پژوهش های فرهنگی مدرن در ایران / زهره روحی – بخش دوم

1397/3/28 ۰۹:۵۷

پژوهش های فرهنگی مدرن در ایران / زهره روحی – بخش دوم

این را از این رو گفتیم تا ضمن نشان دادن رشد و دستیابی ضعیف ترین اقشار اجتماعی انگلستان به حق مشارکت در سرنوشت خود ، به فاصله ای اشاره کنیم که بین «ملت» انگلیس و «رعیت» ایران وجود داشته است . تفاوت نه فقط از بابت بی بهرگی حقوق اجتماعی و سیاسی ملت ایران بلکه بی خبری از «پروسه تاریخی و اجتماعی» چنین حقی است ؛ که به دلیل شرایط عقب مانده فرهنگی و اجتماعی فرسنگها از این موقعیت فاصله دارند .

 

این را از این رو گفتیم تا ضمن نشان دادن رشد و دستیابی ضعیف ترین اقشار اجتماعی انگلستان به حق مشارکت در سرنوشت خود ، به فاصله ای اشاره کنیم که بین «ملت» انگلیس و «رعیت» ایران وجود داشته است . تفاوت نه فقط از بابت بی بهرگی حقوق اجتماعی و سیاسی ملت ایران بلکه بی خبری از «پروسه تاریخی و اجتماعی» چنین حقی است ؛ که به دلیل شرایط عقب مانده فرهنگی و اجتماعی فرسنگها از این موقعیت فاصله دارند . به هر حال ناصرالدین شاه با نحوه ارائه گزارش خود از پارلمان انگلیس ، که ـ با بی اعتنایی به آنچه در مجلس می گذرد ـ به «عمارت با شکوه مجلس انگلیس» می پردازد و یا دقت خود را صرف «توصیف پرده نقاشی نبرد واترلو» میکند ، به واقع خواست و آرزوی نو اندیشانِ ایرانیِ زمانه خود از این سفر را به ریشخند میگیرد. پس از تحسین عمارت مجلس ، چیزی که برایش جالب و جذاب است پرده های نقاشی جنگ واترلو است و سعی می کند تا لحظه وداع دو متحد را پس از شکست ناپلئون در صحرای واترلو (همانگونه که در پرده نقاشی دیده است) در دفترچه اش به دقت توصیف کند. گویی توریستی است که به سفری تفریحی رفته است و نه پادشاهی که لازم است با دیدی مسئولانه ساختار سیاسی کشور انگلیس را مورد توجه قرار دهد. و جالب اینکه میدانیم مشیرالدوله تدارک بازدید او از پارلمان انگلیس را از اینرو ترتیب داده تا شاه را به احوالات اجتماعی و سیاسی حکومت و دولت انگلیس آگاه سازد . حال آنکه «نحوه ی دیدنِ» شاه (که خبر از بی اهمیتی خواست مشیرالدوله و دیگر نو اندیشان می دهد ) ، از آنجا که برخاسته از هستیِ اجتماعی و سیاسی اش به عنوان پادشاه ایران ، آنهم پادشاهی با اختیارات کامل است ، به منزله چیزی مخصوص و مربوط به «آنها» است . (9) ؛ بدین معنی که نه از سر رذالت و بد طینتی ، بلکه برخوردش از سر «موقعیت شخصیِ» خودش است . او چیزی را دارد که هیچکدام از نمایندگان چانه زن در پارلمان انگلیس ندارند ؛ حتی لردها و ملکه انگلیس ؛ او تاج و تخت شاهنشاهی ایران را دارد؛ مسئله به همین سادگی است. و آنچه آنرا تأیید می کند ، فرهنگ عمومی عقب مانده اجتماعی و سیاسی در ایران است. همان فرهنگی که می تواند در قبال فرمان قتل امیرکبیر از سوی شاه ، سکوت کند و یا نو اندیشان را وا میدارد تا علارغم آگاهی شان از جهانی که حتی در ترکیه عثمانی اش در حال قانون مند کردن حکومتش است ، حکومت غیر قانونی ناصرالدین شاه ، را تاب آورد. چرا !؟ چون فرهنگ عمومی ضعیف است و آمادگی بیرون کشیدن خود از بار جهالت و خرافات و نکبت دامن گیرش را ندارد . همین مجموعه است که ناصرالدین شاه را وا می دارد تا برخوردی شخصی با خواستهای نو اندیشان نشان دهد. انگلستان و پارلمانش به او هیچ ربطی ندارد. به همین دلیل می شود که در هیچکدام از گزارشهای مربوط به پارلمان های کشورهای اروپایی ، به قدرت اختیار و داشتن حق رأی نمایندگان (چه از سر تحسین و یا حیرت ) کمترین اعتنایی نمی کند . و ناگفته نگذاریم که تنها جایی که به اظهار نظر میپردازد ، تأسفی است که نسبت به تعدد احزاب پارلمان فرانسه نشان می دهد. چنانچه می نویسد : «در میان این فرق مختلفه حالا حکمرانی کردن بسیار کار مشکلی است و عواقب این امور البته بسیار اشکال خواهد پیدا کرد مگر اینکه همه متفق الرأی شده یا پادشاهی مستقل یا جمهوری مستقل برقرار شود در آنوقت دولت فرانسه قوی ترین دول است و همه کس باید از او حساب ببرد (10) .

چنانچه می بینیم او به خوبی متوجه «قدرت» هست و آنرا تحسین میکند. اما نه «قدرت نمایندگیِ احزاب » را؛ و این ضعف اجتماعی و سیاسی جامعه ایران در آن دوران است که فی نفسه این امکان را برای وی به وجود آورده تا خود را یگانه دارنده قدرت تمام و کمال و ثروت کشور بداند! بر این اساس بدیهی بود که آنچه در پارلمان انگلیس و یا فرانسه و یا آلمان جریان داشت و وی ناظر بر آنها بود، در نظرش صرفاً به منزله « چیزی متعلق به "آنها" » جلوه کند. و در واقع شاید بتوان گفت این «آنها» (بخوانیم «قدرت مشارکت مردم» ) به نوعی همان فوریتِ فرهنگیِ منحل شده در تاریخ اجتماعی ایران است که حتی پس از مشروطیت نیز حاصل نشد و همچنان از دست گریخت. از نظر نمایندگان ملتهای مترقی همان ایام این پادشاهان و یا روسای جمهور نیستند که شهرها و کشورها را آباد می سازند ، بلکه این قدرت مردم است که دولت و حکومت را «موظف » به انجام امور می سازد .

اگر چه نو اندیشان پیشا مشروطیت در نهایت به تأیید قدرت فردی برآمدند که کمترین صلاحیت قانونی در اداره حکومت نداشته است ، اما با توجه به شرایط فرهنگی و اجتماعی در آن ایام، به نظر می رسد راهی جز این نداشتند تا تنها راه نو شدگی ذهن و اندیشه ی ملت خرافی آبادانی شهر و روستا را با هزار ترفند از پادشاه نالایق طلب کنند. هر چند که چنانچه تجربیات تاریخی نشان داده است ، این روش به دلیل زمان بَر بودنش ، می تواند حتی نوعی درجا زدن جلوه کند. حال آنکه اینگونه که به نظر میرسد نیست و تغییر فرهنگ روشنگرانه به طور تدریجی در حال وقوع است. زمانی تنها امیرکبیر بود که یک تنه اقدام به نوسازی فرهنگ می کرد، و در صدد بود تا ساختار اجتماعی را تغییر دهد. وی برای باز کردن چشم و گوش مردم به روی دنیای که راهی به دیدنش نداشتند تلاشهای بسیاری داشت. میخواست تا از طریق آگاه کردنشان از اخبار گوشه و کنار جهان که در «وقایع اتفاقیه» به چاپ می رساند، پنجره ای رو به جهان برای آنها باز کند و تا حدی که امکان داشت با نحوه زندگی و تفکر مردم در سرزمینهای دیگر آشنایشان سازد. و ادامه این فرهنگ سازی و البته به نحو انتقادی را در صدر مشروطیت و روزنامه های آزادی خواهی داریم که به افشاء فساد مالی و سیاسی دربار قاجار و سفیران بانفوذ در ایران می پرداختند . به هر حال صحبت بر سر این مطلب است که شخصی برخورد کردنِ ناصرالدین شاه با وضعیتی که امروزه آنرا ملی قلمداد می کنیم ، بخشی از شرایط تاریخی و اجتماعی ایران است. زمانی که شرایط چنان است که به «شاه» یا هر فردی دیگر امکان ظهور و جایگاهی عظیم برای قدرت می دهد ، در این صورت ، هیچ ضمانتی هم وجود ندارد تا آنها به وعده هایشان عمل کنند . چه رسد به اینکه شخصی همچون ناصرالدین شاه ، هیچ ضمانتی هم نداده باشد تا پس از بازگشت ، به تغییر ساختار اجتماعی و فرهنگی عمل کند. پس بدیهی است که تغییراتش به امری کاملا شخصی و سلیقه ای تبدیل شود.

مادام کارلا سرنا در سفرنامه اش از صندوقهای عدالتی نام می برد که گویا شاه پس از بازگشتش از فرنگ فرمان میدهد تا برای دانستن مشکلات مردم و شکایاتشان آنها را نصب کنند : « (...) ایجاد "صندوقهای عدالت"، عریضه حالی که [ البته ] از سوی حکام ولایات و سایر مسئولان بلند پایه که نفعشان در این بود شاه از آنچه در کشور میگذرد بی خبر بماند برای مراقبت از صندوقهای عدالت "فراش" هایی گماشتند تا از انداختن عریضه های مردم به داخل آنها با تهدید (...) ممانعت ورزند » ( 11). اما آیا به راستی آنگونه که مادام کارلا سرنا باور دارد ، شاه بی خبر بوده ؟ بی خبر از کار حکام ولایات و گماشتن «فراش» باشی ها برای ممانعت از انداختن عریضه حال !؟

برای پادشاهی با اصل و نصب ایلاتی که «قدرت» ، «تصرف» و «تسخیر» ، و همچنین «لذت » و «خوش گذرانی» ، مهم ترین واژگان ادبیات زندگی اش را می سازند و تجربیات زیسته اش پالایش یافته از فرهنگ فئودالیته و پدرسالاری جامعه ی عقب مانده ایران است ، عمده ترین تصوری که میتواند از خود داشته باشد بر حق بودگیِ بی چون و چرا است. و حتی اطرافیان نیز در مواجهه با او این تصویر (اجتماعی و از نظرش مشروع) ، را بیرون از خود وی تأیید می کنند. از نو اندیشان ایرانیِ در طلب نو سازی ایران گرفته ـ که ناچارند با وی کجدار مریز رفتار کنند ـ تا دولتهای استعمارگری که به آنجا سفر کرده و بدون اینکه کمترین اهمیتی به «رعیتهای ایرانی» دهند در صدد منافع خود هستند. و این همان نقطه ضعفی است که ناصرالدین شاه ، به عنوان شاهی غاصب از آن با خبر است و از آنجا که برسازنده هستی اجتماعی و سیاسی اش اند ، نهایت سو استفاده را از هر دو می کند.

ناصرالدین شاه در بازدیدهایش از شهرهای اروپایی لذت فراوانی برده است . بسیاری از قسمتهای سفرنامه اش را به حُسن و زیبایی ، فرهنگ و کارآمدی مراکز اداری و خدماتی آن شهرها اختصاص داده است و از نظرش هیچ چییزی کم نداشتند ؛ در واقع شاید بتوان گفت او شهرها و مردم مدرن اروپایی را به مثابه چیزی می دید ورای امر مادی؛ چنانچه در توصیف نظم و ترتیب آنجا می نویسد : « انصافاً وضع انگلیس همه چیزش خیلی به قاعده و منظم و خوب است از آبادی و تمول مردم و تجارت و صنعت و کار کردن و پی کار رفتن مردم سرآمد ملل است » (12) ؛ نکته جالب چنین گزارشی ـ که توسط خود ناصرالدین شاه نوشته شده است ـ ، درک تأکیدوار بر « نظم و ترتیب » است. اهمیت نظم و ترتیب از این جهت که « کار کردن و پی کارِ » مردم را گرفتن مهم جلوه کرده است. و چون در این مهم بودگی کوچکترین تلاشی نمیکند تا یادی از رویه کاملا برعکس و برخلاف آن در ایران کند ، باز با نحوه فاصله گذاری او بین ایران و مردمش (که از نظرش مشتی رعیت بیش نبودند ) و کشورهای اروپایی و مردمش ، مواجه می شویم. دیالافوا که در دوره قاجار به ایران آمده بود می نویسد: «درستی و بی غرضی در ایران مسئله ای است مجهول . بدین معنی که اغلب کارمندان دولتی برای به دست آوردن دارایی از به کار بردن انوع تقلبات باکی ندارند ، بنابراین لیاقت هر کس را در ترازوی تردستی و دزدی و نیرنگ زنی می سنجند و کارمندان درست و با شرافت را از جمله اشخاص بی کفایت و بی عرضه به شمار می آورند» ( 13) .

بنابراین ، چنانچه دیده می شود ، ناصرالدین شاه به خوبی قادر به درک مدیریت شهری و دیوان سالاری کارآمد انگلیس بوده ، همان «بهانه (!؟) » ای که این تور پر هزینه برای ملت را که به کام شاه بود به راه انداخت ! اما چنانچه گفتیم تک تک اجزای این مدیریت و کارآمدی و وظایف و فلان و بهمان آنرا متعلق به «آنها» می داند: کشورها و ملتهایی که همه چیزشان به حساب و کتاب و درست است و از اینرو حتی سزاوار تصرفاتِ تحت استعمارشان هستند . و در اینجاست که گویی این «آنی» که «آنها» داشتند به عنصری نژاد پرستانه تبدیل می شود. وی شگفتی خود از ملت (انگلیس ) را ، به جایی میرساند که آنرا به منزله وضعیتی ذاتمند و برگرفته از اعطایی خدایی تلقی میکند و در جایی از سفرنامه اش می نویسد :

« جمعیت تماشاچی انتها نداشت این شهر را متجاوز از هشت کرور نفوس میگویند زنهای بسیار خوشگل دارد نجابت و بزرگی و وقار و تمکین از روی زن و مرد میریزد معلوم است که ملت بزرگی است و مخصوصا خداوند عالم قدرت و توانایی و عقل و هوش و تربیت به آنها داده است . این است که مملکتی مثل هندوستان را مسخر کرده و درینگی دنیا و سایر جاهای عالم هم تصرفات معتبره دارند سربازهای بسیار قوی هیکل خوش لباس سوارهای زره پوش خاصه بسیار قوی و جوانهای خوب خوش لباس بودند » (14) .

در اینجاست که مشخص میشود با توجه به شرایط زیسته اجتماعی و فرهنگی ناصرالدین شاه ، آنچه بیش از هر چیز وی را نسبت به انگلیس و مردمش مفتون ساخته ، حکومتِ استعمارگر آن بوده است. و روش هستی شناختی انضمامی به ما می گوید ، ساده دلی کرده ایم اگر چیزی به غیر از این از ناصرالدین شاه توقع می کردیم.

به هر حال آنچه که احتمالا به نظرش مقدم بر وضعیت صنعتی آن کشور و یا شیوه حکومت داری اش است همین حکومت استعمارگرش است؛ بدین معنی که شهرهای زیبا و مترقی ، و نیز فرهنگ زنان و مردان شیک پوش و آراسته شهرنشین ، همه و همه را برآمده از قدرت استعماری آن می دیده است. اکنون پرسش این است که آیا ناصرالدین شاه در برابر چنین عظمتی ، خود را حقیر میدیده است؟ نخستین آشنایی مادام کارلا سرنا با ناصرالدین شاه در همین سفرِ وی به اروپا رخ داده بود ، و ظاهرا با احتساب همین آشنایی مادام به ایران سفر کرده بود و به دربار وی راه یافته بود. در بخشی از سفرنامه اش درباره هر دو موقعیت چنین نوشته است :

«در اروپا ، من این افتخار را داشتم که به حضورش معرفی شوم. در تهران نیز با عنایت خاصی ، مرا به حضور پذیرفت . اما از تغییری که در رفتارش ملاحظه کردم سخت جا خوردم. در خارج ، نحوه رفتارش دلالت بر این داشت از اینکه آن همه چشم به سوی وی خیره شده بود ، ناراحت به نظر می رسید ولی در کشورش ، سلطه کامل با او بود ، و کسی جرأت نداشت که به چشمان او مستقیم نگاه کند » ( 15).

شاهی که در ایران کسی جرأت ندارد به چشمانش مستقیم نگاه کند ، در اروپا دست و پای خود را گم می کند و در ذهن عظمت انگلیس را چنان می ستاید که قدرت استعماری اش را برازنده حکومت و ملتش می داند. در اینجا چنانکه کارلا سرنا ممکن است پنداشته باشد با دو شخصیت متمایز از هم در ناصرالدین شاه روبرو نیستیم. بلکه فقط همان شخصیت خود بزرگ بین برخاسته از شرایط زندگی اجتماعی و فرهنگی در ایران است که می توانسته در برابر عظمت استعماری انگلیس اینگونه خود را «ذره»ای ببیند. و یا بر عکس ؛

اویی که به دلیل فقر فرهنگی و سیاسی ایران ، کلیه منابع را ارث پدری خود می داند و ساختار اجتماعی جامعه هم آنرا به انحاء مختلف تأیید می کند، معلوم است که نمیتواند همچون امیرکبیر (یا حتی بعدتر عباس میرزا )، غم رشد فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی ملت ایران را داشته باشد . به واقع شهرهای زیبا و مترقی اروپا «برای خودشان» خوب و زیبا هستند و برای ناصرالدین شاه که تصورش از خود در برابر این زیبایی و کارآمدی چیزی جز «ناظر تحسین کننده» نیست ، ربطی به وی و ملت ایران ندارد. گویی آمده تا همه این زیبایی ها را «ببیند و لذت » ببرد و همچون همان امضایی که به لحاظ تشریفات در دفاتر محل بازدیدهایش در کنار اسم و رسم خود میبایست بیاندازد ـ تا بازدیدش را به ثبت تاریخی برساند ـ ، حضورش برای خود در آن مکانهای تاریخی ، تعبیر و تفسیری به جز تأیید زیبایی ها نداشت. گویی با خود می گفت ، آری من هم نام و امضایم را در زیر نام فلان کنت و کنتسی که زیبایی و کارآمدی نظام انگلیس را تأیید کرده اند می نویسم ! فقط همین . ..

اگر صدر اعظم مشیرالدوله ، بنا را بر این گذاشته بود تا شاه ، به رشد صنایع و روش نوین مملکت داری و نیز رشد موقعیتِ طبقه متوسط و امر نمایندگی و پارلمانیِ آن مملکت توجه نشان دهد ، وی (ناصرالدین شاه ) تنها آنچیزی را می دیده که در پیوند با مفاهیم و دغدغه های ذهنی اش بوده ؛ و حتی اگر قدرت و توانایی عملی کردنش را نداشته آنرا روپا پردازی می کرده ؛ سلطه استعماری و کشورگشایی های به سبک مدرن . و احتمالا حکومت استعماری انگلیس از این جهت تحسین میشود که علاوه بر حُسن و کمال زیبایی و بی عیب و نقص بودن مملکتداری اش ، می توانسته کشور هندوستان و یا هر کشور رشد نیافته را تحت سلطه استعماری خویش گیرد. آیا این نحوه قضاوت در تصورات و احساسات ناصرالدین شاه می توانسته درباره خودِ ایران هم صدق کند!؟ به بیانی آیا بنا بر باور وی ، کشورهای اروپایی و در صدر همه انگلستان و فرانسه ، این حق را داشته اند که در ایران از قدرت تصمیم گیری برخوردار باشند!؟ به عنوان مثال آیا از نظرش اتباعشان میتوانستند از آن حقوق اجتماعی و رفاهی ای برخوردار باشند که مردم ایران از آن محروم بودند!؟ مادام کارلا سرنا که چنانکه گفتیم در آن ایام به ایران سفر کرده بود ، از «قدرت بی چون و چرای نمایندگان کشورهای بیگانه در ایران» می نویسد:

«تمامی افراد این مجموعه دور از وطن به تازگی در محله ای جداگانه زندگی میکنند. این محله در مدخل شهر واقع است و محل سفارتخانه ها و نمایندگی های کشورهای خارجی هم در همانجا قرار دارد. کاخ سفارت انگلستان روبروی کاخ سفارت ترکیه و سفارتخانه های اطریش و فرانسه نزدیک به هم واقع شده است. (...) اروپاییان در ایران در وضع بسیار مساعدی زندگی میکنند و از امتیازاتی برخوردارند که ایرانیها از همه آنه محروم اند. آنها نه مالیات و نه عوارض میپردازند. گاهی حتی از موقعیت خود سوء استفاده هم می کنند و به ناحق به زیان ایرانیها حقی برای خود قائل می شوند. آنها زندگی آرام و مطبوعی دارند و اگر چه به تفریحات و سرگرمیهایی که در کشورهای خود داشتند ، دسترسی ندارند ولی آنچنان مرفه و دارای آلاف و الوف پر تجمل هستند که به طور قطع اگر در کشور خود بودند ، و حتی مقام و موقعیتی بهتر از آنچه در حال حاضر در تهران دارند، داشتند ، باز هم برخوردار بودن از چنین زندگی اشرافی را به خواب نیز نمی دیدند» (16) .

با توجه به چنین گزارشی ، اشتباه توهم آمیز ناصرالدین شاه در خصوص ذاتی بودن «هوش و تربیتِ ملتها » آشکار میشود؛ چرا که همان افرادی که به نظر می رسید در کشور خود ، با عقل و درایت زندگی میکنند و نیز با هوش و با تربیت جلوه می کنند و کارها را به درستی و بر حق انجام می دهند ، در کشوری همچون ایران که مدیریتی نالایق دارد، سوء استفاده گر میشوند و به دلیل امکاناتی که از سوی شاه در اختیارشان گذارده میشود، به آسانی حقی را که بهشان تعلق ندارد ، صاحب میشوند . و این در حالی است که ناصرالدین شاه در همان سفر اولش به آلمان، با مفهوم نمادین «عدالت خواهی و آزاد منشی» فردریک کبیر آشنا شده بود؛ هنگامی که در یکی از گردشهایش با آسیابی مخروبه در وسط باغ فردریک کبیر برخورد می کند ، که از نظر ملت آلمان مظهر عدالت خواهی و آزاد منشی فردریک کبیر بوده است. خود در سفرنامه اش آن را اینگونه نوشته است : « ... ، قدری گشتیم بعد سوار کالسکه شده راندیم در محلی آسیاب خرابه ای دیده شد از عهد فردریک کبیر مانده است و تاریخی دارد . معلوم شد وقتی که فردریک خواسته بود آنجا را بسازد هرچه کرده بود آسیاب را از صاحبش بخرد که باغ ناقص نباشد راضی نشده بود، به نشانه عدالت این آسیاب را همانطور نگاه داشته اند. (17 ).

برای ناصرالدین شاه فاصله ای عمیق بین خود و عدالت خواهی فردریک وجود داشته است. و ظاهرا تلاشی هم نداشته تا خود را شبیه به چیزی غیر از خود کند. او به چیزی که بوده قانع و راضی بوده. برای خود نقشی تاریخی قائل نبوده است . از اینرو در حول و حوش همان ایام (1880 میلادی) ، در ایران به لحاظ قضایی کمترین امنیتی جهت مالکیت خصوصی وجود نداشته است؛ وجود نداشته تا او یا هر وارث تخت و تاج پس از او بتوانند در دارایی دیگران دخل و تصرف کند ؛ و جالب اینکه صرف نظر از روشهای مختلف سرکیسه کردنهایی که شاه به انواع بهانه ها در خصوص ثروتمندان شهرها به کار میگرفت ، مأموران دولتی نیز برای خود روشهایی جهت دزدی از ثروتمندان داشتند. به طوری که هانری د. المانی گزارش می دهد که :

«ثروتمندان از ترس مأموران دولتی مجبورند از روی نمودن سرمایه شان خود داری کنند . زیرا اگر سرمایه خود را روی کنند مأموران دولتی آنرا به هر نیرنگ و اگر این ه به نام وام باشد میگیرند در حالی که این وام هرگز ادا نخواهد شد. (...) یک علت دیگر هم نداشتن امنیت قضایی است که ثروتمندان نمی توانند در این کشور شرکتی تشکیل دهند و سرمایه خود را به مصرف کارهای سودمند برسانند . در نتیجه سرمایه ها را تبدیل به طلا و جواهر کرده و در زیر خاک پنهان می کنند » (18).

پس در نگاه و اندیشه و تصورات ناصرالدین شاه دو نوع زندگی می توانسته وجود داشته باشد ، یکی «برای ما» است ـ که در این روش زندگی خود شاهی است با اختیارات مطلق و همه اقشاری که به نام رعیت حق زندگی کردن داشتند ـ و دیگری «برای آنها» ؛ یعنی آنچه در کشورهای اروپایی می گذشته و هیچ ربطی هم به ما ندارد. حال هر چقدر هم افرادی مانند امیر کبیری که سرش را زیر آب کرده و پس از او با هزاران احتیاط کاری افرادی همچون مشیرالدوله ها میخواهند ساز جدیدی کوک کنند ! اما واقعیتی که نمیتوان نادیده گرفت شیفتگی او به اروپا و اروپاییان است؛ البته نه از سر «غرب زدگی» که هنوز در آن ایام مفهومی نداشته ، بلکه به نوعی میتوانسته برخاسته از حس حقارت در تصوراتی از این دست باشد که فی المثل «خود از آنها نبوده» است؛ به راستی او در برابر فرهنگ و تمدن اروپا که در حال نو شدگی و تکاپوی استعمار سایر نقاط جهان (جهت برخورداری از منابع آنها و ایجاد بازار برای کالاهای تولیدی شان ) بوده ، احترامی شگفت قائل بود.

باری او با نگاهی سرشار از تحسین به ایران باز می گردد و مسلما سوغاتی های بی ضرر و فارغ از خطر (از حیث فروپاشی ساختار قدرتش) برای برخی تحولات به ایران می آورد . اما در اینجا با توجه به شگفت زدگی اش از پانوراما ، آن گزارش توصیفی را به عنوان کلام پایانی می آوریم :

« روزی رفتیم به جایی که پانوراما ( panorama.) میگویند یعنی دورنما این یک علم و صنعتی بسیار عجیب است و مخترع آن ینگی دنیایی است نزدیک به عمارت ما بود . صدراعظم و دیگران همه بودند رسیدیم به جائی که عمارت مدوری به نظر آمد در کوچکی داشت داخل شده اول رسیدیم به دورنمایی که کوچه ای از کوچه های پاریس را می نماید . در هنگامی که پروسها شهر را محاصره کرده گلوله و نارنجک مثل تگرگ از هوا میبارد فصل زمستان هم هست مردم از خانه ها بیرون آمده دست زن و بچه خود را گرفته فرار میکنند هر قدر شخص به نظر دقت بیشتر نگاه میکرد این حالات مجسمتر میشد به طوریکه نمیشد تشخیص داد که این پرده صورت و نقاشی است یا حالت حقیقی و همان زمان گیر و دار است شخصی زمین خورده سرش شکسته خون میریخت هیچ معلوم نبود که خون حقیقی است یا مصنوعی » ( 19) .

 

 

منابع پژوهش های فرهنگی مدرن در ایران

1. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، (مقدمه به قلم عبدالله مستوفی)؛ چاپخانه افست رشیدیه ، کتابفروشی مشعل اصفهان خیابان چهارباغ ، بی تا

2. رایین ، اسماعیل ؛ انجمنهای سری در انقلاب مشروطیت؛ چاپ و انتشارات جاویدان؛ 2535، ص 11

3. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، 1362 ، ص76 ، 77

4. تمدن و آداب و رسوم ( p.116 ؛ La Civilisation des moeurs) ؛ برگرفته از کتاب جامعه شناسی نوربرت الیاس ؛ نوشته ناتالی هنیش ؛ ترجمه عبدالحسین نیک گهر، نشر نی ، 1389 ، ص19.

5. . سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، 1362 ، ص 79

6. . سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، 1362 ، ص 79

7. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، کتابفروشی مشعل اصفهان خیابان چهارباغ ، بی تا. ،صص 118، 119.

8. هابزبام ، ا. ج. ؛ عصر سرمایه 1848 ـ 1875 ؛ ترجمه علی اکبر مهدیان ، انتشارات ما ، 1374، ص 189، 190

9. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، کتابفروشی مشعل اصفهان خیابان چهارباغ ، بی تا ؛

10. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، صص 132 ، 133

11. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، 1362 صص 85 ـ 87

12. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص 128

13. دیولافوآ، (ج 1 ؛ ص 206)؛ برگرفته از کتاب ایران و ایرانی دوران قاجاریه ؛ گردآورنده غلامرضا انصاف پور ؛ کتابفروشی زوار؛ چاپ اول ، ص 325

14. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص 86

15. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، 1362 صص 83 ، 84

16. سفرنامه مادام کارلا سرنا ، «آدمها و آیینها در ایران» ؛ ترجمه سعیدی، علی اصغر ، کتابفروشی زوّار ، 1362 صص 191 ، 192

17. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص 49

18. المانی . هانری . رنه . د ( 1880 ؛ صص 116 ـ 118) ؛ برگرفته از کتاب ایران و ایرانی دوران قاجاریه ؛ گرد آورنده غلامرضا انصاف پور ، کتابفروشی زوار ، چاپ اول ، ص 215 . 216

19. سفرنامه ناصرالدین شاه قاجار؛ به قلم ناصرالدین شاه ، چاپخانه افست رشیدیه ، بی تا ، ص 147

بخش دوم مقاله را اینجا بخوانید.

منبع: انسان شناسی و فرهنگ

 

 

 

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: