سعدی و مکتب جمال‌پرستی / فرح نیازکار - بخش اول

1396/12/20 ۰۷:۵۱

سعدی و مکتب جمال‌پرستی / فرح نیازکار - بخش اول

توجه به زیبایی از دیرباز در فرهنگ ما رواج داشته و هر یک از بزرگان به فراخور اندیشه خویش به تبیین آن پرداخته‌ و تقسیم‌بندی‌هایی برای آن قائل شده‌اند. سعدی نیز از پیروان این مکتب است و جمال‌پرستی‌اش حکایتی است که تنها به حسب زیبایی صوری محبوب و به غایت لذت حسی و ستودن آن صورت نمی‌گیرد؛ یعنی این مشاهده جمال و زیبایی باید راهی به سوی معرفت و بینش بر سعدی بگشاید.

 

 

توجه به زیبایی از دیرباز در فرهنگ ما رواج داشته و هر یک از بزرگان به فراخور اندیشه خویش به تبیین آن پرداخته‌ و تقسیم‌بندی‌هایی برای آن قائل شده‌اند. سعدی نیز از پیروان این مکتب است و جمال‌پرستی‌اش حکایتی است که تنها به حسب زیبایی صوری محبوب و به غایت لذت حسی و ستودن آن صورت نمی‌گیرد؛ یعنی این مشاهده جمال و زیبایی باید راهی به سوی معرفت و بینش بر سعدی بگشاید. مؤلف در این مقاله که پیشتر در «سعدی‌شناسی» چاپ شده، کوشیده تا به تبیین این امر و ویژگی‌های آن از دیدگاه شاعر عارف شیراز بپردازد.

عشق از ادراک جمال آغاز می‌شود و اهمیت آن به گونه‌ای است که پیامبر(ص) فرموده‌اند: «اطلبوا حوائجکم عند حسان الوجوه: از زیبارویان خواسته‌هایتان را بطلبید.» (قضاعی، ۱۳۶۱: ۳۱۴). جمال‌پرستی و توجه به زیبایی از دیرباز در فرهنگ ما رواج داشته و هر یک از بزرگان به فراخور اندیشه خویش به تبیین آن پرداخته‌ و تقسیم‌بندی‌هایی برای آن قائل شده‌اند؛ زیبایی هنری و زیبایی معنوی و اخلاقی که همان خیر اخلاقی است، برگرفته از همین تقسیم‌بندی است. در علم زیبایی‌شناسی نیز جمال و زیبایی را در یک تقسیم‌بندی کلان‌تر به زیبایی طبیعی و زیبایی هنری تقسیم می‌کنند و زیبایی طبیعی را زیبایی و جمال موجود در طبیعت می‌دانند که برساخته دست انسان نیست؛ همان که سعدی از آن یاد می‌کند:

به زیورها بیارایند وقتى خوبرویان را

تو سیمین‌تن چنان خوبى که زیورها بیارایى

(سعدی، ۱۳۷۶: ۵۹۷)

جمال عارض خورشید و حُسن قامت سرو

تو را رسد که چو دعوى کنى، بیان دارى

(همان: ۶۲۳)

تو اگر به حسن دعوى بکنى، گواه دارى

که جمال سرو بستان و کمال ماه دارى

(همان: ۶۲۴)

و زیبایی هنری را تحت تأثیر طبیعت، برساخته دست و ذهن انسان می‌دانند که شاعر، نویسنده و یا هنرمند با درک، دریافت و لذت بردن از جمال طبیعی درصدد بازآفرینی آن برمی‌آید و می‌کوشد تا با تلفیق آمال و اندیشه‌های خود با آن و نیز حس آرمان‌گرایی‌اش، بر کمال آن بیفزاید. در این حالت آنچه آفریده می‌شود، به فراخور اندیشه شاعر، نویسنده و یا هنرمند، از جمال و کمال توأمان برخوردار است، زوال نمی‌پذیرد و تأثیرگذار است، چنان‌که سعدی اشاره می‌کند:

من آدمى به جمالت، نه دیدم و نه شنیدم

اگر گلى به حقیقت، عجین آب حیاتى

(همان: ۶۰۵)

فکرم به منتهاى جمالت نمى‏رسد

کز هرچه در خیال من آمد، نکوترى

(همان: ۶۱۶)

نگویم آب و گل است آن وجود روحانى

بدین کمال نباشد جمال انسانى

(همان: ۶۴۲)

که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید

یا مگر آینه در پیش جمالش دارند

(همان: ۴۹۴)

افلاطون (۴۲۹- ۳۴۷ ق.م) زیبایی را به معقول و محسوس تقسیم نموده و معتقد است: «روح آدمی در عالم مجردات و قبل از آنکه به جهان خاکی هبوط کند، حُسن مطلق و حقیقت زیبایی را بی‌پرده دیده است و چون در این عالم به زیبایی صوری برمی‌خورد، زیبایی مطلق را به یاد می‌آورد، فریفته جمال می‌شود و چون مرغ در دام افتاده، می‌خواهد که آزاد شود و به سوی معشوق پرواز کند». (افلاطون، ۱۳۶۷، ج۳: ۱۵۰۲) و نیز: «عالم محسوس، عالمی که به وسیله حواس شناخته می‌شود، یک عالم ظاهری و مجازی است. در صورتی که حقیقت یکی است و تغییرناپذیر. اشیا وقتی زیبا هستند که نصیب و بهره‌ای از «مثال» زیبایی داشته و پرتوی از آن دریافته باشند. خوب مطلق و خیر اکمل نیز همان کمال زیبایی و جمال محض است». (شاله، ۱۳۴۷: ۶).

نظریاتی که دیگر جمال‌پرستان و زیبایی‌دوستان پیرامون این مقوله مطرح نموده‌اند، کمابیش بر پایه همین نظریه افلاطون استوار است؛ یعنی همگان بر این قول متفقند که:

هر آن چیزی که در عالم عیان است

چو عکس آفتاب آن جهان است

(شبستری، ۱۳۸۶: ۱۱۴)

و به گفته جامی:

جمال اوست هرجا جلوه کرده

ز معشوقان عالم بسته پرده

(جامی، ۱۳۶۸: ۵۹۳)

بوعلی در رساله عشق خود آورده: «الله هو الجمال السرمدی و فی الطبیعه الجمال تکمن الرغبه فی الحب». (ابن‌سینا، بی‌تا: ۱۰) از این روست که کرشمه‌ حسن معشوقی و توجه عاشق بدان را بصارت و آگاهی عاشق می‌دانند:

حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد

بنمود جمال و عاشق زارم کرد

من خفته بُدم به ناز در کتْم عدم

حسن تو به دست خویش بیدارم کرد

(عراقی، ۱۳۶۸: ۳۱۲)

بنابراین آنچه همگان بدان معتقدند، آن است که این زیبایی و توجه و پرداختن بدان، شوقی فطری در وجود بشر است و برای نیل به کمال و یافتن زیبایی و حقیقتی است که روح بشری به دنبالش است. از همین‌روست که برخی زیبایی را شامل موارد زیر می‌دانند:

۱ـ زیبایی مطلق که وجود خداوند و تجلیات اوست.

۲ـ زیبایی نسبی که مراتب و درجات زیبایی در جهان آفرینش است.

همچنین بر حسب آنکه این جمال و زیبایی در برگیرنده اخلاقیات باشد و یا در قلمرو زیبایی صوری محبوب بگنجد، آن را به «زیبایی معنوی» و «زیبایی مادی» تقسیم می‌کنند. احمد غزالی لازمه پدیداری این حسن و جمال را عشق می‌داند: «دیده حُسن از جمال خود بردوخته است که کمال حسن خود را نتواند یافت، الا در آینه عشق و عاشق لاجرم از این روی جمال را عشقی درخورد تا معشوق از حسن خود در آینه عشق و طلب عاشق قوت تواند خورد، عاشق معشوق را از او اولی‌تر بود.» (غزالی، ۱۳۶۵: ۲۳).

صاحب جمال و زیبایی فقط در آینۀ عشق عاشق، از جمال خود بهره‌مند می‌شود و به همین جهت صاحب جمال و زیبایی همواره خواهان کسی است که به زیبایی عشق می‌ورزد و در جستجوی جمال می‌کوشد.

نکورو تاب مستوری ندارد

ببندی در، ز روزن سر برآرد

(جامی، ۱۳۶۸: ۵۹۲)

عاشق به حسن و زیبایی معشوق نزدیکتر از خود معشوق به زیبایی خویشتن خویش است و به همین دلیل است که چشم کمال حسن، نسبت به مشاهده خود مسدود است و تنها در آینه عشق عاشق می‌تواند به مشاهده خود پردازد. شیخ بهائی عشق را جذب دل به مغناطیس زیبایی می‌داند: «العشق انجذاب القلب الی مغناطیس الحسن». عشق جذب شدن دل به مغناطیس زیبایی است. (شیخ بهائی، ۱۳۳۹: ۹۹).

عین‌القضات می‌نویسد: «حدیث ان الله جمیل و یحب الجمال برخوان و به یقین بدان که عاشق آن جمال می‌باید بود یا عاشق محبوبش و این رمزی قوی است در دانستن عشق.» (عین‌القضات همدانی، ۱۳۳۷: ۲۵). امام محمد غزالی نیز می‌گوید: «عالم علوی عالم حسن و جمال است و اصل حسن و جمال تناسب است و هر چه متناسب است، نمودگاری است از جمال آن عالم، چه هر جمال و حسن و تناسب که در این عالم محسوس است، همه ثمره جمال و حسن آن عالم است». (غزالی، ۱۳۸۶، ج۱: ۴۷۴ـ۴۷۳).

روزبهان بقلی شیرازی (۶۰۶ـ۵۲۲ق)، شیخ شطّاح به سلطان جمال‌پرستی مشهور است. نظریاتش پیرامون عشق و جمال، در مکاتب اندیشگی پس از وی تأثیرگذار بوده است. نمود بسیار روشن این مکتب جمال‌پرستی را می‌توان در غزلیات سعدی بازیافت.

روزبهان بر آن است که جمال‌پرستی، آدمی را به کمال معنی و حقیقت امر راه می‌نماید و در حقیقت همان امر مجازی است که چونان پلی فرد عاشق و جمال‌پرست را به حقیقت و کمال عشق راهنمایی می‌کند. به بیان دیگر او معتقد است که برای دریافت معنا و حقیقت، ناگزیر از نظر در صورت و دریافت زیبایی صوری و ظاهری هستیم. به باور او جمال ظاهر، چونان دریچه‌ای به جمال باطن و معناست و در صورت تجرد از عالم نفسانی است که ناظر و جمال‌پرست قادر خواهد بود به حقیقت دست یابد و به همین جهت است که عدول‌کنندگان از این امر را ملامت می‌کند که: «صمد از صنم بازنشناسند»! (روزبهان بقلی،۱۳۸۰: ۹۶).

او به جهت اعتقادی که نسبت به آفریده‌های باری ‌تعالی دارد که: «هر ذره از کوْن، جانی از فعل حق دارد که در او مباشر است به نعت صفت و تجلی ذات، علی‌الخصوص اشیاء مستحسن، جز چشم یقین نبیند، هرچه اقرب بر معدن جمال، به عهد عشق نزدیکتر». (همان: ۴۱). همچنین معتقد است که: «فرق میان نیکویی آدمی و نیکویی غیرآدمی از الوان و اشیاء در این جهان، آن است که حسن انسان خاصیت انوار تجلی ذاتی دارد و دگر چیزها، حسن از طراوت فعل دارد. رؤیت کوْن، قبله زهاد است و رؤیت آدم، قبله عشاق است…» (همان: ۴۲).

بنابراین نگریستن بر صنع باری تعالی و دریافت زیبایی‌های آن را مظهری از جمال حقیقی می‌داند. نتیجه حاصل از این دو امر تلفیق‌یافته، همان کشف حقایقی است که در برخورد نخست، بر فرد عاشق ناآشکار است. به اعتقاد وی: «حُسن اصلی معدن عشق است… و اصل محبت از رؤیت حسن و جمال است». (همان: ۴۵).

او معتقد است توجه به جمال و زیبایی، نتیجه وجود عشق در دل است: «تأثیر حسن با قبول جانها از رؤیت مستحسن معیاری شد تا عاقلان امت، نیکویان بنی‌آدم را به محبت خلق با محبت حق موازنه کنند که قدر آن محبت ـ که محبوبان حق راست ـ در قدر محبت ایشان است آن مستحسنان را؛ و معلوم باشد که عاقلان حق را که حق ـ سبحانه و تعالی ـ نخست نیکوان را برگزید پیش از نیکویی، و آنگه نیکویی داد. قاعده محبت از حق، خلعت حق آمد، اعنی الحسن که خلعت خود دوست می‌دارد و در این هیچ عجب نبود». (همان: ۲۸) «و سرّ این حدیث که حسن، اصلی است از زبان شارع شریعت و واضع طریقت و شهسوار میدان حقیقت ـ صلوات الله علیه ـ بیان شد، چون از حال مکاشفه التباسی خبر داد و پیدا کرد و حُسن، داعیه محبت است و سرّ حق در تجلی حسن او». (همان: ۳۹) «چندان که نظر عاشق در صفات معشوق، حسن اصلی بیش بیند، عشقش بیش باشد؛ زیرا که مصباح عشق را روغن از حسن قدم است یزیدُ بزیادته و ینقُصُ بنقصانه. برای آنکه در اصل، عشق با حسن متحد است. بقاء عشق به بقاء حُسن است». (همان: ۵۳).

نظریه‌پردازان مکتب جمال‌پرستی به دو عنصر و شاخص بنیادی در اصل زیبایی معتقدند: ۱٫ وجود زیبایی در عالم خارج؛ ۲٫ توانایی کشف و درک این زیبایی که قابلیتی ذهنی محسوب می‌گردد. حاصل تلفیق این دو امر محسوس و معقول، منجر به پیدایش اصل برتری در این مکتب می‌شود که همان اصل «لذت‌گرایی» است؛ یعنی زیبایی پس از درک با حواس ظاهری به مرکز اندیشه و یا مشاهده درونی که سعدی از آن با عنوان «بصارت» یاد می‌کند، منتقل می‌شود و احساس لذتی را در شخص ادراک‌کننده به وجود می‌آورد که خود بر حسب نوع و مراتب مختلف لذت قابل تعریف و تبیین است. تقریبا اکثر حکیمان و فیلسوفان برآنند که «لذت» دریافتی است ملایم با طبع که آن را خیر و کمال می‌پندارند و «الم» مقابل آن است. (سجادی، ۱۳۷۹: ۴۳۰). این تعریف کلیدی است بر حل بسیاری از مشکلات حکمی و مسائل پیچیده نفسانی به طوری که بزرگانی همچون خواجه نصیرالدین طوسی، صدرالدین شیرازی و عبدالرزاق لاهیجی از مقدمات این بحث به استدلال درباره مسائل مبدأ و معاد پرداخته‌اند.

لذت در گام نخست امری نسبی و دارای مراتب و درجات گوناگون است و از دیگر سوی این مراتب، حاکی از مقامات و کمال انسانی است و هر موجودی بر اساس مرتبه وجودی خود برای به دست‌آوردن آن لذات می‌کوشد. فلاسفه و علمای اخلاق برای لذت، مراتب و تقسیماتی قائل شده‌اند که غالبا مبتنی است بر ابعاد و استعدادهای گوناگون وجود انسانی. از این‌رو نوع لذت از احوال جسمی و روحی بشر خبر می‌دهد. گسترۀ لذات از مرتبه حسی شروع می‌شود و تا آخرین درجات روحی ادامه می‌یابد؛ همچون لذت سعادت و راستی. بدین ترتیب هر یک از قوای انسانی را لذتی است متناسب با خیر و کمال آن قوّه و آنچه مخالف این لذت باشد، «الم» نامیده می‌شود.

بسیاری از حکما لذت‌ را به دو طبقه حسی و عقلی تقسیم کرده‌اند. «لذت حسی» آن است که حس از حصول آن لذت یابد و «لذت عقلی» آن که به عقل لذت بخشد. ظهور و حصول هر لذتی بدین واقعیت وابسته است که عوامل مخالف و متضاد در میان نباشد که با وجود مخالف، لذت به الم و یا حداقل «کراهت» تبدیل می‌شود. اینجاست که لذت، نقش میزانی دقیق در احوال جسمی و روحی انسان ایفا می‌کند و حتی نردبان پایه کمال انسانی محسوب می‌گردد؛ چنان‌که بسیاری از حکما عقیده دارند لذت صحیح صاحبش را از نقصان به کمال و از بیماری به تندرستی می‌رساند. (نصیرالدین طوسی، ۱۳۸۷: ۹۸). گسترۀ لذات عقلی به گستردگی روح انسانی است و از آنجا که روح بزرگ انسان را نهایتی نیست، حد و مرزی نیز در ظهور لذتها نمی‌توان یافت. در آثار عارفان سخنانی از این دست فراوان است، خصوصا ادب عرفانی و غزلهای ناب آن.

ای روح‌بخش بی‌بدل، وی لذت علم و عمل

باقی بهانه‌ست و دغل؛ کاین علت آمد، آن دوا

(مولوی، ۱۳۸۱: ۳۲)

سعدی نیز در تعریف لذت معتقد است:

اگر لذتِ ترک لذت بدانى

دگر شهوت نفس، لذت نخوانى

(سعدی، ۱۳۷۶: ۸۰۶)

بنابراین با چنین رویکردی به مقوله لذت، جمال‌پرستی عاشق هویتی تازه می‌یابد؛ چنان‌که قادر است که شخص جمال‌پرست را بر اساس قواعد و شرایطی که در مبحث «نظربازی» مطرح است، به کمال وجودی‌اش هدایت نماید.

 

جمال‌پرستی سعدی

جمال‌پرستی سعدی هم حکایتی است که تنها به حسب زیبایی صوری محبوب و به غایت لذت حسی و ستودن آن صورت نمی‌گیرد؛ یعنی این مشاهده جمال و زیبایی باید راهی به سوی معرفت و بینش بر سعدی بگشاید، چنان‌که خود می‌گوید:

مرا خود با تو چیزی در میان هست

وگرنه روی زیبا در جهان هست

وجودی دارم از مهرت گدازان

وجودم رفت و مهرت همچنان هست

(همان: ۴۵۱)

سعدی این «چیزی در میان بودن» را در بیت زیر به روشنی بر خواننده معلوم می‌کند:

گر به رخسار چو ماهت صنما مى‏نگرم

به حقیقت اثر لطف خدا مى‏نگرم

(همان: ۵۵۶)

و از همین‌روست که بهایش را جان خویش قرار می‌دهد:

یک نظر بر جمال طلعت دوست

گر به جان مى‏دهند تا بخریم

(همان: ۵۷۳)

دلدادگی به جمال زیبای محبوب در پیشگاه سعدی جز از بصارت و آگاهی مفهومی ندارد و در حقیقت او این عاشقی و پاکباختگی در برابر جمال و کمال محبوب را با صاحب درایت و اندیشه بودن برابر می‌نهد و تمام عالم را پرتوی از زیبایی او می‌داند و به‌آسانی بر جهان خرم می‌گردد و بر عالم عاشق:

همه عالم جمال طلعت اوست

تا که را چشم این نظر باشد

کس ندانم که دل بدو ندهد

مگر آن‌کس که بى‏بصر باشد

(همان: ۴۸۰)

هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد

دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند

(همان: ۴۹۰)

با هـر که خبر گفتم از اوصاف جمیلش

مشتاق چنان شد که چو من بى‏خبر افتاد

(همان: ۴۶۸)

آیت جمال را در محبوب خویش نشان از کمال خداوندگاری بر‌می‌شمارد و از همین روست که به تحیر می‌افتد:

به قیاس درنگنجى و به وصف درنیایى

متحیرم در اوصاف جمال و روى و زیبت

(همان: ۴۲۲)

هر صفتى را دلیل معرفتى هست

روى تو بر قدرت خداى دلایل

(همان: ۵۳۹)

گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند

ما را نظر به قدرت پروردگار اوست

(همان: ۴۴۶)

برای سعدی، مشاهده این‌همه زیبایی در محبوب معرفت‌آفرین است؛ زیبایی که نه از عالم محسوسات، بلکه از عالم جان به محبوبش عطا شده و موجب جلب نظر همگان گردیده است:

امروز یقین شد که تو محبوب خدایى

کز عالم جان این‌همه دل با تو روان کرد

(همان: ۴۷۶)

کاشکى پرده برافتادى از آن منظر حُسن

تا همه خلق ببینند نگارستان را

همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندى

تا دگر عیب نگویند من حیران را

لیکن آن نقش که در روى تو من مى‏بینم

همه را دیده نباشد که ببینند آن را

(همان: ۴۱۷)

هرکه دلارام دید، از دلش آرام رفت

چشم ندارد خلاص، هرکه در این دام رفت

یاد تو مى‏رفت و ما، عاشق و بیدل بُدیم

پرده برانداختى، کار به اتمام رفت

(همان: ۴۶۲)

در باور معتقدان به مکتب جمال‌پرستی همچون سعدی، به همه زیبایی‌ها باید عشق ورزید؛ این زیبایی در ظرف زمانی و مکانی خاصی نمی‌گنجد و محدود به نحله و فرقه و مذهب خاصی نیست:

هر گلى نو که در جهان آید

ما به عشقش هزاردستانیم

تنگ‌چشمان نظر به میوه کنند

ما تماشاکنان بستانیم

تو به سیماى شخص مى‏نگرى

ما در آثار صنع حیرانیم

هرچه گفتیم جز حکایت دوست

در همه عمر، از آن پشیمانیم

(همان: ۵۷۴)

سعدی در توصیف و درک جمال محبوب خویش بر سر غیرت است:

نامه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم

نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم

تا نه هر بى‏خبرى وصف جمالت گوید

سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم

(همان: ۵۵۸)

این کرشمۀ معشوقی است که منشأ پیدایش غیرت در عشق می‌شود و عاشق را به التهاب و خروش می‌‌آورد:

چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت

که یک ‌دم از تو نظر برنمى‏توان انداخت؟

(همان: ۴۲۲)

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: