مورخان از ترور صدراعظم سه پادشاه قاجار می‌گویند

1397/6/10 ۱۴:۰۵

مورخان از ترور صدراعظم سه پادشاه قاجار می‌گویند

میرزا علی‌اصغر خان ملقب به امین‌السلطان، صدراعظم سه پادشاه قاجار، ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه بود. او که از دیدگاه بسیاری از مورخان رکن مهم رژیم استبداد ایران در دوره قاجار بوده در جریان جنبش مشروطه به دست عباس آقای تبریزی کشته شد. در این گزارش با مراجعه به منابع تاریخی به بررسی این واقعه می‌پردازیم.

 

 

میرزا علی‌اصغر خان ملقب به امین‌السلطان، صدراعظم سه پادشاه قاجار، ناصرالدین‌شاه، مظفرالدین‌شاه و محمدعلی‌شاه بود. او که از دیدگاه بسیاری از مورخان رکن مهم رژیم استبداد ایران در دوره قاجار بوده در جریان جنبش مشروطه به دست عباس آقای تبریزی کشته شد. در این گزارش با مراجعه به منابع تاریخی به بررسی این واقعه می‌پردازیم.

 

خطابه اتابک قبل از ترور

مهدی ملک‌زاده در کتاب «زندگانی ملک‌المتکلمین» نوشته است که یک هفته پیش از کشته شدن اتابک، هنگامی که ملک‌المتکلمین در انجمن دروازه قزوین خطابه‌ای ایراد می‌کرد، در پایان خطابه خود چنین گفت: «ای کسانی که از طرف دربار برای خبرچینی و جاسوسی به اینجا آمده‌اید، از قول من به شاه بگویید، به جای این که به حرف‌های بی‌خردانه اطرافیان خود گوش دهد و به گفته ناصحان اجنبی که جز بدبختی و آشفتگی ما منظوری ندارند توجه نماید، خوب است تاریخ نهضت اجتماعی و انقلابات ملل دنیا را مطالعه کند و از سرگذشت گذشتگان عبرت بگیرد. به خدایی که تمام دستگاه آفرینش در تحت قدرت اوست استقلال و ترقی ملت ایران و بقای سلطنت او جز در تحت لواء مشروطیت و احترام به قانون اساسی میسر نیست و هر راهی غیر از این پیش بگیرد، به زوال خود و مملکت ایران منتهی خواهد شد.»

ملک‌زاده در جای دیگری چنین می‌نویسد: «میرزا صالح خان آصف‌الدوله که یکی از مردان وطن‌پرست مشروطه‌خواه و درست‌کار ایران بود و در آن زمان حکومت تهران را عهده‌دار بود، چنین نقل می‌کرد: عصر روز هفته عباس آقا، محمدعلی شاه مرا احضار کرد... شاه در حال خشم و غصب قدم می‌زد  و عده‌ای از درباریان و چاپلوسان در کنار ایستاده بودند. به محض این که چشمش به من افتاد، بنای فحاشی را گذارد و با آن صدای ذیل، که شبیه به صدای خواجگان بود، فریاد کشید: مگر تو حاکم این شهر صاحب مرده نیستی؟ این چه اوضاعی است؟ بازار را چرا تعطیل کرده‌اند؟ این چه بساطی است؟ من عرض کردم: قربان بنده که نمی‌توانم جلو احساسات یک ملتی را بگیرم. از شنیدن لفظ ملت چنان متغیر و آشفته شد که چند قدم به طرف من دوید و یقین دارم اگر اسلحه‌ای در دست داشت مرا می‌کشت.

سپس فریاد کرد ملت، ملت.... ملت را به شما نشان خواهم داد. یکی از درباران چاپلوس که بیش از دیگران مقرب درگاه بود برای این که خشم شاه را تخفیف بدهد، گفت: قربان مردم در این کارها گناهی ندارند و همه قلباً شاه پرستند و از کشته شدن  مرحوم اتابک متاسف هستند. این بازی‌ها را ملک المتکلمین و سید جمال، فراهم می‌کنند. از شنیدن اسم ملک المتکلمین  و سید جمال، محمدعلی شاه چنان برافروخته شد و رنگش سیاه گشت که همه ما ترسیدیم که شاید سکته کند و یا دیوانه شده است، دندان‌هایش را به هم فشار داد و با خشم و غضبی که نظیر آن را ندیده بودم، گفت: یک نفر با غیرت پیدا نمی‌شود مرا از دست این دو نفر نجات بدهد.»

 

روایت ادوارد براون از اقدام دلیرانه قاتل اتابک

ادوارد براون درباره اقدام دلیرانه عباس آقا و نتایج آن چنین می‌نویسد: «بدیهی است که ترور این وزیر مقتدر و جاه‌طلب تاثیر بسیار عمیقی در رجال نمود. خبرنگاری در نامه 5 دسامبر 1907 خود می‌نویسد: عمده وقایع چند ماهه اخیر قاتل اتابک بود که مسیر جریان نهضت آزادی را تغییر داده و نشان داد که این بازی کودکانه نیست که اراده‌ای تسلیم ناپذیر در کار است که ایرانیان حاضر شده‌اند هر وزیری که دسایسی بر ضد آزادی تازه به دست آورده‌شان بنماید از میانش بردارند.

من همیشه از تصویب جنایت سیاسی بیزار هستم ولی اینکه این قتل، بی‌اندازه به نفع نهضت اصلاح‌طلبانه بوده، تشخیص دیگری غیر ممکن است. از آن پس دیگر کسی جرئت آشکاری در مخالفت با مجلس نکرده و بالاخره مجلس توانست به انجام کارهای سودمندی دست بزند. ابتدا در واقع از این عمل نابکارانه در صحنه مطبوعات ایران هول و هراسی مقرون به اکراه ابزار گردید ولی متعاقب آن به ویژه هنگامی که قرارداد روس و انگلیس آفتابی شد، مجرای احساسات توده‌ کشور از دست یک خائن فدا کرده، تقدیس و محترم داشتند و روز چهلم مرگش گروهی انبوه از مردم به قبرش شتافته و به یاد او احترامات و سخنرانی‌هایی در ستایش عمل او روی قبر ادا نمودند و حق حرمت او را کاملا به جای آوردند.»

 

احضار اتابک برای براندازی مشروطه

کسروی در «تاریخ مشروطه» درباره دلایل این ترور چنین می‌نویسد: «اتابک در اندیشه کناره‌گیری نمی‌بود، او را از اروپا برای برانداختن مشروطه خواسته بودند و گذشته از محمد علی‌میرزا با دولت روس در این پیمانی می‌داشت و هیچگاه نمی‌بایست خود را کناره گیرد دو تن از وزیران که نمی‌بودند مستوفی‌الممالک و علاء‌الملک را به جای آنها برگزید. اما ناخشنودی که مردم نشان می‌دادند و در مجلس نیز چند بار گفته می‌شد که یا کشور را به سامان آورد و یا کناره جوید، برای آن نیز چنین چاره اندیشید که بار دیگر نامه‌ای از زبان وزیران به محمدعلی شاه نویسند و در آن دلبستگی به کشور و مجلس و مشروطه نشان دهند و شاه نیز پاسخ نویدآمیزی بنویسد، و روی هم رفته از نامه و پاسخ چنین درآید که گناه از علی میرزا است وگرنه اتابک خود خواهان پیشرفت کارها می‌باشد و به نرم گردانیدن محمدعلی میرزا نیز می‌کوشد، و همین را نیز دست‌آویز ساخته دوباره به مجلس و مردم نویدها سرایند، و دلگرمی‌ها دهند، و بار دیگر با دروغ کار خود را پیش برند. و چون زودباوری و فریب خواری ایرانیان را آزموده بودند به پیشرفت نقشه خود دلگرمی می‌داشتند.»

 

لحظه ترور صدراعظم به روایت کسروی

کسروی می‌نویسد: «اتابک با آقای بهبهانی به پایین آمدند و دست به دست هم داده گفتگوکنان راه افتاده تا بیرون در بهارستان رسیدند، و در آنجا گدایی از آقای بهبهانی پول خواست و او با این پرداخت دو سه گاهی جدا می‌افتاد ولی اتابک که همچنان گام برمی‌داشت و چشم به سوی درشگه خود می‌داشت که نزدیک بیاید ناگهان جوانی از جلو در آمده با ششلول که در دستش می‌بود سه تیر پیاپی به او نواخت که هر سه کارگر افتاد، تیری نیز به پای سیدی از تماشاچیان خورده او را زخمی ساخت.

اتابک به زمین افتاد و جوان زننده چون خواست بگریزد سربازی از نگهبانان در مجلس او را دنبال کرد. جوان زخمی نیز به او زده، ولی از سراسیمگی یا چون میدان را به خود تنگ می‌دید تیری هم به روی خود تهی کرد که به مغزش رسید و در زمان افتاد و جان داد. اتابک اندک جانی داشت. چون او را در درشکه گزارده خواستند به خانه‌اش برند تا یک ربع دیگر او نیز درگذشت.

 

اتابک را به خانه‌اش رسانیدند که بشویند و در سفیده بپیچند و برای زیر خاک رفتن به قم فرستند. ولی جوان کشنده همچنان بر روی زمین ماند و کسی او را نمی‌شناخت تا پلیس رخت‌هایش را کند و به جستجو پرداخت و از جیبش کارتی درآمد که در آن چنین می‌نوشت: «عباس آقا صراف آذربایجانی عضو انجمن نمره 41 فدایی ملت.»

سپس شناخته گردید که جوانی بیست و دو ساله از مردم تبریز، و پدرش حاجی محمد، و خود عباس آقا نام می‌داشته، و در تهران به صرافی می‌پرداخته و در بازار بسیاری او را می‌شناخته‌اند. کشته او را به حیاط بهارستان آورده بر روی خاک انداختند که یک روز یا بیشتر آنجا ماند، و چون، چنان که خواهیم نوشت، در آغاز کار مجلس و بسیاری از مردم تهران کار او را به نیک نمیداشتند و کسانی را که آشنا یا دوست او می‌شناختند اداره شهربانی دنبال می‌کرد، جنازه جوان جان‌فشان بر روی خاک می‌ماند و کسی نزدیک نمی‌توانست بیاید تا شهربانی پس از انجام جستجوهایش با خواری بسیار او را زمین برداشته به گورستان فرستاد.»

منبع: ایبنا

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: