پیشوای مظلوم پارسایان / دكتر عباس زریاب خویی

1393/4/22 ۰۷:۵۵

پیشوای مظلوم پارسایان / دكتر عباس زریاب خویی

امام حسن مجتبی(ع)، ابو محمد حسن بن‌علی بن‌ابی طالب(ع) امام دوم از ائمه اثنی عشر(ع) و چهارمین معصوم از چهارده معصوم(ع)، فرزند نخست علی‌بن ابی‌طالب(ع) از حضرت فاطمه(س) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و روز سه‌شنبه 15 رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاده است و این روز بنا به تقویم وستنفلد مطابق است با روز سه‌شنبه 12 مارس سال 624م. ، در سال و روز تولد آن حضرت روایات دیگری نیز هست كه در آن‌باره باید به كتب مفصلتر رجوع كرد.

 

 

به مناسبت پانزدهم ماه مبارك رمضان، میلاد امام حسن مجتبی(ع)

امام حسن مجتبی(ع)، ابو محمد حسن بن‌علی بن‌ابی طالب(ع) امام دوم از ائمه اثنی عشر(ع) و چهارمین معصوم از چهارده معصوم(ع)، فرزند نخست علی‌بن ابی‌طالب(ع) از حضرت فاطمه(س) است. تولد آن حضرت بنا به قول بیشتر مورخان در مدینه و روز سه‌شنبه 15 رمضان سال دوم هجری اتفاق افتاده است و این روز بنا به تقویم وستنفلد مطابق است با روز سه‌شنبه 12 مارس سال 624م. ، در سال و روز تولد آن حضرت روایات دیگری نیز هست كه در آن‌باره باید به كتب مفصلتر رجوع كرد.

 

فضایل

امام حسن(ع) یكی از پنج‌ تن آل عبا از اهل بیت رسول گرامی(ص) بود كه آیه تطهیر: انما یریدالله لیذهب عنكم ـ الرجس اهل البیت و یطهر كم تطهیرا(33، احزاب) در شأن ایشان نازل گردیده است. به روایت عایشه رسول اكرم(ص) علی و فاطمه و حسن و حسین را زیر كسای خود جمع آورد و آیه تطهیر را تلاوت فرمود كه اینها اهل بیت منند. در حدیثی دیگر فرمود كه: «این چهار تن آل محمدند، با هر كس در جنگ باشند، من هم با او می‌جنگم و با هر كه در آشتی باشند، من نیز در آشتی هستم.»

نام حسن و نام حسین را خود حضرت رسول(ص) تعیین فرمود و در گوش ایشان اذان گفت و برای ایشان عقیقه كرد. ظاهراً نامهای حسن و حسین در عرب سابقه نداشت و انتخاب این دو نام به ابتكار خود حضرت رسول(ص) بود.

بنا به بعضی از روایات كه منطقی به نظر می‌رسد، حضرت امیر(ع) با وجود حضرت رسول(ص) و به احترام ایشان خود مبادرت به نامگذاری فرزندان خود نكرده است و به همین دلیل روایاتی را كه به موجب آن حضرت امیر(ع) در آغاز نامهای دیگری به فرزندان خود داده بوده است، باید با احتیاط تلقی كرد.

روایاتی هست كه به موجب آن امام حسن(ع) شبیه‌ترین مردم به رسول خدا(ص) بود و روایاتی زیاد است كه حضرت رسول (ص) این دو سبط خود را زیاد دوست می‌داشت و «پاره تن خود» و «دو گل خوشبوی خویش» می‌نامید، آنها را بر شانه‌های خود سوار می‌كرد و بر زمین خم می‌شد تا بر او سوار شوند. در سجده اجازه می‌داد به پشت او بپرند و بازی كنند و به خاطر آن دو خطبه را قطع می‌كرد و از منبر به زیر می‌آمد. حسنین محبوبترین اهل بیت بودند. رسول اكرم(ص) ایشان را «دو پسر خود» و «سید جوانان بهشت» و «زینت آن» و «دو گوشواره عرش» خواند و نسل خود را از پشت آن دو معرفی كرد و در مباهله با نصارای نجران، علی و فاطمه و حسنین را با خود برد و به حكم قرآن(61، آل عمران) حسنین را «جان خود» و «پسران خود» نامید.

 

این گونه بود

ذهبی در وصف حضرت(سیر اعلام النبلاء،3/253) گوید: این امام( یعنی امام حسن) بزرگ‌منش و زیباروی و عاقل و متین و سخی و نیكوكار و متدین و متقی و با حشمت و از هركس فاضلتر و پارساتر و فداكارتر بود. هرگز سخن دل‌آزار بر زبان نیاورد، به اتفاق همه مورخان كسی جز سخن راست از او نشیند و بلاغت و تبحر او در قرآن و حدیث و كلام عرب و روانی طبع او تا جایی بود كه معاویه شامیان و طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت برحذر می‌داشت. در حلم و اغماض وارث بر حق پدر بود.

نیز در وصف آن حضرت گفته‌اند كه پانزده بار حج كرد و بیشتر آن را از مدینه تا مكه با پای پیاده طی كرد. درباره سخاوت آن حضرت نیز روایاتی آمده است؛ از جمله روایت محمدبن حبیب در امالی است كه به موجب آن حضرت امام حسن(ع) دو بار هر چه داشت، به فقرا داد و سه بار مال خود را با خدا و به دو نیم كرد و نیمی را در راه او انفاق نمود.

خلافت كوتاه‌مدت

پس از شهادت حضرت امیر(ع)، مردم كوفه با امام حسن(ع) بیعت كردند. به روایت طبری نخستین كسی كه با او بیعت كرد، قیس بن سعد بن عباده انصاری بود و بنا به روایت مداینی، نخستین كسی كه مردم را به بیعت امام حسین(ع) فرا خواند، عبدالله بن عباس بود. این روایت با روایات دیگری كه می‌گویند عبدالله بن عباس در حین شهادت حضرت امیر(ع) در كوفه نبود، سازگار نیست.

از مجموع روایاتی كه در طبری و كتب دیگر هست، چنین برمی‌آید كه امام حسن(ع) از همان آغاز از موافقت جدی و اطاعت لازم مردم كوفه مأیوس بود و طالب جنگ با معاویه نبود؛ چنان‌كه وقتی قیس ابن سعد به او گفت: «بیعت می‌كنم به شرط(پیروی) از كتاب خدا و سنت رسول و قتال با حلال شمارندگان( محرمات)»، امام فرمود: «بیعت كن به شرط كتاب خدا و سنت رسول؛ زیرا مطالب دیگر به دنبال آن می‌آید» و شرط قتال را ذكر نكرد. قیس ساكت شد و بیعت كرد.

مردم نیز از همان آغاز متوجه این نكته بودند؛ چنان كه در روایتی در طبری از زهری آمده است كه امام حسن(ع) هنگام بیعت اهل كوفه به ایشان گوشزد فرمود كه: «شما باید فرمان من گوش دهید و مطیع باشیدو با آن كه صلح كنم، صلح كنید و با آن كه بجنگم، بجنگید.» چون حضرت این شرط را فرمود، مردم در شك افتادند و گفتند كه: «این آن كسی نیست كه شما می‌خواهید؛ زیرا او جنگ نمی‌خواهد.»(طبری، دوره دوم، 5)

مردمی كه چنین گفتند، البته همه مردم نبودند؛ زیرا اكثریت یاران او از همان زمان حضرت امیر(ع) در جنگ با معاویه سستی می‌كردند و دلشان با امام نبود. این مردم كه این سخن را گفتند، خوارج بودند كه به امید جنگ با معاویه در سپاه امام حسن بودند و چون این سخن را از او شنیدند، آن سخن را بر زبان آوردند.

امام حسن(ع) در زمان حیات پدر بزرگوار خود، یعنی از جنگ صفین و قضیه حكمین به این طرف، سستی و تزلزل رأی بیشتر مردم كوفه را در جنگ با معاویه به خوبی درك كرده بود و می‌دانست كه مردم كوفه از سختگیری علی(ع) در تقسیم بیت‌المال و از رفتار سخت او حتی با خانواده و خویشان خود در مورد اموال عمومی ناراحت هستند و با حسرت طالب معاویه هستند كه در بذل بیت‌المال مرزی شرعی و قانونی نمی‌شناسد و اصحاب خود را غرق مال و نعمت می‌كند و بزرگان را كه در اطراف علی(ع) هستند، با اموال گزاف می‌فریبد و از راه در می‌برد.

عده كسانی كه صرفاً اهل تقوا بودند و آرزوی به جز اجرای دقیق احكام الهی نداشتند، در میان اصحاب حضرت امیر(ع) كم بودند و به تدریج كمتر می‌شدند. معاویه از سستی و تزلزل یاران علی(ع) جرأت و جسارت بیشتری به دست آورد و اطراف بصره و كوفه را به باد غارت گرفت و هرچند امیرالمؤمنین(ع) اصحاب خود را به جهاد و مقابله با دشمن ترغیب كرد، چیزی جز سستی از ایشان ندید!

 

شرایط صلح

شهادت حضرت علی(ع) به دست متعصبی قشری كه بر اثر گرفتاری به تعصب كوركورانه، بهترین فرد روی زمین را شهید كرد، بر دلسردی و نومیدی امام حسن(ع) افزود و او از اینكه بتواند در چنین محیط آلوده‌ای با سپاهیان منظم و مصمم معاویه بجنگد، مأیوس شد. امام تصمیم خود را گرفت و خلافت را تحت شرایطی به معاویه بازگذاشت.

شرایط صلح را به گونه‌های مختلف نوشته‌اند و مفصلتر از همه، روایتی است كه صدوق (از كتاب الفروق بین الاباطیل والحقوق، تألیف محمدبن بحر الشیبانی) نقل كرده است و مجلسی در بحارالانوار آورده است. به موجب این روایت، حسن بن علی(ع) با معاویه بیعت كرد به این شرط كه حسن او را (یعنی معاویه را) امیرالمؤمنین نخواند و پیش او شهادتی ندهد و معاویه شیعه علی را تعقیب نكند و ایشان را امان دهد و بدی به ایشان نرساند و هركه از ایشان صاحب حقی باشد، آن حق را به او بازگرداند و یك میلیون درهم به فرزندان كسانی كه در جنگهای صفین و جمل در ركاب علی(ع) كشته شده‌اند، از خراج داراب گرد بدهد؛ ولی معاویه به هیچ یك از این شروط وفا نكرد.

در فصول المهمه ابن الصباغ مالكی، صلحنامه چنین آمده است: حسن بن علی با معاویه بن ابی‌سفیان صلح كرد به این شرط كه ولایت مسلمانان را به او بسپارد و معاویه با مسلمانان به موجب كتاب خدا و سنت رسول(ص) عمل كند و معاویه كسی را پس از خود ولی‌عهد نكند و مردم در همه‌جا در امان باشند و اصحاب و شیعه علی بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند و معاویه عهد می‌بندد كه در نهان و آشكار با حسن و برادرش حسین و اهل بیت رسول(ص) بد نیندیشد و كسی از ایشان را در جهان نترساند.

 

وقایع منجر به صلح

ابوالفرج اصفهانی در مقاتل‌الطالبیین درباره وقایعی كه منجر به صلح امام حسن(ع) با معاویه گردید، روایتی مفصلتر از آنچه طبری و دیگران آورده‌اند نقل كرده است: پس از بیعت مردم با امام حسن(ع) نامه‌هایی میان آن حضرت و معاویه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصمیم به جنگ گرفتند. معاویه بخشنامه‌ای به اطراف فرستاد و در آن از قتل علی(ع) به خدا سپاس گفت و از اینكه در میان یاران علی تفرقه و نفاق افتاده است، اظهار خرسندی كرد.

در این نامه معاویه اعلام كرد كه نامه‌های اشراف و بزرگان سپاه علی به او می‌رسد كه از او برای خود و عشایر خود امان می‌خواهند. معاویه از مردم می‌خواست كه همه با سپاه و سلاح به سوی او بروند.

پس از‌ آن معاویه با سپاه خود تا پل منبج حركت كرد و امام حسن(ع) نیز آماده حركت به سوی او گردید و حجربن عدی را از پیش فرستاد تا مردم و كارداران را برای حركت به میدان جنگ آماده‌سازد. بعد حاضران را فراخواند و آنان را به جهاد دعوت كرد.

كسی پاسخ نداد تا آنكه عدی بن حاتم مردم را ملامت كرد و خود روی به امام كرد و اطاعت خود را اعلام داشت. پس از او كسانی به پا خاستند و مردم را به جهت سكوتشان سرزنش كردند و آمادگی خود را اعلام داشتند.

امام آماده قتال شد و از كوفه بیرون آمد و عبیدالله بن عباس را با دوازده‌هزار تن از پیش فرستاد و وصایائی به او فرمود و خود نیز حركت كرد تا به ساباط مدائن رسید. در‌ آنجا خطبه‌ای خواند كه از مضمون آن میل به مصالحه استشمام می‌شد. مردم با شنیدن این خطبه به یكدیگر نگاه كردند و گفتند: «گمان ما این است كه او می‌خواهد با معاویه آشتی كند و امر خلافت را به او تسلیم كند، او كافر شد!» پس به سراپرده‌اش ریختند و آن را غارت كردند و سجاده او را از زیرپایش كشیدند و عبایش را از دوشش برداشتند.

در این میان جمعی از شیعه و اطرافیانش او را احاطه كردند و از دست حمله كنندگان بازداشتند؛ ولی او را به سخنانی كه گفته بود ملامت كردند و به ضعفش منسوب داشتند. پس از‌ آن مردی گفت: «ای حسن، تو نیز مانند پدرت مشرك شدی!» و با آلتی كه در دستش بود، زخمی بر ران او زد و آن حضرت شمشیر خود را به او حواله كرد و هر دو به زمین افتادند.

در این میان مردم جمع شدند و امام را بر روی تختی تا مداین بردند و امام نزد والی آنجا به نام سعد (یا سعید) بن مسعود ثقفی (عموی مختار ثقفی) به معالجه پرداخت تا خوب شد.

 

سه دسته یاران

از این روایت برمی‌آید اطرافیان امام بر سه دسته بودند: گروهی كه اكثریت با آنها بود، همانها بودند كه چون امام دعوت به جهاد فرمود، ساكت شدند و عدم رضایت خود را اظهار كردند. گروه دوم دوستان وفادار او بودند؛ ولی این دسته نیز چون خطبه او را در ساباط مدائن كه بوی آشتی می‌داد شنیدند، او را ملامت كردند. گروه سوم كسانی بودند كه با شنیدن این خطبه به خشم آمدند و او را مشرك خواندند و یكی از ایشان می‌خواست او را بكشد و این گروه سوم كه در اقلیت بودند، همان خوارج بودند كه به امید جنگ با معاویه با امام بیعت كرده بودند و چون تردیدش را دیدند، او را هم مانند پدرش مشرك خواندند و دست به غارت اموال او زدند.

دسته اول در برابر جسارت این گروه كوچك اقدامی نكرد و فقط شیعیان خالص از او حمایت كردند، آن‌هم با سرزنش و ملامت! بنابراین امام حسن(ع) میان گروهها و دسته‌هایی كه هواها و آمال و اهداف گوناگونی داشتند، گرفتار شده بود و نمی‌توانست با وسایلی كه منطبق بر امر دین و احكام الهی باشد، همه این گروهها را راضی سازد و متوجه شد كه در برابر كسی قرار دارد كه در رسیدن به اهداف خود، از هیچ وسیله و واسطه‌ای ابا ندارد و او از این راه مسلماً بر او غلبه خواهد كرد و اگر این غلبه بر اثر جنگ باشد، نتیجه آن برای او و خانواده‌اش و اصحاب و شیعیان بسیار گران تمام خواهد شد و به همین جهت تصمیم به مصالحه گرفت.

بنا بر روایت ابوالفرج، معاویه عبیدالله بن عباس را كه امام او را در مقدمه لشكر فرستاده بود، با یك میلیون درهم فریفت و او شبانه سپاه خود را ترك كرد و داخل سپاه معاویه شد. در این میان معاویه دو تن از اصحاب خود را پیش امام فرستاد و او را دعوت به آشتی كرد و شرایطی در برابر صرف نظر كردن امام از خلافت به او وعده داد كه از جمله آن بود كه به شیعیان علی آزاری نرساند و از علی(ع) جز به نیكی یاد نكند، با شرایطی كه خود امام برای این كار پیشنهاد كند. آن دسته از یاران امام كه وفادار بودند، از موافقت امام ناراضی بودند و او را ملامت می‌كردند و از این واقعه كه پیش آمده بود، گریه می‌كردند و حتی یك تن از اصحابش او را «مذلّ‌المؤمنین» (خواركننده مؤمنان) خواند!

می‌گویند معاویه پس از موافقت امام، روی به كوفه نهاد و در نخیله خطبه‌ای برای مردم كوفه ایراد كرد و گفت: «من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج كنید و زكات بدهید. این كارها را شما می‌كردید؛ من با شما برای آن جنگیدم كه بر شما حكومت كنم و خداوند این را با آنكه شما نمی‌خواستید، به من عطا فرمود و هرچه به حسن بن علی داده‌ام (یعنی وعده كرده‌ام)، زیر این دو پایم می‌گذارم و به آن وفا نمی‌كنم!»

 

علت مصالحه

در احتجاج طبرسی روایتی از زید بن وهب جهنی هست كه در آن امام حسن(ع) علت مصالحه خود را با معاویه بیان فرموده است. زید بن وهب می‌گوید: «پس از آنكه حسن بن علی را زخم زدند، در مدائن پیش او رفتم در حالی كه از درد می‌نالید. گفتم: ای پسر پیغمبر، رأی تو چیست و چه می‌بینی كه مردم در كار خود متحیر مانده‌اند. فرمود: معاویه به نظر من از این كسان، بهتر است. اینها آهنگ كشتن من كردند و بار و بنه مرا غارت كردند و مالم را گرفتند. به خدا كه اگر با معاویه بجنگم، اینها ازگردن من می‌گیرند و مرا به او تسلیم می‌كنند. اگر من با معاویه در حال عزت صلح كنم، بهتر از آن است كه او مرا در حال اسارت بكشد و یا بر من منت بگذارد و مرا نكشد و این ننگ تا آخر دنیا بر بنی‌هاشم بماند و معاویه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند!»

در كتاب احتجاج آمده است كه راوی می‌گوید: «پیش حسن بن علی رفتم و گفتم: ای پسر پیغمبر، ما را خوار ساختی و ما شیعیان را برده و بنده كردی! فرمود: چرا؟ گفتم: برای اینكه امر خلافت را به معاویه تسلیم كردی. فرمود: به خدا كه من خلافت را برای آن تسلیم كردم كه برای خود یارانی نیافتم و اگر یارانی می‌یافتم، شب و روز با او می‌جنگیدم تا خداوند میان من و او حكم می‌كرد؛ ولی من مردم كوفه را شناختم كه در سخن و در عمل پای‌بند عهد و پیمان نیستند، به ما می‌گویند كه دل ما با شماست، اما شمشیرشان بر روی ما آخته است.»

اگر در صحت این روایات تردیدی باشد، در مضمون آن تردیدی نیست و بیانگر این حقیقت است كه امام واقعاً در عمل چاره‌ای جز مصالحه و تسلیم خلافت به معاویه نداشت.

 

مصلحت‌دید امام

اما از لحاظ اعتقادات شیعه مسأله به گونه دیگری است: امام حسن(ع) امام معصوم بر حق مفترض‌الطاعه است و همه كارهای او از روی دستورهای الهی و مصالح عالیه دینی است. امام از اسرار غیب و پشت پرده آگاه است و هرچه او كند، درست همان است. در این باب روایات زیادی هست كه برای آن باید به كتب مفصل رجوع كرد.

مثلاً روایتی در همان احتجاج طبرسی هست كه چون امام با معاویه آشتی فرمود، بعضی از مردم او را بر این كار سرزنش كردند. امام فرمود: «به خدا نمی‌دانید كه من چه كردم. آنچه من كردم، برای شیعه من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع كند یا غروب كند، بهتر است. آیا نمی‌دانید كه من امام شما و مفترض‌الطاعه هستم و یكی از دو سید شباب اهل الجنه به نص رسول خدا هستم؟

گفتند: بلی.

بعد حضرت اشاره به قصه موسی و خضر كه در قرآن آمده است، فرمود و گفت:

ـ آیا نمی‌دانید كه چون خضر آن كشتی را سوراخ كرد و آن دیوار را باز جایش آورد و آن كودك را كشت، موسی(ع) در خشم آمد؟ زیرا موسی(ع) علت و حكمت این كارها را نمی‌دانست؛ ولی این كارهای خضر همه از روی حكمت و عین صواب بود.»

سید مرتضی در تنزیه الانبیاء می‌گوید: امام خود را از امامت خلع نكرد؛ نیز امر خلافت را به معاویه تسلیم نفرمود، بلكه متاركه جنگ كرد و این به جهت نبودن یاور مساعد بود. اما بیعت او به معاویه به معنی رضایت ظاهری و خودداری از نزاع بود؛ همچنان كه حضرت امیر(ع) نیز با خلفای سه‌گانه بیعت كرد؛ ولی این بیعت به معنای رضایت باطنی و طیب نفس نبود، چنان كه رفتار و گفتار او بعدها شاهد این مدعاست.

 

سیاست دنیوی، سیاست دینی

در اینجا بد نیست كه به نامه‌ای كه ابن ابی الحدید آورده، اشاره كنیم و آن نامه‌ای است كه عبدالله بن عباس به امام حسن نوشته است. در این نامه عبدالله بن عباس امام حسن را به اتخاذ سیاستی تشویق می‌كند كه مطابق مصالح روز باشد؛ مثلاً می‌گوید: «از متهم دینش را بخر تا آنجا كه به دین تو صدمه نرساند!» یا آنكه «با اهل بیوتات و اشراف دوستی كن» تا با این وسیله عشایر و قبایل آنها را به سوی خود جلب كنی و یا «اگر دروغی در جنگ گفته شود یا برای اصلاح مردم گفته شود، اشكالی ندارد؛ زیرا جنگ بر خدعه نهاده است و تو از این جهت مادامی كه در جنگ هستی و حقی را باطل نساخته‌ای، مجاز هستی» و نیز علت پراكندگی مردم را از دور علی(ع) آن می‌داند كه در عطایا میان ایشان مساوات برقرار كرد. پس از آن به او نصیحت می‌كند كه بجنگد و از حق خود صرف نظر نكند، مگر آنكه مرگ او را دریابد.

این نامه متضمن نكات مهمی در سیاست و آداب حكومت است و رعایت آن شاید سبب ضعف حكومت امام نمی‌گردید؛ اما این سیاست، سیاست دنیوی است و با سیاست دینی كه علی(ع) در پیش گرفته بود و حسن(ع) می‌خواست از آن پیروی كند، سازگار نبود. به همین جهت شیعه معتقد است كه ائمه معصومین(ع) راههای سیاسی دنیوی را بهتر از دیگران می‌دانستند؛ ولی در صورت اجرای آن از اجرای احكام الهی باز می‌ماندند و این با نظر عصمت امام درست درنمی‌آید.

 

موجبات شهادت

به هر حال امام خلافت را به معاویه بازگذاشت و خود به مدینه مراجعت فرمود. بنا به گفته ابوالفرج اصفهانی معاویه می‌خواست برای فرزند خود ـ یزید ـ بیعت بگیرد و با وجود امام حسن(ع) و سعد بن ابی وقاص جرأت چنین كاری نداشت تا آنكه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن برای بیعت گرفتن به یزید آماده گردید. معاویه امام را از راه زن ایشان (كه دختر اشعث بن قیس كندی به نام جعده بود) مسموم ساخت و آن زن را فریفت كه در صورت مسموم ساختن امام او را به پسرش یزید به زنی بدهد و صد هزار درهم برایش فرستاد؛ اما معاویه پس از مسموم شدن امام و وفاتش به شرط ازدواج او با یزید وفا نكرد و گفت می‌ترسم با پسر من همان كاری را بكند كه با پسر پیامبر كرد.

امام در ساعات واپسین عمر با اینكه ظن قوی داشت كه به دست همسرش مسموم شده است، نگذاشت او را قصاص كنند و عذاب وجدان را كه با خلف وعده معاویه توأم می‌شد و تا آخر عمر سرافكنده‌اش می‌داشت، برای جعده كافی دانست. برای امام حسن(ع) پانزده فرزند پسر و دختر شمرده‌اند؛ اما نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذكور او مانده است: یكی حسن بن حسن معروف به «حسن مثنّی» و دیگری زید بن الحسن.

 

منابع:

ـ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 16؛

ـ مقاتل الطالبیین، 29ـ50؛

ـ بحارالانوار، ج 10؛

ـ احتجاج طبرسی، ج 2؛

ـ سیر اعلام النبلاء، ذهبی،ج 3/253؛

ـ اعیان الشیعه، ج 1؛

ـ لسان العرب (ماده «حسن»)؛

ـ شرح باب حادی عشر، 69ـ 89؛

ـ الغدیر، ج 11/5؛

ـ تفسیر كشف‌الاسرار،ج 8/45؛

ـ المستدرك، ج 3/137؛

ـ مسند، ابن حنبل، ج 1/101؛

ـ اُسدالغابه،ج 5/269.

* دایره‌المعارف تشیع(با تلخیص)

روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: