ترجمه جامعه را از تک‌آوایی نجات می‌دهد / استاد مصطفی ملکیان

1396/11/10 ۰۹:۰۱

ترجمه جامعه را از تک‌آوایی نجات می‌دهد / استاد مصطفی ملکیان

در باب ارتباط بین «ترجمه» و «تفکر» در جامعه و میزان سازگاری آنها سه دیدگاه وجود دارد؛ دیدگاه نخست، به سازگاری کلی معتقد است، دومین دیدگاه به ناسازگاری کلی و سومین دیدگاه به سازگاری جزئی و ناسازگاری جزئی. من با دیدگاه نخست همدل‌تر هستم و معتقدم بین ترجمه و تفکر «سازگاری کلی» وجود دارد.

 

در باب ارتباط بین «ترجمه» و «تفکر» در جامعه و میزان سازگاری آنها سه دیدگاه وجود دارد؛ دیدگاه نخست، به سازگاری کلی معتقد است، دومین دیدگاه به ناسازگاری کلی و سومین دیدگاه به سازگاری جزئی و ناسازگاری جزئی. من با دیدگاه نخست همدل‌تر هستم و معتقدم بین ترجمه و تفکر «سازگاری کلی» وجود دارد.

برای ارتباط «ترجمه» و «تفکر» باید چند بحث را از هم تفکیک کرد: ابتدا اینکه چه ارتباطی باید بین ترجمه و تفکر برقرار باشد و دیگر اینکه ترجمه چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد.

 ترجمه از پنج لحاظ با تفکر ارتباط دارد؛ نخست، ترجمه فرآیندی است که هر جامعه‌ای را با آخرین دستاوردهای علوم و معارف بشری و دیگر نقاط جهان آشنا می‌کند. اگر فرآیند ترجمه به هر دلیلی خسارتی متحمل شود جامعه صدمه می‌بیند. در واقع ما از طریق ترجمه است که باخبر می‌شویم که حاصل کار هفت میلیارد انسان دیگر به کجا رسیده است. روان شدن ترجمه در یک جامعه یعنی روان شدن آخرین دستاوردهای بشر در آن جامعه.

 دوم اینکه، وقتی با آخرین دستاوردهای بشر آشنا شدیم جامعه در باب اینکه کارهای تکراری انجام ندهد صرفه‌جویی بسیار عظیمی می‌کند. بسیار بی‌منطق است که، به فرض مثال، ما چرخ را از نو اختراع کنیم و کاری را که کشورهای دیگر انجام داده‌اند از صفر شروع کنیم و انجام دهیم.

 سوم اینکه، ترجمه ماده خام تفکر به ما می‌دهد. ما همیشه برای فکر کردن باید مواد خام داشته باشیم. در خلأ نمی‌توان فکر کرد. ما باید بدانیم که در باب مسأله یا مشکل خاصی چه گفته شده است تا آنگاه بتوانیم راه‌حل یا رفع آن مسأله یا مشکل را گامی جلوتر بریم. فکر کردن بدون ماده خام عاقلانه نیست. فرق انسان دیوانه با انسان عاقل، به تعبیر آگاتا کریستی، در این است که دیوانه روی فضای خالی فکر می‌کند و انسان عاقل روی فضای پر. در بسیاری از جاها فکر کردن ما مانند نبرد دُن کیشوت با ابرها است.

 چهارم اینکه، ترجمه جامعه را از تک‌آوایی نجات می‌دهد. بزرگ‌ترین مصیبت یک جامعه تک‌آوایی بودن آن است. اگر آن آوا بهترین آوا هم باشد، اما تک آوا باشد، به جامعه زیان می‌رساند. درعالم انسانی و فرهنگ انسانی تنوع بسیار مهم است. عالم انسانی عالم نیازهای متقابل است. اگر جامعه‌ای احساس کرد که به دیگران نیاز ندارد، آنجا است که ناقوس مرگ خود را به صدا در آورده‌ است. آنجا آغاز پایان آن است.

بسیاری از اسلام‌شناسان و خاورشناسان بر این نکته تأکید دارند که شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی در گذشته نتیجه «نهضت ترجمه» بوده است. این امر در زمان ما به‌ مراتب اهمیتش بیشتر است. چون این تک‌آوایی جامعه را خاکسترنشین می‌کند. باید همه آرا در جامعه مطرح شوند و در مصافی که باهم دارند نشان داده شود که کدام یک بهتر می‌توانند مسائل را حل کنند. ما باید آماده باشیم و خود را آماده کنیم که همه آرا و نظرها را بشنویم و در این کارزار خودمان را تقویت کنیم. بزرگترین خدمت فرهنگی به جامعه ترجمه کردن است. ترجمه کردن جامعه را از نشاط برخوردار می‌کند، چرا که با این کار جامعه دائماً از خودش تغذیه نمی‌کند.

پنجم اینکه، به‌دنبال از بین رفتن تک‌آوایی در جامعه، یک نظریه خاص در اذهان و نفوس جامعه استقرار پیدا می‌کند و استقرار این نظریه همان و پدیدآمدن «صلح پایدار جهانی»، به تعبیر کانت، همان.

وقتی فهمیدیم برای حل یک مشکل هزاران راه‌ حل پیداشده، نظریه‌ «ناآشکارگی حقیقت» در ذهن ما شکل می‌گیرد. حقیقت ناآشکار است، به این معنی که وقتی راه‌حل‌های مختلف برای یک مسأله ارائه می‌شود، نظر من هم یک نظر در کنار نظرهای دیگر است. پس به این نتیجه می‌رسیم که حقیقت آشکاره نیست، بلکه ذره‌ ذره و گام‌به‌گام باید به آن نزدیک شد. به این ترتیب، اندیشه ایدئولوژیک از میان می‌رود.

«اندیشه ایدئولوژیک» یعنی اینکه برای حل مسائل یک راه‌ حل واحد هست و برای رفع مشکلات یک ‌راه رفع واحد و آن راه‌حل یا راه رفع، همانی است که پیش من است. اگر به این باور داشته باشیم، به انسان‌های دیگری که با ما موافق نیستند این گونه نگاه می‌کنیم که با حق عریان و صریح مخالفت کرده‌اند. آیا اگر اینگونه باشد می‌توانیم به‌دیگران عاطفه‌ مثبت داشته باشیم؟

 نظریه «ناآشکارگی حقیقت» دو پیامد برای جامعه دارد: یکی اینکه آنهایی که با من مخالفند با حق صریح مخالف نیستند، بلکه با نظر من مخالف هستند و از این رو، می‌توانم مخالفت‌های آنان را هضم کنم و بپذیرم. بنابراین می‌توانیم با هم موافقت عاطفی داشته باشیم.

دومین پیامد این است که تا دست‌به‌دست هم ندهیم مسأله حل نمی‌شود، چون اقوال نقاط قوت و ضعف دارند و در این فرآیند می‌توانند همدیگر را کامل کنند و ضعف‌های همدیگر را بپوشانند. در نهایت، صلح پایداری که کانت آرزو می‌کرد فقط با نظریه ناآشکارگی حقیقت محقَق می‌شود. صلح پایدار جهانی فقط اینچنین محقق می‌شود نه با هیچ شعار یا بیانیه یا بخشنامه‌ای.

ترجمه برای اینکه بتواند این کار را به سرانجام برساند باید سه شرط داشته باشد؛ نخست، آنچه ترجمه می‌شود نباید صورتی کاریکاتوری داشته باشد. یعنی نباید مترجمانِ ما بر بخش‌هایی از دستاوردهای بشر بیش از حد تأکید کنند و بخش‌های دیگر تفکر بشری را نادیده بگیرند. فرهنگ بشری را نباید تقطیع کرد، هرچند می‌توان آن را تلخیص کرد. اگر در جامعه‌ای در یک یا دو حوزه ترجمه‌های زیادی انجام ‌شود اما در حوزه‌های دیگر ترجمه‌ها بسیار کمتر باشند، آن زمان ترجمه صورتی کاریکاتوری به خود می‌گیرد. برای اینکه چنین نشود، باید در هر حوزه کتاب‌هایی داشته باشیم که از بالا به آن حوزه نگاه می‌کنند، یعنی تصویری کلی از آن حوزه به‌دست می‌دهند.

دیگر آنکه باید آثار هر متفکر ترجمه شود، اما برای فهم هر متفکر آثار او کافی نیست بلکه آثاری را هم که درباره هر متفکر هستند نیز باید ترجمه کرد. همچنین کتاب‌هایی هم که در نقد هر متفکر نوشته ‌شده‌اند باید ترجمه شوند. در این صورت است که وزن هر متفکر مشخص می‌شود. سرانجام اینکه کتاب‌هایی هم که اندیشه هر متفکر را ساده‌ سازی می‌کنند باید ترجمه شوند. ساده‌ سازی باعث می‌شود که جامعه دچار تأخیر فرهنگی نشود.

 شرط دوم، درباره ویژگی‌های مترجم است. همه می‌گویند که مترجم باید زبان مبدأ و مقصد را خوب بداند اما این به این معنا است که مترجم ظرفیت‌های بالقوه زبان را بشناسد.

دیگر آنکه، برای اینکه ترجمه خوب باشد مترجم یا باید به خدایی ناظر که ناقد و بصیر است و مو را از ماست می‌کشد باور داشته باشد یا باید وجدان اخلاقی‌ زنده و بیدار داشته باشد یا از رسوایی پیش مردم بترسد. زمانی این محقق می‌شود که در جامعه «نقد» در کار باشد. در کشور ما نقد وجود ندارد مافیای نقد وجود دارد.

نکته دیگر این است که ما در علوم‌انسانی هم مانند علوم‌تجربی و ریاضی باید به اصطلاحاتی که نزد همگان تثبیت‌ شده‌اند برسیم تا ترجمه‌های خوبی داشته باشیم. ترجمه‌ها باید به یک‌زبان تثبیت‌ شده برسند. مترجمان از اینکه از هم بیاموزند باید استقبال کنند. نباید فکر کنیم که زیر دِینِ دیگران بودن بد است. اینشتین می‌گوید من روی دوش غولان هستم من کار مهمی نکرده‌ام. اگر خودمان غول نیستیم چه اشکالی دارد که روی دوش یک غول باشیم.

هر که گریزد ز خراجات شاه

بارکش غول بیابان شود

 

* سینا میرزایی متن ویرایش و تلخیص شده حاضر را از سخنرانی استاد ملکیان تنظیم کرده است. این سخنرانی با عنوان «ترجمه و تفکر» چهارم بهمن‌ماه در پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات‌فرهنگی ارائه شد.

منبع: روزنامه ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: