1393/7/15 ۰۹:۰۹
۱۵ مهرماه سالروز تولد سهراب سپهری، نقاش و شاعر نامدار معاصر است كه برخی اشعارش به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. آنچه در پی میآید، مروری بر زندگی و آثار او و نگرش برخی صاحبنظران درباره اوست كه در نامهای به دوستش مینویسد: «نگاه میكنم و چیزها در من میروید. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشمهای من جا ندارد... چشمهای ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد... در زمانه ما نگاه کردن نیاموختهاند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد..
مروری بر شعر و نقاشی سهراب سپهری به مناسبت سالگرد تولدش
اشاره: ۱۵ مهرماه سالروز تولد سهراب سپهری، نقاش و شاعر نامدار معاصر است كه برخی اشعارش به زبانهای انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و ایتالیایی ترجمه شده است. آنچه در پی میآید، مروری بر زندگی و آثار او و نگرش برخی صاحبنظران درباره اوست كه در نامهای به دوستش مینویسد: «نگاه میكنم و چیزها در من میروید. خاک انباشته از زیبایی است. دیگر چشمهای من جا ندارد... چشمهای ما کوچک نیست. زیبایی کرانه ندارد... در زمانه ما نگاه کردن نیاموختهاند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد... لبریز شو تا سرشاریات به هر سو رو کند. با چشمان خودت ببین. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی. پیک خود باش. پیام خودت را بازگوی. میوه از باغ درون بچین. شاخهها چنان بارور بینی که سبدها آرزو کنی و زنبیل تو را گرانباری شاخهای بس خواهد بود!»
زندگی
سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان، در خانوادهای ادیب و دانشدوست دیده به جهان گشود. مادربزرگش حمیده سپهری شاعرهای بنام و پدربزرگش نگارنده ناسخالتواریخ بود. پدر و مادرش نیز اهل هنر و شعر بودند و او از هشت سالگی شعر میگفت و نقاشی میکرد. دوره ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند و سپس در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت.
در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغالتحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود و نیز دومین مجموعه شعر خود را با عنوان «زندگی خوابها» منتشر کرد. وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هند، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین كرد. در ژاپن هنر «حکاکی روی چوب» را فراگرفت و دست به ترجمه شعرهای کهن چینی و ژاپنی زد.
سپهری در نقاشی از دستاوردهای زیباییشناختی شرق و غرب بهرهمند گشته و به شیوهای دست یافته بود که برای بیان مکاشفههای شاعرانه در طبیعت کویری کارگشا بود. به نوشته آقای مهدی قراچه داغی ـ خواهرزاده سهراب ـ : «بارزترین صفت سهراب عشق بیریای او به طبیعت بود. سفرهای متعدد به دیار فرنگ و شرق دور و اقامت در شهرهای شلوغ و زندگی در آسمانخراشها، لحظهای او را از اندیشه مناظر طبیعی و تک درختها و تکه سنگها و رودهای خشک کویر و جویهای آب روان دشتها و درختان پرسار باز نداشت. به همین دلیل سفرهایش اغلب كوتاه بود. در میان همهمه و هیاهوی غرب دلش هوای كویر میكرد و از احساس تنهایی و غربت و دوری از طبیعت مأنوس وطن بیقرار میشد...
شیفته كاشان بود. عاشق قریه چنار و گلستانه و مجذوب باغها و دشتهای باصفا و مردم بی ریای روستاها بود...از تنهایی بیزار و با این حال همیشه تنها بود. از غربت گریزان و همیشه غریب بود. انسانی افتاده و فروتن بود... [با] دل بزرگی برای دوست داشتن. از آب روان سادهتر، و از سایه افتادهتر بود.تا بخواهید، مهربان و دلسوز بود.»
در این بخش با گزیدهای از آنچه صاحبنظران مختلف در باره سپهری گفتهاند، آشنا میشویم. علاقهمندان میتوانند متن كاملتر را در «سایت دوستداران سهراب سپهری» بخوانند.
شعر ناب
سیمین دانشور
در اداره هنرهای زیبا با هم همكار بودیم... شعرش یك نوع نقاشی و نقاشیاش یك نوع شعر شد. سهراب تیپ شهودی بود و طبع شهودی، بیاینكه او را متوجه گنجینه گسترده عرفان ایران بكند، به خاور دور و ژاپن كشاند. رهاورد این سفر هم در نقاشی و هم در شعر سهراب اثر گذاشت. از شعر «هایكو» (شعر «ذنیست»های ژاپن) بسیار خوشش آمده بود. میگفت «هایكو» تنها پیشدرآمدی است بر محتوائی كه در ذهن شاعر است و درست میگفت. شعر سهراب برای من هایكوی ادامهیافته و گستردهای است كه تكتك مصراعهایش برایم تداعیبرانگیز است و حالتگرا.
جاهای خالیی كه در تابلوهای اخیر سهراب میبینیم، بیننده را به مراقبه میانگیزد، سیر جزئیات تابلو، به سلوك میخواندش. حالتگرایی و شكار لحظههای گذرا و حالانگیز، به طبیعت رو آوردن و طبیعت را با یكی دو كلمه تا تعبیر نشان دادن یا با خط و رنگ محدودی منعكس كردن، میتوان گفت از اثرات هنر خاور دور بر آثار سپهری است.
او ابتدا در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران درس خوانده بود كه اصول غربی هنر نقاشی منحصراً تدریس میشد. طبیعی است كه باید كار سهراب هنر غربی باشد؛ اما بعد تلفیقی كرد میان هنر شرق وغرب و با الهام گرفتن از محیط پیرامونش یعنی ایران و زادگاه كویریاش كاشان. در شعرش هم همین كار را كرد. به هر جهت شعرش شعر مطلق است، شعر ناب.
دلبسته این سرزمین
آیدین آغداشلو
شعر سپهری مجموعهای است از تصاویر پیاپی. پیامش سادگی و لطف را تبلیغ و تحسین میكند قالبش هایكوهائی متصلند نگرش او از پیرامون به سوی درون حركت میكند و «من» نرم خود و كنار جوئی را معرفی میكند كه نظیر هر راهب و عارف چلهنشینی آبادی جهان را در خود تسلیم و خودبنیایی و آرامش لحظهها میجوید برابر آن قولی كه عارف گلیم خود را از آب میكشد و خود را مییابد؛ اما هر قضاوت تند و تیزی كه سپهری را ملزم بداند تا چشم دل را از اجزای جهان بر كند و بر غوغا و همهمه هراسانگیزش نگران شود، به انكار بنیان و اساس او ـ هرچه كه باشد ـ خواهد انجامید.
اگر سپهری اهل گریز به درون خود است، از سنتی دیرینه پیروی میكند و فكر هجوم فرهنگ غریب غرب و جایگزینش در این سرزمین كه از قرن یازدهم هجری به بعد شدتی فزاینده یافت، خیلی كمتر از اغتشاش پس از ورود مغولان بود. حاصل هر دو اغتشاش روحیه و صنعتی گریزجویانه باقی گذاشت و هر دو وجه صورتی عارفانه اعراضگر و كنارهگیر یافت كه قضاوتها خشمگینانه و آرمانجویانه به كنار فرهنگی عمیق و مفهومی وسیع از خود به جا گذاشت...
سپهری شاعر و نقاش سالهای 1340 به بعد كُنام امنش را در درون خود میجوید و به عنوان بخشی از نسل ناتوان و عاجز از ستیز با جهانی مغشوش و پویا و بیاعتنا. دعوای جایزه نوبل را وا میگذارد و به رفتار آب به جویباری كوچك خیره میشود او نشانهای است. از نسلی كه چه در جدال و چه در گزیر و چه در یوزگی و چه در سعی و پیوستن به جهان غرب یا شرق دور و چه در رجعت به اصل و یا به هر جای دیگری درمانده است...
نمیدانم كار شعر و نقاشی سپهری چقدر خالص ایرانی است؛ اما میدانم به آب و خاكش تعلق داشت و سعی كرد تصویرگر این سرزمین باشد. نیازی نیافت ابروهای كمانی و بته جقه نقاشی كند تا كارش ملی و محلینما شود. آن دیوارهای نرم و كاهگلی و آن خاك مخملی بسیط و ممتد را كه میبینی، در مییابی كه كجا را میگوید. هر هنرمندی، اگر هنرمند باشد گواهی است بر زمانهاش و دارد حدیث سرزمین و آداب و فرهنگش را نقل میكند و معنای وجودش و حاصل بودنش را منتقل میكند... سپهری هر كه بود و هر چه سرود و هر چه كه باید به تصویر كشید، دلبسته این سرزمین ماند و چه فرقی میكند كه فن كارش را از چین و ماچین به وام گرفت. مگر نقاشان سلف چنین نكرده بودند؟ او از نسلی كه از میانش برخاسته بود، سرفراز ماند كمتر از هر كس دروغ گفت. صبور ماند و كار كرد. حرفی برای گفتن داشت.
سهراب سپهری از نامآوران هنر معاصر ایران است، چه در شعر و چه در نقاشی... برای داشتن جایگاهی و قامتی چنین بلند در عصری پر كشاكش كه نسلی از بزرگان بود، كاری نه خُرد است و آدمی بزرگ باید كه بود.
ویژگیهای شعر سهراب
دكتر علی موسوی گرمارودی
شعر او در نخستین برخورد، دارای چند ویژگی است: یكی اینكه سپهری نخستین كس یا دست كم مهمترین شاعری است كه زبان شعر نو را با زبان محاوره پیوند زد. توضیح آنكه در شعر نو شاعران در همان حال برخی دارای زبان خاص خویشند در یك چیز اشتراك دارند و آن زبان عام شاعرانه است در برابر زبان محاوره... زبان شاعرانه در این تعبیر یعنی زبانی كه علاوه بر حفظ ویژگی زبان خاص یك شاعر، دارای ضخامت و اسلوب شعری است و حوزه لغات و تعبیرات و بیان در آن از نوعی است كه آن را از سوئی از زبان نوشتار متمایز میكند و از سوئی دیگر از زبان گفتار، اغلب این ضخامت و اسلوب و تمایز در كاربرد لغات به دست میآید. اما سپهری و البته فروغ و اسماعیل شاهرودی شاعرانی هستند كه زبان شاعرانه را با زبان محاوره پیوند زدهاند و به جای خود موفق هم بودهاند، اگر چه سپهری از این لحاظ موفقتر است: «اهل كاشانم/ روزگارم بد نیست/ تكه نانی دارم،/ خرده هوشی،/ سر سوزن ذوقی».
فروغ بیگمان در این زمینه یعنی پیوند زدن زبان شاعرانه با زبان محاوره تحت تأثیر سپهری است. به گوشهای از این شعر فروغ نگاه كنیم: «دلم برای باغچه میسوزد/ كسی به فكر گلها نیست/ كسی به فكر ماهیها نیست. كسی نمیخواهد باور كند/ كه باغچه دارد میمیمیرد».
ویژگی شعر دوم سپهری تصویرگرایی است. این نتیجه طبیعتگرایی صمیمی اوست كه با نوع نگرش فكری وی هماهنگ است. سپهری از جهت اندیشگی شیفته یك نوع عرفان خاص خود است كه بدان میتوان عرفان طبیعی نامید. عرفای گذشته ما در تكاپوی عرفانیات خویش، سعی دارند خدا را بیواسطه بنگرند، چشم به چشمه اصلی نور، به خانه خورشید دوختهاند. اما سپهری بلندپروازی عرفای فحل تاریخ اسلامی ما را ندارد و خدا را از طریق طبیعت جستجو میكند... این عرفان ویژه سپهری هر چه هست و هر چه آن را بنامیم، از عوامل عمده تصویرگرایی اوست.به همین جهت خیالانگیزی شعر سپهری در اوج است...
ویژگی سوم شعر سپهری شخصیت بخشیدن به پدیده ها و اشیاست. همه چیز در شعر سپهری زنده است، احساس دارد، عاطفه دارد، می بالد و نفس می كشد. در واقع چنانچه خودش میگوید، او همان شاعری است كه به هنگام خطاب به گل سوسن، میگفت شما!
... بر روی هم سپهری به نظر من بیشتر شاعر است تا سخنور. كلمه در زبان شعری او با خود شعر یكپارچه فرا میجوشد، نه آنكه مانند شاعران، نخست سوژهای دست و پا كند، آنگاه برای بیان آن به فكر قالب و فرم گفتار و كلمه بگردد. شعر او عین گیاه و سبزه و گل ـ كه او آنقدر دوست میداشت ـ در زمینه ذهنش ناگهان میروید. نجابت و زلالی و معصومیت روستائیوار او، گویی خود شعر را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
تصویرساز
حمید مصدق
من در شعرهای او كه به آنها علاقهمندم، بیشتر تصاویر نقاشی را میبینم. در شعرش بیشتر نقاش بود، همان طور كه در نقاشی بیشتر شاعر بود. تابلوهایش با كار نقاشان معاصر تفاوتهای خاصی داشت. همه تصدیق داشتند كه نمایشگاههای نقاشی او یك نوع بیان شاعرانه است... سپهری در شعرهایش بیشتر به بیان حالات روحی و احساسی خودش میپردازد و به این ترتیب میخواهم بگویم كه او الزاماً قصد بیان یك مكتب عرفانی را نداشت. در كارهایش بیشتر تجلیات شخصیت خود سپهری را میبینیم...
بسیاری كارهای سپهری را عرفانی میدانند؛ اما با تعریفی كه ما از عرفان داریم، شعرهای او هیچ ارتباطی با این قضایا پیدا نمیكند...او چون نقاش بود، گاهی در تصویرگری به نوعی نابی و عامی خاص میرسد... مثلاً در «صدای پای آب» اگر چند پاراگراف از آخر به اول آورده شود و یا بالعكس، تفاوتی در كار به وجود نمیآید. دلیلش هم این است كه او نمیخواهد چیز خاصی را القا بكند، بیانش بیان احوالات روحی و نفسانی خودش است.
سپهری بیشتر تصویرساز است و كوشش عمدهای در بیان تصاویری زیبا از صحنههایی خاص است بی آنكه مطالبش ارتباط چندانی به یكدیگر، حتی در یك شعر واحد داشته باشد. در عین حال به سپهری این انتقاد هم شده است كه كارهایش با زمانه خودش هماهنگی ندارد گویی كه در این جامعه و با این مردم زندگی نمیكند. گمان میكنم كه خود سپهری هم علاقهای به ورود در مسائل اجتماعی نداشت. او شاعری گوشهگیر و منزوی بود كه در خلوت خودش به شعر و به نقاشی میپرداخت و از این بیشتر هیچ.
از جهت فرم، او از نثر های كوتاه شاعرانهای شروع كرد و كم كم این را به سوی بافت كلامی و واژههای صیقلی شده پیش برد، تا آنكه در اواخر عمر به وزن نیمایی میرسد.
یک نقطه عطف
مرتضی ممیز
هنگامی که او را شناختم، او را یک نقاش یافتم. این به معنای تخطئه کار شاعری او نیست؛ چرا که وقتی شعرهای او را میخوانید، آنقدر تصویری است و آنقدر خوانا و دیدنی است که گویی تابلویی را با لحنی بسیار زیبا توصیف میکند. به طور کلی وقتی در هر رشتهای از هنر به پختگی برسید، به شاعری در آن هنر میپردازید. منظور آن نیست که یک تابلو نقاشی با مضمون و موضوعی شاعرانه نقاشی کنید. در این صورت آن بدترین نقاشیهاست که با ماسک و نقاب شعر گونه به دروغبافی پرداخته است، بلکه منظور روح شاعرانه بیان تصویری تابلو است.
بنابراین وقتی تابلوهای سپهری را نگاه میکنید، در واقع همان اشعار او را میخوانید، منتهی با زبانی دیگر، با زبان تصویر. تبحر دوگانه سپهری در نقاشی و شعر گویای نکته مهم دیگری است که باید هر هنرمندی داشته باشد و آن دید و درکی همهجانبه نسبت به هر گونه و هر رشته فعالیت هنری است؛ به این معنی که هر هنرمند باید آن چنان دید و شناخت آشنایی با هر اثر هنری ـ چه نقاشی، چه ادبیات چه موسیقی، چه معماری چه سینما و چه تئاتر و خلاصه هر فعالیت هنری دیگر ـ داشته باشد که بتواند به راحتی درباره آن اظهارنظر کند. کلیگویی نکند، گفتگو کند. با زبان آن هنرمند آشنا باشد که بداند او چه میگوید و با او گفتگو کند. بده و بستان حرفهای کند، صدای او را بشنود. جواب او را با حساسیت بدهد.
هر هنرمند بزرگی را که نگاه کنید چنین است و چنین ابعادی را دارد. در غیر این صورت او ماندگار نمیشود و کارش بی جواب میماند. منعکس نمیشود و مردم به او جواب نمیدهند و با او ارتباط برقرار نمیشود... به این مرزها زورکی نمیتوان وارد شد و زورکی نمیتوان با حرفها و بررسی و نقدهای خودمان اثری را خراش بدهیم، پاره کنیم و زخمیكنیم باید به جایی برسیم که به هر چیز که نگاه میكنیم، نگاهمان آشنا باشد. همه چیز را شفاف ببینیم، نگاهمان از همه چیز رد شود به عمق دل آن برسد. باید به یک درک شفاف رسید تا انعکاس شفافیت های دیگر را از خود رد کنیم.
کارهای سپهری از چنین خواصی و ابعادی برخوردار است. پس او را میتوان واقعاً هنرمند نامید. او متاسفانه کوتاه زندگی کرد و در پنجاه و یک سالگی عمرش تمام شد و این خیلی غم انگیز است. به خوبی میتوان تصور کرد که اگر زنده میبود، به جائی میرسید که مطمئناً نقطه عطفی میشد...
چیزی که بیش از هر چیز دیگر میتوان درباره آثار سپهری گفت، قضیه «سادگی» آنهاست؛ سادگی به معنی بی تکلفی، وارستگی، سادگی مضامین. پرهیز از موضوعات و حرفها و فرمها و مسائل بیهوده پیچیده که تماشاچی را بیجهت مرعوب کند. کارهای سپهری از شفافیت خاصی مملو است که وقتی به آن نگاه میكنی، همه چیز را در یک جا و به آسانی و سادگی میبینی. آنقدر ساده که گاه به اشتباه فکر میكنیم که زحمتی برای ساختنش کشیده نشده است. در حالی که کارهای او نمونه کاملی از کارهای سهل و ممتنع است؛ مثل همه آثار هنرمندان خبره و جا افتاده که ظاهر آثارشان ساده و سهل است، اما وقتی بخواهی حتی شبیه او کار کنی، متوجه می شوی که اشتباه کردهای و دست یافتن به این سادگی تجربهای فوقالعاده میخواهد...
موضوعات نقاشیهای سپهری هم به همین گونه است. با قلمش رنگها را با راحتی و سادگی تمام بر روی بوم مالیده است: گلی، سبزه ای، تپه خاکی، میوهای، سیبی، نهالی، کلبهای، درختی و منظرهای را با تمام بعد و حال و هوایش نشان داده است. ریتم درختان کهن را با پوسته سوخته و در واقع با پوسته پخته قهوهای رنگی آن چنان ساده نقاشی کرده است که گویی با قلممو چند حرکت از پایین به بالا و یا از بالا به پایین بر روی بوم کشیده است. انگار که فقط در حد جا و طرح اولیه درختان کار کرده است و باید بعداً روی آنها کار کرد، آنها را ساخت و متجسم کرد. اما در همان چند حرکت قلممو درختها کاملاً جا افتاده و خوب ساخته است، حتی ترکیدگی پوسته آنها نیز مشخص و نمایان کرده است. به خوبی جریان هوا در لابلای تنهها و شاخهها حس میشود و حرکتش را میبینی. جنس خاکها را با همان ته رنگ رقیق و ساده به خوبی میبینی و میتوانی آن را لمس کنی...
رسیدن به این سادگی کار بسیار مشکلی است. تجربه زیاد و کار زیاد و پختگی زیاد میخواهد. باید سادگی را در درجه اول شناخت، در واقع باید طبیعت را خوب شناخت؛ چون طبیعت نیز بسیار ساده است...
نقاشیهای سپهری به سادگی و مؤثری یک لبخند است. تابلوهایش را نگاه کنید، در آنها چهره سپهری را میبینید که از این تابلو به آن تابلو به شما لبخند میزند؛ لبخندی شیرین، لبخندی غمگین، لبخندی پر از حرفهای بی صدا، لبخندی با رقیقترین رنگها، لبخندی که نمیتوان راحت آن را نقاشی کرد. باید خیلی آن را نگاه کرد تا راز و رمزش را درک کرد.
كلامی بسیار ساده و روان
سیمین بهبهانی
او بیشتر مایل است تا با كنایه سخن گوید... آشنایی او با خاور دور، مسافرتش به ژاپن و آشناییش به «بودیزم» موجب شد تا در شعر سپهری به نوعی عرفان برخورد كنیم. آرامشی كه او دارد، استفادهای كه از لحظه لحظه زندگی میكند و نهراسیدن از مرگ به شعرهای سپهری خصوصیتی عارفانه میدهد. اندیشه در شعر سپهری جای خاصی دارد كه بیشتر از آنكه مادی باشد، ماورای طبیعی است. او از محسوسات به معقولات متوجه می شد و میتوان گفت كه از این جهت شاعر بسیار خوبی است.
باید دانست كه او نقاش بود و در شعرهای اولیهاش، شما با تصاویری سطحی آشنا میشوید كه عمقی را در پشت سر خود ندارند. او همان طور كه در تابلوهایش اناری، گل و یا بوتهای را نشان میداد، در شعرهای اولیهاش هم سعی داشت چنین كند؛ اما در اشعار بعدیاش این تصاویر بُعد دیگری پیدا میكند، به طوری كه میتوانید در پشت آن تصاویر پیامهای دیگری را ببینید.
صدای نوازشگرانه و خردمندانه
محمدعلی سپانلو
شعر امروز ما كم و بیش دارای یك دید ماتریالیسم غربی بود و رابطهاش با ادبیات فارسی بیشتر از راه ساختهای زبان بود و كمتر از راه جهان اندیشهها. سپهری نگاه معاصر ما را رنگین كرد. بخش عظیم ادبیات كهن ما عارفانه است... ما از مشروطه به بعد این را نداشتیم. به خصوص آن كسی كه ادعای مدرن بودن میكرد، اصلا كاری به آن طرف نداشت. هر شاعر مدرن میكوشید با دیدی ماتریالیستی كار كند و... سهراب شعر را به سمت و سوی دیگری برگردانید. نمیخواهم بگویم كه همه شعر فارسی باید به این سمت و سوی برگردد، ولی در هر حال ما چنین شاعری را لازم داشتیم.
در شعرهای سهراب روح تفكر تاریخی ایرانی و جغرافیایی ایران زنده است. «تقدس آب» را در شعرهای او كاملا میبینید. شك نیست در سرزمینی كه دوسومش كویر است، آب محترم است، او به شعرش جنبهای جغرافیایی و تاریخی میدهد؛ بدان سان كه آشكارا به نظر نیاید.
انسان در میان این جهلها و جنگها و آدمكشیها گاهی دوست دارد كه صدایی نوازشگرانه و خردمندانه بشنود. این صدای سهراب است. اگر او نبود، ما میبایست دوباره برای بعضی از لحظات خلوت خود به مولوی و نظایر او باز میگشتیم. ما همیشه به چنین آواهای مرهمگذاری نیازمند هستیم. این را از اولین كتابهایش هم میتوان دید، ولی در «حجم سبز» این روحیه به سبزی مینشیند. تحول، ناگهانی نیست، شكوفههایش هست، گلش را میشود در حجم سبز دید.
انسان و زندگی
فروغ فرحزاد
سپهری از بخش آخر كتاب «آوار آفتاب» به شكل خیلی تازه و مسحور كنندهای شروع میشود و همین طور ادامه دارد و پیش می رود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فكری و حسی او برای من جالبترین دنیاهاست. او از شهر و زمان، و مردم خاصی صحبت نمیكند، او از انسان و زندگی حرف میزند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه وزن راه خودش را پیدا كرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر میكرد، آن وقت میدیدید كه به كجا خواهد رسید.
نسل خردگریز
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
شعر جدولی شعری است كه «نویسنده» آن از به هم ریختن خانواده كلمات و تركیب تصادفی آنها به مجموعه بیشماری استعاره و مجاز و حتی تمثیل دست مییابد، بیآنكه درباره هیچكدام آنها از قبل، اندیشه و حس و حالتی و تأملی داشته باشد. از نوادر اتفاقات اینكه بخش قابل ملاحظهای از این ایماژهای جدولی، زیبا و شاعرانه و گاه حیرتآورند[...]
نفس تازه بودن كلمات، یعنی فاقد سابقه تاریخی بودن آنها، سبب میشود كه در این «جدول» خواننده احساس نوعی تازگی بیشتر كند. بازی با این جدول، یکی از سرگرمیهای نسل جدید و بعضی پیران نسل قدیم شدهاست (تمام كاریكلماتورها)[...]
سهراب سپهری كه حقیقتاً شاعر بود و از حاصل كارش چند شعر درخشان در زبان فارسی به میراث مانده است، نیز پی به این نكته برده بود و در مصرف این جدول، گاه با اعتدال و همراه با حس و عاطفه و اندیشه، یعنی كلام نفسی، مانند این سطرها: «به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید مبادا كه ترك بردارد/ چینی نازك تنهایی من» و گاه به گونهای فاقد حس و عاطفه و جمال و بیهیچ زمینهای از كلام نفسی، مانند این شعرها: «خیال میكردیم/ میان متن اساطیری تشنج ریباس/ شناوریم». این جدول را به ویژه در «ما هیچ، ما نگاه» مورد بهرهبرداری اسرافكارانهقرار داد...
یك حقیقت اجتماعی و تاریخی را نباید مورد غفلت قرار داد و آن اینكه تاریخ هزار و دویست ساله ادب فارسی به صراحت به ما میگوید كه درهم ریختگی افراطی نظام خانوادگی كلماتـ از آنگونه كه در شعرهای شاعران سبك هندی و یا محصولات روزنامههای عصر ما دیده میشودـ اگر خوب و اگر بد، دلیل انحطاط روح جامعه است و نشانه این است كه جامعه به لحاظ فرهنگی فاقد روح خلاقیت واقعی است، خلاقیتی كه در آن سوی آن نشانی از نگاه تازه به حیات باشد و زیر سلطه عقل[...]
تكامل و انحطاط خرد ایرانی و ژرفای بلند عقلانیت ما، در ارتباط مستقیمی است با همین مسأله رعایت معتدل خانواده كلمات و یا درهم ریختگی آن. هرگاه روح جامعه ایرانی رویی در سلامت داشته است، از میل به استعارهها و مجازهایی افراطی و تجرید اندر تجرید كاسته و زبان در جهت اعتدال و همنشینی طبیعی خانوادههای كلمات، حركت كرده است: فردوسی در عصر خود و بیهقی درعصر خود و خیام در عصر خود، مظاهر این خردگراییاند و در دورههای بعد نیز این قاعده صادق است...
وقتی هنرمندی (و در اصل جامعهای كه هنرمند در آن زندگی میكند) حرفی برای گفتن ندارد، با درهم ریختن نظام خانوادگی كلمات سر خود را گرم میكند و خود را گول میزند كه: من حرف تازهای دارم!...
نسلی كه به سپهری چنان هجوم برده كه گویی از نظر ایشان سپهری شاعری بزرگتر از سعدی و حافظ و مولوی است، به همین دلیل است. این نسل، نسلی است كه از هر گونه نظام خردگرایانهای بیزار است و میكوشد كه خرد خویش را، با هر وسیلهای كه در دسترس دارد، زیرپا بگذارد و یكی ازین نردبانها شعر سپهری است، و اگر سپهری كم آمد، كریشنا مورتی و كاستاندا را هم ضمیمه میكند، وگرنه چگونه امكان دارد كه جوانی یك مصراع از سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی و از معاصران، امثال اخوان و فروغ و نیما، به یاد نداشته باشد و مسحور «هشت كتاب» سپهری باشد؟ ...
من سپهری را یكی از شاعران بزرگ شعر مدرن فارسی پس از نیمایوشیج میشمارم، در كنارفروغ و اخوان؛ ولی حرف من درباره این هجوم كوركورانه است كه نسل جوان به او دارد... بسیاری از اینان را دیدهام كه از مسائل شعر معاصر، یعنی شعر امثال فروغ و اخوان و نیما، كوچكترین اطلاعی نداشتهاند و به این شاعران هم كوچكترین تمایلی ازخود نشان ندادهاند. با این همه چنان شیفته هشت كتاب سپهری بودهاند كه كمتر كسی از ماها چنین عشقی را به حافظ و مولوی و سعدی و فردوسی نشان میدهد. آنچه نشانه آن بیماری است، این است، وگرنه در شاعر بودن و هنرمند بودن سپهری كوچكترین تردیدی نیست. (برگرفته از کتاب زمینه اجتماعی شعر فارسی)
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید