1397/1/26 ۰۹:۱۱
اینبار نه به بهانه سینما، سیاست یا بررسی وضعیت جامعه كلیمیان ایران كه به بهانه انتشار مجموعه داستانهای «هارون یشایایی» كه سالهاست روی آنها كاركرده و تعدادی را در هفتهنامه «كرگدن» خواندهاید با او به گفتوگو نشستم. این سالها «پرویز خان» یا همان «هارون یشایایی» را با قصهها و نوشتههایش در هفتهنامه كرگدن میشناسند. مردی كه از آغاز انقلاب تا همین چند سال پیش رییس انجمن كلیمیان ایران بود.
مجتبی نریمان: اینبار نه به بهانه سینما، سیاست یا بررسی وضعیت جامعه كلیمیان ایران كه به بهانه انتشار مجموعه داستانهای «هارون یشایایی» كه سالهاست روی آنها كاركرده و تعدادی را در هفتهنامه «كرگدن» خواندهاید با او به گفتوگو نشستم. این سالها «پرویز خان» یا همان «هارون یشایایی» را با قصهها و نوشتههایش در هفتهنامه كرگدن میشناسند. مردی كه از آغاز انقلاب تا همین چند سال پیش رییس انجمن كلیمیان ایران بود. موضعگیریهای صریح و باارزش او در واكنش به اقدامات اسراییل و شخص نتانیاهو را از پیش از انقلاب تا امروز نمیتوان فراموش كرد و تاثیر آن را نادیده گرفت. پای درجه یكترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران امضای او و پخشیران را میتوان مشاهده كرد. آنقدر وجوه و بُعدهای متفاوتی در وجود «هارون یشایایی» وجود دارد كه هر بار به بهانهای كاملا متفاوت با او به گفتوگو مینشینم. قصههای این كتاب همانطور كه از عكس جلد كتاب میآید، یك نقطه اشتراك دارند: «عودلاجان» محلهای كه شانس آن را داشتم تا سال گذشته همراه با هارون یشایایی در كوچههایش قدم بزنم و وارد كنیسهها بشوم و برخی از جغرافیایی كه قصههای كتاب در آن رخداده را از نزدیك ببینم و لمس كنم. كتاب «روزی كه اسم خود را دانستم» پیش از ارزش ادبی خود، كتابی مهم و خواندنی از جهت شناخت این برگ از تاریخ است كه كمتر به آن پرداختهشده و كمتر از آن میدانیم. برای دیدن او به ساختمان پخشیران رفتم كه در سال ١٣٤٦ برای استودیو و ساختههای موسسه تبلی فیلم ساخته شد.
******
این سالها بیشتر از سینما شما را در مطبوعات دنبال میكنیم. البته تا جایی كه من میدانم آغاز فعالیت مطبوعاتی شما به اوایل دهه پنجاه و مجله فردوسی برمیگردد، اما در سالهای اخیر در هفتهنامه «كرگدن» و روزنامه شرق فعالیت نوشتاری پررنگتری داشتید. چه شد كه بعد از چند دهه، نوشتن در زندگی شما دوباره بر سینما و فعالیتهای دیگر ارجحیت پیدا كرد؟
نوشتن را از دوران نوجوانی آغاز كردم و همواره با من بوده، دورانی هم مسوول نشریه انجمن كلیمیها بودم و همواره از قدیم دستبهقلم بودهام. بههرحال من دانشكده ادبیات رفتهام و فلسفه هم خواندهام و طبیعی است به نوشتن علاقهمند باشم. سینما حرفه من بود تا ابد كه نمیتواند ادامه پیدا كند.
قصههای این مجموعه در چه مدتزمانی نوشته شدهاند؟
بعضی را در همین چهار پنج سال اخیر نوشتهام.
كتاب با مقدمه مفصل و دقیقی از شرح محله عودلاجان و یهودیان آن دوره ایران آغاز میشود و از همان ابتدا گویا ما باید بدانیم قصهها هدف خاصی را دنبال میكنند كه این هدف صلح و روابط انسانی و دوستانه بین كلیمیهای ایران و مسلمانهاست و حتی شناساندن آن محله و آن دوره تاریخی و مردمی كه امروز دیگر وجود ندارند.
بله، قصهها با همین هدف نوشته و در كتاب گردآوری شدهاند. نگاه و پیشینه فكری من و زندگی در آن محله بود و میخواستم تفاهمی را كه بین كلیمیهای محله و مسلمانها وجود داشته، تصویر بكنم. البته من قصههای دیگری هم دارم اما این قصهها را به همین منظور جمع كردهام، محوریت خاصی دارند. شاید قصههای دیگرم را منتشر بكنم. باید ببینم سرنوشت این كتاب چه میشود. قصههای دیگر در عودلاجان اتفاق نمیافتد. این قصهها برای ماندگاری آن فرهنگ و آن محله نوشتهشده و این را وظیفه خودم میدانستم. ماندگاری یك رابطه كه بخشی از تاریخ فرهنگ ملت ایران است و این رابطه در كل فرهنگ ایران نمود پیدا میكند.
نام كتاب از اولین داستان كتاب كه به نظر من از جذابترین داستانهای كتاب است، میآید. نمیخواهم از داستان بگوییم چراكه ممكن است كسانی كه مصاحبه را میخوانند بخواهند كتاب را تهیه كنند و داستان لو میرود، اما دوست دارم بدانم خود شما ترجیح میدهید شما را «هارون» صدا كنند یا «پرویز»؟
برایم فرقی نمیكند. اسم شناسنامهای من هارون است و نوشتهام كه مادرم هیچوقت مرا هارون صدا نكرد تا آخر عمر. بین مسلمانها هم این رسم وجود داشته كه اسمی جز اسم شناسنامه داشته باشند.
هنوز هم وجود دارد، حتی این سالها بیشتر هم شده.
بله، اما برای من فرقی نمیكند. اسم كه هویت مرا عوض نمیكند.
در داستان «منورخانم» نوشتهاید منور با اینكه سواد داشت اما از كسی خواسته بود نامه را برایش بنویسد و نوشتید كه شما میدانید چرا، اما در قصه به آن اشارهای نكردید. بیشتر برای خودم كنجكاوی پیش آمد كه ماجرا چیست؟
شاید فكر كردم كه منور آنطور كه ما فكر میكردیم تنها نبوده و روابطی دوستانه با مسلمانهای محله هم داشته است. در تشییعجنازه منور تمام كسبه او را میشناسند و میآیند زیر تابوت او را میگیرند. منور در كنار خصوصیاتی كه تصویر كردهام اما شخصیت جدایی هم دارد و با كسبه و مردم در ارتباط است و زوایای زندگی او را مردم محله میدانستند.
از پارادوكسهای این قصه تشییع جسد منورخانم با فریاد «لاالله الاالله» است درصورتیكه ابتدای قصه نوشتهاید منورخانم هویت یهودی محله بود.
این خیلی مهم است. كسی كه محله را بشناسد، میتواند این را بفهمد. این داستان ازنظر من نوعی فرهنگسازی هم هست. در این زمینه شخصا شاهد هم بودهام.
فرهنگسازی از چه جهت؟
ازاینجهت كه منور در فضایی كه زندگی میكند طوری شناختهشده كه كسبه مسلمان وقتی خبر فوت او را میشنوند، میآیند و زیر تابوت او را میگیرند و لاالله الا الله میگویند.
در خیلی از قصهها به بیمارستان دكتر سپیر اشاره میكنید و گمان میكنم این بیمارستان برای شما خیلی مهم بوده است. چه در آن دوره، چه بعدها و چه امروز كه میدانم هنوز به آنجا رفتوآمد دارید. آنوقتها مسوولیتی در این بیمارستان داشتید؟
من سی سال رییس هیات امنای این بیمارستان بودم. از اردیبهشت ١٣٥٦ تا سی سال بعد از انقلاب تا وقتیكه دیگر بازنشسته شدم. این بیمارستان یك هویت فرامذهبی دارد. بیمارستان در سالهای سخت جنگ جهانی دوم ساخته میشود، در یك واحد بسیار كوچك. من آن زمان شاید هفت یا هشت سال بیشتر نداشتم. به یاد دارم كه جوانها را برای گندزدایی و مبارزه با تیفوس میبردند و دِدِتِ میدادند و در خانهها پخش میكردند و چنین فضایی داشت. جالب است در سال ١٣٢١ كه بیمارستان تاسیس میشود و اساسنامه مینویسند كه این بیمارستان بهوسیله جامعه كلیمی ایران برای مداوای همه مراجعین فارغ از هر مذهبی كه دارند، ساخته میشود. این اساسنامه همچنان وجود دارد. بیمارستان از این جهات دارای اهمیت بود و با كمكهایی كه میشد، گسترش پیدا كرد؛ اما بعد از انقلاب اهمیت این بیمارستان بیشتر شد، مخصوصا در جریان انقلاب. خب دودسته وجود داشت و دریكی از داستانها «شبی به درازای یكعمر» به آن اشارهكردهام كه مرا همراه رییس بیمارستان گرفته بودند. عدهای قصد داشتند بیمارستان را از دست جامعه یهودی دربیاورند و تصرف كنند. همه كسانی كه قصد تصرف بیمارستان را داشتند، از جاهای دیگر میآمدند و در داستان هم آوردهام كه هر گروه میخواستند اسم بیمارستان را عوض كنند و خود بچههای محله میآمدند و آنها را در مواردی بیرون میكردند. البته ناگفته نماند حمایتهای رییس كمیته آن زمان كه آیتالله مهدویكنی بود، بسیار مهم بود. چراكه بچه آن محل بود و خود او مدتی در این بیمارستان بستری بود و شناخت كافی روی بیمارستان داشت.
در یكی از قصهها با یك كلیمی مواجه میشویم كه از عاشورا و امام حسین(ع) و انقلاب اسلامی مینویسد. برایم جالب بود.
ما باهم زندگی میكردیم. در داستان نوشتهام كه خانه ما دیواربهدیوار مسجد حوض بود. ما در آن فضا بزرگ شدیم. بچههای سیروس و كوچه ماستبندها و مسجد حوض همه از دوستان ما بودند. حتی امروز هم هزینه بعضی از تكیههای خیابان ولیعصر را بچههای كلیمی تقبل میكنند. از جهتی من به خاطر ارتباطم با انقلاب و حضور و فعالیتم در این جریان، سعی كردم عناصر سیاسی هم در این قصهها مطرح بكنم.
به نظر من ضیافت غیر كاشر از بهترین قصههای این مجموعه است. این انتقاد به خود و انتقاد از خودی كه در این قصه و دیگر قصههای شما وجود دارد، از كجا نشات میگیرد؟
كاشر و غیركاشر بودن از فرضیات دینی كلیمیها است. گاهی این فرایض به یك جبر تبدیل میشود. حالا یك كودكی از سر كنجكاوی كاری میكند و مادر میخواهد او را خفه كند و لقمه را از دهانش دربیاورد. من روی این داستان با دقت كاركردم و سعی كردم حرفم را بزنم.
محمود دولتآبادی پشت جلد آخرین كتاب خود مجموعه داستان «بنیآدم» نوشته است كه من داستان كوتاهنویس نیستم. مجموعهای كه شما نوشتهاید بیش از داستان به قصهنویسی و گاهی خاطرهنویسی میماند و این امر حتی در نوع انتخاب اسمها كه بسیار هوشمندانه و جذاب انتخابشده هم وجود دارد. شما خودتان را داستاننویس میدانید؟
گفتم كه من از دوران دبیرستان فعالیت ادبی داشتم و دستبهقلم بودم؛ اما اینكه خودم را چه میدانم، نمیدانم. همینی هستم كه هستم و میبینید و میخوانید. نمیدانم اسمش را چه میگذارند. این قصهها تماما واقعیتهایی است كه پرورانده شده و هیچكدام بطور كامل خیالپردازی نیست.
تمام قصهها از حجم و تعداد كلمات مشخص و محدودی برخوردار هستند. حس كردم میخواهید با كلمات محدود و در فرصتی محدود تمام حرفی را كه میخواهید بزنید.
در انتخاب جملهها بسیار دقت كردم و سعی كردم با كوتاهترین جمله هدفم را بیان كنم. اگر داستانها را كوتاه نمیكردم و حساسیت به خرج نمیدادم، حجم كتاب حداقل دو برابر این میشد.
درونمایه طنزی در بیشتر داستانها وجود دارد كه به گمانم از خُلقیات و شخصیت خود شما سرچشمه میگیرد. این طنز در همه داستانها بهنوعی خودش را نشان میدهد. چه در داستانی كه یك كلیمی وسط كوچه مُرده بود و كسی او را نمیشناخت و چه حتی در حوادث اول انقلاب، در آیین و مناسك دینی و واجبات شرعی و همهجا به هر بهانهای طنازی در قصهها نمایان است.
خب شما لابد دیدهاید كه من در روابط جاری خود همینگونه هستم. فكر میكنم با اینكه زندگی چیز مهم و گرانبهایی است و مردم بسیار مهم هستند، زندگی فردی در زندگی جمعی معنا پیدا میكند و من سعی كردم این را بنویسم. هرجایی در داستانها كسی وجود دارد و هیچوقت تنها نیستم. در همان داستان «اعتقادات» كه آن مرد جنازه را به دوش میكشد به نظرم این تعصب نیست كه باعث این اقدام میشود، این اوج اعتقاد یك آدم است.
بازهم خواهید نوشت؟
اشاره كردم تعداد زیادی داستان آماده دارم كه منتظر واكنشها و بازخوردهای این مجموعه باید باشم تا بعد آنها را چاپ كنم. داستانهای دیگر همه خارج از عودلاجان است. من دیگر بزرگشدهام و وارد كسبوكار و دانشگاه شدهام و...
از میان كارهایی كه تا امروز بهصورت حرفهای انجام دادهاید، از سینما تا سیاست و اجتماع و حتی كار در بیمارستان و... تا نوشتن، كدام برای شما جذابتر بود؟
تمام اینها در كنار هم شخصیت مرا شكل میدهد. تمام اینها یك آدم میسازد. یك هویت میسازد. اینها را از هم جداجدا نمیشود بررسی كرد. برای مثال داریوش مهرجویی را نباید فقط با فیلمهایش شناخت، باید كتابهای او را هم بخوانیم تا بهتر او را بشناسیم. مضافا به اینكه آدمها در سالهای زندگی با كسب تجارب تازه و اطلاعات بیشتر تغییر میكنند. هیچ آدم سالخوردهای به لحاظ فكری و جسمی همان آدم دوران جوانی یا میانسالی نیست، من هم همینطور هستم.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید