شعر پس از حافظ درگفت وگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن - کریم فیضی - بخش اول

1393/9/4 ۰۸:۵۱

شعر پس از حافظ درگفت وگو با دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن - کریم فیضی - بخش اول

اشاره: کتاب «زندگی عشق و دیگر هیچ» حاوی گفت و شنودهای خواندنی و پرمطلبی است با استاد اسلامی ندوشن که به همت انتشارات اطلاعات به چاپ دوم رسیده است. آنچه در پی می‌آید، بخشی از همین کتاب است.

 

 

اشاره: کتاب «زندگی عشق و دیگر هیچ» حاوی گفت و شنودهای خواندنی و پرمطلبی است با استاد اسلامی ندوشن که به همت انتشارات اطلاعات به چاپ دوم رسیده است. آنچه در پی می‌آید، بخشی از همین کتاب است.

 

شما جریان شعر فارسی را بعد از حافظ چگونه می‌بینید؟

بعد از حافظ نوعى شیب ایجاد مى‏شود. البته شاعرانى قابل توجه ‏مثل جامى هستند و بعد هم سبک هندى به‏وجود مى‏آید وگویندگانى چون بیدل و صائب و عرفى به عرصه مى‏رسند و اینها هرکدام از جهاتى قابل توجهند، ولى دیگر آن فکر و بیان شاخص که تازمان حافظ و در چند شاعر دیده مى‏شود، در دوران بعد از حافظ به‏آن صورت دیده نمى‏شود. هر یک از این شاعران جایگاه خود رادارند، ولى کاملاً محسوس است که شعر فارسى روى یک شیب‏جریان پیدا مى‏کند.

 

علت چیست؟

علت این است که گذشت زمان تغییراتى در پى دارد؛یعنى باعث مى‏شود که آن سرچشمه‏هاى فکرى که زایاننده هستند،کم بنیه و کم مایه بشوند. مى‏دانیم که سه شاعر بزرگ ایران به دوران‏مغول مربوط مى‏شوند: مولوى و سعدى و حافظ. دوران مغول،دوران مصیبت‏بار و منحط جامعه ایرانى است. در این دوره بلایاى‏سخت بر مردم ایران نازل شد، ولى سرچشمه‏هاى فکرى نخشکید وبه این جهت توانست این سه شاعر را در این دوره پدید آورد و به‏همین جهت هم، یکى از پربارترین دوره‏هاى زبان فارسى به‏ شمارمى‏رود.

موضوع برمى‏گردد به اینکه یک دوران تا چه اندازه فکرانگیز واثرانگیز باشد. دوران قبل از حافظ این خاصیت را دارد، ولى دوران‏بعد بُنیه و نیروى خودش را از دست مى‏دهد. بازمانده نیرو در حافظ، به کار مى‏افتد و بعد از او دیگر آنچه بتواند منشأ آثار بزرگ فارسى‏بشود، فروکش کرده. بنابراین روى بدنه تکرار گویى مى‏افتد.

 

این حرف آیا در مورد جامى هم صادق است؟

جامى شاعر مهمى است، ولى بیشتر حرفهاى مولوى ونظامى و دیگران را تکرار مى‏کند.

 

بعد از آن هم که شاهد رو آمدن سبک هندى هستیم.

سبک هندى کوشش دارد که تغییرى در مسیر شعرى ایران ایجاد کند وتازگی‌هایى به‏وجود بیاورد. چون شاعران آن عهد مى‏دیدند که مردم از مکرّر گویى‏خسته شده‏اند. آزمایشهایى در زمینه شعر مى‏کنند و جریان قدرى عوض مى‏شود، ولى چندان مورد قبول طبع ایرانى قرار نمى‏گیرد. کششى که لازمه‏شعر است تا بتواند ذهن ایرانى را به طرف خود بکشد، در سبک هندى نبوده است.

 

مشکل سبک هندى چه بود؟

پیچیدگى خاصى که در آن است. این سبک هندى یا اصفهانى قدرى ازپیچیدگى اندیشه هندى در خود دارد، و به همین جهت آن را به این اسم نامیده‏اند.این سبک به مزاج فارسى‏دانهاى هند بیشتر سازگار آمد و نیز بیشتر در افغانستان‏پسند افتاد. آنها بیشتر از ایرانیها به آن رغبت دارند. در هر حال این سبک در ایران ‏بیشتر به صورت تفنّن نگریسته شده است. البته در سبک هندى تک‌بیتهاى‏خوب و ظریفى دیده مى‏شود، ولى در مجموع، عناصر لازم براى قبول خاطر ایرانى‏را در خود نداشته است.

اگر از بیرون از ایران نگاه کنیم، ترکیب شعر فارسى تا حافظ و بعد ازحافظ قدرى معمّاگونه به نظر مى‏رسد. ادبیّات فارسى از اوجى به نام فردوسى‏شروع مى‏شود، به مولانا منتقل مى‏شود و بعد به سعدى و حافظ مى‏رسد. همه‏این چهار شاعر قلّه‏اند و هیچ کدام کم از دیگرى ندارد. یک جریان نیرومند تکرار مى‏شود و رو به صعود مى‏گذارد و در حافظ به زیبایى ممکن‏مى‏رسد، هرچند که بگوییم مضمون نو نیست. بعد یکدفعه شعر افت ‏مى‏کند. حتماً باید دلیلى در کار باشد.

درجه زایندگى زمان این اتفاق را پیش مى‏آورد. هرچه مى‏بایست گفته شود، در آن چند تن گفته مى‏شود و آنگاه نوعى‏احساس خستگى در استعدادهاى ایرانى دیده مى‏شود و مکرّر گویى پیش مى‏آید.البته این جریان در کشورهاى دیگر هم نمود دارد. شعر در سراسر دنیا رو به‏تنزل‏نهاده.

شعر دوران خودش را دارد. باید با دوران خودش سازگار باشد. هرچه‏زمان جلو مى‏آید، از بُرد شعر کاسته مى‏شود و به بردهاى دیگر اضافه مى‏گردد. دراروپا، قرن هفدهم و هجدهم اوج شعرهاى کلاسیک است. در فرانسه کرنى، راسین‏و مولیر هستند، در آلمان گوته و در روسیه پوشکین… ولى هرچه زمان جلو مى‏آید،شیب دیده مى‏شود، نظیر شیبى که در ایران بعد از حافظ وجود دارد.دنیاى جدید اقتضاهاى دیگرى دارد. شعر حضور خودش را کم‏ مى‏کند و بر حضور هنرهاى دیگر مى‏افزاید. کم‏کم نثر جاى شعر مى‏گیرد، به‏طورى که قرن نوزدهم اروپا، قرن نثر است و آثار بزرگ در این زمینه به‏وجودمى‏آید و این روند در قرن بیستم هم ادامه پیدا مى‏کند.

این حالت فرود آمدن که در شعر فارسى هست، درجاهاى دیگر هم به چشم مى‏خورد. شعر به طرف نثر حرکت مى‏کند. البته در ایران‏گذشته نثر هیچ‏وقت نتوانسته جاى شعر را بگیرد، ولى اکنون نثر گسترش پیدا کرده.در عین حال، ما شاهد تنزل شعرى هستیم. این مسئله، مسئله ظرفیّت روزگار است‏و اقتضاى زمانه، به‏طورى که دورانى که ما الآن در آن هستیم، معطوف به نداى شعرنیست. ملتها و استعداد و زبانها، دیگر از طریق شعر خودشان را ابراز نمى‏کنند. زبان هنر و زبان تصویر به صورت سینما و تئاتر و امثال آن وارد میدان شده است ومقدارى از بنیه‏اى که صرف شعر مى‏شد، صرف این مسائل مى‏گردد. به این جهت،شعر در دوران ما چندان جایگاه مناسبى ندارد. البته شعر هست، ولى‏مانند گذشته پاسخ‌دهنده به نیاز عاطفى خواننده نیست.

این حرف در باب دوران جدید مى‏تواند صادق باشد، ولى بعد از حافظ هنوز دوره جدیدبه‏شمار نمى‏رود. فرق خاصى میان دوره حافظ و دوره جامى وجود ندارد؛ ولى بعد از حافظ، حافظى وجود ندارد و آن گونه که دکتر شفیعى کدکنى گزارش‏مى‏کند، همین جامى از اولین غزل حافظ شش بار تقلید کرده که ناموفق ‏است! اگر بگوییم فرهنگ ایرانى ناتوان شده، نیازمند دلیل هستیم و محل سؤال در ناگهانى بودن این پیشامد است. ماجراى بعد از حافظ شبیه نزول نیست، بلکه سقوط است!

مى‏توان گفت که یک حالت نامأنوس وجود دارد، ولى به هرحال عارض‏مى‏شود. یک زبان، تمام نیروى خودش را در زمان معینى به کار مى‏گیرد و بعد دیگربنیه ندارد. زمانه کار خودش را کرده و حرفهاى خودش را بر زبان آورده. زمانه بعد از حافظ یک تغییر بنیادى جهنده از خود نشان نمى‏دهد که‏لازمه‏اش این باشد که ادبیات تازه‏اى به‏وجود بیاید و به کار بیفتد. زمان حرکت‏یکنواختى را بعد از حافظ در پیش مى‏گیرد. با شیبى که در همه شئون دیده مى‏شود.

حمله مغول به ایران و نتایج آن در ایران، یک تغییر اساسى به ‏شمار مى‏آمد که‏وجدان و روحیه ایرانى را تکان داد. اشخاصى چون مولانا و سعدى و حافظ،محصول تکان خوردن روزگارند؛ اما بعد از آن، زندگى حالت عادى به ‏خودش مى‏گیرد. دیگر کم‌کم مصیبت دوران مغول فراموش مى‏شود و دوران ‏میانه‏حالى پدید مى‏آید تا به دوره صفویه برسد. در دوره صفویه نفَس شعر تقریباًگرفته مى‏شود. استعدادها در راههاى دیگرى به کار مى‏افتند.

گسترش تشیع، تمام ساحت فکرى کشور را معطوف به خودش‏مى‏کند و دیگر مجالى براى طبع‏آزمایى شعرى نمى‏گذارد. به همین علت کسانى به طرف هند مهاجرت کردند. در اینجا بازار شعر خریدارى ‏نداشت و بازار دیگرى پیش آمد و استعدادها را جذب کرد؛ بنابراین تعجبى نیست‏که شعر در این دوره مقدارى در جا بزند و راه دیگرى در پیش‏گیرد و خودش را در آن به آزمایش بگذارد و این طریق سبک هندى است. بعد از آن‏هم دیگر نفَس بزرگى که در شعر به کار مى‏افتاد، دوباره زنده نشد.

وقتى به دوره قاجار مى‏رسیم، چون مردم اشتیاقى به سبک هندى نشان‏نداده بودند، آن را کنار نهادند و سبک بازگشت را در پیش گرفتند و روش گذشته را بازیافتند که آن هم روى تکرارگویى افتاد و نتوانست چیز تازه‏اى عرضه کند و بعد ازآن دیگر شعر حالت معمولى را ادامه مى‏دهد، بدون اینکه ادعاى خاصى داشته‏باشد تا به مشروطه مى‏رسیم. در مشروطه شعر سیاسى شد.

 

با این تحلیل، باید گفت که حمله مغول زمینه‌ساز یک گشایش شده است.

من نمى‏خواهم چنین چیزى را بگویم. مسلماً این طور نیست. یورش مغول‏خرابیها و فجایع فراوانى به بار آورد و مملکت ما را از سرزندگى روحى‏که قبل از آن داشت و از امید و شور نسبى برخوردار بود، بازگرفت و فرهنگ ایرانى‏را واقعاً تکان داد و به انحطاط کشاند و آن انحطاط تا قرنها بعد نمود پیدا مى‏کند.شعرهاى دوره مغول و آثار سه شاعر مهم آن دوره که برجاى مانده، از بنیه گذشته ‏مایه مى‏گیرند. تقریباً نوحه کشور را سر مى‏کنند براى عبرت گرفتن از زندگى و تفکرکردن و تأمل کردن. این زمانه، تلاطمى در اندیشه‏ها ایجاد کرد و موجب بیدارشدگى تأسّفها، حسرتها، تأثّرها و چاره‏جویى‏ها گشت. هر یک از این شاعران‏بزرگ راهى به گشایشگاه جستند.

مولوى به طرف عرفان پربار گذشته روى برد و در دنباله سنایى و عطار قرارگرفت. چون خودش در قونیه بود، از آسیب مستقیم محفوظ مانده بود؛ اما خبرجریانهاى موجود در ایران را مى‏شنید، پیش از آنکه دامنه‏اش به آنجا بکشد.انحطاطى که در فکر ایرانى و اجتماع ایرانى به‏وجود آمده بود، هنوز آسیبش ازنزدیک به کسانى چون مولوى نرسیده بود.

از این طرف، سعدى هم از شعاع نفوذ خرابیهاى مغول خارج شد، ولى اونیز از این دوران تأثیر پذیرفت و شروع به گفتن حرفهایى کرد تا بلکه آن خرابیها و دلمردگى و نومیدى‏هایى را که برجامعه ایرانى عارض شده بود، ترمیم کند.سعدى مى‏خواست با گفتارهاى نصیحت‏آمیز خود روح تازه‏اى در مردم بدمد.

صد سال بعد از سعدى، حافظ مى‏آید. در این دوران همه چیز تقریباً تمام‏شده است و ایرانى و جامعه از نفوذ تند ویرانیها بیرون آمده است. خرابیها آرام‏گرفته، ولى رسوب و عوارض باقى است و خود را در زمان حافظ نشان مى‏دهد وبر شعر او اثر مى‏گذارد. مثل این است که شعر فارسى با حافظ «خانه روشن» مى‏کند.

ببینید کار و روش هر یک از شاعران مغول‏زده داراى زمینه و علتى است، شرایط شبیه یک دوره ماتم‏زدگى است. از این رو شاعرى مثل مولوى مى‏خواهدمردم را از مصائب زمانه منصرف کند و به طرف عالم بالا ببرد و تکیه‏گاهشان را آسمان قرار دهد؛ چون زمین دیگر براى ایرانیها تسلّى‏بخش نیست.

سعدى نوعى دیگر با موضوع روبرو مى‏شود. او مى‏خواهد با نصیحت کردن‏و تسلّاى خاطر دادن، ترمیمى ایجاد کند و مردم را با زندگى آشتى دهد و حافظ هم ‏از طریق بیان واقعیات تلخى که ایران در چند صد سال گذشته با آن روبرو بوده، هم‏نوحه‏سرایى مى‏کند و هم امیددهنده است.

 

اگر حمله مغول را نداشتیم و زندگى در صفا و آرامش بود، آیا در مقابل،‏نه حافظى بود، نه مولانا و سعدیى؟

فکر نمى‏کنم که چنین مى‏شد. این استعدادها به کار مى‏افتاد، منتها ممکن بودکه مجراى آنها تفاوتهایى بیابد. تأثیر یورش مغول در افکار این افراد اثر واکنشى‏داشته است. کسانى چون مولوى و سعدى حالت دفاعى به خود گرفتند و به‏اصطلاح کوشیدند تا به علت مصائبى که بر کشور عارض شده بود، راه بیرون شدن ازتنگنا را بیابند. یک نوع واکنش در کار وجود دارد.

ما در تاریخ و فرهنگ خود با اصل واکنش زیاد مواجه مى‏شویم؛ یعنى از یک‏سلسله جریانهاى نامطلوب، نوعى بیدارشدگى حاصل مى‏شود و آثارى کارسازبه‏وجود مى‏آید. پس مسئله واکنش هم هست.

مقارن با اوج پیدایش حافظ و سقوط بعد از او، مشاهده ‏مى‏کنیم که عرفان و تصوفى که چندین قرن مایه حرکت و خلاقیت بود، یکدفعه فروکش مى‏کند. جریان صوفیانه در تهى شدن شعر فارسى مؤثر افتاده است.

تغییر زمان، تغییر فکر ایجاد مى‏کند. زمان تازه اقتضاى دیگرى دارد. عرفان ازنوع گذشته دیگر رونق ندارد و به جاى آن صوفی‌گرى مى‏نشیند که شاخه‏اى منحط از عرفان است. عرفان سیْر اندیشه‏اى داشت، ولى صوفی‌گرى آن را مرتبط با حرکات ‏خاص مى‏کند. این نشانه آن است که ایرانى بعد از دورانى، از معنى‏طلبى گذشته‏ خودش تنزّل کرده است و مى‏خواهد به راه دیگرى بیفتد. نمود این حرکت را ما مى‏توانیم در جریان صفویّه ببینیم که ریشه صوفی‌گرى داشتند، ولى وارد عرصه‏حکومت شدند و مریدى و مرادى صوفیانه، پایه حکومت صفویّه را شکل داد.جریانها با گذشت زمان تغییر شکل مى‏دهند، در دوره بعد از حافظ، ما با تغییروضع روبرو هستیم.

منظورم این است که عرفان مولانا و سعدى و حافظ پشتوانه شعر آنهاست.در دوره بعد این پشتوانگى وجود ندارد و ما در شعر بعد از حافظ، این‏زیباییها و دلالتهاى عرفانى را نمى‏بینیم و به قول شماجاى خود را به تصوّف مى‏دهد.

براى اینکه آن بزرگ بینى و وسعت دیدى که لازمه زندگى عارفانه بود، دیگر نیست. البته همه چیز کوچکتر مى‏شود و نوعى محدودیت فکرى ایجادمى‏گردد و زمینى مى‏شود. اوج این روند در حافظ است. حافظ عارف کامل نیست.او ممزوجى از اندیشه‏هاست. او فقط یک خط را در مقابل خود نمى‏دید. دلش‏مى‏خواست خطهاى مختلفى را آزمایش کند. به این جهت، ما همه نوع اندیشه درحافظ مى‏بینیم. مولانا به این لحاظ خالص‏تر است. سعدى نوع دیگر مى‏شود واندیشه عارفانه و صوفیانه را با زندگى عملى درمى‏آمیزد. با گذشت زمان همه چیزتغییر مى‏کند و دیگر عرفان از نوع سنایى و عطار و مولانا ماهیت خود را از دست‏مى‏دهد.

 

در شعر دوره صفویه، دو شاخه ایرانى و هندى را در برابرخودمان مى‏بینیم. شاخه ایرانى در صائب به اوج مى‏رسد و شاخه هندى‏در بیدل دهلوى. آیا میان این دو شاخه ارتباطى نمى‏بینید؟

کیفیت سبک بیدل و صائب مقدارى فرق مى‏کند؛ ولى هر دو در یک خط هستند و یک نوع جستجو براى تازه‏گویى دارند. جستجوى روشهاى تازه گاهى به‏حالت معماگویى نزدیک مى‏شود. مسئله درجه مطرح است، و الا تفاوت زیادى ‏میان صائب و بیدل نیست.

 

ما در حافظ و سعدى با تعداد مشخصى شعر و بیت مواجهیم. دامنه آثارآنها مشخص است؛ ولى بعد از حافظ حساب رو به کثرت مى‏گذارد. جامى‏ چند برابر حافظ و سعدى شعر سروده و اثر تولید کرده است. صائب بنا به‏یک روایت دیوانى ۲۰۰ هزار بیتى دارد. این کثرت ناگهانى و افزایش کمیت،خودبه‏خود بر افت کیفیت دلالت نمى‏کند؟

غالباً کمیّت زیاد، تنزل کیفیت را به همراه دارد. این واقعیت را نمى‏توان انکارکرد، البته استثنا به کنار. پرگویى غالباً از عارضه مکررگویى در امان نمی‌ماند. نظامى مى‏گوید: لاف از سخن چو دُر توان زدر آن خشت بود که پر توان زد!

 

اگر بخواهیم حاصل کار شاعرى همچون صائب را در نظر بگیریم که شاعرضعیفى نیست وعده‏اى معتقدند بزرگترین شاعر بعد از حافظ است که دیگر هم نظیرش نیامده، چه باید بگوییم؟ صائب چه کرده و چه دارد؟

مبلغ عظیمى شعر از صائب باقى مانده و آنچه چاپ شده، سر به ۷ ـ ۶ هزاربیت مى‏زند، به نظرم این منتهى مى‏شود به مقدارى تک‌بیت که اگر کسى بنشیند وآنها را جدا کند، ممکن است یک یا دوهزار بیت خوب بر جاى بماند که ظرافتى در آنهاست. بقیه تکرارگویى است. مجموع کار به آن معنا جواب دهنده نیست، مگر براى کسى که قصد مطالعه و تحقیق داشته باشد. یک فرد عادى که فقط مى‏خواهد شعر بخواند و بهره‏اى بگیرد، چاره‏اى نیست جز اینکه دست به گزینش بزند.

در شخصى چون صائب و هم‏عصرانش، نه صحبت از ایران و فرهنگ ایرانى است، نه صحبت از اسلام. از اینجا معلوم مى‏شود که‏ مسئله ایران و اسلام هم جزو قوّت شعر فارسى بوده و به شعر کسانى چون‏مولانا جهت داده است. بعد از حافظ دیگراثرى از دو سوى نزاع وجود ندارد.

بعد از حافظ، مضامینی کلّى وجود دارند که تکرار مى‏شوند. یکى مضمون‏دورنگى و ریا است که در صائب و بیدل و کسانى که نظرى به حافظ دارند، مطرح‏ مى‏شود. همچنین مسئله اخلاقیات و عشق و هجر که به گونه‏اى تکرار مى‏گردند.

 

البته این تکرار گاهى مبتذل هم هست.

علتش این است که بیان و سرزندگى پایین آمده است، ولى‏مضامینى مانند: هجر و فراق و بى‏وفایى و عشق و دورنگى و ریا و فروکش کردن‏اخلاقیات برجاى خود باقى هستند. وقتى به دوران بازگشت مى‏رسیم، دوباره حرف ایران گذشته پیش مى‏آید که ‏برگرد حسرت گذشته و یادکردن قهرمانان شاهنامه و یاد کردن فضاى شاهنامه‏اى‏دور مى‏زند.

 

سبک هندى سبک پیچیده‏اى است. این پیچیدگى از کجاست؟

از جهتى تأثیر فکر هندى است که به آن راه یافته. هندى‏ها فکرهاى‏پیچیده‏اى دارند. ایرانیها صریح‏تر فکر مى‏کنند. مسئله تأثیر حکومت صفویه هم‏در کار است. وضع به گونه‏اى بود که صریحاً نمى‏شد مضامین را عنوان کرد و گفت.روشن‏تر حرف زدن، احیاناً خطر سیاسى ایجاد مى‏کرده یا مردم براى شنیدنش‏آمادگى نداشتند. جوّ فکرى مملکت تغییر پیدا کرده بود. به همین جهت حرفهایى‏را که شاعران در دل داشتند، با زبانى کنایى و پیچیده‏تر عنوان مى‏کردند و این چون‏فهمش آسان نبود، خطر کمترى داشت. جو کشور و فضاى سیاسى فکر مى‏کنم در ایجاد مکتب هندى مؤثر بوده است، نیز تأثیرى که از فکر هندى گرفته شده است.

عامل دیگر کوشش براى تازه‏گویى است. سعى بر آن بود که چیز تازه‏اى گفته شود.حرفهاى صریح و روشن براى مردم کهنه شده بود. بنابراین روى مى‏آورند به این‏طرز بیان. حل کردن معماى شعر براى کسانى تفریح شده بود، در میان کاسبکارها ودر قهوه‏خانه‏ها شعر به میان مردم، فرود آمده بود.

اکنون بیاییم به شعر دوره صفویه.

این دوره، شعر تنزل کرده بود و خریدار نداشت.شعر باید مورد قبول عامه مردم یا نخبگان یا حـکـومـت‏وقـت قرار بگیرد تا خریدار پیدا کند. هر دوره‏اى براى خودش اقتضاهایى دارد. هر متاعى در هر دوره‏اى که رغبت برانگیزد، عرضه مى‏شود. مى‏توان به راحتى پى برد که چگونگى شعر هر دورانى بستگى به طلب زمانه داشته است. حکومت صفوی اصولاً طالب شعر نبود. حاکمان هند هم که طالب شعرفارسى شده بودند، توقع مداحى از نوع زمان سلطان محمود غزنوى نداشتند، گرچه‏به شعر و زبان فارسى علاقه نشان مى‏دادند. تعیّنى بوده که شاعرى در دربارشان‏حاضر باشد و شعرى بخواند.

طرز خرید متاع شعر تغییر کرده و به نوع دیگرى درآمده بود. به همین جهت،شاعران هندى‏سُراى چندان در پى این نیستند که مردم آسان و مستقیم به شعر آنهادست یابند. به دنبال اینند که ذهن مردم را به تکاپو بیندازند و جستجو ایجاد کنند.در این نوعى هنرنمایى به چشم مى‏خورد، مثل هنر مینیاتور و تذهیب و نقش قالى.پیچیدگى در اندیشه مرغوب شناخته مى‏شود.

 

منحنى حضور سیاست و ایدئولوژى در شعر چگونه‏است؟. از چه زمانى سیاست و ایدئولوژى وارد شعر مى‏شود؟

در دوره صفویه چون شعر تغییر سبک داده است، سیاست زمان هم در آن‏حضور ندارد. مسائل اجتماعى، بیشتر در شعر دوره صفویه منعکس است. در دوره قاجار شرایط دیگرى پیش مى‏آید. نوعى تجدید بیان ساده و روشن‏در شعر باب مى‏شود و از نو مقدارى شعر مدحى و دربارى به طرز قصیده رایج‏مى‏گردد.

 

در دوره قاجاریه شعر سیاسى نیست، ولى در دوره مشروطه عملاًسیاسى مى‏شود.

بله، در شعر مشروطه تفکّر روزنامه‏اى وارد شعر مى‏شود.

 

اینکه در دوره قاجاریه با آن همه مشکل و جنگهاى بى‏حاصل و از دست‏دادن بخشهایى از کشور و ضعف حاکمان، شاعران مى‏آیند و از فردوسى‏تقلید مى‏کنند، آیا یک تناقض نیست؟

قاجاریه نوعى بازگشت به گذشته را مد نظر داشتند. این از زمان فتحعلى‏شاه‏آغاز مى‏شود. به دنبال فترت و هرج و مرج بعد از سقوط صفویه. کشور در زمان‏آغامحمدخان یکپارچه مى‏شود. این یکپارچگى ثمره خودش را نشان مى‏دهد وحاکمیت ایران بر پهنه کشور تثبیت مى‏گردد. با آنکه بخشى از ایران در جنگ ایران وروس از دست مى‏رود، با این حال، کشور یکپارچه است. به همین دلیل شاعران به فکر افتادند که عظمت گذشته را بازگو کنند. کلمه «شاهنشاه» را به‏عنوان‏لقب به فتحعلى‏شاه دادند. روى آوردند به اینکه دوره «شاهنامه»اى زنده شود.مقدارى آشنایى با دوران هخامنشى و ساسانى پیدا شد و ارتباطاتى هم با خارج‏پیش آمد که توجه‏ها را به ایران گذشته جلب کرد.

مجموع این مسائل باعث شد که‏نوعى جریان فکرى تازه در زمان فتحعلى‏شاه ایجاد شود که محورش نوعى بازگشت‏به عظمت گذشته ایران بود و شاهنامه هم مورد توجه قرار گرفت و به تقلید آن، صبا «شهنشاه‏نامه» را در ستایش فتحعلى‏شاه سرود. ارتباط با خارج، ایران را متوجه‏شخصیت خود کرد. حوادث و جنگ ایران و روس به این مسئله کمک نمود.ایرانیها متوجه ایرانیّت خود شدند و به استقلال کشور نگاه کردند. این مسائل‏باعث بازگشت به فکر «شاهنامه»اى شد.

 

آیا این بازگشت طبیعى بود و توده و شاعران آن را مى‏خواستند یا فرمایشى‏بود؟

سیاست دربار چنین چیزى را مى‏خواست. تا حدودى هم اهل فکر و قلم این‏موضوع را القا کردند و سیاست این فکر را تشویق کرد و مورد حمایت قرار داد. حکومت قاجار مى‏خواست از یکپارچگى کشور به اسم خود بهره بگیرد وگذشته‏ها را به یاد بیاورد. این هم بود که ارتباط با خارج، خود به خود در بین رجال‏ایران این فکر را به‏وجود آورد که باید به فکر وطن بود و از عناصر مثبتى کمک گرفت‏که مى‏تواند به‏روحیه ایرانى‏کمک کند.یکى از راهها بازگشت به‏گذشته و یادپهلوانان شاهنامه‏و شاهان گذشته بود. در این زمان مفهوم وطن مطرح شد. درگذشته مفهوم وطن به این کیفیّت وجود نداشت. در دوره صفویه نیروى مذهب باعثمانیها جنگ مى‏کرد، اما ایران و ایرانیّت هم در دوره قاجار مطرح شد. ایران بود وغیر ایران. به‏طور کلى، ایران در مفهوم جدید در زمان قاجار شکل گرفت.

 

سیاست و اقتصاد عصر قاجار از اساس منحط است و نقطه درخشان وجود ندارد، یا کم است. در عوض تا مى‏شود فساد وتباهى و انواع و اقسام عقب‏ماندگى به چشم مى‏خورد. آیا بازتاب این موضوع‏را مى‏توان در شعر آن دوره دید؟

شعر دوره قاجار، شعرى تکرارى است و چیز تازه‏اى ندارد، هرچند شاعران‏کوشش داشته‏اند که فصیح باشند و بیان تازه‏اى به کار برند. روى هم رفته، بیان چندشاعر شاخص آن دوره خوب است، مثل صبا و شیبانى و قاآنى. قاآنى قدرت بیان‏دارد، ولى حرف تازه‏اى ندارد. همه شاعران الگوبردارى از گذشته مى‏کنند، چون‏زمانه آن زایندگى را ندارد تا حرف تازه‏اى پیش بیاورد. فکر در جا مى‏زند.

 

در مشروطه چه اتفاقى به لحاظ شعرى و ادبى‏مى‏افتد؟

در مشروطیت، به دلیل تکان خوردن ایران، شعر به طرف روزنامه‏اى بودن‏حرکت مى‏کند. به دلیل ارتباط با خارج، شعر سیاسى مى‏شود. تا آن زمان، شعرسیاسى نبود. با آمدن نهضت مشروطه مضامین سیاسى و هیجانهاى سیاسى به‏مردم القا مى‏شود. این شعر، در واقع مقدمه کار مشروطه قرار مى‏گیرد و بعد از اینکه ‏مشروطه جا مى‏افتد، مقدارى سرخوردگى پیدا مى‏شود. مقدارى از شعرهاى دوره‏مشروطه هم از همین سرخوردگى حکایت دارد. در عارف و عشقى و تا حدّى‏ فرخى‏یزدى و ادیب‏الممالک فراهانى و بهار مى‏توان سرخوردگى دوره مشروطه را دید.

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: