تلاقی حکمت و ادب در آثار سعدی / علامه محمدتقی جعفری - بخش اول

1397/3/27 ۰۸:۴۳

تلاقی حکمت و ادب در آثار سعدی / علامه محمدتقی جعفری - بخش اول

شاید کمتر کسی را بتوان همچون سعدی در شکل‌گیری مبانی تربیتی چندین نسل در ایران‌زمین مؤثر دانست. این توفیق افزون بر زبان روان و بیان دلنشین او، برخاسته از آمیزشی است که او توانست میان فرهنگ ایرانی و آموزه‌های اسلامی برقرار کند و آن را در قالبی دلپسند و خردپذیر عرضه نماید. سعدی در آثارش با رویکرد به حکمت، به خلق مفاهیمی کاربردی پرداخته است؛ این مفاهیم در قالب حکمت عرفانیه، حکمت عالیه و حکمت جاریه در اشعار و حکایات او نمود یافته تا بتواند به شکوفاشدن ذات انسانی و دستیابی به حیات معقول بینجامد.

 

 

 

اشاره: شاید کمتر کسی را بتوان همچون سعدی در شکل‌گیری مبانی تربیتی چندین نسل در ایران‌زمین مؤثر دانست. این توفیق افزون بر زبان روان و بیان دلنشین او، برخاسته از آمیزشی است که او توانست میان فرهنگ ایرانی و آموزه‌های اسلامی برقرار کند و آن را در قالبی دلپسند و خردپذیر عرضه نماید. سعدی در آثارش با رویکرد به حکمت، به خلق مفاهیمی کاربردی پرداخته است؛ این مفاهیم در قالب حکمت عرفانیه، حکمت عالیه و حکمت جاریه در اشعار و حکایات او نمود یافته تا بتواند به شکوفاشدن ذات انسانی و دستیابی به حیات معقول بینجامد. مرحوم استاد جعفری در ادامه با توصیف هر یک از این مفاهیم سه‌گانۀ حکمت، به تبیین ویژگی‌های آن در آثار سعدی پرداخته است.

اگر «حکمت» را چنین توصیف کنیم که عبارت است از: معرفت به واقعیات، آن‌چنان ‌که هستند و آن‌چنان که باید باشند و به کاربستن آن در زندگی که موجب تبدل زندگی طبیعی آدمی به «حیات معقول» می‌گردد، سعدی در آثار خود حکمت به این معنی را آورده است؛ ولی این بدان معنی نیست که همۀ آن معارفی را که در آثار سعدی می‌بینیم، حکمت در درجه اعلای آن است، بلکه باید گفت در آثار نثری و شعری سعدی، سه درجه از حکمت دیده می‌شود که ما آن را «حکمت عرفانیه» و «حکمت عالیه» و «حکمت جاریه» اصطلاح می‌کنیم.

حکمت عالیه همان است که حیات آدمی را تصعید می‌کند و به مرحلۀ «حیات معقول» که شکوفاشدن ذات انسانی در جاذبۀ کمال، نتیجه عالی آن است، می‌رساند. حکمت جاریه عبارت است از شناخت و به کار بستن اصول و ارزش‌های عالی انسانی تثبیت شده در جامعه که فرهنگ عقیدتی دینی جامعه، آنها را پذیرفته است؛ یعنی قابل تطبیق بر فرهنگ عقیدتی جامعه است و در حدود خود می‌تواند مفید بوده و واقعیاتی را به طور نسبی به انسان ارائه بدهد. نیز مقدمه‌ای برای وصول به حکمت عالیه بوده باشد. اکنون هر سه نوع حکمت را در آثار سعدی مورد بررسی قرار می‌دهیم. نخست می‌پردازیم به بررسی مواردی که سعدی حکمت جاریه را در آنها طرح کرده است.

 

۱. حکمت جاریه در آثار سعدی:

این نوع حکمت در آثار سعدی، چه در گلستان و بوستان و چه در قصاید و غزلیات بسیار فراوان است. شاید مقبولیت عامۀ آثار سعدی، مرهون همین الزام به بیان حکمت جاریه است که عرف عام از آن استقبال می‌کند و به جای حکمت عالیه‌ای که دستش به آن نمی‌رسد، آن را می‌پذیرد و از آن لذت می‌برد.

نمونه‌ای از حکمت جاریه در آثار سعدی: «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» (سعدی، ۱۳۷۶: ۴۵). این حقیقتی است که مردم معمولی، پیش از آنکه تلخی ناگواری‌ها را بچشند، طعم شیرینی عافیت و امن و امان را درک نمی‌کنند؛ ولی به طور مطلق چنین نیست، زیرا اشخاصی هشیار و آگاه که از جریان قوانین طبیعت و حیات خود اطلاع لازم را دارند، می‌توانند پیش از ابتلا به ناگواری‌ها و مشقّت‌ها، امتیاز عافیت و امن و امان را بدانند.

«هرمز را گفتند: وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم، ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بیکران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند، ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند، پس قول حکما را کار بستم که گفته‌اند:

از آن کز تو ترسد، بترس ای حکیم

وگر با چون او صد برآیی به جنگ

از آن مار بر پای راعی زند

که ترسد سرش را بکوبد به سنگ

نبینی که چون گربه عاجز شود

برآرد به چنگال چشم پلنگ

(همان: ۴۶ـ۴۵)

این مطلب اگرچه در موارد فراوانی صدق می‌کند، ولی کلیّت ندارد؛ زیرا سلطان می‌تواند با توضیح دربارۀ آرمان‌ها و عقاید خود، هراسی و بیم را از درون آنان بزداید. حتی اگر احتمال منطقی بدهد که با نشان‌دادن عدالت و صدق، دست به قصاص پیش از جنایت نیالاید، حتماً باید عدالت و صدق خود را ارائه کند و نگرانی ترسنده را مرتفع کند؛ ولی به طور معمولی و نسبی، این یک قاعدۀ جاریه است که اگر ترس از یک شخص خیلی شدت بگیرد، ترسنده در صدد از بین بردن طرف برمی‌آید. البته اگر هیچ چارۀ نجات‌دهنده‌ای وجود نداشته باشد، قاعدۀ مزبور، امری طبیعی است.

«یکی از ملوک بی‌انصاف پارسایی را پرسید: از عبادت‌ها کدام فاضل‌تر است؟ گفت: تو را خواب نیمروز، تا در آن یک نفس خلق را نیازاری».(همان: ۴۷).

خواب و بیماری و دیگر عوامل رکود فعالیت‌های ستمکاران، به سود مردم است؛ ولی عبادت نیست. لیکن بدان جهت که آن ستمگر بی‌انصاف از عبادت پرسیده بود و سعدی با هشیاری کامل، با آنچه مطلوب او بود، پاسخش را داد، پس این یک حقیقت نسبی است نه مطلق.

درباره معلم خشن و سختگیر که نوباوگان را بسیار آزار می‌داد، می‌گوید: «القصه شنیدم که طرفی از خباثت نفس او معلوم کردند و بزدند و براندند و مکتب او را به مصلحی دادند، پارسای سلیم، نیکمرد حلیم که سخن جز به حکم ضرورت نگفتی و موجب آزار کس بر زبانش نرفتی. کودکان را هیبت استاد نخستین از سر برفت و معلم دومین را اخلاق ملکی دیدند و یک‌یک دیو شدند، به اعتماد حلم او ترک علم دادند. اغلب اوقات به بازیچه فراهم نشستندی و لوح درست ناکرده در سر هم شکستندی.

استاد معلم چو بوَد بی‌آزار

خرسک بازند کودکان در بازار

بعد از دو هفته بر آن مسجد گذر کردم. معلم اولین را دیدم که دل خوش کرده بود و به جای خویش آورده. انصاف برنجیدم و لاحول گفتم که ابلیس را معلم ملائکه دیگر چرا کردند؟ پیرمردی ظریف جهاندیده گفت:

پادشاهی پسر به مکتب داد

لوح سیمینش بر کنار نهاد

بر سر لوح او نبشته به زر:

جور استاد بهْ ز مهر پدر»

(همان: ۱۵۵)

دربارۀ تربیت که مسائل بسیار غامض و پیچیده دارد، مطلبی که در این داستان آمده است، جزئی از حقیقت است. این مطلب عبارت است از جلوگیری نونهالان از ادامۀ بی‌بند و باری و لزوم چشاندن ضوابط تعلیم و تربیت به مربی؛ اما اینکه این جلوگیری فقط با آزاردادن و خشونت باید انجام بگیرد، صحیح نیست. قاعدۀ اصلی و حکمت پایدار، تا مدتی از سالیان عمر، «خوف و رجا»ست، تا آنگاه که شکوفایی روح آغاز شود. «و خردمندان گفته‌اند: دروغ مصلحت‌آمیز بهْ که راستی فتنه‌انگیز» (همان: ۳۸ـ۳۷) است.

این یک اصل مقبول و در میان مردم معمولی در جریان است؛ ولی قضیه به این سادگی نیست و باید مورد دقت و تحلیل صحیح قرار بگیرد.

الف) سخن راست که موجب فتنه و فساد می شود، قطعاً قبیح است. اگر فتنه و فسادی که از گفتن یک سخن راست به راه خواهد افتاد، باعث ضرر ناموسی و جانی و مالی مردم بوده باشد، بدون تردید حرام است.

ب) دروغ که ذاتاً یک پدیدۀ قبیح و از دیدگاه دین حرام است، اگر موجب منتفی کردن فساد و فتنه ضرربار بوده باشد، عقلا و شرعاً جایز، بلکه مطلوب است.

ج) مقصود از ضرر، ضرر شخصی قابل تحمل نیست؛ زیرا دروغ برای منتفی کردن آن نوع ضرر شخصی که قابل تحمل است، تجویز نشده و قبح آن از دیدگاه عقل منتفی نمی‌شود.

د) اگر مقصود از مصلحت، صلاح و نفع شخصی است، دروغ برای به دست آوردن آن، نه عقلا و نه شرعاً تجویز نمی‌شود؛ بنابراین نمی‌توان به طور مطلق گفت: «دروغ مصلحت‌آمیز بهْ که راستی فتنه‌انگیز»، بلکه باید دید آن مصلحت چیست؟

بلی، اگر مقصود از مصلحت، آن نوع ضرورت‌های فردی و اجتماعی باشد که با منتفی شدن آن، فرد یا جامعه متضرر می‌شود، می‌توان گفت دروغی که چنین مصلحت را نتیجه خواهد داد، تجویز می‌شود. پس در حقیقت می‌بایست سعدی این جملۀ حکمت‌آمیز را چنین بیان کند که: «دروغی که شرّ و یا فتنه و یا فسادی را منتفی کند، بهتر از راستی است که موجب شرّ و فتنه و فساد می‌شود». نتیجه این بحث آن است که در این نوع حکم که در آثار سعدی وجود دارد، باید بیشتر دقت شود.

 

۲. حکمت عالیه در آثار سعدی

این نوع حکمت عبارت است از معارفی که حیات آدمی را تصعید کرده و به مرحله حیات معقول که شکوفاشدن ذات انسانی در جاذبه کمال، نتیجه عالی آن است، می‌رساند. این نوع حکمت در آثار سعدی به وفور پیدا می‌شود. نهایت امر این است که این مسئله احتیاج به تحقیق و دقت بیشتری دارد که آیا روح سعدی با آن حکمت عالیه‌ای که ابراز داشته، درآمیخته یا نه؟ به اصطلاح رسمی، آیا سعدی واقعاً به وسیلۀ آن حکمت عالیه که در آثارش دیده می‌شود، حکیم شده است؟ ما چون توانایی پاسخ قاطعانه به این مسئله را نداریم، لذا می‌پردازیم به بیان نمونه‌ای از حکمت عالیه‌ای که در آثار سعدی مشاهده می‌شود و موجب پایداری سخنان وی و قابل استناد بودن آنها شده است.

 

۱. از عالی‌ترین نمونه‌های حکمت عالیه در آثار سعدی، مضامین ابیات زیر است:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسی صبح

تا دل مرده مگر زنده شود کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلّم، نه ملک را حاصل

آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی‌ست

به ارادت ببرم درد که درمانم از اوست

زخم خونینم اگر بهْ نشود، بهْ باشد

خنُک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی بَرِ عارف چه تفاوت دارد؟

ساقیا، باده بده شادی آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است

که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

سعدیا، گر بکَند سیل فنا خانۀ عمر

دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

(همان: ۷۸۷)

احتیاجی به توضیح ندارد که بیت اول، حکمتی بسیار والا و عرفانی شکفته در روح شاعر را بازگو می‌کند. البته اگر بخواهیم با مولوی، در بیتی که در زمینه موضوع بیت مزبور گفته است:

چه عروسی‌ست در جان که جهان ز عکس رویش

چو دو دست نوعروسان تر و پر نگار بادا

(مولوی، ۱۳۸۷، ج۱: ۱۱۱)

مقایسه کنیم، مسئله‌ای پیش می‌آید که از دیدگاه عرفانی بسیار بااهمیت است و آن اینکه عظمت و زیبایی جهان، مستند به این است که این جهان وابسته به خداست، یا خداوند متعال، عظمت و استعدادی در جان ما آدمیان نهاده است که هستی را زیبا و باعظمت احساس می‌کنیم و به آن عشق می‌ورزیم؟ البته در این فرض هم سبب عشق به جهان، وابستگی آن به خداوند سبحان است، ولی از راه جان آدمی. عظمت معانی ابیات بعدی نیازی به تفصیل ندارد.

۲. استقلال شخصیت:

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

چندان که می‌رود همه مُلک خدای اوست

آن کز توانگری و بزرگی و خواجگی

بیگانه شد به هر که رسد آشنای اوست

(سعدی، ۱۳۷۶: ۷۸۷)

۳. خدابینان به جهت اِنجذاب در جمال مطلق، از روی هوا و هوس به زیبایی‌های جهان هستی نظری نمی‌اندازند. آنان با هرگونه زیبایی که رویاروی شوند، آن را نمود یا پرده‌ای شفاف و نگارین که بر روی کمال کشیده شده، تلقی می‌کنند؛ زیرا آن سالک کوی حق و حقیقت که خود را نیازمند تکاپو و وصول به مقصد والای هستی می‌داند، در این راه گامی به خطا برنمی‌دارد.

نظر خدای‌بینان طلب هوا نباشد

سفر نیازمندان قدم خطا نباشد

(همان: ۴۸۲)

۴. بیداری‌های صبحگاهی، برای تقویت جان‌های آگاهی طلب، مانند آب حیات است.

به نسیم صبح باید، که نبات زنده باشی

نه جماد مرده کان را، خبر از صبا نباشد

(همان)

۵. اگر بتوانی به زنده‌دلی نائل شوی و با دلی زنده از دنیا بروی، به حیات ابدی دست یافته‌ای.

اگرت سعادتی هست که زنده‌دل بمیری

به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد

(همان)

۶. دمساز سالکانی باشی و در چهره‌های مردانی نظاره کن که ظلمت‌ها را از وجودت بزدایند.

به کسی نگر که ظلمت بزداید از وجودت

نه کسی، نعوذ بالله که در او صفا نباشد

(همان)

۷. برای افزایش ارزش سازنده در وجود خویش، خود را بشناس٫

گر قدر خود بدانی، قدرت فزون شود

نیکونهاد باش که پاکیزه پیکری

گر کیمیای دولت جاویدت آرزوست

بشناس قدر خویش که گوگرد احمری

(همان: ۷۵۳)

۸. ای دریای گوهر، تاکی و تا چند برای تجملات زندگی طبیعی، خود را به خشکی و دریا خواهی زد؟

چندت نیاز و آز دواند به برّ و بحر

دریاب وقت خویش که دریای گوهری

پیداست قطره‌ای که به قیمت کجا رسد

لیکن چه پرورش بودت دانۀ دُری؟

(همان)

۹. علم بدون عمل؛ یعنی درخت بدون ثمر.

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: