مندان مسائل نظری ادبیات از زاویه چند دستگاه نظری یا چند آبشخور نظری به آثار نزدیك می‌شوند و به بررسی آنها می‌پردازند. آبشخور نخست، سنت بلاغت اسلامی است. استدلال من این است كه سنت بلاغت اسلامی و مطالعه آثار بلاغیون اسلامی ما را به آبشخورهای فن بلاغت و سخنوری یونان و روم باستان رهنمون می‌كند. در واقع، اگرچه سنت بلاغت اسلامی به یك معنا پیرامون متن قرآن شكل گرفته و مساله اصلی آن حل معمای اعجاز قرآن بوده است، در مسیر بررسی‌های بلاغی خودشان، نهضت‌های ترجمه و آشنایی‌هایی كه به ‌نحوی و به‌واسطه از سنت بلاغی یونان و روم باستان داشته‌اند، از این سنت تاثیر پذیرفته بودند و این تاثیر انكارشدنی نیست. نكته این است كه بدون بازگشتن به آبشخورهای یونان و روم باستان، بخش‌های عمده سنت بلاغی خودمان را به ‌خوبی نخواهیم فهمید. وقتی به یونان و روم باستان باز می‌گردیم، طلایه‌دار یا پیشرو شروع مباحث شعرشناسی یا سخنوری در یونان باستان ارسطو است، با دو كتاب «خطابه» و «در باب هنر شعر». وقتی تا به ارسطو به گذشته بازمی‌گردیم، در مطالعه آثار خود ارسطو اثری نیست كه سایه افلاطون بر آنها گسترانیده نباشد. بنابراین، یك گام تا افلاطون باقی است چراكه بدون مطالعه دیالوگ‌های افلاطونی نمی‌توانیم آن‌طوركه باید فهم شایسته و بایسته‌ای از آثار ارسطو  داشته  باشیم.

آبشخور بعدی كه بازگشتن به آثار افلاطون را برای ما ضرور می‌كند، رساله‌های شعری‌ است كه از فیلسوفان مسلمان به دست ما رسیده است. آنچه از فارابی، ابن‌سینا، ابن‌رشد، خواجه نصیرالدین طوسی و برخی فیلسوفان دیگر به دست ما رسیده است و آنها هم اگرچه به نحوی ترجمه‌هایی برحسب فهم خود آن فیلسوفان از «در باب هنر شعر» ارسطو یا اثر موسوم به «فن شعر»ند. اما در خلال آنها نوعی تطبیق  با شعر عرب با اشاراتی محدود به سنت شعری فارسی رخ داده است كه مطالعه آن برای پژوهشگران ادبیات ضروری است. وقتی به رساله‌های شعری این فیلسوفان نظر می‌كنیم، عموما چه فارابی چه ابن‌سینا چه ابن‌رشد و چه بعدها خواجه نصیر‌الدین طوسی متاثر از ارسطو بوده‌اند و شعر را برحسب آن نگرگاه و مبتنی بر «در باب هنر شعر» ترجمه و بعضا تالیف كرده‌اند؛ یعنی نگرگاه‌های خودشان را هم وارد كردند و مثال‌هایی از شعر عرب بدان افزودند و از آن رهگذر رساله‌هایی در باب شعر هم ذیل آثار كلی خودشان فراهم آوردند. بنابراین، وقتی رساله‌های شعری فیلسوفان مسلمان را برای نقب زدن به خاستگاه‌های نظری سنت شعری خودمان، امر شاعرانه، امر صناعی مورد مطالعه قرار می‌دهیم، باز به نحوی با ارسطو و به واسطه او با افلاطون مواجه می‌شویم. آبشخور سومی كه مطالعه آثار ارسطو و دیالوگ‌های افلاطونی را برای  ما جدی می‌كند، جریان نقد و نظریه ادبی مدرن است. یعنی نظریه‌های ادبی كه عموما در دو دهه اخیر تاثیری انكارنشدنی بر مطالعات نظری ادبیات، به‌ویژه در محیط دانشگاهی رشته زبان و ادبیات فارسی و بر تحلیل‌های ثانوی ما از متن، متن‌شناسی، سبك و اموری از این دست و مشخصا برای راه بردن ما به پرسش بنیادین «ادبیات چیست» یا «شعر در ذات و خاستگاه‌های راستین خودش چیست»  تاثیر بسزایی داشته‌اند. بنابراین، وقتی به بررسی این جریان و نظریه می‌پردازیم، آنها به طریق اولی و به نحو طبیعی در سنت مطالعات نظری غرب ریشه دارند كه مشخصا آغازگاه آن سنت ارسطو و به‌واسطه او دیالوگ‌های افلاطونی‌اند. دیالوگ‌های افلاطونی نقطه آغاز تفكر جدی فلسفه غرب درباره امر شاعرانه و شعر و سخنوری است.

با واكاوی این سه مورد، متوجه می‌شویم كه چگونه آكادمی ادبیات آن‌هم از نوع ادبیات فارسی مطالعه اندیشه‌های فیلسوفان باستانی را در آن سوی تاریخ برای ما ضروری می‌كند و به پرسش جدی ما (چرا افلاطون؟) به نحوی پاسخ می‌دهد. با در نظر گرفتن این مقدمات مخاطبی كه می‌خواهد این اثر را بخواند، می‌خواهد این اثر را بخواند تا صرفا بداند افلاطون در زمان خودش و در دیالوگ‌های خودش چه نوع مواجهه‌ای را بدین معنا با شعر و شاعرانگی در دیالوگ‌های خودش داشته است. آن مقدمه‌ای كه گفتم، در باب فیلسوفان، شاعران و سنت خود ما در این كتاب وجود ندارد و در آثار بعدی احتمالا به آن خواهم پرداخت. اما در این اثر صرفا با دیدگاه خود افلاطون مواجهیم. من بدین علت از لفظ ادبیات استفاده كردم كه یونانیان لفظی به معنای ادبیات امروزی ندارند. ارسطو در ابتدای «در باب هنر شعر» كتاب را با این مساله آغاز می‌كند كه بالاخره كدام لفظ جامعی همه آثاری را كه به نحوی ادبی قلمداد می‌شوند در بر می‌گیرد. آنچه را در آثار افلاطون رتوریك یا پوئتیك گفته می‌شود ذیل ادبیات جمع كردم. در واقع، ادبیات نزد افلاطون اثری است پیرامون نگاه افلاطون در باب پوئتیك از یك‌سو و رتوریك از سوی دیگر در چهار دیالوگ افلاطون.

 

غفلت از شرح ،  یعنی غفلت از متن

شروین مقیمی، پژوهشگر فلسفه سیاسی: یكی از بزرگ‌ترین محسنات كتاب اصفهانی بری بودن از دو نقیصه است؛ یعنی نه در نوشتار اسیر فرمالیسم دانشگاهی است و نه اسیر زبان زرگری روشنفكری. دیگر اینكه در ژانر شرح‌نویسی نوشته شده كه ژانر مغفولی است.

 غفلت از شرح خودش یعنی غفلت از متن و غفلت از متن یعنی غفلت از خواندن یا جدی خواندن متن. وقتی نتوانید متنی را جدی بخوانید، نمی‌توانید نویسنده جدی هم بشوید. غفلت از شرح‌نویسی، به‌خصوص در ایران، ناشی از غلبه فرمالیسم در نوشتن كتاب و مقاله برای كسب امتیاز و شهرت و غفلت از فهم و تقدم دادن به تبیین است. یعنی اینكه پیش از تلاش برای فهمیدن متن بكوشیم آن را تبیین كنیم و شرایط تاریخی- اجتماعی و وابستگی و ارتباط فرهنگی آن را بررسی كنیم. این ما را دچار آفت تفرعن كرده است. شرح‌نویسی به نظر من فضیلت اعتدال را با خودش همراه می‌آورد و فضیلت میل به آموختن را در فرد زنده می‌كند. برعكس فرمالیسم دانشگاهی و از آن بدتر و بیشتر زبان زرگری روشنفكری به‌ نوعی تفرعن دچار است كه گویی در ارتباط با رادیكالیسم موجود در پدیده روشنفكری است.  استفاده از لفظ ادبیات به‌ جای شعر و خطابه در عنوان نیازمند توضیح بیشتر است چراكه ادبیات اصطلاحی متاخر و كم‌سابقه است. همچنین پیشنهاد می‌كنم كه با توجه به شخصیت‌محور بودن دیالوگ‌های افلاطون زیرعنوان هم در ارجاع به همین اسامی باشد. شرح‌نویسی با فضیلت اعتدال همراه است.

اصفهانی هم به سبب همین فضیلت اعتدال خودش را به شرح‌های استنلی روزِن و بنردتی محدود كرده است. روح این دو تفسیر بر شرح‌های او حاكم است. البته، خود نویسنده در ابتدای امر به آن اذعان كرده است. منتها به نظر می‌رسد فهم روزن از روشی كه لوی اشتراوس در خوانش افلاطون ارایه می‌دهد دست‌كم  بین خود اشتراوسی‌ها خیلی مناقشه‌بر‌انگیز است. روزن در فرازهایی آشكارا ناقد اشتراوس است، نه ناقد روش او در خوانش دیالوگ‌ها. به نظر می‌رسد این مناقشات به خوانش روزن از دیالوگ‌ها راه پیدا كرده و از آنجا به بخشی از كتاب اصفهانی منتقل شده است. یكی از مهم‌ترین این مناقشات این است كه برای روزن فلسفه سیاسی اصولا فقط گویی سیاسی است. انگار فلسفه سیاسی در همان سیاست فلسفی فیلسوفان به عنوان چتر محافظتی برای فلسفه و شیوه زندگی فلسفی خلاصه می‌شود. گویی آنقدر كه اشتراوس بر این قضیه تاكید دارد، خود فلسفه سیاسی محمل معرفت‌افزایی یا برای حكمت‌افزایی نیست. در بهترین حالت وجه سلبی دارد.  این در حالی است كه خود اشتراوس در «شهر و انسان» تاكید دارد كه فلسفه سیاسی نزد افلاطون باید به مثابه فلسفه اولی فهم بشود؛ یعنی فلسفه سیاسی هم سیاسی و هم حكمی یا به تعبیری معرفتی است و اصولا  انسان به ‌منزله تنها موجود گشوده به سمت كل باید از جزو شروع بكند و والاترین تبلور جزو و امر جزیی هم امر سیاسی است.

 

اینجا بن‌بستی وجود ندارد

میثم محمدامینی، استاد فلسفه: «ادبیات نزد افلاطون»  سوای ارزش در زمینه پژوهش‌های فلسفه باستان، در زمینه نظریه‌پردازی‌های روز درباره ادبیات هم جایگاه مهمی دارد. این اثر پژوهشی متن‌كاوانه‌، دقیق، موشكافانه و درعین‌حال جذاب است. او برای تفسیر متون افلاطون كار افلاطون‌شناسانی مثل روزن و بنردتی و لوی اشتراوس را مبنا قرار داده است و ازاین‌جهت، به لحاظ استاندارد پژوهشی قابل‌توجه و كم‌سابقه است. البته، من در زمینه فلسفه باستان به‌طوركلی و فلسفه افلاطون به‌طور خاص صلاحیت اظهارنظر ندارم. اما اصفهانی در چهار دیالوگ ما را قدم‌ به ‌قدم با تحلیل‌ها و تفسیرهای جذاب بخش‌های مرتبط با بحث ادبیات همراهی می‌كند كه عمق و غنای نهفته در پس دیالوگ‌های به ظاهر ساده افلاطون را نشان می‌دهد و می‌تواند برای افراد غیرمتخصص هم بسیار جذاب باشد.  همیشه در مورد ادبیات كلاسیك یونان و روم این حسرت را داریم كه مترجم مسلط به زبان اصلی نداشتیم یا كم داشتیم و خیلی از این متون ترجمه نشدند یا از زبان واسط ترجمه شدند. شاید با خواندن این اثر بدانید كه نیاز است این آثار از زبان اصلی ترجمه شود. چون ترجمه‌هایی كه ما از افلاطون در دست داریم ترجمه‌هایی از زبان واسطند و طبیعتا بی‌دقتی‌هایی از ترجمه از زبان دوم به آنها راه یافته است. روح این پژوهش با بعضی بیان‌های اغراق‌آمیز در گوشه‌ وكنار آن سازگار نیست. فكر می‌كنم در بیان بعضی ادعاها باید احتیاط بیشتری به خرج داده می‌شد. مثلا یكی از مضامین اصلی كتاب تنش و كشاكش میان فلسفه و ادبیات است. جایی در كتاب می‌خوانیم كه اساسا فلسفه نزد افلاطون چیزی نیست جز تداوم كشمكش فلسفه و ادبیات. این تعریف جدا از آنكه دوری است، نگاهی تقلیل‌گرایانه به فلسفه دارد. اما كار اصفهانی به‌قدر كافی جذابیت و اهمیت دارد كه نیازمند این جور بیان‌های دراماتیك و بلاغی نباشد. نمونه دیگر این بیان‌های اغراق‌آمیز متن پشت جلد كتاب است كه در بخشی از آن می‌خوانیم «سیر قهقرایی نزول آثار ادبی در روزگار معاصر، فروماندن متخصصان از ارزش‌گذاری میان اثر ادبی مایه‌ور و كم‌مایه و تكثر رو به بی‌نهایت نظریه‌ها و رهیافت‌های ادبی، خبر از نوعی سرخوردگی از امكان شناخت ادبیات در تمامیت آن می‌دهد. چنین وضعیتی همان قدر كه از طرح پرسش «ادبیات چیست؟» كناره می‌گیرد، اهمیت پیش كشیدن آن را نیز فرایاد می‌آورد.» این در حالی است كه پرسش «ادبیات چیست؟» در جریان پژوهش‌های فلسفه ادبیات بسیار مهم و مطرح است. طبیعتا مثل هر بحثی در فلسفه در این مورد هم یك موضع قطعی نداریم و مثل بحث‌های حوزه علوم نمی‌توانیم بر موضع نهایی حكم كنیم. بلكه موضعی بیان و استدلال‌هایی به نفع آن آورده می‌شود و در ادامه دیگرانی از این استدلال‌ها ایراد می‌گیرند و دوباره مدافعین پاسخ می‌دهند و گفت‌وشنود ادامه پیدا می‌كند. در مورد پرسش «ادبیات چیست؟»  در حوزه زیبایی‌شناسی تحلیلی و نظریه ادبیات مباحث متعددی مطرح و جاری است و بحثی مغفول نیست. در مورد بحث ارزش‌گذاری هم وضع همین‌طور است. اصفهانی در متن پشت جلد می‌گوید كه تنها راه برون‌رفت از این بن‌بست چشم برداشتن از جریان‌های غالب فلسفی و ادبی سده معاصر و بازگشت به سرآغازها در یونان باستان است. این در حالی است كه به نظر من برای این كار نیازی نیست از جریان‌های غالب فلسفی و ادبی روز چشم ‌برداریم. حتی اینجا بن‌بستی وجود ندارد. هر روز مقالات و كتب مختلفی در این باره منتشر می‌شود و این تشتت آرا بیشتر نشانه زایایی و بارآوری و زنده بودن یك بحث است تا به بن‌بست رسیدن آن. بحثی مهم در این اثر كه شاید تصریح نشده باشد، ارتباط بین سه ارزش ذاتی اساسی است: ارزش حقیقت یا صدق، نیكی یا حسن اخلاقی، زیبایی. در ادبیات شاید ارزش سوم، دست‌كم در پژوهش‌های امروزی، اهمیت بیشتری داشته باشد. دو نقد اصلی افلاطون به شاعران یكی فاصله گرفتن شاعران از حقیقت و تقلید كردنِ نمود است كه منجر به گمراه كردن مردم و بازداشتن آنها از دستیابی به حقیقت است  و نقد دیگر اخلاقی است. او می‌گوید بعضی آثار ادبی اثر سوء دارد. پس، سه ضلع مثلث صدق، خیر، زیبایی و ارتباط این سه با هم محل پرسش است.

 

ستیز‌ فلسفه و شعر

حامد روشنی راد، پژوهشگر: در بخش درآمد این كتاب مولف از اصل اغراض خودش صحبت می‌كند كه شامل یك هدف ظاهری و یك غرض باطنی است. با توجه به مقدمه، غرض ظاهری ارایه تلخیصی منقح از احوال و محاورات افلاطون درباره خطابه و شعر است كه او روی هم اینها را ادبیات نامیده است. اصفهانی سه محاوره و سه بخش از «جمهوری» را خلاصه و منظم می‌كند و اگر صرفا این غرض در نظر باشد، هم از نظر روش‌شناسی هم تحلیل به بهترین شكل حاصل شده است. اما با توجه به انتهای درآمد، كلیت كتاب و عنوان كتاب مشخص است كه رهیافت افلاطونی به ادبیات بیش از هر چیز ما را به امكان ارزش‌گذاری آثار ادبیات فاخر و آثار ادبی غیرفاخر تجهیز می‌كند؛ یعنی در شرایطی كه نمی‌توانیم میان آثار ادبی فاخر و غیرفاخر تمایز بگذاریم، قرار است این كتاب نقش ابزاری قانونی را بازی كند كه با آن بتوان بین اثر فاخر و غیرفاخر تمایز گذاشت. در فصل‌های بعدی مولف به‌ تدریج نوعی از ادبیات را نفی و نوعی را ایجاب می‌كند تا در آخرین فصل معیار نهایی داده شود و آن بخش نفی‌شده «غیرفاخر» و بخش تاییدشده «فاخر» نامگذاری شود. از مضمون كتاب درمی‌یابیم كه اثر فاخر از نظر ایشان حامل ستیز‌ی فلسفه و شعر و اثر غیرفاخر رافع ستیز‌ی فلسفه و شعر است. مهم این است كه قصد و غرض كتاب این است كه این مطالب را در این كتاب به نحوی خلاصه كند كه در نهایت بتوان از این صناعتی استخراج كرد كه معیاری برای نقد باشد. این، غایت اصلی این كتاب است، هرچند كمتر از آن صحبت شده. باز اگر این را غایت میانه بگیریم، آن وقت باید غایت نهایی را معیاری برای ارزش‌گذاری آثار ادبی در حوزه زبان فارسی در نظر بگیریم  چراكه اختصاصا از لفظ ادبیات استفاده می‌شود و ادبیات اصطلاحی است كه بعد از مشروطه در ایران باب شده و دلالت بر حوزه‌ای از علوم خاص ادبی دارد و در عربی هم چنین اصطلاحی نداریم. برای اینكه درباره حصول این اهداف سخن بگوییم، باید ابتدا بگوییم كه چه زمانی غرض حاصل می‌شود. مقصود زمانی حاصل می‌شود كه ابزار آن به نحو تام و كامل استیفا شده باشد. بنابراین، اگر قرار است تلخیص افلاطون ما را به معیاری برساند، آنگاه باید گفت كسب آن معیار غایت و این تلخیص ابزار ضروری است. اگر این تلخیص موفق بوده باشد، می‌تواند غرض را تامین كند.

شعر مهم‌ترین امر تئوری است كه مهم‌ترین ویژگی آن صیرورت است و مهم‌ترین ویژگی صیرورت همزمان‌مندی، كران‌مندی و جزییت است. باز دوباره در چارچوب جزییت آنچه اصل ستیز فلسفه و شعر را می‌سازد همین است. فلسفه آن وجه عمومی است كه برای همه اعصار و ادوار ثابت است، اما شعر وجه بومی قضیه است. براساس تالیف خود ایشان ادبیات چیزی است كه بتواند ستیز بین اینها، بین بومیت و عمومیت را در خودش حمل كند. می‌بینیم كه آنچه در این كتاب حمل می‌شود، صرفا عمومیت است. اگر غرض پنهان یا دور را در نظر نگیریم و صرفا غرض اصلی را اختصار و مدخلی در نظر داشته باشیم كه قرار نباشد آورده‌های پژوهشی درجه ‌یكی داشته باشد، بسیار عالی موفق شده است. كما اینكه در حین این مساله تنبیهاتی بسیار سودمند هم بر آن غرض پنهان وجود دارد.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: