1397/1/27 ۰۸:۳۶
علوم انسانی به معنای مدرن و امروزی آن از چه زمانی وارد ایران شد؟ پاسخ به این سوال صرفا یك پاسخ تاریخی نیست بلكه دقیقا معطوف به جامعه امروز ما است. تجربه هیچگاه نمیتواند منقطع و بدون تكیه بر میراث تاریخی شكل بگیرد. به همین جهت آشنایی با اولین مواجهه ما با علوم انسانی مدرن میتواند به فهم موضع امروزی مان در قبال علوم انسانی كمك كند
نسبت علومانسانی با سیاست دموكراتیك
مرتضی ویسی- مرتضی شیری: علوم انسانی به معنای مدرن و امروزی آن از چه زمانی وارد ایران شد؟ پاسخ به این سوال صرفا یك پاسخ تاریخی نیست بلكه دقیقا معطوف به جامعه امروز ما است. تجربه هیچگاه نمیتواند منقطع و بدون تكیه بر میراث تاریخی شكل بگیرد. به همین جهت آشنایی با اولین مواجهه ما با علوم انسانی مدرن میتواند به فهم موضع امروزی مان در قبال علوم انسانی كمك كند. علیرضا ملایی توانی، استاد پژوهشگاه فرهنگ و علوم انسانی كتابی با عنوان«سرگذشت نهادهای پژوهشی علوم انسانی در ایران» را در دست چاپ دارد كه به طور مفصل این موضوع را مورد واكاوی قرار داده است. به این بهانه گفتوگویی با او ترتیب دادیم تا با چند و چون این موضوع بیشتر آشنا شویم.
*****
زمانی كه از علوم انسانی جدید صحبت میكنیم، آیا میتوانیم مبدا مشخصی برای آن در نظر گرفت؟
پاسخ دادن به این سوال خیلی راحت نیست اولا اینكه ما در برشهای تمدنی و تاریخی نمیتوانیم با یك خطكش دقیق گسستها و پیوستها را اندازهگیری كنیم. این بدین معنا است كه اساسا نمیتوان مبدا مشخصی برای اتفاقات تاریخی در نظر گرفت. اما به این دلیل كه نسبت مشخصی میان انسان مدرن و علوم مدرن وجود دارد میتوانیم شكلگیری علوم انسانی جدید را همزمان با ورود مدرنیته به ایران بدانیم. بعد از جنگهای ایران و روس ما اولین برخوردهای عینی با جهان جدید را تجربه كردیم و سفرنامههای ایرانیان در غرب نیز میراث این دوران است. اگر به سفرنامههای نسل اول ایرانیان به اروپا نگاه كنید مطالب زیادی را درباره نظم حقوقی جدید و انسان مدرن مشاهده میكنید. زمانی كه این متون در داخل ایران منتشر شد تمام سطوح جامعه از نخبگان و روشنفكران با جهان جدیدی آشنا شدند. درواقع این سفرنامهها اولین متون مربوط به علم انسانی جدید در ایران بود. از همان زمان اعزام دانشجو به اروپا آغاز شد و مدارس جدید در داخل ایران شكل گرفت. شاید اولین نهاد مدرنی كه در ایران به شكلی مدرن علوم انسانی مدرن را در دستور كار خود قرار داد دارالانطباعات ناصری بود كه در آنجا نخستین پژوهشهای انسانی صورت گرفت كه در آن مكان گروههای كثیری برای ترجمه كتابهای مختلفی در رشتههای علوم انسانی شكل گرفته بود. این نشانگر این بود كه فهم جهان جدید جز در پرتو علوم انسانی امكانپذیر نیست. با ورود تكنولوژیهای جدید به جامعه ایران مردم نیاز به فهم بیشتر این دنیای جدید داشتند به همین جهت نیازمند متونی بودند كه ماهیت این تحولات را توضیح دهد. در همین راستا نهادهای آموزشی بیشتری مانند دارالفنون شكل گرفت كه در آنجا درسهای مختلفی درباره علوم انسانی گنجانده شده بود. نهضت مدرسهسازی، شكلگیری مطبوعات و روزنامهها، اولین نمایشهای تئاتر و... همگی در انتقال پیام علوم انسانی جدید در ایران موثر بودند.
به نظر شما آیا نحوه آشنایی ما با علوم انسانی جدید بسیار اجمالی و به عبارتی سطحی بوده است؟
طبیعتا ما نمیتوانستیم نسبت به موقعیت تاریخی و سیاسی كه داشتیم فهم عمیقی از دستاوردهای علوم انسانی جدید داشته باشیم. جامعه همچنان درگیر بیسوادی بود و حتی اگر متونی ترجمه یا روزنامهای منتشر میشد مخاطبان كثیری پیدا نمیكرد. همچنین نیروهای سنتی در ایران آن زمان بسیار قدرتمند بودند و به این راحتی علوم مدرن نمیتوانست از موانعی كه آنها ایجاد میكردند، عبور كند.
شاید یكی از موانع اصلی در شكلگیری معرفت انسانی جدید تاكید بر فنمحوری علوم جدید بود و بیشتر بعد تكنولوژیك و فنی علم مورد توجه قرار میگرفت تا بعد انسانی آن. نظر شما چیست؟
این موضوع را باید به این صورت نگاه كرد كه فهم ما ایرانیان از علوم انسانی جدید در هر سطحی كه بود به هر حال نتایج سیاسی مهمی در پی داشت. نمونه عینی این قضیه خود مشروطه بود كه حاصل همین نگاه تدریحی و به قول شما اجمالی بود. بعد از مشروطه ما وارد یك دوره جدید از مواجهه با علوم انسانی جدید میشویم. یك قضیه كلی وجود دارد آن هم این است كه تاریخ نشان داده علوم انسانی در فضای باز دموكراتیك رشد میكند و هر میزان كه استبداد در جامعه فراگیرتر و عمیقتر باشد علوم انسانی نیز به عقب مینشیند. در انقلاب مشروطه ما به چنین فرصت تاریخی بزرگی دست پیدا كردیم. هر چند دستاوردهای علمی و انسانی ما قابل قیاس با كشورهای پیشرفته نبود اما به مدد همین فضای باز سیاسی این امكان شكل گرفت كه بسیاری از نخبگان و روشنفكران بحث علوم انسانی در ایران را گسترش دادند. اینجا بود كه ما عملا فهم فقر تاریخی خودمان را در مواجه با مفاهیم مدرن درك كردیم و حس كردیم این مفاهیم را یا باید خودمان تعریف كنیم یا ترجمه كنیم. همین موضوع باعث میشد مدارس جدید مانند مدرسه علوم سیاسی شكل بگیرد تا دیپلماتهایی را تربیت كند كه اقتضائات دنیای جدید را درك كنند. در خود مشروطه كه مهمترین بحث آن قانونگذاری است باید با پرداختهای جدید در حوزه علوم انسانی پیش برده میشد. اینها مسائلی بودند كه بسیاری از نخبگان فرهنگی آن زمان را به خود مشغول كرده بود و همانجا بود كه این نخبگان به اهمیت آموزش و مدارس جدید پی بردند.
آیا تاثیر مشروطه صرفا در شكلگیری نظام آموزش جدید در حوزه علوم انسانی بود؟
نه قطعا این گونه نبود. تاثیر مهم مشروطه را باید در انقلاب فكری جست كه سعی داشت این نظام آموزشی را دایر كند. درواقع انقلاب مشروطه باعث شد همه حوزههای مربوط به انسان از جمله تمام رشتههای هنر و ادبیات مردمی و تودهای شود. باید به این نكته دقت كنید تا پیش از مشروطه تمامی حوزههای هنر و ادبیات كاملا درباری بود ولی بعد از مشروطه شاهد شكلگیری هنر و ادبیات مردمی هستیم در تمامی حوزها از جمله شعر، رمان، موسیقی، معماری، نمایش و حتی نقاشی همگی بر آمده از دل مردم عادی بودند. در واقع همه ساحتهای علوم انسانی به واسطه همین انقلاب فكری مشروطه بود كه در میان مردم جای گرفت و در ادامه رشد و تعالی یافت. همین علم تاریخ كه پیش از مشروطه در خدمت صاحبان قدرت بود در دوران پس از مشروطه تحول چشمگیری پیدا كرد. تاریخی كه به تودهها توجه داشت نه اشراف و نخبگان جامعه و این از اهمیت بالایی برخوردار بود. بعد از مشروطه هیچ روایتی نیست كه در آن مردم وجود نداشته باشند.
به نظر شما این گزاره صحیح است كه ایرانیها بیشتر با محصولات دنیای مدرن آشنا شدند و توجهی به مبانی فكری آن نداشتند؟
به نظر من نمیتوان یك حكم كلی صادر كرد. اگر این حرف صحیح باشد چگونه میتوانیم یك انقلاب ساختاری ایجاد كنیم، درحالی كه میدانیم انقلاب مشروطه یك تحول ساختاری عمیق در جامعه ایران بود. شاید به تعبیری درست باشد كه ما فهم دقیقی از مبانی فكری و فلسفی جهان جدید نداشتیم یا آثار بسیاری از متفكران رنسانس به این سو را مطالعه نكرده بودیم اما به این معنا نیست كه اساسا به آنها بیتوجه بودیم. در همین سفرنامه كه اشاره شد اگر به سفرنامه میرزا صالح شیرازی و دیگران رجوع كنید متوجه میشوید كه آنها صرفا در حیرت نیستند بلكه به مسائل فكری و مبانی اجتماعی نیز توجه و تامل میكنند. هر چند نه با عمق و دقت بالا اما همین مشاهدات به ظاهر ساده نوعی بازاندیشی محسوب میشد كه برای آگاهی یك شخص یا جامعه به نظر من كفایت میكند.
یكی از اصول و مبانی علوم انسانی مدرن تكیه آن بر مفهوم اومانیستی آن است. به نظر شما روشنفكران و مروجان علوم انسانی در ایران به این امر آگاهی داشتند؟
من فكر میكنم نمیتوان به راحتی گفت كه آنها وجه اومانیستی علوم را درك نمیكردند. كسی مثل آخوندزاده نشان میدهد كه دركی از این موضوع داشته هرچند كه او شاید فیلسوفان عصر روشنگری را كاملا مطالعه نكرده بود. اما میتوان این پرسش را مطرح كرد انسانیهای امروزی كه ادعای مدرن بودن را دارند همگی دكارت و كانت را مطالعه كردهاند؟ این مسائل تجربههای زیسته هستند كه در فكر انسانها نمود پیدا میكنند. فردی كه در متن تمدن جدید قرار میگیرد لاجرم فهم و نگرش او با انسان پیشامدرن متفاوت میشود.
توجه داشته باشید كه دولت در آن زمان هیچ اطلاعی از تبعات گسترش علوم انسانی جدید در ایران را نداشت. دولت نمیدانست كه این اطلاع از جهان جدید ممكن است عامل تزلزل قدرت در درون حاكمیت باشد. برخلاف این موضوع دولت فكر میكرد ترویج این علوم منجر به تقویت جایگاهش خواهد شد. برای مثال در تاسیس دانشگاه تهران نگاه حاكمیت این است كه دانشگاه تهران چگونه نیروهای جدیدی برای تثبیت قدرت دولت كاركرد خواهند داشت اما به تدریج و با گسترش علوم انسانی جدید تبعات و تاثیرات آن برای دولت نمایان میشود چه میزان این مفاهیم جدید میتوانند تبعات سیاسی داشته باشند. ما زمانی كه دورههای مختلف تاریخ معاصر ایران را مطالعه میكنیم كاملا متوجه میشویم كه چه میزان دانشگاهها برخلاف قصد و نیت سازندگان آن چه میزان سیاسی میشوند.
حوزه و روحانیت نسبت به اولین مواجهات ورود علوم انسانی مدرن چه مواضعی اتخاذ كرد؟
روحانیت در آن زمان با شك و تردید عمیقی با این فضا مواجه شد. فروغی از بانیان مدرسه علوم سیاسی در ایران بود كه در خاطرات خود میگوید: «زمانی كه مدرسه علوم سیاسی را دایر كردیم به ناگزیر وقتی كه از حقوق بینالملل صحبت میكردیم مجبور بودیم از توانایی حوزههای علمیه استفاده كنیم به همین دلیل از چند تن از روحانیون دعوت كردیم به مدرسه بیایند و تطبیق علوم جدید با علوم دینی با ما كنند ولی متاسفانه موفق به همكاری نشدیم.» مثالهای زیاد تاریخی دیگری وجود دارد كه نشان میدهد روحانیت نسبت به این تحولات خوشبین نبود و همراه نمیشد. هرچند جریانی از روحانیت تحت عنوان دگراندیشان دینی شكل گرفته بود كه در میان آنها به مدارس جدید و علوم انسانی مدرن نگاه مثبتی وجود داشت اما اینها تعداد قلیلی بودند و در میان دستگاه روحانیت جایگاهی نداشتند و به همین جهت صدای آنها پژواك عمیقی در میان جامعه نداشت.
میدانیم كه شما كتابی در دست چاپ دارید درباره علوم انسانی در دوران پهلوی اگر امكان دارد درباره جایگاه علوم انسانی در این دوران بپردازیم. آیا در این دوران با تحول جدیدی مواجه هستیم؟
بله، در دوران پهلوی با تحول عمیقی در حوزه علوم انسانی مواجه هستیم. این تحول با روی كار آمدن رضا شاه و نگاه كادرسازی كه دارد آغاز میشود. درواقع رضا شاه همانگونه كه گفته شد به تبعات موضوع آگاهی ندارد. در سالهای ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ یعنی كودتای ٢٨ مرداد علوم انسانی در ایران یك جهش عمیق داشت كه باعث شد مباحث جدیدی در گستره فضای معرفتی ایران ایجاد شود. در این دوران بسیاری از فعالان دوره مشروطه خاطرات خود را بازنویسی كردند شخصیتهایی مانند ملكالشعرای بهار، عبدالله مستوفی و بسیاری از فعالان دیگر كه سعی داشتند با این كار روایتی متفاوتتر از روایت رضاشاه از مشروطه ارایه كنند.
اما این فضای پویا بعد از كودتای ٢٨ مرداد به قهقرا رفت. آیا با گسترش مستبدانه دولت در دوران محمدرضاشاه علوم انسانی نیز همین سرنوشت را پیدا كرد؟
در سال ٤٠ شمسی ما با یك تحول بسیار متفاوت در علوم انسانی ایران مواجه هستیم كه هیچگاه در تاریخ ایران سابقه نداشته است و آن هم تاسیس نهادهای پژوهشی به جای دانشگاه است. این به معنای آن نیست كه پیش از این نهادهای پژوهشی نداشتیم. در اواخر دهه ٤٠ انبوهی از موسسات پژوهشی علوم انسانی در ایران دایر شد مانند بنیاد فرهنگ ایران، انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، فرهنگستان ادب، پژوهشكده علوم ارتباطی و توسعه و بسیاری نهاد دیگر كه من در كتابم به تفصیل از آنها نام بردهام. حكومت در این نقطه تاریخی پی برد علوم انسانیای كه در دانشگاهها ترویج مییابند پاسخگوی بحرانهای كشور و حاكمیت نیست. كشوری كه كودتای ٢٨ مرداد را پشت سر گذاشته است با تاثیرات انقلاب سفید، در حال حركت است قطعا نیاز به فضای علمی جهت مشروعیتسازی نیاز دارد و دانشگاهها پاسخگوی نیازهای دولت نبودند. در شرایطی كه دانشگاههای كشور پایگاه نیروهای سیاسی مختلف از جمله چپ شده بود مهمترین پاسخ دولت به این وضعیت ایجاد همین نهادها و موسسات علوم انسانی بود تا به دور از هیاهو و حواشی سیاسی پاسخگوی نیازمندیهای رژیم باشد. اینجاست كه میتوان به فلسفه شكلگیری موسسات پژوهشی در ایران پرداخت.
منبع:روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید