1397/5/20 ۱۱:۵۹
مارتین لوتر به اصلاحگری رادیكال در پروژه رفورم دینی در اروپای مسیحی مشهور است. اما منتقدان این باور غالب با استناد به برخی مستندات تاریخی نشان دادهاند كه او چندان هم تندرو نبود. بنا به نتایج این دست از پژوهشها، لوتر انتقادات خود را در ابتدا خیلی محتاطانه طرح كرد و از اینكه كلیسا را با بحرانی جدی مواجه كند، عمیقا پرهیز داشت.
پروتستانتیسم؛ همزاد كاپیتالیسم
عظیم محمودآبادی: مارتین لوتر به اصلاحگری رادیكال در پروژه رفورم دینی در اروپای مسیحی مشهور است. اما منتقدان این باور غالب با استناد به برخی مستندات تاریخی نشان دادهاند كه او چندان هم تندرو نبود. بنا به نتایج این دست از پژوهشها، لوتر انتقادات خود را در ابتدا خیلی محتاطانه طرح كرد و از اینكه كلیسا را با بحرانی جدی مواجه كند، عمیقا پرهیز داشت. این یكی از اصلیترین مسائلی بود كه با سیدعلی میرموسوی در میان گذاشتیم. استاد علوم سیاسی دانشگاه مفید قم در مجموع لوتر را اصلاحگری رادیكال میداند. او معتقد است هرچند لوتر در عمل مشی نسبتا میانهروانهای را در پیش گرفته بود اما محتوای انتقاداتی كه از كلیسا مطرح كرد حركت او را در شمار جنبشهای رادیكال قرار میدهد. در سال روز تاسیس مذهب پروتستان گفتوگوی مفصلی را با میرموسوی داشتیم كه متن كامل آن را میتوانید در ادامه بخوانید.
********
زمینههای پیشینی پیدایش جنبش لوتر چه بود؟ آیا جنبش اصلاح دینی قبل از لوتر در آلمان یا جهان مسیحیت عقبهای داشت؟ آیا اساسا این جنبش در برابر مساله آمرزش فروشی كلیسا پدید آمد یا عناصر دیگری هم در شكلگیری آن دخیل بودند؟
جنبش دینپیرایی یا همان اصلاح دینی مسبوق به دو سنت بود؛ ١- یكی سنت اومانیستی كه در ایتالیا و به طور كلی در اروپا شكل گرفته بود و بر پایه آن سنت، نجات دنیوی انسان و همچنین رستگاری دنیوی او در كانون توجه قرار گرفته بود. اما باید گفت اصلاح دینی لوتر با این سنت مرزبندی جدی داشت. ٢- سنت دیگری كه پیش از جنبش لوتر وجود داشت نیز اعتراض به سلطه كلیسا بود. در واقع اعتراض به سلطه كلیسا را میتوان گفت حدود دو قرن پیش از ظهور لوتر در نقاط مختلف اروپا و به ویژه در ایتالیا مطرح شده بود. سه اندیشمند مشهور كه در آن دوران این اعتراضات را طرح كردند عبارت بودند از: مارسیه پادوایی، دانته و ویلیام اوكام. البته به نظر میرسد لوتر كه در واقع بنیانگذار اصلاح دینی است بیشتر از ویلیام اوكام تاثیر پذیرفته است.
یان هوس هم احتمالا در همین سنت اصلاحی ما قبل لوتر قرار میگیرد؟
دقیقا. هوس نیز در همین سنت قرار داشت.
و البته یان هوس به حكم كلیسا به صورت زنده سوزانده میشود. سرنوشت دیگر اصلاحگران ماقبل لوتر چه بود؟
ببینید رادیكالترین اینها را شاید بتوان مارسیلیه پادوایی دانست كه در كتاب «مدافع صلح» بهشدت اقتدار دنیوی كلیسا را زیر سوال برد و از اقتدار شهریاری دفاع كرد. آنجا به صراحت میگوید اقتدار دنیوی كلیسا باید به صورت كامل از بین برود و قدرت شهریاری، دربرگیرنده تمام اقتدار دنیوی بشود. خب مارسیه پادوایی كه توسط كلیسا تكفیر میشود و دانته و اوكام نیز كموبیش به سرنوشتی مشابه دچار میشوند.
بنابراین كلیسا در چارچوب سنتی كه مبتنی بود بر آموزههای كتاب مقدس و اعتباری هموزن آن آموزهها، اقتدار گستردهای را برای خود تعریف كرده بود و یك شریعت كلیسایی را به جامعه مسیحیت ارایه میداد كه از جانب منتقدان آن متهم به شرك و سرشار از احكام شركآلود قلمداد میشد و همین برای آغاز یك جریان اعتراضی كافی بود. اما آنچه لوتر را به عنوان رهبر یك جریان دین پیرایی مطرح كرد، این بود كه او یك پارادوكسی را در نظام معرفتی دستگاه كلیسا دریافت و كار خود را از نقد آن آغاز كرد. این پارادوكس هم این بود كه براساس آموزههای كتاب مقدس و مساله گناه نخستین، انسان دارای بنیانی نافرمان و معصیت كار است. اما از سوی دیگر در كتاب مقدس دستوراتی داده شده بود كه انسان برای رستگاری باید به آنها پایبند باشد. برای لوتر این سوال مطرح شد اگر انسان بهطور ذاتی گناهكار است چطور میتواند به این قوانین و دستورات الهی عمل كند؟ در پی این سوال یك بحران عمیق روحی برای لوتر پدید آمد تا حدی كه او را در پایههای اصلی ایمانش دچار تردید كرد. اما ناگهان چنانچه خودش میگوید از یك جمله معروف كه در كتاب مقدس آمده به این مضمون كه «در عدل خود من را نجات بده» بارقهای در ذهن او درخشید و در نهایت او را واداشت تا دریافت و تفسیر جدیدی از آموزههای كتاب مقدس ارایه دهد. بر پایه همین تفسیر جدید، لوتر گفت انسانی كه در ذات او معصیت و نافرمانی نهفته است در عین حال میتواند مشمول لطف و عدالت خداوند شود و به رستگاری برسد.
و این تحول فكری او احتمالا مقارن با یك تجربه شخصی بسیار مهم نیز بود. وقتی لوتر در دوران دانشجوییاش زمانی كه در راه برگشت از نزد خانواده (در شهر منسفیلد) به دانشكده حقوق (در شهر ارفورت) بود كه در راه دچار توفانی سهمگین میشود و آذرخشی، زمین پیش پای او را میشكافد و از ترس روی زمین میافتد و فریاد میزند: «ای آنای قدیس مرا یاری كن. قول میدهم اگر رهایی یابم، راهب شوم.»
دقیقا این سوال بنیادینی كه ذهن لوتر را تسخیر كرده بود با تجربهای كه شما به آن اشاره كردید تقارن زمانی داشت. یعنی لوتر بعد از اینكه یك سال به تعبیر روانشناسان دچار بحران هویت شده بود، به دنبال فرصتی میگشت تا از این بحران رهایی پیدا كند. در این مرحله است كه لوتر به این فهم میرسد تنها چیزی كه میتواند انسان را نجات بدهد «ایمان» است. بر همین اساس بود كه اصل رستگاری مبتنی بر ایمان را مطرح كرد. در واقع او اینجا نقش شریعت را بهشدت كاهش داد و اصل را صرفا بر «ایمان» قرار داد. در واقع لوتر درست در مقابل سنت كلیسایی قرار گرفت كه اصل را بر شریعت قرار داده بود.
بر این اساس نوعی دیدگاه جدید را نسبت به كلیسا مطرح كرد. یعنی همان نهاد عینی كه مدعی ضمانت سعادت و رستگاری انسان قلمداد میشد در تفسیر لوتر جایگاه چندانی نداشت.
در این تفسیر لوتر، كلیسا دیگر نهادی عینی نیست بلكه تبدیل به نهادی ذهنی میشود كه عبارت از جمع مومنان مسیحی است. خب وقتی اعتبار كلیسا خدشهدار شد روحانیت مسیحی نیز جایگاه پیشین خود را از دست میدهد چنانكه لوتر به صراحت میگوید هر كسی میتواند كشیش خود باشد. بعد از این هم لوتر وارد فاز جدیدی از كلیساشناسی میشود كه با نگاه قبلی كه رسمیت داشت، دارای تفاوت جدی بود. چنانكه بحث عدم معصومیت پاپ را مطرح میكند و نقش محوری داشتن كلیسای كاتولیك را منتفی میكند. همینطور انتقادات جدی علیه معصومیت پاپ، حق انحصاری پاپ برای تشكیل شورای عمومی و... را زیر سوال میبرد. بحث مهم دیگری كه او در اینجا مطرح میكند، مساله رهبانیت مسیحی است كه اصل عدم ازدواج را توصیه میكرد و مورد انتقاد شدید لوتر قرار گرفت.
این نگاه لوتر به جایگاه ایمان و كمرنگ كردن اهمیت شریعت برای رستگاری به تعبیر اسكینر دارای دو مضمون سیاسی است. ١- مضمون اول آن زیر سوال بردن اقتدار قضایی كلیسا است. این زیر سوال رفتن اقتدار قضایی هم به همان مسالهای برمیگردد كه شما در اولین سوال به آن اشاره كردید؛ یعنی مساله فروش آمرزشنامهها. خب این آمرزش فروشی اقتدار ویژهای را برای كلیسا رقم زده بود تا تعیین كند كه كدام افراد گناهكار هستند و كدام نه. ضمن اینكه آمرزش فروشی مبتنی بر یك مبنای كلامی بود. آن مبنا عبارت از این بود كه آن حركت بزرگ عیسی(ع) و آن فداكاری -كه به اعتقاد مسیحیان عیسی انجام داده بود- یك ارزش افزودهای را پدید آورده بود كه بر پایه آن كلیسا توانسته بود مالك یك سرمایه بزرگ شود. طبق آن مبنا مسیح(ع) با فداكاری خود علاوه بر اینكه موجبات رستگاری امت خود را فراهم كرد باعث به وجود آوردن سرمایه بزرگی برای كلیسا نیز شد. در مرحله بعد هم كلیسا البته میتواند این سرمایه را در معرض فروش قرار دهد. لوتر البته آمد این مساله را زیر سوال برد و در اینجا اقتدار قضایی كلیسا به طور كامل نفی شد. ٢- بعد از این اقتدار دنیوی كلیسا هم البته نفی شد. در واقع لوتر اقتدار سیاسی كلیسا را از بین برد و به تبع آن طبق این نگاه اقتدار دنیوی نیز از پاپ به طور كامل سلب میشد. بعد از این هم لوتر بنا بر آموزه «دو شمشیر» گفت خواستگاه اقتدار شهریاران بهطور مستقیم از جانب خداوند است.
مولفههای این آموزه «دو شمشیر» چه بودند؟
این آموزه در واقع میگفت خداوند دو شمشیر را به عیسی بخشیده است؛ یكی از این شمشیرها در اختیار پادشاه و دیگری در اختیار كلیسا قرار گرفته است. براساس این آموزه ادعا میشد كه پس از شخص عیسی مسیح دارای هر دو اختیار بوده است. یعنی او هم دارای اختیار دنیوی و هم اختیار معنوی بوده است. در ادامه هم بر این باور بودند كه این اقتدار از عیسی(ع) به پاپ منتقل شده است. توجه داشته باشید كه در اعتقادات مسیحیت كاتولیك، پاپ در واقع جانشین عیسی قلمداد میشود. اگر بخواهیم جایگاه پاپ را با اندیشه شیعی خودمان مقایسه كنیم، باید بگویم پاپ در اندیشه مسیحیت كاتولیك، جایگاهی شبیه مقام امام معصوم نزد ما شیعیان دارد؛ كما اینكه كاتولیكها معتقد به مقام عصمت برای پاپ بودند كه لوتر آن را زیر سوال برد. علاوه بر اینها به باور كاتولیكها، آن اعمال هفتگانه شریعت مسیح كه عبارت بود از غسل تعمید، ازدواج، عشاء ربانی، تدفین و... حتما باید به دست كسی انجام میشد كه در سلسله مراتب كلیسایی به نوعی منصوب از ناحیه پاپ باشد. به همین خاطر بود كه وقتی لوتر آمد و گفت لازم نیست روحانی منصوب كلیسا در اجرای این احكام شریعت حضور داشته باشد، در واقع داشت كل اعتبار روحانیت مسیحی و دستگاه كلیسا را زیر سوال میبرد. بنابراین لوتر یك اعتراض بسیار جدی را علیه مبانی اعتقادی و تشكیلاتی كلیسا سامان داد.
نكتهای كه در صحبتهای شما بود اینكه قبل از اعتراض لوتر نسبت به دستگاه كلیسا یك تحول فكری در او پدید آمده بود؛ به عبارت دیگر حركت لوتر دارای یك پیشینه فلسفی و تئوریك نیز بود. درست است؟
بله همینطور است. چنانكه وقتی لوتر رساله «٩٥ تز» را در سال ١٥١٧ بر در كلیسای ویتنبرگ آویخت، در میانه راه خود قرار داشت و نه در آغاز آن. بنابراین اگر ما بخواهیم مبنای تحول لوتر را انتشار رساله «٩٥ تز» قرار دهیم به قول كوئنتین اسكینر ما لوترشناسی خودمان را از وسط ماجرا آغاز كردهایم. در واقع همانطور كه اشاره شد بحران روحی- فكری لوتر، منشا حركات بعدی او بود.
مشهور است كه لوتر اصلاحگری رادیكال در مسیحیت بود. این قول مشهور را چقدر دقیق میدانید؟
اساسا اگر بخواهیم جنبش دینپیرایی را صورتبندی كنیم، میتوان گفت كه متشكل از ٣ جناح است؛ جناح راست (كند)، جناح میانه (اعتدال) و جناح چپ (رادیكال). به باور من حركت لوتر براساس این صورتبندی در جناح راست قرار میگیرد. جناح میانه آن، جریان كلیسای انگلستان یا همان «غسل تعمیدگرایان» است كه بعدها شورشهای دهقانی بر پایه این نوع اصلاح دینی شكل میگیرد. اما اگر به حركت لوتر دقت كنیم خواهیم دید كه هر چند انتقادات تندی را علیه جریان كلیسا دارد اما از آن طرف نسبت به دستگاه سیاسی مستقر حركت چندان تندی از او دیده نمیشود.
عرصه سیاسی به كنار. در مواجههاش با كلیسا چطور؟ به نظرتان رادیكال بود؟
بله. در انتقاد علیه كلیسا نیرویی رادیكال محسوب میشود. بهخصوص كه در آن دوران كلیسا یك اقتدار بسیار وسیعی را در همه حوزهها- اعم از مادی و معنوی- برای خود رقم زده بود.
اما برداشت دیگری كه از حركت اصلاحی لوتر وجود دارد كه آن را چندان رادیكال نمیداند. استناد این برداشت از جمله به همان رساله «٩٥ مساله»ای است كه آن را نه به زبان آلمانی بلكه به زبان لاتین نوشت. یعنی زبانی كه تنها علمای مسیحی آن را میدانستند و نه عامه. هر چند این رساله خیلی زود توسط كسی كه هویتش هیچگاه در تاریخ فاش نشد، به آلمانی ترجمه و تكثیر میشود. حتی وقتی آن كاردینال منصوب پاپ به نام «تِتسل» آموزش فروشی گسترده و بیسابقهای را در ویتنبرگ به راه میاندازد و اولینبار حركت اعتراضی لوتر علیه او شكل میگیرد وقتی در بستر مرگ افتاد، لوتر در نامهای از او دلجویی كرد. چقدر شهرت لوتر به اینكه پایهگذار جنبشی رادیكال بود را میتوان ناشی از ادامه حیات این جنبش پس از مرگ او و بهویژه در ظهور كسانی نظیر كالون دانست؟
اینجا دو نكته را باید درنظر داشته باشیم؛ ١- یكی مضمون مطالبی است كه لوتر علیه كلیسا مطرح كرد. آن مطالب حاوی مضامین بهشدت تندی بود كه من فكر نمیكنم این مساله را كسی رد كند. چنانچه در رسالههای مختلفی كه داشت از جمله «رساله آزادی مومن مسیحی» و همینطور «شرح نامه پولس رسول به رومیان» و همچنین خطابه او به اعیان مسیحی آلمان و... مطالب تندی را مطرح میكند. برای همین هم هست كه او در سال ١٥٢٠ به طور رسمی از سوی كلیسا تكفیر میشود. ٢- اما نكته دوم شیوه اصلاحی لوتر در عمل است. حالا شاید بتوان گفت كه حركت لوتر در عمل خیلی تند و رادیكال نبود. اما نباید فراموش كنیم مضمون مسائلی كه لوتر مطرح میكرد البته برای كلیسا از حساسیت بسیار بالایی برخوردار بود. به نظر میرسد بین این دو حوزه میتوان تفاوت قائل شد و نتیجه گرفت كه در حوزه اندیشه و نظر بحثهای لوتر بهشدت تند است اما در حوزه عمل شاهد نوعی شیوه تدریجی و غیررادیكال هستیم.
اما من هم با آنچه شما مطرح كردید موافقم كه «لوترایینی» بعد از لوتر مطرح شد. البته لوترایینی از زمان خود او هم طرح شده بود و كسانی كه انتقادهای او علیه كلیسا را میپسندیدند همان آیین را مبنای دینی خودشان قرار دادند اما بعد از مرگ لوتر این روند به شكل بسیار رادیكالتری جلو رفت. چنانچه در آغاز شهریاران از لوترایینی حمایت كردند اما بعد كه عملكرد تند لوترایینیها را میبینند كمكم شروع به فاصله گرفتن میكنند. در ادامه هم كه شهریاران به حذف آنان كمك كردند.
لوتر تا وقتی زنده بود، خودش را بر آیین كاتولیك میدانست یا اینكه ایجاد یك مذهب جدید به نام «پروتستان» در برابر مذهب رسمی كلیسا در زمان حیات خود او رقم خورد؟
به نظر میرسد نامگذاری این جنبش و تبدیل آن به یك فرقه مذهبی مربوط به بعد از لوتر است.
در واقع لوتر خودش را یك مصلح دینی میدانست كه میگفت ما دارای یك متن مقدسی هستیم كه از دو بخش «عهد عتیق» (تورات) و «عهد جدید» (انجیل) تشكیل شده است. او معتقد بود ما مسیحیان باید عهد عتیق را براساس عهد جدید بفهمیم و تفسیر كنیم و نه بالعكس. در صورتی كه در آیین كاتولیك به باور لوتر عكس این روش اعمال میشد؛ یعنی عهد جدید را بر پایه عهد عتیق تفسیر میكردند.
تفاوت این روشها در چه بود؟
چون عهد عتیق (تورات) در واقع آیین یهودیت است كه مبنای آن بر شریعت قرار دارد. در واقع شریعتمحوری یكی از مهمترین مبانی آیین یهودی است. بنابراین اگر عهد جدید (انجیل) براساس عهد قدیم (تورات) تفسیر شود، طبیعی است كه شریعت و احكام جایگاه خیلی برجستهتری پیدا خواهند كرد. اما در صورتی كه عهد قدیم براساس عهد جدید تفسیر شود، جایگاه شریعت و احكام در جایگاه فروتری قرار میگیرد.
و احتمالا این نگاه لوتر نشأت گرفته از تاثیراتی بود كه او از پولس رسول گرفته است؟
دقیقا. او بهشدت تحت تاثیر پولس رسول بود و اینجا یكی از نتایج این تاثیرپذیری را شاهد هستیم.
به نظر میرسد ملیگرایی آلمانی در رفورم مسیحی بیتاثیر نبوده است. ناسیونالیسم در جنبش مذهبی لوتر چه جایگاهی داشت؟
در آن شرایط یك گرایش به سمت تشكیل یك دولت ملی سلطنتی وجود داشت. این قابل انكار نیست. همانطور كه میدانید ظهور لوتر مربوط به قرنهای پانزدهم و شانزدهم است. اما آن دولت ملی و چیزی كه بعدها با عنوان«nation state» مطرح میشود مربوط به قرن هفدهم است. در واقع چیزی حدود یكصد سال پس از مرگ لوتر دولت ملی شكل میگیرد. اما در اینكه بین شهریاران محلی با امپراتور اختلافاتی وجود داشته و گرایش به اینكه نوعی استقلال برای حكومتهای محلی به وجود بیاید تردیدی نیست. حتی اومانیستهای قبل از لوتر نیز این بحث استقلال را خیلی مطرح میكردهاند كه البته بیشتر این بحثها از ایتالیا شروع شد و در ادامه به آلمان و دیگر كشورهای اروپایی نیز رسید. به ویژه كه استقلال در كانون بحث آنها قرار داشت و حتی «آزادی» را فرعی بر مساله «استقلال» میدانستند. بنابراین میتوان گفت اگر ناسیونالیسم را به معنای استقلال خواهی برای قلمروهای آلمان، ایتالیا و... در نظر بگیریم، چنین هنجارهایی در حال شكل گرفتن بوده است. اما در مورد اینكه چقدر این مساله بر حركت لوتر موثر بود نمیتوانم داوری دقیقی داشته باشم. اما در مجموع میتوانم بگویم زمینههایی برای طرح استقلال حكومتهای محلی و ایجاد یك هویت ملی در آن زمان وجود داشته است.
مواجهه انتقادی اراسموس با لوتر را چطور میتوان فهمید؟ باتوجه به اینكه او هم مومنی مسیحی بود كه البته به مسائلی مانند آمرزشی فروشی كلیسا انتقادات جدی داشت؟
اراسموس را میتوان از اومانیستهای بسیار مهمی دانست كه معاصر لوتر است. او در همان زمان كتابی به نام «درباره آزادی اراده» نوشت. خب اراسموس در ابتدا خود را طرفدار دیدگاه لوتر معرفی میكرد و حتی آن اعلامیه «٩٥ تز» را تایید كرد. علاوه بر آن مراقب بود كه مقامات دربار به ناحق لوتر را اعدام نكنند. اما در نهایت آن چیزی كه موجب جدایی اراسموس از لوتر شد، بحثهایی بود كه لوتر در مورد نفی آزادی اراده انسان مطرح كرد. چنانچه لوتر در سال ١٩٢٥ رسالهای تحت عنوان «انقیاد اراده» نوشت كه در آنجا بهشدت از اینكه عقل بتواند مبنای پذیرش كتاب مقدس قرار بگیرد انتقاد كرد. همینطور او منتقد جدی این باور بود كه اراده انسان میتواند در سعادت و رستگاری او نقش داشته باشد. در واقع لوتر، فردی تقدیرگرا بود. از آنجایی كه او دارای نوعی نگاه بدبینانه به اراده انسان بود و نقش خرد در سعادت و رستگاری انسان را تخفیف میكرد، باعث فاصله گرفتن متفكران اومانیستی چون اراسموس از او شد.
پس اختلاف اراسموس با لوتر ریشه در سنت مسیحیت نداشت بلكه نشأت گرفته از اختلاف آنها در مبانی فلسفی و انسانشناسیشان بود؟
دقیقا. در واقع از آنجایی كه اراسموس اومانیست بود، طرفدار خردگرایی و آزادی اراده بود. اما لوتر چون متفكری در سنت آگوستینی بود یك ایمانگرای مطلق، مخالف خردگرایی و همچنین مخالف آزادی اراده و در نهایت یك تقدیرگرا بود.
یكی از آموزههای دیگر لوتر كه بحث برانگیز است، نفی صدقه دادن و كمك به مستمندان است كه البته با هدف ترویج فرهنگ كار ارایه شد. اما واقعا این آموزهها چقدر با كتاب مقدس همخوانی داشت؟
البته این آموزه را شاید ما در كالون بیشتر ببینیم. همان ترویج فرهنگ كار و اهمیت دادن به آن، نفی صدقه، تجویز ربا كه در آن زمان در فرهنگ مسیحی نادرست و حرام شمرده میشد. اما همانطور كه اشاره كردید در لوتر هم كموبیش این رویكرد دیده میشود. ولی توجه داشته باشید چنانچه گفتم وقتی به كالون میرسیم این سوگیریها اوج بیشتری میگیرند. همانطور كه ماكس وبر در كتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری» میگوید اخلاق پروتستان با روح سرمایهداری همراه بوده است. البته قطعا این به معنای آن نیست كه پروتستان مقدم بر سرمایهداری بوده است اما به هر حال آن نظام سرمایهداری باید میتوانست برای گذار یك پدیده از وضعیت غیراخلاقی به وضعیت اخلاقی توجیهی را پدید آورد و میتوان گفت این نوع آموزههای پروتستان به كمك سرمایهداری آمد. این آموزهها در شكلگیری نظام بورژوازی و شكلگیری سرمایهداری شهری موثر بوده است. چراكه اقتضای این مسائل در گرو تقویت فرهنگ كار، ممانعت از تنبلی و گداپروری بوده است. بنابراین میتوان لوتر را ایدئولوژیست نوآوری قلمداد كرد كه در معرض اتهام بدعت قرار گرفت. بخشی از این اتهام هم متوجه همین مسائلی بود كه شما به آن اشاره كردید. در واقع مساله لوتر برای كلیسا تنها در مباحث كلامی نبود بلكه به این آموزههای او نیز اشكالات اساسی وارد میدانستند. اما كاری كه لوتر كرد این بود كه سعی داشت با نوعی رتوریك جدید و تصرف در مفاهیم كتاب مقدس، این آموزهها را مشروع جلوه دهد.
پس شما كاپیتالیسم را زاییده پروتستانتیسم نمیدانید؟
نه. من با این تعبیر موافق نیستم و حتی خود ماكس وبر نیز چنین نمیگوید. اینطور نبوده كه ابتدا یك اخلاق پروتستان به وجود بیاید و بعد از دل آن سرمایهداری بیرون آمده باشد. بلكه همانطور كه هگل میگوید اینها همزمان با هم شكل گرفتند. در واقع رفورم دینی، رفورم سیاسی و رفورم اقتصادی تقریبا معاصر هم در اروپا اتفاق افتادند. در واقع وبر هم چیزی بیش از این نمیگوید كه پروتستانتیسم با روح سرمایهداری همسو بوده است.
تاثیر لوتر در فلسفه چقدر بود؟ آیا میتوان او را از شخصیتهای دورانساز تاریخ فلسفه غرب دانست؟
ببینید لوتر یك نقطه بسیار مهم در فلسفه مسیحی است. یعنی اگر ما چیزی را به نام فلسفه مسیحی بپذیریم، لوتر را میتوان یك شخصیت دورانساز در آن فلسفه دانست. اما توجه داشته باشید كه لوتر را بیشتر یك متكلم میدانند تا یك فیلسوف؛ به این معنا كه لوتر در كلام مسیحیت یك تحول اساسی به وجود آورد نه اینكه لزوما تاثیر او را بتوان به كل فلسفه غرب تعمیم داد.
اما اگر تاثیر او را بر فلاسفهای نظیر هگل، هایدگر و دیگران مبنا قرار دهیم چطور؟
بله از این زاویه میتوان گفت لوتر یك شخصیت دورانساز بود. اما در عین حال باید توجه داشته باشیم كه خود لوتر فیلسوف نبود. اساسا او را در سنت آگوستینی باید فهمید كه اعتباری برای خرد قائل نیست. بنابراین مرز بین لوتر و فلسفه را فراموش نكنیم گرچه بعدها فیلسوفان دین از آرای او تاثیر زیادی گرفتهاند.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید