کیش شخصیت و وسوسه‌های قدرت / دکتر احمد کتابی - بخش اول

1397/7/9 ۱۰:۵۶

کیش شخصیت و وسوسه‌های قدرت / دکتر احمد کتابی - بخش اول

سالیانی چند است که هشتمین روز مهرماه به بزرگداشت منزلت والای مولانا جلال‌الدین محمد بلخی رومی ـ سخن‌سرا و عارف سترگ و اندیشمند بزرگ ایران‌زمین ـ اختصاص یافته است. مولانا بی‌گمان از جمله نوادر روزگار و از زمره شخصیت‌های به تمام معنی استثنائی است که بدون کمترین مجامله، در شرق و غرب، همانندی برایش سراغ نداریم.

 

 

پیش‌درآمد: سالیانی چند است که هشتمین روز مهرماه به بزرگداشت منزلت والای مولانا جلال‌الدین محمد بلخی رومی ـ سخن‌سرا و عارف سترگ و اندیشمند بزرگ ایران‌زمین ـ اختصاص یافته است. مولانا بی‌گمان از جمله نوادر روزگار و از زمره شخصیت‌های به تمام معنی استثنائی است که بدون کمترین مجامله، در شرق و غرب، همانندی برایش سراغ نداریم. در تأیید این مدعا، شاید بی‌مناسبت نباشد که به نقل گفته صائب هانری ماسه ـ نویسنده و ایران‌شناس گرانقدر فرانسوی ـ بپردازیم که ضمن خطابه‌ای در مراسم جشن بازنشستگی‌اش در دانشگاه سوربون بیان کرده است:

«ادبیات فارسی» بر چهار ستون اصلی استوار است: فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا؛ فردوسی: همسنگر و همتای «هومر» یونانی است و برتر از او؛ سعدی: «آناتول فرانس» فیلسوف را به یاد می‌آورد! حافظ: با گوته آسمانی شایسته سنجش است که خود را شاگرد و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده، می‌شمارد؛ اما مولانا: در جهان شخصیتی نیافتم که بتوانم مولانا را با او بسنجم؛ او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند. او تنها شاعر نیست، بلکه بیشتر جامعه‌شناس و به‌ویژه روان‌شناس کاملی است که ذات بشر و خداوند را دقیق می‌شناسد. قدر او را بدانید و به ‌وسیله او، خود او و خدا را بشناسید.»

 

درآمد: مولانا جلال‏الدین محمد مولوی سرآمد عارفان ایران است و آثار جاویدانش به‏ویژه مثنوی معنوی، گنجینه عظیم و بی‏بدیل معارف الهی و دقایق عرفانی است. به رغم این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحث عرفانی، مولانا از توجه و پرداختن به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر موضوعی در زمینه مسائل و مباحث گوناگون انسانی، مخصوصا در حیطه خودشناسی و کشف و دریافت ناشناخته‏ها و ناپیداهای روح آدمی ـ می‏توان یافت که از نگاه ژرف‏کاو و تیزبین وی دور و مغفول مانده باشد. در این مقاله برآنیم تا به بررسی یکی از این مباحث که با انسان‏شناسی و نیز دانش‏وحرفه سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، بپردازیم: کیش شخصیت و آسیب‏های ناشی از آن.

در حاشیه این موضوع اصلی و محوری، از دو مسأله بسیار مهم دیگر نیز، که با موضوع قدرت دارای روابط بسیار نزدیک و مناسبات متقابل و درهم تنیده‏ای است، به‏عنوان مقدمه و زمینه بحث، سخن خواهد رفت: شهرت‏جویی و جاه‏طلبی. ضمنا در جای‏جای مقاله به بررسی نقش بسیار مؤثر و تعیین‌کننده ستایشگری (مدح) نابجا در ایجاد و تقویت «کیش شخصیت» و روحیه غرور و تفرعن در ارباب قدرت پرداخته خواهد شد:

 

۱ـ شهرت‌جویی

دشمن طاووس آمد پرّ او

ای بسا شه را بکشته فرّ او

(مثنوی، دفتر یکم: ۲۰۸)

از نظر مولانا، شهرت‏طلبی و نامجویی از جمله موانع اساسی آسایش و و آرامش آدمی، و در بسیاری از موارد ریشه و منشأ عمده مصیبت‏ها و گرفتاری‏های اوست؛ از این‏رو شگفت نیست که وی از شهرت ـ یا به تعبیر او «اشتهار» ـ به «بندی آهنین» تعبیر می‏کند که دست و بال طالب شهرت را می‏بندد و سد راه خوشبختی و پیشروی و مانع نجاح و سداد او می‏شود:

خویش را رنجور سازی زار زار

تا تو را بیرون کنند از اشتهار

کاشتهار خلق بند محکم است

در ره، این از بند آهن کی کم است؟

(همان‌جا: ۱۵۴۶ـ۱۵۴۵)

در زیر از برخی شاهدمثال‏های مندرج در مثنوی معنوی درباره آفات شهرت‏جویی یاد می‏شود:

۱ـ۱ـ مولانا در نخستین حکایت مثنوی (قصه پادشاه و کنیزک) ضمن ابیاتی چند، از مخمصه‏ها و بلایایی یاد می‏کند که حُسن شهرت و صاحب امتیاز بودن بر سر موجودات مختلف می‏آورد. شگفتا که هر یک از ابیات مزبور، به‌تنهایی تمثیلی مستقل محسوب می‏شود:

دشمن طاووس آمد پر او

ای بسا شه را بکُشته فر او

گفت من آن آهوام کز ناف من

ریخت این صیاد خون صاف من

ای من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش برای پوستین

ای من آن پیلی که زخم پیلبان

ریخت خونم از برای استخوان

(همان‌جا: ۲۱۱ـ ۲۰۸)

۱ـ۲ـ مولانا در جایی از دفتر پنجم، با استناد و تمثّل به داستان طاووس، انسان‏هایی را که صاحب گونه‏ای امتیاز و برجستگی هستند، از خطر ابتلای به «خودشیفتگی» و تفرعن برحذر می‏دارد:

فتنه توست این پر طاووسی‏ات

کاشتراکت یابد و قُدّوسی‏ات

(دفتر پنجم: ۵۳۵)

و در جایی دیگر از همان دفتر، به نقل گفته طاووس می‏پردازد که ضمن آن، زیبایی پرهایش را عامل بروز تکبر و تفرعن و به تبع آن، موجب ابتلای به صد بلا و مصیبت دیگر برای خود تلقی می‏کند:

این، سلاح عُجب من شد ای فتی

عُجب آرد معجبان را صد بلا

(همان‌جا: ۶۴۷)

با توجه به ملاحظات یادشده، شگفت نیست که مولانا تا بدین درجه، از شهرت‏جویی و آفت تحسین و تمجید خلق گریزان و طالب گمنامی باشد. در تأیید بیشتر این معنا، نقل دو روایت از کتاب مناقب‏العارفین بی‏مناسبت نیست:

روزی حضرت مولانا رو به یاران عزیز کرده، فرمود: چندان‌که ما را شهرت بیشتر شد و مردم به زیارت ما می‏آیند و رغبت می‏نمایند؛ از آن روز، باز از آفت آن نیاسودم، زهی که راست می‏فرمود حضرت مصطفای ما که: «الشهره آفه و الراحه فی الخُمول». (افلاکی، ۱۹۶۱، ص۲۲۶)

باری! مولانا به خوبی پی‏برده بود که آفت اشتهار و تعظیم خلق غالبا مایه فساد و تباهی جان بشر است و کمتر انسانی می‏توان یافت که نام و آوازه او را فاسد نکند. از این‏رو، همواره خود را می‏شکست و تواضع بلیغ می‏فرمود. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص۷۳۵). اینک به شاهد مثال گویای دیگری در این خصوص توجه کنید:

«شیخ بدرالدین نقاش که از مقبولان خاص حضرت [مولانا] بود، چنان روایت کرد: روزی مصحوب ملک‌المدرسین مولانا سراج‏الدّین تتری رحمهُ‌الله به تفرج می‏رفتیم، از ناگاه به حضرت مولانا مقابل افتادیم که از دور دور تنها می‏آمد. ما نیز متابعت او کرده، از دور در پی او می‏رفتیم. از ناگاه واپس نظر کرده، بندگان خود را دید. فرمود که: «شما تنها بیایید که من غلبه را دوست نمی‏دارم و همه گریزانی من از خلق، شومی دستبوس و سجده ایشان است.» خود هماره از تقبیل دست و سرنهادن مردم به‌جد می‏رنجید و به هر آحادی و نامرادی تواضع عظیم می‏نمود، بلکه سجده‏ها می‏کرد! (افلاکی، ۱۹۶، ص۱۹۰)

 

۲٫ جاه‌طلبی و منصب‌دوستی

بیخ و شاخ این ریاست را اگر

بازگویم، دفتری باید دگر

(دفتر پنجم: ۵۲۳)

حب جاه و منصب، از جمله نیرومندترین و در عین حال، خطرناک‏ترین انگیزه‏ها در زندگی آدمی است. مولانا در دفتر پنجم، قوّت این انگیزه را بیست برابر قدرت میل به خوراک و تمایل جنسی که بط را مظهر هر دو آنها می‏داند، برآورد می‏کند:

حرص بط از شهوت حلق است و فرج

در ریاست بیست چندان است درج

(همان‌جا: ۵۱۸)

و در بیتی دیگر، این نسبت را به مراتب بیشتر می‏داند و در مقام مقایسه، شهوت را به منزله «مار» و «ریاست‏طلبی» را به مثابه «اژدها» تلقی می‏کند:

حرص بط یکتاست، این پنجاه تاست

حرص شهوت مار و منصب اژدهاست

(همان‌جا: ۵۱۷)

و به هر تقدیر حُب منصب و ریاست را از نظر شرانگیزی و دردسر آفرینی مطلقا با حرص مال و میل به خوراک و شهوت جنسی قابل قیاس نمی‏شمارد:

حرص و حلق و فرج هم خود بدرگی است

لیک منصب نیست، آن اشکستگی است

(همان‌جا: ۵۲۱)

مولانا گمراهی ابلیس را که موجب طردش از بارگاه الهی شد، ناشی از احساس تکبر و جاه‏طلبی او می‏داند:

زلّت آدم ز اشکم بود و باه

وان ابلیس از تکبر بود و جاه

لاجرم او زود استغفار کرد

وان لعین از توبه استکبار کرد

(همان‌جا: ۵۲۱ـ۵۲۰)

وی ریاست‏جویی را اسبی سرکش قلمداد می‏کند که در زبان عربی «شیطان» خوانده می‏شود و سپس، آن را مستحق لعنت می‏شمارد:

اسب سرکش را عرب شیطانْش خواند

نی سُتوری را که در مرعی بماند

شیطنت گردنکشی بُد در لغت

مستحق لعنت آمد این صفت

(همان‌جا: ۱۵۴۶ـ۱۵۴۵)

پس از این توضیحات کلی، اینک به بررسی بعضی از خصایص اساسی حب جاه و منصب از دیدگاه مولانا، به‏ویژه در حوزه سیاست و حکمرانی، پرداخته می‏شود. شگفتا که مولانا جمله این خصایص را که عصاره و ثمره تجربیات و یافته‏های خردمندان و فرزانگان بشریت طی قرون و اعصار متمادی است، ضمن فقط چند بیت خلاصه و ارائه کرده است که ذیل عنوان‌هایی ارائه می‏شود:

 

۲ـ۱ـ انحصارجویی و تمامیت‏طلبی

جاه‏طلبان و منصب‏دوستان نوعا انحصارطلب و تمامیت‌خواهند و وجود شریک و رقیبی را برنمی‏تابند:

صد خورنده گُنجد اندر گرد خوان

دو ریاست‏جو نگنجد در جهان

(همان‌جا: ۵۲۶)

یادآور سخن معروف سعدی در گلستان که: «ده درویش‏ درگلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.» در همین زمینه، مولانا ضمن داستان مربوط به حضرت موسی(ع) و فرعون، متذکر نکته بسیار مهمی شده است: برخی از صاحبان قدرت و سلطنت چه بسا ذاتا انسان‏هایی رئوف و نیکوکار باشند، اما همین که مسأله دستیابی به قدرت و یا حفظ آن پیش می‏آید، یکباره تغییر ماهیت می‏دهند و چنان به خشونت و بی‏رحمی می‌گرایند که به راحتی، طومار زندگی رقیب را درهم می‏پیچند:

چونک شاهی دست یابد بر شهی

بُکشدش یا باز دارد در چهی

(دفتر چهارم: ۲۷۵۱)

اما همو اگر به درمانده و از پاافتاده‌ای بر بخورد، چه بسا به یاری و تیمارجویی او بشتابد:

ور بیابد خسته افتاده را

مرهمش سازد شه و بدهد عطا

(همان‌جا: ۲۷۵۲)

مولانا درصدد توجیه و تعلیل این دو برخورد متناقض برمی‏آید و خشونت معمول پادشاه در حق رقیبش را نتیجه تأثیر زهر تکبر و تفرعن می‏شناسد:

گر نه زهر است آن تکبر، پس چرا

کُشت شه را بی‏گناه و بی‏خطا؟

وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت؟

زین دو جنبش زهر را شاید شناخت

(همان‌جا: ۲۷۵۴ـ۲۷۵۳)

باری! این همه فساد و تباهی، جملگی، از فضل! رب قدرت است و از عواقب نامیمون آن.

 

۲ـ۲ـ سترونی حکمرانی

سودای کسب مقام و ریاست و دغدغه تثبیت و حفظ آن، در بسیاری از موارد موجب می‏شود که ارباب جاه و اصحاب قدرت همه خطوط قرمز اخلاقی و انسانی را پشت سر گذارند و از فرط نگرانی و بیم دستیابی رقیبان احتمالی و یا خیالی به قدرت، نزدیکترین یاران و حتی خویشان خود را از میان بردارند. از این‏رو گفته‏اند: «الملکُ عقیم»: حکمرانی سترون است و برای خود خویشاوند و فرزندی نمی‏شناسد!

آن شنیده‌ستی که الملک عقیم؟

قطع خویشی کرد مُلکت‌جو ز بیم

(دفتر پنجم: ۵۲۸)

به باور مولانا، جاذبه قدرت و حب جاه و ریاست در طبایع انسانی به درجه‏ای قوی و بلامنازع است که گاه از دو رقیب قدرت، هیچ‏یک نمی‏خواهد دیگری زنده بماند و نیز پادشاهی پدر یا فرزند و یا برادرش را به قتل می‏رساند مبادا که در سلطنت با او رقابت و شرکت کند!

آن نخواهد کاین بوَد بر پشت خاک

تا ملک بُکشد پدر را ز اشتراک

(همان‌جا: ۵۲۷)

مولانا با توسل به تمثیلی به‌غایت گویا و هوشمندانه، جاه‏طلبی و قدرت‌دوستی را به آتش شعله‏کشی تشبیه می‏کند که اگر مانعی بر سر راهش قرار نگیرد، همه چیز را در لهیب خود می‏سوزاند و نابود می‏کند:

که عقیم است و ورا فرزند نیست

همچو آتش با کسش پیوند نیست

 (همان‌جا: ۵۲۹)

 

۲ـ۳ـ «خودخوری» و «خویش‏کُشی» قدرت

نکته بسیار مهم دیگری که مولانا از تشبیه حب جاه و قدرت به آتش مد نظر داشته، خصیصه «خودخوری» و «خودسوزی» قدرت است: قدرت پس از آنکه همه دشمنان داخلی و خارجی خود را از میان برداشت، به سراغ خودی‏ها می‏رود و به اصطلاح به خودزنی و «خویش‏کُشی» می‏پردازد و این، واقعیت تلخی است که در عملکرد بسیاری از مستبدان جبار نسبت به نزدیکان و خویشاوندان خویش و نیز در تصفیه‏های خونین اجتماعی مصداق تام داشته است. مولانا در بیت زیر همین فرایند را بیان کرده و انصاف را که در بیان آن، عُلو معنی را با فصاحت و بلاغت کلام به نیکوترین وجه جمع‏آورده است:

هر چه یابد او بسوزد، بردرد

چون نیابد هیچ، خود را می‏خورد!

(همان‌جا: ۵۳۰)

مولانا راه رهایی از بلای جاه‏طلبی و قدرت‌دوستی را بدین شرح بیان می‏دارد: اگر می‏خواهی از آسیب دندان عفریت جاه و مقام رهایی یابی، باید انانیّت و منیّت را در وجود خود نابود کنی و به تعبیر دیگر باید «هیچ» شوی. در این صورت، جاه‏طلبی در تو پدید نمی‏آید و از شر آن خواهی رست:

هیچ شو، واره تو از دندان او

رحم کم جو از دل سندان او

چون که گشتی هیچ، از سندان مترس

هر صباح از فقر مطلق گیر درس

(همان‌جا: ۵۳۲ـ۵۳۱)

و در جایی دیگر، امنیت و سلامت را در تواضع، حاشیه‏گزینی و احتراز از سروری‏جویی می‏داند که از قدیم گفته‏اند: کس نیاید به جنگ افتاده:

چون شکسته می‏رهد، اشکسته شو

امن در فقر است، اندر فقر رو

مهتری نفط است و آتش ای غوی

ای برادر چون بر آذر می‏روی؟

هرچ او هموار باشد با زمین

تیرها را کی هدف‏ گیرد؟ ببین

سر برآرد از زمین آنگاه او

چون هدفها زخم یابد بی‏رفو

(دفتر چهارم: ۲۷۶۲ـ۲۷۵۷)

و سرانجام به این نتیجه خردمندانه می‏رسد که بالاترنشینی، مستلزم آسیب‏پذیری بیشتر است:

نردبان خلق، این ما و منی است

عاقبت زین نردبان افتادنی است

هر که بالاتر رود ابله‏تر است

کاستخوان او بتر خواهد شکست

(همان‌جا: ۲۷۶۵ـ۲۷۶۳)

 

2ـ۴ـ ارباب جاه و قدرت ـ حتی در اوج اقتدار و حاکمیت ـ اسیرانی بیش نیستند: از دیدگاه مولانا، حاکمان و قدرتمندان ـ حتی در صورت برخورداری از اقتدار بلامنازع ـ در نهایت، اسیران و بندگانی هستند که خود از اسارت و بندگی خویش بی‏خبر و غافلند:

کاین زمان هستید خود مملوک مُلکر مالک و مُلک آن که بجهید او ز هُلک

باژگونه‏ ای اسیر این جهانر نام خود کردی امیر این جهان

ای تو بنده این جهان محبوس جان

چندگویی خویش را خواجه جهان؟

(همان‌جا: ۶۵۲ـ۶۵۰)

 

۳٫ عُجب (غرور) ناشی از قدرت

جان امریچ ادوارد دالبرگ می‌گوید: «قدرت فساد می‏آورد و قدرت مطلق فساد مطلق». شناخت ماهیت قدرت نامحدود و خصیصه فسادپذیری آن، غالبا از دستاوردهای تمدن مغرب‏زمین طی چند سده گذشته و حاصل تلاش‏ها و خردورزی‏های اندیشمندان و صاحب‏نظرانی نظیر شارل منتسکیو، فرانسوا ولتر، ژان‏ژاک روسو، بنجامین فرانکلین، جان لاک و امثال آنها شمرده می‏شود؛ ولی واقعیت این است که آشنایی انسان‏ها با قدرت نامشروط و نامقید و عوارض و توالی فاسد آن سابقه‏ای به قدمت بشریت دارد. در فرهنگ و ادب فارسی نیز، توجه به موضوع قدرت و ضرورت تحدید و تقیید آن بی‏سابقه نیست و در گوشه و کنار آثار منثور و منظوم اندیشمندان و سخنوران بزرگ ایران‌زمین نظیر فردوسی، ناصرخسرو، مولوی، سعدی، عبید زاکانی، پروین اعتصامی و امثال آنها، در این باره ملاحظات و اشاراتی شایان توجه و تأمل، هر چند به‏ صورت غیرنظام‏مند، مشاهده می‏شود که شاید عالمانه‏ترین و گویاترین آنها متعلق به مولوی باشد.

در این قسمت، ذیل عنوان‏هایی چند، به بررسی و تحلیل اندیشه‏های مولانا درباره عُجب قدرت و علل و عوامل موجبه و مشدده آن پرداخته می‏شود:

۳ـ۱ـ آثار متقابل قدرت و غرور

لازمه و اقتضای قدرت، به‏ویژه اگر نامحدود و صاحب آن مسئولیت‏ناپذیر و غیرجوابگو باشد، ابتلای به درجه‏ای از خود برتربینی و تفرعن است که شدت و ضعف آن، برحسب شرایط و مقتضیات و نیز روان‏شناسی صاحبان قدرت، تفاوت می‏یابد. مبنای این ملازمه و اقتضا را باید در حُب نفسی جست که کم ‏و بیش در فطرت همه آدمیان، و از جمله ارباب قدرت، سرشته شده است و بالطبع در شرایط کسب قدرت، زمینه بروز و حصول و امکان تقویت بیشتری می‏یابد.

این غرور ناشی از قدرت، به نوبه خود، تمایل به کسب قدرت بیشتر را پدید می‏آورد و این تمایل مجدداً منشأ بروز غرور بیشتر می‏شود و این جریان معیوب، در صورت مواجه نشدن با مانعی جدی، ممکن است همچنان ادامه یابد و به مراحل خطرناکی برسد. پس از این توضیح مقدماتی، اکنون به ارائه شواهد مذکور در این خصوص در آثار مولانا پرداخته می‏شود:

مولانا در مثنوی ذیل عنوان «تفسیر و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم…» به توصیف احوال صاحب قدرت و جاهی می‏پردازد که از فرط عجب و تکبر و براثر سرمستی قدرت، کارش به ‏جایی رسیده است که دم از مقام الوهیت می‏زند:

از الوهیت زند در جاه لاف طامع شرکت کجا باشد معاف؟

(دفتر پنجم: ۵۱۹)

و در جایی دیگر، با تمثّل به فرعون، از تأثیر تدریجی فزونی قدرت و حمد و سجود خلق در ایجاد روحیه استکبار و استعباد در آدمیان یاد می‏کند:

همچو فرعونی مرصع کرده ریش

برتر از عیسی پریده از خریش

هر که دید آن مال و جاهش، سجده کرد

سجده افسوسیان را او بخورد

گشت مستک آن گدای ژنده‌دلق

از سجود و از تحیرهای خلق!

(دفتر سوم: ۷۸۱ـ۷۷۸)

و سپس با تشبیه فرعون به شغالی که به انگیزه خود بزرگ‏نمایی، با فرورفتن در خُم رنگ خود را طاووس علّیین می‏نمود، وی را سخت مورد عتاب قرار می‏دهد و از گرفتار آمدن در دام تکبر و تفاخر برحذر می‏دارد:

های ای فرعون! ناموسی مکن تو شغالی، هیچ طاووسی مکن

سوی طاووسان اگر پیدا شوی عاجزی از جلوه و رسوا شوی

(همان‌جا: ۷۸۴ـ۷۸۳)

در حاشیه این مبحث، بی‏مناسبت نیست نظر مولانا را درباره عواقب خطیر و توالی فاسد جمع‌شدن جهل و قدرت ـ و یا به دیگر سخن حاکمیت و ریاست نادانان و گمراهان بر جامعه ـ یادآور شویم:

آنچ منصب می‏کند با جاهلان

از فضیحت کی کند صد ارسلان؟

عیب او مخفی است چون آلت بیافت

مارش از سوراخ بر صحرا شتافت

جمله صحرا مار و کژدم پُر شود

چونک جاهل شاه حکم مُر شود

(دفتر چهارم: ۱۴۴۳ـ۱۴۴۱)

و سپس افتادن زمام امور به‏ دست گمراهان را موجب به آتش کشیده شدن دنیا می‏داند؛ چرا که آنان به رغم نشناختن راه از چاه، ناخودآگاهانه، مدعی راه‏شناسی و راهبری‏اند:

حُکم چون در دست گمراهی فتاد

جاه پندارید در چاهی فتاد

ره نمی‏داند، قلاووزی کند

جان زشت او جهان‏سوزی کند

(دفتر چهارم: ۱۴۴۸ـ۱۴۴۷)

و در پایان، از این که احمقان امکان و فرصت سروری یافته و خردمندان از فرط بیم، سر در گریبان فرو برده و به گوشه امن گمنامی پناه آورده‏اند، تلویحا اظهار تأثر و تأسف می‏کند:

احمقان سرور شدستند و ز بیم عاقلان سرها کشیده در گلیم

(همان‌جا: ۱۴۵۲)

با توجه به مجموع ملاحظات یادشده، شاید بتوان گفت که از نظر مولانا قدرت، به‏ویژه در حالت تکاثر، بالقوه عامل اصلی ایجاد عُجب در صاحب منصبان و حاکمان است تا آنجا که، به ندرت، قدرتمندی را می‌توان یافت که از شر «خودشیفتگی» و «تفرعن» مصون مانده باشد. اینک به بررسی دو عامل دیگر که بیشتر جنبه تشدید کننده دارند، پرداخته می‏شود:

 

۳ـ۲ـ ستایشگری و عُجب قدرت

پیش از این، از نظر مولانا درباره آثار نامطلوب و مخرب ستایش، به‏ویژه ستایش مفرط و بدون استحقاق، در روحیه حاکمان و قدرتمندان و تأثیر مُقدّر آن در سوق دادن تدریجی آنان به استکبار و استبداد یاد شد. اکنون به بررسی مبسوط‏تر و تفصیلی‏تر این مسأله پرداخته می‏شود:

۳ـ۲ـ۱ـ نظر کلی مولانا درباره ستایش (مدح): از دیدگاه مولانا، تمایل انسان به ستایش شدن، مشروط بر اینکه از حد عادی و طبیعی فراتر نرود، میلی فطری و خویی خدادادی است. این تمایل در واقع از خصلت مدح‏جویی و شُکرطلبی خداوند نشأت می‏گیرد:

خُلق ما بر صورت خود کرد خلق

وصف ما از وصف او گیرد سبق

چون که آن خلاّق شُکر و حمدجوست

آدمی را مدح‌جویی نیز خوست

(همان‌جا: ۱۱۹۵ـ۱۱۹۴)

 

۳ـ۲ـ۲ـ همه انسان‏ها، کم و بیش مفتون و مسحور ستایش می‏شوند:

چنان‌که اشارت رفت، مدح و ستایش اصولا موافق طبع و فطرت آدمی است و با حب نفس که از قوی‏ترین غرایز انسانی است، ارتباط و سازگاری تام دارد. به همین مناسبت، انسان‏ها عموما، و ارباب قدرت و اصحاب حکومت خصوصا، از گفته‏های ستایش‏آمیز دیگران ـ هر چند که جنبه مبالغه و صبغه تملق و چاپلوسی داشته باشد ـ ناخودآگاه لذت می‏برند و گرچه ممکن است با ابراز تواضعی صوری و غیرصادقانه، ظاهرا، خود را مستحق مدح نشمرند ولی در بُن جان، از آن خشنود می‏شوند، بدون اینکه، به مضار و عواقب ناگوار آن توجه و آگاهی

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: