حیرانی خیامی در قصیده‌های ابو ماضی / فریدون مظلوم گرمجانی - بخش دوم و پایانی

1396/12/5 ۰۹:۰۵

حیرانی خیامی در قصیده‌های ابو ماضی / فریدون مظلوم گرمجانی - بخش دوم و پایانی

ایلیا ابوماضی شاعر معاصر لبنانی مهاجر به آمریکا، یکی از شعرای عرب است که بسیار تلاش کرده است تا قصیده‌های خود را به شیوه افکار خیامی نزدیک سازد. ابوماضی در ترازوی منتقدان، به شاعر متفائل (خوشبین) مشهور است.

 

اشاره: ایلیا ابوماضی شاعر معاصر لبنانی مهاجر به آمریکا، یکی از شعرای عرب است که بسیار تلاش کرده است تا قصیده‌های خود را به شیوه افکار خیامی نزدیک سازد. ابوماضی در ترازوی منتقدان، به شاعر متفائل (خوشبین) مشهور است. او همانند پیرفرزانه‌اش حکیم عمر خیام، بعداز آن که از معماهای ناگشوده هستی دچار حیرت می‌شود، برای کسب آرامش درونی، آدمی را به خوشه چینی از لحظه لحظه‌های زندگی سفارش می‌کند. نوشتارحاضر، به بررسی زندگی و شخصیت و تاثیرپذیری ایلیا ابوماضی از افکار خیام در رباعیاتش پرداخته است. دو قسمت از این مقاله را هفته های گذشته از نظر گذراندیم، و اینک بخش سوم و پایانی آن را ملاحظه می کنید.

***

شاعر می‌کوشدکه به (سلمی ) بفهماند که گذشته اش را فراموش کند. با تشویق او به رویکرد به طبیعت و هستی، احساس او را در مقابل مشکلات زندگی آرام و معقول نماید. ایلیا ابوماضی در قصیده(المساء) می‌گوید:

الحسب ترکض فی الفضاء الرحب رکض الخائفین

و الشمس تبدو خلفها صفراء عاصبه الجبین

و البحر ساج صامت فیه خشوع الزاهدین

لکنما عیناک با هتتان فی الافق البعید

سلمی… بماذا تفکرین؟

سلمی… بماذا تحلمین؟

مات النهار ابن الصباح فلا تقولی کیف مات

ان التامل فی الحیاه یزید اوجاع الحیاه

فدعی الکآ به والاسی واستر جعی مرح الفتاه

قد کان وجهک فی الضحی مثل الضحی متهللا

فیه البشاشته و البهاء

لیکن کذلک فی المساء

ابرها در فضای گسترده آسمان هراسان می‌گریزند و خورشید پشت آن ابرها، زرد طلایی با چهره‌ای برافروخته نمایان می‌شود. و دریا در سکون و آرامش است همانند فروتنی زاهدان، اما چشمهایت به افق‌های دور دست دوخته شده است. سلمی!‌به چه چیزی فکر می‌کنی؟ سلمی! چه آرزویی در سر داری؟ روز از پس صبح سپری شد. نگو که روز چگونه به اتمام رسید. تفکر در مورد زندگی دردهای آن را بیشتر می‌کند. غم و اندوه را کنار بگذار و شور و نشاط دخترانه را از سر بگیر. چهره تو در روز همانند روز می‌درخشید. در آن شادابی و درخشندگی موج می‌زد. در شب هم باید این گونه باشد.

اما حکیم شاعر فرموده است:

چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

خود را به کم و بیش دژم کرد

کار من و تو چنانکه رای من و توست

از موم به دست خویش هم نتوان کرد

مونس‌الاحرار ـ نزهه المجالس ـ طربخانه۳۷۸ـ ذکاوتی ص۱۹۳

در جایی دیگر فرموده است:

هر روز که آفتاب بر می‌آید

یک شام زعمر ما به سر می‌آید

هر صبح که نقدِ عمر ما می‌دزدد

دزدی است که با مشعله در می‌آید

نسخه رائف: ذکاوتی ص۲۱۶

و نیز فرموده است:

زان کوزة می که نیست در وی ضرری

پرکن قدحی بخور به من ده دگری

زان پیشتر ای پسر که در رهگذری

خاک من و تو کوزه کند کوزه گری

طربخانه۱۹۸ـ ذکاوتی ص۲۱۶

بخش عمده‌ای از دیوان ایلیا ابوماضی سرشار از قصائدی است که در آن‌ها شاعر از سرنوشت محتوم آدمی صحبت می‌کند و در جای جای آن‌ها سفارش می‌کند که بهترین راه کنار آمدن با آن، غنیمت شمردن لحظه‌ها و زندگی در آن‌هاست تا اندوه از دست رفته‌ها و ناشناخته‌های نیامده‌ها آدمی را دچار سرگردانی نکند. این مفاهیم را می‌توان در قصائد زیر مشاهده کرد. قصیدة (تعالی)، قصیدة (ابتسم)، قصیدة (الغبطه فکرة)، قصیدة (ابسمی) و….۲۱

 

۳ـ حیرانی از گردش دوران

ایلیا ابوماضی در قصیدة (العنقاء)۲۲ در پی خوشبختی است. دست‌هایش را به سوی ستارگان دراز می‌کند. دنبال خوشبختی در پاکی سپیده صبح و در امواج آرام یا طوفانی دریا است. آن را در کاخ‌ها و کوخ‌ها می‌جوید. اما هیچ نشانی از آن نمی‌یابد. عالم بیداری را رها می‌کند و به دنیای رؤیاها گام نمی‌نهد. تا شاید آن را در عوالم رؤیایی دریابد. اما با دست خالی باز می‌گردد. اندوهگین و حسرتزده به ماتم می‌نشیند و اشک می‌ریزد، ناگهان از زلال اشک وی برقی می‌جهد. او خوشبختی را می‌بیند که در کنارش نشسته است و آن چیزی جز رضایت او از خود نیست.

انا لستُ بالحَسناء اولَ مولَعِ

هی مطمعُ الدنیا لَما هی مطمعی

فَتشّتُ جیبَ الفجر عنها و الدُجی

و مددتُ حتی للکواکب اصبعی

والبحرُ کم ساء لُتهُ فتضا حکت

امواجُه من صوتی المتقطع

قالوا: تورّع انها محجوبهُْ

اِلّا عن المتزهّد المتورّع

این تنها من نیستم که نسبت به چیزهای خوب تمایل زیاد نشان می‌دهم. همه دنیا آن را می‌خواهند. از سپیدی صبح و از تاریکی شب آن را خواستم و دستهایم را به سوی ستارگان دراز کردم از دریا پرسیدم اما امواج دریا از صدای لرزانم خندیدند. گفتند پارسایی پیشه کن زیرا آن در حجاب است و جز برای زاهد خویشتن‌دار خود را آشکار نمی‌کند.

عَصَر الاَسی روحی فسالت اَدمعاً

فلمحتها و لمستها فی أدمعی

و علمتُ حینَ العلمُ لایجدی الفتی

اَن الّتی ضیّعتُها کانت معی

غم و اندوه روحم را در خود فشرد و اشکش را جاری کرد و من آن را در اشک‌هایم لمس کردم. و در این حال بود که فهمیدم این دانستن برای آزاده‌ای چون من بی‌فایده است. آن چیزی را که از دست دادم به همراه من بوده است.

حکیم شاعر فرمود:

گرچه غم و رنج من درازی دارد

عیش و طرب تو سرفرازی دارد

بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک

در پرده هزار گونه بازی دارد

جُنگ خطی مورخ ۷۵۰ هجری قمری‌ـ ذکاوتی ص۲۱۵

و نیز فرمود:

چون کار نه برمراد ما خواهد بود

اندیشه و جهد ما کجا دارد سود؟

پیوسته نشسته‌ایم در حسرت آنک

دیر آمده‌ایم و رفت می‌باید زود

نخجوانی۱۳۳ـ طربخانه۴۸ـ ذکاوتی ص۲۱۴

و نیز درجایی دیگر فرمود:

زینگونه که من کار جهان می‌بینم

عالم همه را یکان یکان می‌بینم

سبحان‌الله به هر چه در می‌نگرم

ناکامی خویش را در آن می‌بینم

طربخانه ۳۳۲ـ ذکاوتی ص۲۱۲

در قصیدة (الاسطورة الازلّیه)۲۳ خداوند به خواست مردم پای بر زمین می‌نهد و پای درد دل‌های مردم می‌نشیند. مردم از خدای خود می‌خواهند که آن‌ها را از رنجی که می‌کشند نجات دهد.

خداوند با قدرت خود به مشکلات آن‌ها رسیدگی کرده و هرکدام را به آرزوی خود می‌رساند. پیر جوان، زشت زیبا، فقیر ثروتمند و نادان دانا می‌گردد اما دیری نمی‌گذرد که آن‌ها در می‌یابند دچار همان یأس و اندوه و حیران و سرگشتگی شده‌اند. آن‌ها دیدند همان چیزی را که در سر آرزوی آن را داشتند خود دچار مشکلاتی بوده. ضمن این که در وجود خود آن‌ها و داشته‌های آن‌ها نیز منابعی وجود داشت که قبلاً آن را نشناخته بودند.

فاستصر خوا خالقَهم و اشتهَوا

لو انهُ کوَّنهُم ثانیه

فقال انّی فاعلّ مااشتهوا

لعلّ فیه حکمهً خافیه

و شاهدوُه هابطا من عَلِ

فَاحتشدوا فی السَّهل و الرابیه

فقالَ ربُّ العرش ما خطبُکُم

ما با لُکم صرخاتکُم عالیه؟

آن‌ها با صدای بلند پروردگارشان را صدا زدند و از او خواستند که یک بار دیگر آن‌ها را خلق کند. فرمود شما آن چه خواستید من انجام می‌دهم و شاید در آن حکمتی نهفته باشد. مردم دیدند که ایشان از بالا فرود آمد و در دشت و صحرا جمع شدند. پس خدای آسمان‌ها فرمود مشکل شما چیست؟ چه شده است که فریادتان بلند است.

قال الفتی: یا ربِّ انُّ الصبِّا

مصدرُ اَحزانی و آلامی

خُذُه و خُذ قلبی و احلامَه

فاننی اشقی بأ حلامی

و ازرُع نجومَ الشیبِ فی لُمّتی

فَیَنجَلی حِندسَ اوهامی

جوان گفت: پروردگارا. بچگی و جوانی سرچشمه غم‌ها و دردهای من است. آن جوانی و قلب و رؤیاهایش را از من بگیر. زیرا من با این رؤیاهایم خود را بیچاره می‌کنم. مرا پیر گردان تا این تیرگی تصورات و اوهام من به روشنی گراید. تا این که شاعر سرانجام می‌گوید:

و لیسَ من نقص و لا من کمال

فالشّوکُ فی‌التحقیق مثلُ الاقاح

و ذرَهُ الرّمِل ککل الجبال

و کالّذی عَزّ الّذی هَانا

تصورات هرکس از خود نمی‌تواند ملاکی برای نقص یا کمال باشد بلکه هر چیز با توجه به تفاوت خلقت آن چیز داوری می‌شود پس خار همانند گل است. همه موجودات در خلقت همانند دانه‌های شنی هستند که در کلیت خود کوه‌ها را استوار می‌کنند. و هر کدام از آن‌ها دارای مسائل و مشکلات ویژه خود هستند.

همانطور که حکیم شاعر فرموده است:

عالم اگر از بهر تو می‌آرایند

مگر ای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند

بربای نصیب خویش کت بربایند

مونس‌ الاحرار. جنگ خطی به تاریخ ۷۵۰ هجری قمری ـ طربخانه ۱۱۸ـ نخجوانی۲۸۸ـ ذکاوتی ص۱۹۳

و نیز فرمود:

هر کاو رقمی ز عقل بر دل بنگاشت

یک لحظه زعمر خویش ضایع نگذاشت

یا در طلب رضای یزدان کوشید

یا راحت تن گزید و ساغر برداشت

جنگ لالا اسماعیل. طربخانه۳۲۳ـ آکسفورد۴۲ـ نخجوانی۲۲ـ ذکاوتی ص۱۹۵ و نیز فرمود:

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغدان و عالم فانوس

ما چون صوریم کاندر او گردانیم

آکسفورد ۱۰۸ـ نخجوانی۱۴۹ـ طربخانه۳۸۰ـ ذکاوتی ص۲۰۴

و نیز فرمود:

قومی ز پی دنیا دین می‌سوزند

قومی ز برای حور عین می‌سوزند

من شاهد و می‌ دارم و باغی چو بهشت

و ایشان همه در حسرت این می‌سوزند

نخجوانی ۳۳۲ ـ ذکاوتی ص ۲۰۱

۴ـ حیرانی از راز آفرینش

نزدیکی ایلیا ابوماضی با اصحاب (الرابطه القلمیه) در نیویورک و آشنایی عمیق او با تفکرات رمانتیکی ادیبان و شاعران این گروه پرآوازه ادبی، باعث شد که قصائد وی که بر جان مایه‌ای از خوشبختی استوار بود، کم‌کم رنگ و بوی دیگری بگیرد.

او در درون خود پیوسته یک درگیری عمیقی بین احساس دردها و مشکلات زندگی و چگونگی بهره‌وری از دنیا و لذت‌های زودگذر آن، داشته است. خوش‌بینی ایلیا ابوماضی از نگرانی و حیرت و احساس نوعی درد خالی نبود.

اشعار فلسفی ایلیا رنگ و لعاب تفکرات خیامی دارد و به قول محققان آثار وی ایلیا درباروری افکار خود در قصائد فلسفی‌اش توجه کافی به رباعیات حکیم عمر خیام داشته است.۲۴

به نظر می‌رسد ایلیا ابوماضی برای فرار از حالتی که سؤال‌های بی‌جوابش در مورد رازهای ناگشوده هستی، در مقابل او نهاده بود، به عوالم ظاهربینی‌‌ها و سرگرم کردن خود با خوش‌بینی‌های زودگذر پناه می‌برده است. گویا در همین عوالم خوش‌بینی‌‌ها بود که احساسات و ادراک او در مقابل سؤال‌های ناگشوده هستی، اندکی آرامش می‌یافت او چون برای سؤال‌های خود پاسخ مناسبی نمی‌یابد دچار یأس و حیرانی می‌شود. برای چیستی آسمان و زمین، برای شناخت دنیا و هستی، مرگ و نیستی، چگونه و چرایی آدمی پاسخی نمی‌یابد. آیا این‌‌ها عوالمی حقیقی هستند یا ساخته و پرداخته ذهن آدمی‌؟!

ایلیا ابوماضی در قصیده (نارالقری)۲۵ تلاش می‌کند از نردبان این جهان بالا رود. اندکی پرواز می‌کند. اما طولی نمی‌کشد که سقوط می‌کند و حیرت و نگرانی‌اش بیشتر می‌شود. به عقل رجوع می‌کند. اما پاسخ‌هایش او را قانع نمی‌کند. در نتیجه همه چیز را زیر پا می‌گذارد و می‌گوید همین دانستن من را نابود کرده است.

ایلیا ابوماضی در قصیده (نارالقری) می‌گوید:

کیف‌الوصول الیکِ یا نارَ القری

اَنا فی‌ الحضیض وانتِ فی الجوزاء

و لمحتُ نارَ الوحی فی عینیکِ

و الوحیُ کان سُلافهَ الأرواح

قد کان حتفی فی الدنَّو إلیک

حتفُ الفراشته فی فم المصباح

فسقطتُ مرتعشاً علی قدمیکِ

النارُ مهدی و الدخانُ و شاحی

یا لیتَ نورکِ حین اَحرقنی انطوی

فعلی ضیائکِ قد لمستُ جراحی

درست همان زمانی که من به وسیله نور تو خواستم خودم را بهتر بشناسم اطرافم را بهتر ببینم، دنیایم را بهتر بشناسم و از این تاریکی‌‌ها نجات یابم، زخمی شدم و این زخم من از تابش نور توست. من نمی‌توانم به تو نزدیک شوم. چون تو را نمی‌شناسم و همین شناخت من و نزدیک‌تر شدن من به تو باعث مرگم خواهد شد. همانند بال و پر سوختن پروانه‌ای که گرد شمع می‌چرخد. بنابراین من در اصل شناخت تو سودی نمی‌بینم. من کجا و شناخت این اسرار سر به مُهر کجا؟!

همانطور که حکیم شاعر فرمود:

در کارگه کوزه‌گری رفتم دوش

دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش

از دسته هر کوزه برآورده خروش

صد کوزه‌گر و کوزه خر و کوزه فروش

فروغی (به نقل از نقش کاشی به تاریخ ۶۳۳ هجری قمری ) ـ آکسفورد ۱۰۳ ـ نزهه

المجالس ـ طربخانه ۱۰۸ ـ نخجوانی ۵۸ ـ ذکاوتی ص ۱۹۲

و نیز فرمود:

از آمدنم نبود گردون را سود

وز رفتن من جلال و جاهش نفزود

وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود

کاوردن و بردن من از بهر چه بود؟

نزهه المجالس ـ طربخانه ۳۸ ـ آکسفورد ۵۱ ـ نخجوانی ۱۴۷ ـ ذکاوتی ص ۱۹۴ و نیز فرمود:

اوهام شده است عاجز از غور فلک

بسیار تحیّر است در دور فلک

چون می‌نرهد هیچ کس از جور فلک

فریاد چه سود از حمل و ثور فلک

نسخه رائف ـ ذکاوتی ص ۱۹۹

و نیز فرمود:

ای بی‌خبر از کار جهان، هیچ نه‌ای

بنیاد تو باد است از آن هیچ نه ای

شد حد وجود تو میان دو عدم

اطراف تو هیچ و در میان هیچ نه ای

نزهه الارواح حسینی ـ طربخانه ۱۴۹ ـ ذکاوتی ص ۲۰۰

اما قصیده (طلاسم)۲۶ از نوع دیگری است. به نظر می‌رسد اگر ایلیا ابوماضی تنها همین یک قصیده را داشت، کافی بود که افکار او را بسیار نزدیک به افکار حکیم بلند آوازه ایرانی عمر خیام نیشابوری دانست. در این قصیده تصور حیرت و گیجی و بهت زدگی و سؤالات خیامی ایلیا ابوماضی به اوج خود می‌رسد. ایلیا ابوماضی در این قصیده شاعری است حکیم یا حکیمی است که تفکرات خود را شاعرانه بیان می‌کند. ترکیب عبارات بسیار ساده و صمیمی اما با دنیایی از مفاهیم، عوالمی را به تصویر می‌کشد که هشتصد سال پیش حکیم عمر خیام در رباعی‌های صمیمانه خویش به نمایش گذاشت.

برخی از بندهای این قصیده را مرور می‌کنیم:

جِئتُ لا اعلَمُ مِن اینَ، و لکّنی اتیتُ

و لقد اَبصرتُ قُدّامی طریقا فمشیتُ

و سأبقی ماشیاً اِن شئِتُ هذا اَم اَبَیتُ

کیفَ جئتُ؟ کیف ابصرتُ طریقی؟

لستُ اَدری!

أ جدیدٌ اَم قدیمٌ انا فی هذا الوجود

هل انا حُرٌّ طلیقٌ اَم السیرُ فی قیود

هل انا قائدُ نَفسی فی حیاتی ام مَقُود

اتمنّی اَنّنی اَدری و لکن

لستُ اَدری!

سؤالات شاعر سؤالات کسی است که در پی فهمیدن حقیقت است حکایت انسانی است که در پی شناخت خودش است. بلکه در پی شناخت کل هستی است. او می‌خواهد از موجودیت خود و هستی از گذشته از حال و از آینده‌اش بداند. جایگاه این انسان کجاست. چگونه راهش را پیدا کرد. این راه به کجا منتهی می‌شود آیا تحت فرمان اوست یا او باید تحت اراده رفتن و راه باشد. آیا او بر خود و بر سرنوشت و بر حرکت خود سلطه دارد؟ آیا او بر این هستی انسان جدیدی است یا نه موجودی است که روح با جسد او وحدت دارد. چقدر دوست دارد که جواب این سؤالات را بداند. اما نمی‌داند.

حکیم شاعر فرموده است:

کس مشکل اسرار ازل را نگشاد

کس یک قدم از نهاد بیرون ننهاد

چون بنگرم از مبتدی و از استاد

عجز است به دست هر که از مادر زاد

نخجوانی ۳۹ ـ طربخانه ۵۵۰ ـ ذکاوتی ص ۲۱۷

و نیز فرمود:

سرگشته به چوگان قضا همچون گوی

چپ می‌رو و راست می‌رو و هیچ مگوی

کانکس که ترا فکنده اندر تک و پوی

او داند و او داند و او داند و اوی

طربخانه ۱۴۴ ـ ذکاوتی ص ۲۱۳

و نیز فرمود:

دوری که در او آمدن و رفتن ماست

آن را نهایت نه بدایت پیداست

کس می‌نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟

مرصادالعباد ـ مونس الاحرار ـ طربخانه ۴۵ ـ ذکاوتی ص ۱۹۱

ایلیا ابوماضی می‌پرسد، راه من کجاست. آیا کوتاه است یا طولانی. آیا این من هستم که بر مسیر در حرکتم یا این راه است که می‌گذرد. یا اینکه هر دو تایمان ایستاده‌ایم و این روزگار است که در مسیر است.

این حیرت او را به دریا می‌رساند از دریا می‌‌پرسد آیا تو می‌دانی که من قطره‌ای از تو هستم آیا این سواحل تو قدم‌های مرا احساس می‌کنند. می‌گوید: ای دریا! با همه وسعت و بزرگی و عمقی که دارای تو هم مثل من اسیر هستی. زیرا تو هم چیزی نمی‌دانی. تو هم همانند من به زیر دستانت زور می‌گویی چرا که نهرها و جویبارها و رودخانه‌ها را می‌بلعی. در درون تو جنگ و صلح، مرگ و حیات و آرامش و درگیری در جریان است. تو هم مثل من داشته‌ها و نداشته‌هایت در دست تو نیست:

انت یا بحر اسیر آه ما اعظم اسرک!

انت مثلی ایها‌الجبار لاتملک امرک

اشبهت حالک حالی و حکی عذری عذرک

فمتی انجو من‌الا سر و تنجو؟

لست ادری!

سپس شاعر رو به سوی دیر و صومعه می‌کند و می‌گوید که به من گفته‌اند در دیر گروهی زندگی می‌کنند که راز هستی را درک کرده‌اند اما ظاهراً آنچه من می‌بینم عقل‌های فاسد و قلب‌هایی مرده است. می‌گوید:

قیل لی فی‌الدیر قوم ادرکواسرالحیاة

غیر انی لم اجد غیر عقول آسناست

و قلوب بلیت فیها المنی فهی رفات

ما انا اعمی فهل غیر اعمی؟

لست ادری!

می‌گوید من تعجب می‌کنم از گروهی که خود را از خورشید پوشانیده‌اند و نمی‌توانند فضای آزاد را ببینند چگونه می‌توانند در مورد خورشید نظر بدهند.

عجباً کیف تری‌المشس عیون فی‌البراقع

آیا عبادت حقیقی همین است که گوشه عزلت بگزینی و از مردم دنیا و از واقعیت فاصله بگیری و کاری به کار آن‌ها نداشته باشی. می‌گوید:

ان تک‌العزله نسکا و تقی فالذئب راهب

و عرین اللیث دیر حبه فرض و واجب

چنین عبادتگاهی نمی‌تواند محلی برای کاستن دردها و مشکلات باشد.

قد دخلت‌الدیر عندالفجر کالفجر الطروب

و ترکت‌الدیر عند اللیل کاللیل الغضوب کان فی نفسی کرب صارفی نفسی کروب

امن الدیر ام‌اللیل اکتئابی

لست ادری!

بلکه بر دردها و آلام بشریت خواهد افزود و کسانی که در آن‌جا ساکنند خود حیرت‌زده تسلیم مشکلات زیادی هستند و هیچ راه حلی برای آن‌ها نشان نمی‌دهند.

فاذا القوم من‌الحیرة مثلی با هتونا

غلب‌الیأس علیهم فهم مستسلمونا

اما ای ناسک که از مردم و مشکلات آن‌ها می‌گریزی عار در همین فرار است. تو قاتل هستی که برای کار خودت خونخواهی نمی‌بینی.

همانطور که حکیم شاعر فرمود:

آنان که محیط فضل و آداب شدند

در جمع کمال شمع اصحاب شدند

ره زین شب تاریک نبردند به روز

گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند

نخجوانی ۲۷۲ـ طربخانه ۵۲ـ ذکاوتی ص۲۲۲

و نیز فرمود:

این جمع اکابر که مناصب دارد

از غصه و غم ز جان خود بیزارند

و آنکس که اسیر حرص چون ایشان نیست

این طرفه که آدمیش می‌نشمارند

طربخانه ۴۲ـ ذکاوتی ص۲۱۹

و نیز فرمود:

ای صاحب فتوی ز تو پرکارتریم

با این همه مستی ز تو هوشیارتریم

تو خون کسان خوری ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوارتریم؟

نخجوانی ۳۴ـ طربخانه ۳۳۰ـ‌ ذکاوتی ص۲۱۲

سپس رو به گورستان می‌کند و می‌گوید آیا در درون قبرها امنیت و آسایش هست؟! نگاه کن که چگونه همه در این‌جا مساوی‌اند هیچکس برتری ندارد. اما مرگ چیست؟! آیا نوعی قصاص و عقوبت است؟! آیا وسیله‌ای برای پاک کردن خاطرات و رؤیاها است؟ راستی چرا آدمی نمی‌داند که زمان مردن او چه موقع است؟ آیا بعد از مرگ انگیزش و زندگی‌ای هست؟ آیا سخن دیگران در زمینه حیات بعد از مرگ راست است یا دروغ؟! من بعد از مرگ چگونه زنده خواهم شد:

ان اکن ابعث بعدالموت جثمانا و عقلا

اتری ابعث بعضا ام‌تری ابعث کلاً

اتری ابعث طفلا ام تری ابعث کهلا

ثم هل اعرف بعد‌الموت ذاتی؟

لست ادری!

اما ای دوست من، پاسخ این‌ها را من نمی‌دانم. اگر من در زنده بودنم نتوانم سرّ آن را درک کنم چطور بعد از مرگم که تعقلی ندارم بتوانم آن را درک کنم!

یا صدیقی، لاتعللنی بتمزیق‌الستور

بعد ما اقضی فعقلی لایبالی بالقشور

ان اکن فی حاله الادراک لاادری مصیری

کیف ادری بعدما افقد رشدی

لست ادری!

همانطور که حکیم شاعر فرمود:

دل سر حیات اگر کماهی دانست

در مرگ هم اسرار الهی دانست

امروز که با خودی ندانستی هیچ

فردا که ز خود روی چه خواهی دانست؟

نخجوانی ۲۵۴ـ‌ طربخانه ۹۳ـ ذکاوتی ص۲۱۳

و نیز فرمود:

در پردة اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست

جز در دل خاک تیره منزلگه نیست

فریاد که این فسانه‌ها کوته نیست

آکسفورد۲۹ـ نخجوانی ۱۵۵‌ـ طربخانه۸۱ـ ذکاوتی ص۲۰۳

سپس شاعر به سراغ کاخ‌ها و قصرها می‌رود و می‌گوید چه بسا قصرهایی که بانی آن تصور می‌کرد آن برای همیشه باقی خواهد ماند اما در واقع کاخ‌ها هیچ فرقی با خرابه‌ها ندارد. انسان در هر کجا که باشد چه در کاخ‌ها و چه در کوخ‌ها بندة شک است زندانی شب و روز، کاخ و کوخ و رضایت و ناکامی است.

سائل‌الفجر: أ عندالفجر طین و رخام؟

و اسال‌القصر الایخفیه کالکوخ‌الظلام

و اسال‌الانجم و الریح و سل صوب‌الغمام

اتری‌الشیء کما نحن نراه؟

لست ادری!

همان‌طور که حکیم شاعر فرمود:

آن قصر که جمشید در آن جام گرفت

آهو بچه کرد و رو به آرام گرفت

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت

به گفته همایی کتیبه قرن هشتم بر دیوار مسجد جامع اصفهان‌ـ نخجوانی ۱۸۶ـ طربخانه

۱۵۱ـ ذکاوتی ص۱۹۹

و نیز فرمود:

آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو

بر درگه او شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای

بنشسته و می‌گفت که کوکو کوکو؟

به گفته همایی کتیبه قرن هشتم بر دیوار مسجد جامع اصفهان ـ طربخانه۶۶ـ ذکاوتی ص۱۹۹

شاعر در خودش شاهد نوعی درگیری است. گاهی خود را شیطان و بار دیگر فرشته می‌بیند. آیا این دوگانگی از ذات انسان است. گاهی خوشحال و گاهی غمگین است. آیا این حالت‌ها در تحول شب و روز است یا از ذات اوست. زشتی و زیبایی چیست آیا زیبایی و زشتی ملاکی دارد. مردم چگونه زشتی و زیبایی را در نظر می‌گیرند. شاعر آرزو می‌کند که پاسخ این پرسش‌ها را بداند و می‌گوید:

هی فی رأسی فکر و هی فی عینی نور

و هی فی صدری آمال و فی قلبی شعور

و هی فی جسمی دم یسری فیه و یمور

انما من قبل هذا کیف کانت؟

لست ادری!

انا لا اذکر شیئا من حیاتی‌الماضیه

انا لااعرف شیئاً من حیاتی‌الآتیه

لی ذات غیر انی لست ادری ماهیه

فمتی تعرف ذاتی کنه ذاتی؟

لست ادری!

شاعر همان‌طور که با (نمی‌دانم) این قصیدة بلند را آغاز نمود با همان عبارت آن را به اتمام می‌رساند. چرا که رازهای هستی همچنان در برابر او بدون حل قد برافراشته و خود نیز متحیرانه در مقابل آن ایستاده است.

اِنّی جِئتُ و اَمضی و انا لا اعلمُ

انا لُغزّ و ذهابی کمجیئی طلسمُ

والذی اوجدَ هذا اللِّغزَ لُغزُّ مُبهَم

لاتجادِل ذاالحجِا مَن قال اِنی

لستُ اَدری!

همانطور که حکیم شاعر فرمود:

اسرار جهان چنانکه در دفتر ماست

گفتن نتوان که آن وبال سرِماست

چون نیست در این مردم نادان امنی

نتوان گفتن هر آنچه در خاطر ماست

نخجوانی۲۸۵ـ طربخانه۵۳ـ ذکاوتی ص۲۱۸

و نیز فرمود:

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا ننهیم جام می‌هیچ ز دست

در بی‌خبری مرد چه هشیار چه مست

نخجوانی۱۹۶ـ طربخانه۱۷۷ـ ذکاوتی ص۲۰۹

و نیز فرمود:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین خط معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

نزهه الارواح حسینی‌ـ طربخانه۳۰ ـ ذکاوتی ص۱۹۷

و نیز فرمود:

از آمدن و رفتن ما سودی کو؟

برتار امید عمر ما پودی کو؟

در مجمر چرخ جان چندین پاکان

می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو؟

آکسفورد۱۳۰ـ نخجوانی۸۱ـ طربخانه۳۲ـ ذکاوتی ص۲۰۵

نتیجه:

ایلیا ابوماضی شاعر لبنانی که پربارترین دوران و حیات شاعرانه خود را در گروه ادبی (الرابطه القلمیه) در آمریکا سپری کرد، از جمله شاعرانی است که تلاش کرده در قصیده‌های خود مفاهیمی شبیه آن چه حکیم عمرخیام نیشابوری در رباعیاتش آورده است، بیاورد و همانند خیام، در مورد اسرار هستی، زندگی و مرگ، دنیا و آخرت، چیستی و چگونگی انسان سؤالاتی طرح کند. و همانند خیام کوشیده است برای رهایی از حیرتی که این معماها پیش پای او نهاده است به لحظه‌های زودگذر زندگی و استفاده از آن چه برای او فراهم است، تکیه کنند.

والسلام

—————————

پی‌نویس‌ها:

۲۱ـ همان. (تعالی): صص۲۸۹ـ۲۹۱ ـ (ابتسم) صص۳۸۶ـ۳۸۷ (الغبطه ـ فکرة)صص۲۶۱ـ۲۶۳(ابسمی)ص۵۶

۲۲ـ همان (العنقاء).۴۲بیت. ص۲۸۶ـ۲۸۸

۲۳ـ همان (الاسطوره الازلیه) ۱۴۱بیت. صص۴۹۵ـ۵۰۲

۲۴ـ دکتر شوقی ضیف در کتاب خود: در اسات فی‌الشعر العربی المعاصر، در چند مورد این را تذکر داده است صص:۱۷۸ـ۱۹۴

۲۵ـ دیوان ایلیا ابوماضی۰ (نارالقری) ـ ۲۴ بیت. صص۳۹ـ۴۰

۲۶ـ همان. (الطلاسم)۳۵۵بیت. صص۹۷ـ۱۱۶ـ عنوان دیگر این قصیده بلند (لًستُ اًدری) نمی‌دانم، می‌باشد.

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: