1393/4/29 ۰۸:۰۰
آدمی در این عالم هرچه میخورد، حیوانات هم میخورند. غذای جسم آدمی با غذای سایر حیوانات مشترك است. كسی كه به همین طعام اكتفا میورزد، سرانجام «قربانی» میشود؛ اما آن كه چشم به سفره آسمانی دوخته است، عاقبت «قرآنی» میشود.
معده را خو كن بدان ریحان و گل
تا بیابی حكمت و قوت رسل
خوی معده زین كه و جو باز كن
خوردن ریحان و گل آغاز كن
معده تن سوی كهدان میكشد
معده دل سوی ریحان میكشد
هر كه كاه و جو خورد قربان شود
هر كه نور حق خورد قرآن شود
اینكه مولانا طعام مادی را «كاه و جو» خطاب میكند، به خاطر این است كه آدمی در این خوراكها با حیوانات مشترك است و از اینرو باید بداند كه اگر آدمی اشرف مخلوقات است، پس طعام والاتری هم دارد كه از او پوشیده است.
حرص خوردن و اكتفا به طعام مادی تنها ما را همچون برهای برای روز مرگ و دوزخ فربه میكند و تنها شادی قصاب اجل را در پی دارد.
میچرد آن بره و قصاب شاد
كاو برای ما چرد برگ مراد
كار دوزخ میكنی در خوردنی
بهر او خود را تو فربه میكنی
كار خود كن روزی حكمت بچر
تا شود فربه دل و با كرّ و فرّ
خوردن تن مانع این خوردن است
جان چو بازرگان و تن چون رهزن است
شمع تاجر آنگه است افروخته
كه بود رهزن چو هیزم سوخته
كه تو آن هوشی و باقی و هوش پوش
خویشتن را گم مكن یاوه مكوش
این غذای اصلی كه همان نور خداوند باشد، نه تنها غذای روح است بلكه غذای جسم آدمیان نیز میشود و قوت اولیاء و بزرگان و عزیزان خداوند، نه از طعام و طبق كه از نور حق است.
گرچه آن مطعوم جان است و نظر
جسم را هم زان نصیب است ای پسر
* * *
قوت جبریل از مطبخ نبود
بود از دیدار خلاق وجود
همچنین این قوت ابدال حق
هم ز حق دان نه از طعام و از طبق
باری، هنگامی كه این طعام نور غذای آدمی میشود، خودبخود از طعام جسمانی دلسرد میشود و تمنای لقمههای نورانی در او شعله میكشد.
گر خوری یك لقمه از مأكول نور
خاك ریزی بر سر نان و تنور
در بسط این معنا مولانا حكایت یكی از كفار را میآورد كه شبی مهمان رسول خدا (ص) میشود و در ضمن این حكایت، حدیثی از پیامبر را نقل میكند: «الكافر یأكل فی سبعه امعاء و المؤمن یأكل فی مِعاً واحد»؛یعنی: كافر با هفت شكم غذا میخورد و مؤمن با یك شكم.
كافران مهمان پیغمبر شدند
وقت شام ایشان به مسجد آمدند
شبهنگام عدهای از كفار در مسجد نزد پیامبر میروند و از او میخواهند كه آنها را مهمان خود كند. پیامبر نیز مهمانان را بین اصحاب خود تقسیم میكند و خود نیز یكی از آنها را برمیگزیند. مهمانی كه قسمت پیامبر میشود، مردی بسیار چاق و شكمباره است و هنگام شام نان و آش و شیر هفت بزی كه پیامبر در خانه داشت را یكتنه خورد و باقی اهل خانه را گرسنه گذاشت.
هنگام خواب او را به اتاقی بردند و كنیز پیامبر نیز از شدت خشم در اتاق را از پشت بر او بست. نیمههای شب كافر نیاز به قضای حاجت پیدا میكند، اما میبیند كه در را بر او بستهاند و هر كاری میكند نمیتواند در را باز كند. هر لحظه فشار بیشتری به او وارد میشود و او به ناچار به خواب میرود. در عالم خواب خود را در خرابهای میبیند و به خیال اینكه در ویرانه است، خود را خراب میكند.
در این هنگام از خواب برمیخیزد و میبیند كه لباسهایش غرق در كثافت شدهاند و در این فكر فرو میرود كه چگونه این رسوایی را بپوشاند و یا بگریزد.
پیامبر كه از حال او واقف بود، هنگام صبح پنهانی در را برایش باز میكند و خود پنهان میشود تا مهمان شرمسار نگردد. كافر از این فرصت استفاده میكند و میگریزد. كمی بعد به پیامبر خبر میدهند كه چنین اتفاقی افتاده و مهمان اتاق را به نجاست كشیده است. پیامبر لبخند میزند و دستور میدهد البسه و پارچههای كثیف او را بیاورند تا خود آنها را بشوید.
اهل خانه به احترام پیامبر او را از این كار نهی میكنند و شستن آنها را تقبل میكنند، اما پیامبر به اشارت الهی، خود به شستن آنها مبادرت میورزد. در این هنگام كافر به یاد میآورد كه دیشب هیكل (بت كوچكی كه كافران همراه داشتند) خود را در خانه نبی جا گذاشته است و از حرص آن قصد بازگشت میكند. هنگامی كه بازمیگردد پیامبر را میبیند كه دست در آن لباسها برده و خود مشغول شستن آنهاست. با دیدن این منظره در وجود كافر انقلاب روحی رخ میدهد و متحول میشود.
هیكلش از یاد رفت و شد پدید
اندر او شوری، گریبان را درید
میزد او دو دست را بر رو و سر
كله را میكوفت بر دیوار و در
نعرهها زد خلق گرد آمد بر او
گبرگویان: ایها النّاس احذروا
در این حالت بیخویشی پیامبر را سجده میكرد و اظهار ندامت مینمود:
سجده میكرد او كه ای كل زمین
شرمساراست از تو این جزو مهین
هر زمان میكرد رو بر آسمان
كه ندارم روی این قبله جهان
چون ز حد بیرون بلرزید و تپید
مصطفیاش در كنار خود كشید
پیامبر با دیدن این منظره او را در كنار خود میكشد و نوازش میكند و بعد اسلام را به او عرضه میكند و آن كافر مسلمان میشود. پیامبر از او میخواهد كه آن شب نیز در خانهاش بماند و قبول میكند.
هنگام شام كافری كه دیشب تمام غذای اهل خانه را خورده بود، به خوردن چند لقمه مختصر اكتفا میكند.
وقتی اهل خانه از پیامبر سبب را جویا میشوند، پیامبر در پاسخ میفرماید: «كافر با هفت شكم غذا میخورد ولی مؤمن با یك شكم». اینچنین است كه وقتی نور به دل و جان ما راه مییابد، ما را از این عالم سیر میكند و به خود سوق میدهد. در ضمن این حكایت مولانا به نكته دیگری هم اشاره میكند. ابتدا میگوید كه آبادی تن، ویرانی روح است.
تن چو با برگ است روز و شب از آن
شاخ جان در برگ ریز است و خزان
برگ تن بیبرگی جان است زود
این بباید كاستن آن را فزود
و هنگامی كه آدمی میخواهد از تن خود بكاهد و به روح خود افاضه كند، شیطان او را میفریــبد كه این تن مركب توست و تا تن تو خوش نباشد، روحت نیز بال و پر نخواهد گشود. حال آن كه چاره آن است كه پیش از این گفته شد:
هم بدین نیت كه این تن مركبست
آنچه خو كردهست آنش اصوب است
هین مگردان خو كه پیش آید خلل
در دماغ و دل برآید صد علل
این چنین تهدیدها آن دیو دون
آرد و بر خلق خواند صد فسون
با این حساب، راه ما برگرفتن نظر و همّ خود از جهان ماده و طعامها و خواستههای حیوانی است.
بدینسان با بریدن از شیر شیطان، لایق نور حضرت حق خواهیم شد و در سایه همت اولیاء خداوند به خوان نورانی حضرت حق واصل خواهیم شد.
پس حیات ماست موقوف فطام
اندك اندك جهد كن تمالكلام
روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید