اسطوره‌زدایی نخستین گام نهادینه‌کردن اعتدال در گفتگو با ناصر فکوهی

1393/4/22 ۱۲:۰۶

اسطوره‌زدایی نخستین گام نهادینه‌کردن اعتدال در گفتگو با ناصر فکوهی

یک سالی می شود که بیش از هر زمان دیگری از واژگان « اعتدال» و «میانه روی» در بحث های روزانه مان بهره می بریم وقتی دکتر « حسن روحانی» توانست با تکیه بر همین واژگان، تصویری برای مردم ایران ترسیم کند که رأی اول کشور در انتخابات را از آن خود کند. این پرسش هم مطرح شد که آیا « اعتدال» می تواند به گفتمانی رایج در فرهنگ کشورمان تبدیل شود وقتی هم که واژه « فرهنگ» به میان می آید هر بحثی را ...می توان با خالق وب سایت « انسان شناسی و فرهنگ» تحلیل کرد. دکتر « ناصر فکوهی» انسان شناس می گوید: « گفتمان اعتدال یا میانه روی همواره ناچار است پیچیدگی و سختی در درک و دسترسی به خود را جزیی تفکیک ناپذیر از خویش بشمارد که باید همراهش باشد و گرنه به همان راه ها خواهد افتاد.» دانشیار گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران که اینک ۵۸ سال دارد و از سال ۱۳۸۵ ضمن مدیریت وب سایت» انسان شناسی و فرهنگ» تألیفات متعددی از جمله « خشونت سیاسی، نظریات، مباحث، اشکال و راهکارها« داشته است، تأکید می کند: « برای نهادینه کردن فرهنگ اعتدال و ساختن یک راهبرد فرهنگی از آن، پاک کردن اندیشه های اسطوره زده یی است.

 

 

سینا قنبرپور: یک سالی می شود که بیش  از هر زمان دیگری از واژگان « اعتدال» و «میانه روی» در بحث های روزانه مان بهره می بریم وقتی دکتر « حسن روحانی» توانست با تکیه بر همین واژگان، تصویری برای مردم ایران ترسیم کند که رأی اول کشور در انتخابات را از آن خود کند. این پرسش هم مطرح شد که آیا « اعتدال» می تواند به گفتمانی رایج در فرهنگ کشورمان تبدیل شود وقتی هم که واژه « فرهنگ» به میان می آید هر بحثی را ...می توان با خالق وب سایت « انسان شناسی و فرهنگ» تحلیل کرد. دکتر « ناصر فکوهی» انسان شناس می گوید: « گفتمان اعتدال یا میانه روی همواره ناچار است پیچیدگی و سختی در درک و دسترسی به خود را جزیی تفکیک ناپذیر از خویش بشمارد که باید همراهش باشد و گرنه به همان راه ها خواهد افتاد.» دانشیار گروه انسان شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران که اینک ۵۸ سال دارد و از سال ۱۳۸۵ ضمن مدیریت وب سایت» انسان شناسی و فرهنگ» تألیفات متعددی از جمله « خشونت سیاسی، نظریات، مباحث، اشکال و راهکارها« داشته است، تأکید می کند: « برای نهادینه کردن فرهنگ اعتدال و ساختن یک راهبرد فرهنگی از آن، پاک کردن اندیشه های اسطوره زده یی است. که هنوز ما را در بند ایدئولوژی های قرن بیستمی رادیکال یا محافظه کار نگه داشته است. امروز تقریبا در هیچ کجای دنیا از ایدئولوژی ملی گرایی چیزی نمی شنوید یا اگر می شنوید از عقب افتاده ترین و بی فرهنگ ترین بخش های جامعه است.» آنچه پیش رو دارید تلاشی است برای نقب زدن به آنچه در فرهنگ ما ریشه دارد و در نهایت به صورت رفتارهای سیاسی شاهد بروز و نمو آن هستیم.

***

از سال گذشته و پیروزی نامزدی که در انتخابات ریاست جمهوری بر اعتدال در روش و رفتار سیاسی تأکید داشت این موضوع هم مطرح شده است که ویژگی اعتدال چگونه مورد توجه مردم قرار گرفت؟ آیا این ویژگی در میان مردم بود و آیا اساساً ایرانیان را به چنین رویکردی می شناسند یا می شناختند؟

رویکردی که ما به شیوه خود آن را ایرانی کرده و نامی « تازه» بر آن گذاشته ایم، چه در فرهنگ خود ما و چه در سایر فرهنگ ها شناخته شده ا ست و روند تازه و بی نظیری،  نه در  رفتار سیاسی و نه در رفتار اجتماعی نیست. این رویکرد، در رفتارهای اجتماعی به نقطه یی کمابیش مبهم اما با مشخصاتی کمابیش روشن اطلاق می شود که ما از رادیکالیسم( به معنی تندروی و اراده گرایی بدون عقلانیت و تناسب برای تغییر وضع موجود) از یک سو و محافظه کاری ( یعنی تمایل به حفظ وضع موجود با وجود همه چیز از جمله عقلانیت) فاصله بگیریم و بپذیریم که وضع موجود به دلایلی که باید بتوانیم آنها را به روشنی بیان کنیم، وضعیتی است که باید تغییر کرده و در جهت بهتر شدن( یعنی رضایت همگانی و بالا رفتن کیفیت زندگی افراد) تغییر کند. اما این تغییر باید به آرامی و با کمترین میزان از پیامدها و خطرات جانبی در کوتاه و میان مدت همراه باشد.

 

یعنی ما در انتخابات سال گذشته توانستیم به این درک  از رفتار و تصمیم برسیم که این تغییر با میانه روی و اعتدال صورت گیرد؟

همان طور که گفتم این رویکرد هم در فرهنگ سنتی ما پایه و ریشه دارد و هم در جهان و در فرهنگ هایی بسیار متفاوت، ریشه آن را نیز باید در نوعی تجربه زیست دانست که به فلسفه یی عملی دامن زده است. من در اینجا وارد مباحث سیاسی و نظری این رویکرد نمی شوم چون فرصتی برای آن نیست اما تنها باید بگویم که در قرن بیستم رویکردهای انقلابی راست( فاشیسم و به شکلی بسیار متأخر تاچریسم، ریگانیسم و تداومش در دوره بش) و چپ ( کمونیسم لنینی، مائویی، کاستریستی و …) نمونه هایی روشن از رادیکالیسم ها و محافظه کاری های خطرناک با پیامدهایی اغلب سخت برای جوامع خودو برای جهان بودند. در حالی که ایدئولوژی های دیگری، چه چپ(سوسیال دموکراسی) و چه راست( سوسیال مسیحی) نمونه های روشن و البته بسیار نسبی از گرایش اعتدال و میانه روی. از این رو ما هم نمونه های تاریخی را در این بحث داریم و هم نمونه های نظری و در پاسخ سوال شما مبنی بر این که ایرانیان چنین رویکردی را می شناخته اند یا نه باید بگویم بدون شک اما آنها همچون مردم دیگر جهان همواره در خطر دو گرایش دیگر بوده و هستند. دلیل هم روشن است؛ گفتمان های رادیکال و محافظه کار اشکالی تقلیل یافته از درک جهان هستند که می توانند همه چیز را بسیار ساده کنندو به همین دلیل مخاطب را بیشتر جذب کنند چون « در باغ سبزی» را به او نشان می دهند که وجود ندارد. در حالی که گفتمان اعتدال یا میانه روی همواره ناچار است. پیچیدگی و سختی در درک و دسترسی به خود را جزیی تفکیک ناپذیر از خویش بشمارد که باید همراهش باشد وگرنه به همان راه ها خواهد افتاد. شاید نمونه یی بسیار خوب در این مسأله را ما بتوانیم هم در انقلاب مشروطه ببینیم و هم در جنبش ملی شدن صنعت نفت که سوای توطئه ها و دخالت های بیگانه، ما به دلیل افتادن به دام گفتمان های رایدکال یا محافظه کار، شانس های واقعی خود را از دست داده و عقب افتاده ایم.

 

یکی از تحلیل هایی که در مورد انتخابات سال ۱۳۹۲ و مقایسه آن با انتخابات ۱۳۷۶ مطرح می کردند این بود که در آن سال جمعیت غالب کشور جوان بود وهیجان طلبی از عمده ویژگی های انتخاب توسط جوانان است. حال آنکه در سال ۱۳۹۳ غالب جمعیت ایران دیگر جوان نبود بلکه میان سال محسوب می شد. آیا بین میانه روی و اعتدال و سن می توان رابطه یی برقرار کرد؟ آیا با این دیدگاه موافقید؟

حتی اگر فرض اول این سوال را بپذیریم که به نظر من موضوع به این سادگی نیست و تغییر سن جمعیتی هنوز در ایران اتفاق نیفتاده است، باز هم مسأله، مسأله یی جمعیتی یا سنی نیست. رادیکالیسم یا محافظه کاری لزوما مشخصاتی نیستند که به دلیل سن به وجود بیایند. ما در هر دو نمونه رادیکالیسم و محافظه کاری هم جوانان را داشته ایم و هم افراد مسن را. درست است که جوانان تمایلی بیشتر به رادیکالیسم و افراد مسن به محافظه کاری داشته اند اما این یک قانون نیست. به خصوص در جامعه ما و آن هم در یک بازه زمانی چند ساله. این تحلیل به همین دلیل بسیارسست پایه است. به نظر من که البته نظری صرفاً کلی است و تا زمانی که شرایط مطالعه دقیق و روشن و گسترده سیاسی بر این وران آن هم نه در یک رویکرد و مکتب بلکه از رویکردهای مختلف و مکاتب گوناگون و با روش شناسی های علمی معتبر انجام نگیرد، نمی توان نظری علمی در این باره داد، مسأله به تجربه عملی از اتفاقاتی برمی گردد که در طول سال های پس از انقلاب یعنی در طول سه دهه ما از سر گذرانده ایم و نشان داده اند که رادیکالیسم و محافظه کاری، راه به جایی نمی برند و برعکس هر بار ما به جای این رویکردهای تند، با عقلانیت و دوراندیشی رفتار کرده ایم. توانسته ایم پیش برویم. تجربه هست ساله دولت های نهم و دهم به نظر من بسیاری از افارد رادیکال و محافظه کار را تغییر داد و برایشان مسجل کرد که چنین روش هایی را نمی توان برای حکومت داری در دراز مدت پی گرفت مگر آن که رویای تخریب یک سیتسم را در سر داشت. این که می بینیم امروز بسیاری از مسوولان از فاجعه دولت های نهم و دهم د رحوزه های کاری خودشان سخن می گویند و مخالفان سیاسی آنها نیز این مسأله را نفی نمی کنند، کاملا گویاست که همه به این نکته رسیده اند که د رکنش سیاسی رادیکالیسم تا به کجا می تواند در تخریب جلو برود بدون آن که حتی امکانی برای ترمیم باقی گذارد. این که امروز با وجود این تجربه هنوز گروهی را می بینیم که از رادیکالیسم سخن می گویند و در برابر دولت قانونی می ایستند به سختی می توان امری خود انگیخته دانست و گمان می کنم خوشبینانه ترین افارد هم حق دارند در این همسویی مخالفان داخلی رادیکال که تا دیورز چنان فجایعی به بار آورده اند، با تندروی های اسرائیل و آمریکا علیه دولت ایران مشکوک باشند.

 

نزد عامه مردم همیشه موضوعی مطرح بوده است. در بحث های عامه این ویژگی انگلیسی ها را مثال می زنند که آنها مردمی محافظه کار و سنتی هستند. این دو صفت و ویژگی، چگونه در مردم انگلستان رسوخ کرده است؟ آیا می توان شاهد رسوخ ویژگی ای نظیر اعتدال در جامعه یی مثلا در جامعه ایران هم بود؟

این امر بیشتر یکی از باورهای فلکلوریکی است که درباره انگلیس وجود دارد اما چندان نمی توان آن را به صورتی جدی و عملی در یک بحث سیاسی وارد کرد. جزیره یی بودن انگلستان و روابطی که در طول قرن ها شکل گرفته است به هر سو، به نوعی محافظه کاری در نظام سیاسی این کشور، البته نه در همه نسل ها و همه گروه ها دامن زده است که باید به این امر اضافه کنیم انگلستان بخشی از بریتانیسات که در آن، فرهنگ هایی مثل ایرلندی ها، ولش ها و اسکاتلندی ها هم وجود دارند که اغلب در رقابت و حتی جنگ با انگلیس ها بوده اندو تفاوت های فرهنگی شان با آنها عظیم است اما در مورد اینکه ما روزی مثل  « آنها» شویم، همان طور که گفتم اولا «آنها» آن طور که فکر می کنیم، نیستند. نمونه مبارزات بسیار رادیکال ایرلندی ها و اسکاتلندی ها در طول چندین قرن این را نشان می دهد اما در خود انگلستان هم، همه مردم و همه گروه ها و سنین محافظه کار نیستند ولی از همه این ها گذشته در ابتدای بحث گفتم که اعتدال محافظه کاری نیست بلکه قرار گرفتن در میانه یی بین رادیکالیسم و محافظه کاری است. این که من از واژه « میانه روی» استفاه نمی کنم دلیلش آن است که در تاریخ سیاسی معاصر « میانه روی» اغلب شیوه و گفتمانی برای توجیه محافظه کاری بوده است. اما در واقعیت قضیه ما همیشه در بدترین دوره ها هم چه در ایران و چه در همه جای دنیا آدم ها وگروه هایی داشته ایم که از عقلانیت و رفتار متعادل دفاع می کرده اند که مبنای آن تجربه و در عین حال دفاع از نظریه و عقاید مشخص بوده است. این را می گویم که تأکید کنم معنای اعتدال را نباید با عمل گرایی یکی بگیریم که می تواند تا جایی پیش برود که هر گونه ایدئولوژی را نفی کندو این دقیقاً همان جاهایی بوده است که در طول تاریخ « میانه روی» زیر لوای نداشتن ایدئولوژی، یک ایدئولوژی محافظه کاری را پیش برده است. مردم ما نیز با تجربه یی که بیش از پیش از ورود به مدرنیته و جهان جدید پیدا می کنند، به خصوص اگر حوادث گذشته و حال جهان را بیشتر و بهتر دنبال کنند به این طرز تلقی و بینش آشناتر می شوند و می توانند از آن بهره ببرند. در این مورد بیراه نخواهد بود که نام این روش را نوعی عقلانیت معطوف به فایده یی دگرخواهانه یعنی به خواستن یک « خیرخود» در « خیر دیگران» و همبستگی اجتماعی یا « خیر عمومی» بدانیم که در برابر عدم عقلانیت معطوف به قدرت یا معطوف به خودخواهی یعنی تخریب نظام ها به سود بلافصل خود ولی در خدمت « شر عمومی » یعنی از دست رفتن فرصت برای همه قرار می دهد.

 

اساساً آیا می توان میانه روی و اعتدال را به عنوان یک راهبرد فرهنگی یا به عنوان یک ویژگی فرهنگی به خورد یک ملت داد؟ اگر قرار باشد چنین تغییری در مردمی روی دهد چه اتفاقی باید رقم بخورد؟

این یک مشخصه « ملی » نیست، بارها گفته ام و باز هم تکرار می کنم، استناد به « ملی» و «ملیت» که ما چنین با آن خو گرفته ایم استناد به امری سیاس یاست که عمرش در جهان با تکیه بر نظر مهم ترین نظریه پردازان این موضوع یعنی آنتونی اسمیت و به خصوص بند یکت آندرسون، از ۲۰۰ سال پیش تر نمی رود( یعنی از انقلاب فرانسه) و در کشور ما نیز عمری فراتر از مشروطه ( در خوشبینانه ترین دیدگاه تاریخی) ندارد. آنچه اغلب ما، به آن نظر داریم فرهنگ ایران و ایرانیت است که عمری چندهزار ساله دارد و در تمدن، زبان ها، شیوه های زیست، خرد و اندیشه، فلسفه و عقل، مهارت های فناورانه و هوش و استراتژی های زیستی مدرم این پهنه خود را نشان می دهد و ربطی نه به حکومت ها به طور کلی دارد و نه به ویژه به دولت های ملی که ۱۰۰ سال بیشتر در ایران عمر نداشته اند و این عمر نیز از نوع ناقص و آسیب زده و آسیب زاد بوده است. ما باید بر این عناصر فرهنگی تکیه کنیم تا آینده خود را بسازیم و نه بر یک اسطوره شناسی ملی گرایی که از دل سیاست های قرن بیستمی نژاد پرستانه بیرون آمده و در دو قرن اخیر هیچ ثمره یی برای انسانیت جز صدها میلیون کشته و بی رحمی های غیر قابل توصیف نداشته است.

 

آسیبی که شما به آن اشاره دارید بسیار اهمیت دارد. اسطوره زدگی و مثال زدن از گذشته ها را چگونه می توان درمان کرد؟

به نظر من نخستین قدم پاک کردن اندیشه های اسطوره زده یی است که هنوز ما را در بند ایدئولوژی های قرن بیستمی رادیکال یا محافظه کار نگه داشته است. مثالی بزنم امروز تقریبا در هیچ کجای دنیا از ایدئولوژی ملی گرایی چیزی نمی شنوید یا اگر می شنوید از عقب افتاده ترین و بی فرهنگ ترین بخش های جامعه است( نگاه کنیم برای مثال به انتخابات اخیر اروپا و بالا رفتن رأی ملی گرایان نژاد پرست در کشورهایی مثل فرانسه که همه از آن به عنوان خطری بزرگ یاد می کنند) این در حالی است که در کشور ما اقشار و به اصطلاح « صاحب اندیشان» به سهولت و بدون آنکه هیچ نقدی بر آنها وارد شود، ایدئولوژی های نژاد پرستانه و فاشیستی را جزو افتخارات شان بیان و تاریخ ما را تصاحب می کنند و آرزوی رسیدن به دولت های خیالینی را مطرح می کنند که اگر بدبختانه روزی در این کشور به وجود بیایند تمام این سرزمین را با نفرت های نژادی و قومی و سلسله مراتبی به خاک و خون خواهند کشید. به همین دلیل است که به نظر من قدم اول آن است که آثار بیماری های اینچنینی را که بیش از ۱۰۰ سال است در ما نفوذ کرده اند از خود پاک کنیم و سپس جهان را آن طور که هست نه آن طور که ما می خواهیم باشد بفهمیم تا در آن جایگاهی که در خور ما است، بیابیم. خودشیفتگی و خودباختگی در جهان امروز بزرگ ترین آفت هایی هستند که می تواند مردمی را تهدید کندو ما زیر تهدید هر دوی آنها هستیم.

 

تولید افراد معتدل در یک جامعه چه نسبتی با فرهنگ آن جامعه دارد؟

هیچ فردی « معتدل» یا « افراطی» به دنیا نمی آید؛ آدم ها البته از لحاظ بیولوژیک دارای خصوصیات و زمینه های متفاوتی هستند که می تواند آنها را برای یک راه و روش آماده تر کند اما تربیت فرهنگ برای همین است که ما را در راه اجتماعی شدن و پذیرفتن دیگری بسازد تا بفهمیم ما بدون دیگران و دیگران بدون ما نمی توانند وجود داشته باشند.

 

منظور از تولد آن اتفاق بیولوژیک نبود. دقیقا همین بحثی که آیا می تواند به وسیله فرهنگ افراد معتدلی را تربیت کرد؟

هم از این رو فرهنگ، بزرگ ترین دستمایه یی است که ما داریم تا بتوانیم حتی اگر زمینه های نامساعدی هم در آدم هایی برای اراده معطوف به خشونت و عدم پذیرش دیگری وجود دارد، آن را تغییر دهیم. عاقبت خودخواهی در نظام های اجتماعی، تخریب خود است وعاقبت دگرخواهی در همین نظام ها، به دست آوردن ضمانتی برای پایداری.

 

با توجه به تجربه های سیاسی دو دهه اخیر در ایارن آیا می توان بروز پدیده سیاسی منجر به پیروزی نامزد معرف اعتدال را به نهادینه شدن ا« در جامعه هم منجر دانست؟ یعنی حال که بعد از دو تجربه متفاوت سیاسی یعنی انتخابات خرداد۷۶ و انتخاب سید محمد خاتمی که به نوعی یک انتخاب آرمانگرایانه بود وسپس انتخاب محمود احمدی نژاد و آثار حضور او در صدر امور اجرایی کشور اینک رفتاری میانه روانه تر را شاهد بود و این که آیا ممکن است چنین رفتاری ریشه در جامعه بدواند؟

به نظر من این دو تجربه، ولی به ویژه تجربه دو دولت نهم و دهم که به روشنی و بدون هیچ نوع پرده پوشی، از یک رادیکالیسم پوپولیستی در رویکردهای خود دفاع می کردند و ضربات غیر قابل توصیفی به ساختار کشور وارد کردند در این امر موثر بوده است. مردم به چشم خود دیدند که به چه سهولتی می توان وعده های … داد و مردم را به فلاکت کشاند.

دیدند که چقدر ساده است که جهان را به سخره گرفت و کشور را ناچار کرد که سیاست های استعماری و سلطه گرانه قدرت های بزرگ که اعمال شان را با همین گفته های توخالی توجیه می کردند، تحمل کند. آن همه شعارهایی که در برابر دولت های بزرگ داده می شد به چه نتیجه یی جز تحریم و صدور پی در پی قطعنامه علیه دولت ایران کشیده شد.

این یک واقعیت است که قدرت های بزرگ هرگز از ابتدای انقلاب ایران آن را نپذیرفتند اما تا ابتدای دولت نهم هرگز این فرصت را نیافته بودند که ایران را زیر فشار قطعنامه های پی درپی خود گرفته و تحریم و فشار را تا این حد علیه ایران سازمان دهند. اما چطور این کار را کردند، چطور بود که دولتی آپارتایدی و مورد نفرت جهانیان مثل دولت اسراییل و دولتی نظامی گرا مثل دولت بوش می توانستند به سادگی از « گزینه نظامی» علیه ایران سخن بگویند، دلیل روشن است به این دلیل که در برابر خود یک گفتمان به اصطلاح رادیکال را داشتند کهچنان سخنان تندی را بر زبان می راند که می توانستند با بزرگ کردن و برجسته ساختن شان هر نوع عملی را علیه آنها توجیه کنند. امروز نیز به گمان من موضوع کاملا روشن است کهچرا نظامی گرایان در دولت های اسراییل و آمریکا از گفتمان اعتدال ناراضی اند و چرا گروهی دانسته یا نادانسته با ایجاد تنش در کشور می خواهند راه آنها را بار دیگر برای طرح کردن شعارهای جنگ طلبانه باز کنند.

همه این مسائل به منافع اقتصادی برمی گردد که تداوم یافتن بحران برای گروهی از افرادی که جز به غارت نمی اندیشند، دارد قدرت های بزرگ به غارت منابع نفت گاز ایران و به انحصار درآوردن ژئوپولتیک این منطقه برای خود ( بلوک ناتو) و گروه های طرفدار آنها، به این که تنها با تداوم دادن به گفتمان بحران و تنش آلود کردن فضای کشور است که می توانند به آنها فرصت مداخله یا دست کم تداوم بخشیدن به تحریم علیه ایران را که یک جنگ تمام عیار است بدهند.

در این میان، همه کسانی که با هر موضعی اعم از اصولگرا، اصلاح طلب، راست سنتی، چپ جدید و  غیره در ایران وجود دارند، اگر منصفانه به مسائل نگاه کنند، می بینند که تنها راه رهایی از این فشار و خاموش کردن رویکردهای جنگ طلبانه و برداشتن فشار تحریم از دوش مردم ما و در عین حال تن ندادن به خواست قدرت های بزرگ که مسأله شان نه مسأله هسته یی بلکه نپذیرفتن استقلال ژئوپولتیک ایران در این منطقه است، آن است که از تنش های داخلی بکاهند، به اختلاف ها دامن نزنند ومسائل و بحران ها را در آرامش حل کنند.

بنابراین، به گمانم هر کسی در این شرایط بر طبل مخالفت و تنش زدایی می کوبد خواسته و ناخواسته در خدمت منافع قدرت های بزرگ در این منطقه ناآرام که ما جزو معدود کشورهایی هستیم که در آن هنوز سالم مانده ایم، می کوبد اعتدال یک انتخاب ایدئولوژیک یا سیاسی نیست، یک ضرورت عقلانی و استراتژیک است.

 

نگاهی به تاریخ ایران نشان داده که ایرانیان معمولاً در برابر حمله های سهمگین مقاومت نکرده و بعد چنان مهاجمان را در خود هضم کرده اند که دیگر اثری از آن رفتار اولیه باقی نمانده است؟ این رفتار را چگونه می توان در فرهنگ عامه و غالب در ایران تحلیل کرد؟ و آیا ربطی به بحث نهادینه کردن یک ویژگی در جامعه پیدا می کند؟

این هم یکی از همان ایده های کمابیش مبهم است که البته نمی توان آ« را رد کرد و تا حد زیادی هم در ساختارهای بزرگ و در بررسی سطحی تاریخ ایران درست می نماید اما نمی توان از آن نتیجه گیری های عملی و کوتاه با میان مدت، آن هم در شرایط مدرن و پست مدرن کرد.این که «ایرانیان» هزار یا ۵۰۰ سال پیش چه می کرده اند، ربطی به آنچه در حال حاضر باید بکنند، ندارد. مگر آنکه ما فکر و اندیشه های استراتژیک این تمدن ها را درک کنیم و بتوانیم خود با فکر و اندیشه، استراتژی های مورد نیازمان را بسازیم. این ار نیاز به هوش بسیار بالا، مدیریت بسیار قدرتمند و درک بالایی از جهان دارد که تاریخ، هر چند به ما کمک می کند آنها را به دست بیاوریم اما الگوی مشابهی نه در ایران و نه در هیچ کجای دیگر به ما نمی دهد که از آن تقلید کنیم. استراتژی های فرهنگی به صورت بسیار پیچیده یی می توانند یا یک تمدن ار از خلال تاریخ به جلو ببرند و به آن توسعه بدهند یا آن را نابود کنند. نکته یی که باید به آن دقت کنیم این است که هیچ نوع رویکرد و مسیر خودکاری وجود ندارد. سرنوشت آینده ما در دست خودمان است؛ ممکن است این سرنوشت به همت ما، ایران را به یکی از بهترین  و آبادترین کشورهای جهان تبدیل کند و ممکن است که برعکس ما رو به نزول برویم. در تاریخ معاصر هر دو نمونه را تمدن های مشابه ایران با پیشینه طولانی تاریخی داشته ایم. بنابراین باید هشیار باشیم و بتوانیم با عقلانیت و درایت راه آتی خود را پیدا کنیم و وسوسه نشویم که تاریخ را خودمان و بر اساس راده خودمان هر طور که می خواهیم و بدون توجه به سرزمین ها و فرهنگ های دیگر و به خصوص بدون توجه به سرزمین ها و فرهنگ های دیگر و به خصوص بدون توجه به تفاوت ها و تنوع های بی پایانی که امروز در ایران وجود دارد و آن را می توان تقریبا در همه چیز از سبک زندگی تا میزان ثورت و تحصیلات، هویت های گوناگون و غیره دید، بسازیم. این تنوع می تواند بزرگ ترین سرمایه ما باشد به شرط آنکه توانایی استفاده از آن را داشته باشیم و اما می تواند به خطری بزرگ هم برای ما تبدیل شود اگر اصل بر آن بگذاریم که همه مردم باید شبیه به هم باشند و سبک زندگی و عقاید و رفتارهایشان باید از یک الگوی واحد و سخت تبعیت کند.

شکی نیست که آنچه ما انسجام اجتماعی و توانایی باهم زیستن، داشتن هویت های ملی و فرهنگی می نامیم دارای شرایط و الزاماتی است که از آن جمله تبعیت همه افراد جامعه از گروهی از الگوهای اخلاقی، قانونی، سنتی و عرفی و غیره است اما این که از این امر چه تعبیری داشته باشیم وچگونه آن را به عمل در بیاوریم، می توانیم سرنوشت خود را ۱۸۰ درجه تغییر دهیم، به باور من مدیریت بر اساس تفاوت و تنوع تنها راه حل موجود است، برای این کار باید اولا قدرت نظام اجتماعی را درک کرد و سپس بر اساس نظام اجتماعی و همراه با آن ونه در تضاد و با اعمال زور علیه آن، توانست جامعه ناسب و آسایش مند برای همه شهروندان یا دست کم اکثریت آنها به وجود آورد که اصل در آن آزادی، برابری، عدالت، اخلاق و فضیلت هایی باشد که همواره در سنت ها و دین ما بر آنها تأکید شده است یعنی احترام گذاشتن به اقلیت ها، دوری گزیدن از دروغ و ریا و فساد و زیاده خواهی و تجمل پرستی و بی تفاوتی نسبت به وضعیت کسانی که زندگی آرام و راحتی ندارند. این راز موفقیت همه ما و راز موفقیت اعتدال است.

انسان شناسی و فرهنگ

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: