گفت‌و‌گو با محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل‌احمد / جلال بعد از 45 سال

1393/4/25 ۱۳:۳۳

گفت‌و‌گو با محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل‌احمد / جلال بعد از 45 سال

محمدحسن مصلی‌نژاد، علی نوریان: گفت‌و‌گو با مردی که جلال را یک هفته پیش از غروب او در کلبه جنگلی‌اش در اسالم ملاقات کرد و با او هیزم شکست؛ کسی که «دایی جلال» را در سفر به قم برای ملاقات با امام همراهی کرد و گعده‌های پنجشنبه آل احمد با معاصران و معاشران او را با جزیی‌ترین محورها و اتفاقات پیرامونی آن به یاد دارد، هنوز هم بعد از گذشت 45 سال از وداع جلال با زندگی، جذاب و وسوسه انگیز است. در کشف چیستی و چرایی آل احمد و در خلال این گفت‌و‌گو که از قضا ما به اکثر حوزه‌ها سر می‌کشیم، او نه راه به گناه بی‌لذت مرده پرستی می‌کشد و نه به ورطه مداحی و بزرگ نمایی می‌افتد. حالا بعد از 40 سال تأخیر، این شما و این ماحصل گفت‌و‌گویی دو ساعته با محمد حسین دانایی، خواهر‌زاده جلال آل احمد که چند ماهی است مجموعه خاطرات خود از جلال و شمس را در کتابی با عنوان «دو برادر» گرد آورده است. ***

 

 

 محمدحسن مصلی‌نژاد، علی نوریان: گفت‌و‌گو با مردی که جلال را یک هفته پیش از غروب او در کلبه جنگلی‌اش در اسالم ملاقات کرد و با او هیزم شکست؛ کسی که «دایی جلال» را در سفر به قم برای ملاقات با امام همراهی کرد و گعده‌های پنجشنبه آل احمد با معاصران و معاشران او را با جزیی‌ترین محورها و اتفاقات پیرامونی آن به یاد دارد، هنوز هم بعد از گذشت 45 سال از وداع جلال با زندگی، جذاب و وسوسه انگیز است. در کشف چیستی و چرایی آل احمد و در خلال این گفت‌و‌گو که از قضا ما به اکثر حوزه‌ها سر می‌کشیم، او نه راه به گناه بی‌لذت مرده پرستی می‌کشد و نه به ورطه مداحی و بزرگ نمایی می‌افتد. حالا بعد از 40 سال تأخیر، این شما و این ماحصل گفت‌و‌گویی دو ساعته با محمد حسین دانایی، خواهر‌زاده جلال آل احمد که چند ماهی است مجموعه خاطرات خود از جلال و شمس را در کتابی با عنوان «دو برادر» گرد آورده است.

***

 آقای دانایی، اگر موافق باشید از اینجا شروع کنیم که اصلاً چه شد که این اتفاق خوب افتاد؟ یعنی خاطرات خودتان را از جلال و شمس گفتید تا صورت کتاب به خود بگیرد. شما قبلاً جایی به این تفصیل صحبت نکرده بودید.

بعد از فوت مرحوم شمس آل احمد در سال 89 احساس کردم به لحاظ شخصی و خانوادگی تکلیف دارم که وارد عرصه عمومی شوم و مطالبی را درباره جلال و شمس آل احمد منتشر کنم. انگیزه اصلی من هم مقابله با جریان تحریف و بویژه دگرگونه‌سازی چهره جلال بود. در واقع در طول این سال‌ها شاهد بودم که مقدار زیادی توهمات یا تصورات یا شایعات، آمده و چهره واقعی جلال را مخدوش کرده. به همین جهت تصمیم گرفتم آن اطلاعات دست اولی را که از اخلاق و روحیات و سبک زندگی و طرز فکر و اخلاقیات جلال داشتم، در قالب خاطراتم منتشر کنم تا شاید به ترسیم چهره واقعی او و همین طور غبار زدایی از او تا حدودی کمک شود و زنگارها از این حقیقت کنار رود. این انگیزه اولیه من بود. مضافاً این‌که جلال را به لحاظ ویژگی‌های شخصیتی در موقعیتی عالی ارزیابی می‌کردم که می‌تواند به عنوان یک سرمشق و الگو مورد توجه جوانان قرار بگیرد و فرهنگ و اخلاق را دست کم در این جغرافیا بهبود دهد.

 به نظر می‌رسد کتاب «دو برادر» کامل‌ترین و نزدیک‌ترین روایت به جلال باشد که تا امروز به چاپ رسیده است.

امیدوارم که این گونه باشد. البته شمس هم مجموعه‌ای جمع کرد به نام «از چشم برادر» که خاطرات خود از جلال را در آنجا آورده بود. ولی همین‌طور که شما گفتید به نظرم می‌آید مجموعه من کامل‌تر است، مضافاً این‌که من حدود 300- 200 صفحه عکس‌ و اسناد خانوادگی را که واقعاً بسیاری از آن‌ها منحصر به فرد است و در هیچ کجا نبوده، به قسمت آخر کتاب ضمیمه کرده‌ام که طبیعتاً ارزش محتوایی کتاب را بالاتر برده است. حدود 600 صفحه هم که متن کتاب است. امیدوارم گمان شما درست بوده باشد و این مجموعه‌ای را که فراهم کرده‌ایم در شأن خوانندگان عزیز باشد.

 از کی این ماجرا شروع شد و چقدر طول کشید که کتاب در آمد؟

ایده‌اش از خیلی وقت پیش در ذهن من بود، ولی دست به کار نمی‌شدم. فقط یادداشت‌ها را تهیه و نگهداری می‌کردم. ولی بعد از فوت شمس احساس کردم که الان دیگر وقت‌اش است. تا قبل از آن به نظرم می‌رسید که اگر قرار باشد کاری برای جلال انجام شود وظیفه ایشان است؛ مانند یک واجب کفایی که اقدام ایشان کفایت می‌کرد. بعد از فوت ایشان من احساس تکلیف کردم و تقریباً نیمه دوم سال 90 بود که شروع کردم به تدوین و تنظیم یادداشت هایم که حدود سه سال طول کشید.

 کتاب شکل مصاحبه دارد یا یادداشت‌ها ونوشته های خودتان است؟

 من اول یادداشت‌ها را تهیه کردم. بعد هم که یکی از همکاران اظهار علاقه کرد، کتاب را در قالب مصاحبه و بر اساس یادداشت‌ها تنظیم کردیم. مصاحبه‌ها که پیاده شد، دوباره من گرفتم و حذف و اضافات و اصلاحات بعدی را انجام دادم و آماده چاپ شد.

 این یادداشت‌ها و خاطرات، مربوط به چه دوره‌هایی از زندگی جلال است؟

کتاب، مجموعه خاطرات من است از جلال و شمس آل احمد. دو برادری که دایی‌های من بودند. در واقع، این کتاب شرح زندگی خود من است ولی محور اصلی و مرکز ثقل آن این دو برادرند. هم شرح وقایع و رویدادهای زندگی جلال و شمس آل احمد است و هم این‌که اوضاع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران را در 70 سال اخیر نشان می‌دهد. البته بخش‌هایی از کتاب هم مربوط به قبل از این 70 سال است. یعنی در بخش اول آن من سابقه تاریخی خاندان آل احمد را گفتم، همراه با ذکر خاطراتی از پدر و مادر و برادر بزرگتر جلال و برخی از بزرگان فامیل که مرتبط بودند؛ بویژه رابطه جلال با مادرش و خواهرهایش و جوان‌های فامیل و اهالی محله قدیمی ما در خیابان خیام. محله‌ای به نام گذر قلی یا پاچنار. بعد به سال‌های جوانی جلال رسیدم؛ یعنی دوره فعالیت‌های سیاسی او مانند پیوستن و عضویت در حزب توده تا انشعاب و حرکت به سمت حزب زحمتکشان ملت ایران و جبهه ملی و بعد نیروی سوم. همین طور فعالیت‌های فرهنگی او را تشریح کردم؛ مانند تدریس در دبیرستان‌ها، فعالیت‌های مطبوعاتی و تألیف و ترجمه کتاب‌های متعددی از او که خب، شناخته شده هست. بخش قابل توجهی از این کتاب هم به روابط و مسائل بین جلال و همسرش خانم سیمین دانشور مربوط می‌شود. از آشنایی و دلدادگی اینها شروع می‌شود، می‌آید تا ازدواج و بعد فعالیت‌های اجتماعی و فرهنگی مشترک و بعد هم می‌رسد به زمان فوت جلال و جدایی اینها از همدیگر. اطلاعاتی هم راجع به جلسات و روابط اجتماعی جلال آوردم. بویژه درباره معاصران و معاشران او و نوع روابطی که با هم داشته‌اند. افرادی مانند مرحوم نیما، خلیل ملکی، احمد شاملو، ابراهیم گلستان، صمد بهرنگی، غلامحسین ساعدی و ده‌ها نویسنده ، مترجم ، محقق و هنرمندان معروفی که در دهه‌های 30 و 40 در عرصه فرهنگی کشور فعال بودند. قسمت دیگری از کتاب را هم اساساً اختصاص دادم به مسأله کانون نویسندگان. حتماً می‌دانید که بنیانگذار کانون نویسندگان، جلال بود و همت او بود که باعث ایجاد این تشکل صنفی قوی شد و یکی از مهم‌ترین کانون‌هایی بود که برای آزادی اندیشه و قلم و بیان، مبارزه می‌کرد و مزاحمت‌های زیادی هم برای عوامل سانسور در آن سال‌ها ایجاد کرده بودند. همین طور قدم به قدم رفته‌ایم تا سال‌های آخر زندگی جلال آل احمد و فوت ناگهانی و نابهنگام او و بعد شایعاتی که پیرامون قتل او به دست عوامل رژیم منتشر شده بود. در آخر هم به یادداشت‌های جلال می‌رسیم و دفترچه‌های خاطراتی که به صورت روزانه می‌نوشت.

 جدا از نسبت خانوادگی، چگونه و از چه زمانی از شخصیت جلال در جامعه و عرصه عمومی شناخت پیدا کردید؟

از همان اول، از کوچکی. اساساً جلال یک شخصیت اجتماعی و خانوادگی مهم و جذابی داشت که مورد توجه و اقبال عمومی قرار گرفته بود.

 ارتباط شما با جلال در فعالیت‌های مختلف او - چه سیاسی و چه فرهنگی- چگونه بود؟

علاوه بر ارتباطات متعارفی که بین خواهرزاده‌ها و دایی‌ها هست، در دو بخش خیلی مرتبط بودم با مرحوم جلال. یکی نمونه خوانی‌های کتاب‌های جلال. یعنی از 14- 13 سالگی که خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم، یکی از وظایف من غلط‌گیری و مقابله متن‌های او بود با دستنوشته‌ها. این از کارهایی بود که من مرتب انجام می‌دادم. علاوه بر آن روزهای پنجشنبه دوستان و رفقای جلال در خانه او جمع می‌شدند، کمک به برگزاری این مهمانی‌ها هم به عهده بنده بود. صبح زود بلند می‌شدم از محل خودمان می‌رفتم پیش جلال و تا عصر که مهمان‌ها می‌رفتند، آنجا بودیم. همین طور در مسافرت‌ها، مهمانی‌ها و مجالس خانوادگی تا یواش یواش بزرگ‌تر شدیم و به سن 18- 17 سالگی و دانشگاه که رسیدیم، عقلمان بیشتر می‌رسید و متوجه بودیم که در یک موقعیت ویژه اجتماعی - سیاسی حضور داریم.

 بیشتر چه کسانی با جلال رفت و آمد می‌کردند؟

تقریباً می‌توانم بگویم تمام آدم‌های سرشناس و فعال در حوزه‌های فرهنگی و سیاسی آن روزگار، جزو مرتبطین و معاشرین جلال و سیمین خانم بودند و به تفاریق و به مناسبت‌های مختلف، در این مهمانی‌ها شرکت می‌کردند. بعضی‌ها پای ثابت بودند مانند اصغرخبره‌زاده، هانیبال الخاص، اسلام کاظمیه یا ابراهیم گلستان. اینها خب دوستان خیلی صمیمی و نزدیک بودند که تقریباً در اکثر جلسه‌ها حضور داشتند. بعضی‌ها هم بنا به مناسبت‌هایی مدتی می‌آمدند و بعد دوباره رابطه شان قطع می‌شد.

 گویا همین جلسات هم پایه‌ای شد برای تشکیل کانون نویسندگان.

بله. خب، بخش عمده‌ای از روشنفکران دهه 30 و 40 ما متمایل به گرایش‌های سیاسی چپ این جور قضایا بودند. ولی در عین حال صرف نظر از این تعلق فکری، به هر حال فعال فرهنگی بودند و در حوزه روشنفکری قلم می‌زدند. تأسیس یک تشکل صنفی فراگیر حتماً باید با حضور اینها انجام می‌شد تا بتواند از کارایی، تحرک و اثربخشی لازم برخوردار باشد. ناگزیر باید اختلاف سلیقه‌های سیاسی یا حتی ایدئولوژیک کنار گذاشته می‌شد و فقط بر محور همکاری‌های صنفی و حرفه‌ای تأکید می‌شد. این قضایا ایجاب می‌کرد که با روشنفکران چپی هم ارتباطات و تماس‌هایی گرفته شود و از آن‌ها هم دعوت شود تا بیایند در تأسیس این تشکل مشارکت کنند. یکی از نامدارترین و مهم‌ترین شخصیت‌هایی که آن موقع در عرصه فرهنگ ایران حضور داشت، آقای «به‌آذین» بود. محمود اعتمادزاده با اسم مستعار به آذین. براهنی مأمور شده بود که برود از ایشان خواهش کند و ایشان را بیاورد در جلساتی که در منزل جلال تشکیل می‌شد. انصافاً هم این رویکرد موفقیت‌آمیز بود و ورود آقای به آذین به این جمع موجب شد که عده زیادی از نویسندگان و مترجمان و هنرمندان و استادان دانشگاه با گرایش‌های چپی که تبعیت از آقای به آذین می‌کردند، به این گروه بپیوندند و نهایتاً یک نهاد صنفی قوی به اسم کانون نویسندگان تأسیس شود.

نمی‌دانم خبرها را دنبال کرده‌اید یا نه. اما اخیراً بحث کانون و احیای آن دوباره مطرح شده بود...

 کانون نویسندگان را می‌گویید یا انجمن صنفی روزنامه‌نگاران را؟

نه، نه. کانون را. گویا از معاون وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی سؤال شده بود و ایشان هم مطالبی را بیان کرده بود.

گرچه کانون نویسندگان در تاریخچه حدوداً چهل ساله‌اش دچار فراز و نشیب‌های زیادی شده و با محدودیت‌های متعددی از طرف دولت‌های قبل و بعد از انقلاب رو به رو بوده، اما در مجموع کارنامه موفقی داشته. بدون حضور چنین تشکلی، قطعاً برخی رفتارهای افراطی، دشواری‌های بیشتری را برای روشنفکران و فعالان حوزه‌های فرهنگی ایجاد می‌کرد. همان طور که در هر صنفی، تشکل‌های تخصصی از حقوق و منافع صنفی دفاع می‌کنند قطعاً روشنفکران و نویسندگان هم نیاز به چنین تشکلی دارند و هر قدر این تشکل قوی‌تر باشد، قطعاً به نفع فرهنگ کشور است. منتها آسیب و تهدیدی که متأسفانه همیشه متوجه این تشکل هاست، سیاسی شدن آنهاست. یعنی به سرعت اهداف اولیه خودشان را که دفاع از منافع صنفی است، فراموش می‌کنند و دستخوش گرایش‌های جناحی می‌شوند و یواش یواش از کارکرد اصلی خود دور می‌افتند. حالا امیدوارم که نسل تازه کانون نویسندگان، متوجه این قضایا باشند و از تجارب قبلی‌ها استفاده کنند و ضریب خطا یا آسیب‌پذیری خود را کاهش دهند، ان‌شاءالله.

 شما در جلسات یا برنامه‌های اجتماعی و فرهنگی جلال چقدر حضور داشتید؟ مثلاً جلسات سخنرانی یا جلساتی که در دانشگاه و بیرون از آن تشکیل می‌شد.

به طور خاص دو جلسه را خاطرم هست که جزئیات آن را در کتاب «دو برادر» هم آورده‌ام. یک حزبی درست شده بود به اسم نیروی سوم که رهبر معنوی آن مرحوم خلیل ملکی بود. جلسه‌ای برگزار می‌شد که ارائه‌کننده آن شخص جلال بود. خیابان شاه آباد؛ یعنی حدفاصل میدان بهارستان و چهارراه مخبر الدوله در جمهوری، کنارآن هم دو سینما بود. حافظ و سعدی. بالاخانه یکی از این سینماها سه چهار اتاق بود که اجاره کرده بودند و این شده بود دفتر نیروی سوم. جلسات پرسش و پاسخ آنجا تشکیل می‌شد و مقامات و سران حزب آنجا حاضر می‌شدند و اعضا، منتقدین و مخالفان می‌آمدند و درباره مسائل روز بحث و سؤال می‌کردند. بعد، مسئولان حزبی توضیح می‌دادند، اگر مورد قبول حضرات بود، می‌پیوستند به جریانات اگر نه مخالفت می‌کردند. به هرحال یکی از آن جلسات، آنجا بودیم که یکی از این گروه‌های چماق به دست خبردار شدند که جلسه‌ای هست و حمله کردند. من جزو انتظامات بودم و خبر را که به من رساندند، بلافاصله به جلال گفتم. جلال هم خلیل ملکی را که از همه مسن‌تر بود، از در پشتی فراری داد تا گرفتار مهاجمان نشود. به هر حال، یک زد و خوردی شد آنجا و افراد پراکنده شدند. یکی دیگر از جلساتی که خاطره آن را در این کتاب شرح دادم، به نظرم در سال 47 یا 48 بود. قرار بود دانشگاه تهران به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت نیما، مراسم تجلیلی برگزار کند. در دانشکده ادبیات، تالاری بود به اسم تالار فردوسی. قرار بود که جلال سخنران اصلی آن همایش باشد که باز اداره مراسم به عهده ما بود. خیلی هم جلسه هیجان انگیز و جالبی بود. از جمله مهمانان، آقای احمد شاملو بود که آنجا یک مشت و مال حسابی شد به وسیله دانشجوها.

 چرا؟ شعر خواند آنجا یا صحبت کرد؟

آن موقع زیاد وجهه مطلوبی نداشت؛ مخصوصاً بین جوانان سیاسی و افرادی که خیلی افکار داغ و انقلابی و دو آتشه داشتند. بیشتر به صورت یک شاعر و اهل کارهای رمانتیک و اینها تلقی می‌شد. به هر حال آنجا بعضی به این موضعگیری‌ها معترض بودند، چون جلال آنجا داشت به جد درباره مسئولیت هنرمند صحبت می‌کرد و این‌که هنر نمی‌تواند فقط برای هنر باشد و هنرمند باید با درک مسئولیت‌های اجتماعی خود در خدمت مشکلات جامعه باشد، نه این‌که فقط به خاطر زیبایی شعر بگوید و تئاتر اجرا کند. بنابراین در آنجا این بحث بالا گرفت که چرا برخی شعرا فاقد این مسئولیت اجتماعی هستند؟ جلال آنجا سعی کرد بینابین را بگیرد و بعد هم خود شاملو را دعوت کرد که بیاید از خود دفاع کند که البته شاملو هم ماشاء‌الله زرنگی کرد و گفت اجازه بدهید که چون این مجلس، مجلس بزرگداشت نیماست، وارد این بحث‌ها نشویم و من یک شعر بخوانم از نیما برایتان. خلاصه، شروع کرد با آن حرکات خیلی هنرمندانه‌اش، یکی از شعرهای نیما را دکلمه کرد و مجلس را کاملاً تحت تأثیر هیجان و عاطفه قرار داد.

 اعتراض ها، بیشتر دانشجویی بود یا جلال هم موضع داشت در این مسأله؟

نه، دانشجویان بودند. جلال می‌خواست نقش مدافع را بازی کند.

 شما گفتید که در کانون نویسندگان، افراد و چهره‌های گوناگون با تفکرات و سلیقه‌های متفاوت گرد هم آمده بودند. جلال واقعاً با همه اینها چگونه تعامل می‌کرد و متقابلاً آن‌ها رفتارشان با جلال چگونه بود؟ بویژه بعد از آن‌که جلال از کمونیسم و اینها فاصله گرفت.

یکی از ویژگی‌های اخلاقی جلال، خلوص و صداقت بود. در عین حال برای ابراز نظرات خالصانه و صادقانه خودش بشدت شجاع بود و به هیچ وجه مجامله و محافظه کاری نمی‌کرد. به کرات من شاهد بودم که به صراحت به تمام جریانات و طیف‌های سیاسی مختلف که دور این نهاد صنفی کانون نویسندگان جمع شده بودند، می‌گفت ما اینجا فقط و فقط باید راجع به روشنفکران و هنرمندان و نویسندگان و شعرا بحث کنیم؛ بدون توجه و بی‌اعتنا به گرایش‌های سیاسی یا قومی و قبیله‌ای و ایدئولوژیک. اینجا ما فقط و فقط باید موانع انتشار آزادانه افکار و اندیشه‌ها و آثار را از بین ببریم. اگر نویسنده‌ای مسیحی هم باشد و زندانی شود، ما باید در حمایت از او اقدام کنیم.کمونیست هم باشد، همین طور. مسلمان دو آتشه هم باشد، همین طور. اگر کتابی را توقیف می‌کنند یا سانسور می‌کنند، فارغ از این‌که نویسنده این کتاب چه دین و گرایشی دارد و متعلق به کدام قبیله است، فقط به صرف این‌که نویسنده است و حق دارد که مطلبی بنویسد، باید از او دفاع کنیم. در واقع محور سیاست‌های جلال برای تأسیس این تشکل صنفی همین بود. یعنی یک تشکل صنفی ناب بدون هیچ تعلق و انحرافی.

 تا زمانی که جلال بود آیا بحث انحراف کانون به سوی مسائل سیاسی هم پیش آمد؟

نه، جلال تا وقتی زنده بود، محکم افسار کار را گرفته بود و واقعاً اجازه انحراف نمی‌داد. ولی بعدها چپی‌ها آنجا غلبه کردند و افرادی که تا حدودی معتدل‌تر بودند، نقش شان کم شد. کار به جایی رسید که کانون نویسندگان عملاً تبدیل شده بود به پایگاه تبلیغاتی کمونیست‌ها  و افرادی مانند به آذین، باقر پرهام و کسان دیگری که اینجا اسم نمی‌آورم.

 در میان روشنفکران و نویسندگان آن زمان، تعامل جلال با کدام چهره‌ها بیشتر بود و با کدام یک بیشتر مخالفت می‌کرد؟

تقریباً نمی‌توانم هیچ کس را در طیف مخالفان یا مطرودان جلال قرار دهم. با همه اهل تعامل و مراوده و مباحثه و البته مشاجره بود. به طور خاص اگر بخواهم انگشت بگذارم، بشدت با کسانی که فضیلتی نداشتند و تظاهر به فضل می‌کردند، مقابله می‌کرد. یعنی بی‌محابا و بی‌رحمانه حمله می‌کرد به کسانی که با چنته خالی می‌خواستند بیایند وارد عرصه هنر و ادب و فرهنگ شوند. ولی از هرکسی که هنر و فضیلتی داشت، صرف نظر از این‌که در چه زمینه‌ای از او استفاده خواهد کرد، حمایت می‌کرد. در واقع همین نگاه فراجناحی بود که جلال را تبدیل کرده بود به محور اصلی جریانات روشنفکری حداقل در دهه 40. آن چنان که همه از موافق و مخالف او را به عنوان یک مرجع و فصل الخطاب قبول داشتند. انتقادات او را با دقت گوش می‌کردند و به اعتراضات او با احساس مسئولیت توجه می‌کردند. حتی در جاهای مختلف دیدم خیلی از کسانی که از لحاظ فکری، مخالف دیدگاه‌های جلال بودند، برخورد صادقانه و بدون غرض و مرض، جلال را ستایش و تجلیل می‌کردند. در واقع انتقادات او هم انتقادات سازنده‌ای بود به قول امروزی ها. همین طور نسبت به خودش خیلی بی‌رحمانه انتقاد می‌کرد و کاملاً نقدپذیر بود و لحظه به لحظه حاضر بود که خودش را بشکند و تصحیح کند. این اعتماد به نفس را هم داشت که می‌دانست اگر امروز خودش را خرد کند، دوباره فردا یک جلال آل احمد بهتری خواهد ساخت. این توانایی را در خودش احساس می‌کرد. بنابراین، به صراحت می‌توانم بگویم که از دست تحجر خودش را نجات داده بود و شده بود یک آدم کاملاً نوگرا. یک آدم کاملاً نوشونده. با ویژگی‌های کاملاً برجسته در صحنه اندیشگی و تفکر روشنفکری کشور.

 واکنش جلال به انقلاب 57 و حرکت‌های انقلابی قبل از آن چه بود؟ مخصوصاً این‌که جلال در دهه 40 در قم با امام دیدار کرده بود. از برخورد ایشان با امام نکته خاصی خاطرتان هست؟

بله. من خودم در این سفر بودم. سال 40 چند روز یا چند هفته بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی که زعیم عالیقدر جهان تشیع بودند، پدر مرحوم جلال و شمس فوت کرد: حاج سید احمد طالقانی. ایشان هم از علما بودند و علمای تهران برای ایشان مجلس ترحیم برگزار کردند. در قم هم علمایی که بعد از آیت‌الله بروجردی مرجعیت را به دست آورده بودند، برای ایشان مجالسی ترتیب دادند. از جمله مرحوم آیت‌الله شریعتمداری، گلپایگانی، مرعشی نجفی و حضرت امام‌(ره). پدر من که جزو مدرسین حوزه علمیه قم بود به جلال و شمس گفته بود شما بلند شوید بیایید در مجالس ترحیمی که برای پدرتان برگزار می‌شود، به عنوان صاحب عزا دم در مسجد بایستید و تشکر کنید و استقبال کنید. بعد از مراسم، پدرم به جلال و شمس گفت که حالا شما وظیفه دارید مطابق عرف رایج آن روز به منزل این علما بروید و شخصاً به خاطر این احترام از آن‌ها تشکر کنید. به دنبال این قضایا، یک روز جلال و شمس با راهنمایی پدر من به قم رفتند و این تشریفات را به جا آوردند. یکی از این مراسم هم تشکر از امام‌(ره) بود. آن روز جلال در تهران یک ماشین هیلمن داشت. آمد پاچنار و بنده و پدرم و آقا شمس را سوار کرد. پدرم جلو نشست و من و آقا شمس عقب. رفتیم قم منزل امام‌(ره) برای این تشکر. البته من آن زمان نوجوان بودم و 16-15 سال بیشتر نداشتم و اجازه نداشتم در مجلس بزرگان شرکت و در اتاق با آن‌ها ملاقات کنم. ما در حیاط می ماندیم با بقیه آقازاده‌های آن موقع. شمس و جلال را پدرم برد خدمت امام‌(ره) و یک ساعتی تقریباً آنجا بودند. بعد که آمدند بیرون، رفتیم برای ناهار. من به طور مشخص خاطرم هست که جلال خیلی خوشحال بود از ملاقات با امام‌(ره). خیلی امیدوارانه به آینده نگاه می‌کرد و معتقد بود که با وجود افرادی مانند حاج آقا روح‌الله – آن وقت هنوز به آقای خمینی امام نمی‌گفتند- می‌شود یک تحلیل و تعریف تازه‌ای از روحانیت داد. آن موقع، روحانیت واقعاً به یکی از ضعیف‌ترین نهادهای اجتماعی تبدیل شده بود. بخش عمده‌ای از آن‌ها بر اثر شدت سرکوب و خفقان دوره رضا شاه، از صحنه خارج شده بودند و دیگر فعالیت سیاسی نمی‌کردند. عده زیادی از آن‌ها اساساً ورود به سیاست را مکروه می‌دانستند و اگر نگوییم ممنوع، معتقد بودند که شأن روحانیت این نیست که بخواهد وارد مسائل سیاسی شود. سر خود را گرم کرده بودند به همان درس و مشق و فقه و اصولی که می‌خواندند. یک تعدادی از روحانیت هم خب، بدون رودربایستی شده بودند جیره خوار حاکمیت و از دربار به آن‌ها پول پرداخت می‌شد. خب طبیعتاً اینها دیگر ظرفیتی برای فعالیت‌های سیاسی نداشتند. این ملاقات که انجام شد جلال از نزدیک، روحیات امام‌(ره) و اراده قوی او در مبارزه با استبداد و ظلم و کفر را دید. برای او جالب بود و در بحث با مرحوم ابوی و شمس به این نکته اشاره می‌کرد که می‌شود روی ایشان حساب کرد؛ بنابراین ما هم وظیفه داریم مراقب این ظرفیت و امکان باشیم و تا جای امکان در قلمرو خود کمک کنیم تا افکار و ایده‌های امام‌(ره) منتشر شود.

 چیز دیگری هم از جزئیات آن جلسه برای شما تعریف کرد؟

آن موقع جلال تازه کتاب غربزدگی را منتشر کرده بود. چند نسخه را هم به صورت هدفمند برای افراد شاخص زمانه فرستاده بود. از جمله از طریق شیخ علی دوانی این کتاب را به قم فرستاده بود تا یک نسخه را به آقای مکارم شیرازی دهند، یکی را هم به امام خمینی. گویا روزی که جلال وارد اتاق امام‌(ره) می‌شود، می‌بیند که یک نسخه از غربزدگی جلوی امام‌(ره) است. جلال به شوخی می‌گوید حاج آقا این اباطیل به دست شما هم رسیده؟! که آقا می‌گویند اینها اباطیل نیست و حرف‌های حسابی است. حرف‌هایی است که ما باید بزنیم. خلاصه امام‌(ره) خیلی تجلیل می‌کنند از این کتاب.

 پس جلال قبل از این دیدار هم امام‌(ره) را می‌شناخت که کتاب‌های خود را به شکل ویژه می‌فرستاد قم، تا به دست ایشان برسانند.

بله. امام‌(ره) حتی قبل از قضیه 15 خرداد و اینها هم به عنوان یک روحانی منتقد در حوزه‌های علمیه شناخته شده بود. هم نیروهای حکومتی ایشان را زیر نظر داشتند و هم خود علما و روحانیون احساس می‌کردند که جنس ایشان با بقیه علما متفاوت است و در حوزه‌هایی ورود می‌کنند که معمولاً و به صورت عرفی، دیگر علما ورود نمی‌کردند. بنابراین چهره شناخته شده‌ای بودند و بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی، چهار شخصیت در میان علمای قم به صورت شاخص شناخته شده بودند که یکی از آن‌ها هم مرحوم امام بودند.

 با این صحبت‌ها، جلال به این برداشت و تحلیل و امیدواری رسیده بود که نهضتی که به محوریت امام‌(ره) شروع شده به جایی خواهد رسید؟

{مکث} بله. امیدواری بود، ولی خیلی ضعیف و کمرنگ. من تقریباً در اکثر تحلیل‌های سیاسیون و فعالان این را دیده‌ام؛ اتفاقاتی که منجر به انقلاب 57 شد، خیلی لحظه‌ای بود . خیلی طوفانی قدم‌ها برداشته شد. نمی‌شد مثلاً از 10 سال قبل حدس زد که چه اتفاقی دارد می‌افتد. حتی از 5 سال و 2 سال و یک سال قبل هم نمی‌شد واقعاً پیش‌بینی کرد که چه طوفانی در راه است. بنابراین، فعالان سیاسی، مجاهدین خلق، فدایی‌ها، توده‌ای، جبهه ملی و نهضت آزادی، همه امیدوار بودند که بتوانند شرایط سیاسی اجتماعی را قدری با فعالیت‌های خود تعدیل و تبیین کنند و تا حدودی از غلظت استبداد و شدت سرکوب بکاهند. اما هیچ کس واقعاً فکر نمی‌کرد که منجر به یک چنین جنبش فراگیر و عمیق و عظیمی شود که اسم آن انقلاب اسلامی بود.

روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: