علوم موجود؛ اسلامی یا تجویزی

1396/11/8 ۱۰:۱۷

علوم موجود؛ اسلامی یا تجویزی

نشست بررسی و نقد دیدگاه آیت‌ا... جوادی آملی درباره ماهیت علم دینی پنجشنبه پنجم بهمن‌ماه در تالار خواجه نصیرالدین طوسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی قم برگزار شد. در این نشست حجت‌الاسلام سبحانی به نقد نظریه مبادرت کرد و حجت‌الاسلام حمید پارسانیا به تبیین دیدگاه آیت‌ا... جوادی پرداخت و پس از آن به نقدهای حجت‌الاسلام محمدتقی سبحانی پاسخ داد. در ادامه مشروح این گفت‌وگوی علمی را خواهید خواند.




 

  نشست بررسی و نقد دیدگاه آیت‌ا... جوادی آملی درباره ماهیت علم دینی پنجشنبه پنجم بهمن‌ماه در تالار خواجه نصیرالدین طوسی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی قم برگزار شد. در این نشست حجت‌الاسلام سبحانی به نقد نظریه مبادرت کرد و  حجت‌الاسلام حمید پارسانیا به تبیین دیدگاه آیت‌ا... جوادی پرداخت و پس از آن به نقدهای حجت‌الاسلام محمدتقی سبحانی پاسخ داد. در ادامه مشروح این گفت‌وگوی علمی را خواهید خواند.

 پارسانیا: تقریر مختصری از نظریه   

علم دینی و انتساب علم به دین، مساله‌ای است که آیت‌ا... جوادی نزدیک به سه دهه است در این حوزه ارائه مطلب داشته است؛ گاه در حاشیه مطالبی که در رابطه عقل و دین مطرح شد و گاه مستقیم پیرامون مساله علم دینی. اگر به اختصار بخواهم این نظریه را بیان کنم، در چند محور و به چند لحاظ اتصاف علم به دینی بودن از دیدگاه ایشان ممکن و صحیح و قابل‌دفاع است. این جهات متعددی که بیان می‌کنیم گاهی متداخل هستند؛ یعنی علم به جهاتی ممکن است دینی باشد و به جهات دیگری ممکن است دینی نباشد. یکی از این جهات این‌که علم به لحاظ متافیزیک خودش می‌تواند به دینی بودن و غیردینی بودن متصف شود. البته این نظر مبتنی‌بر آن است که علم فارغ از متافیزیک نیست. یعنی سطوح دیگر علوم بی‌نیاز از متافیزیک نیستند و این برابر دیدگاه‌هایی است که به متافیزیک قائل نیستند، مثل حلقه وین یا علم را به‌گونه‌ای معنا می‌کنند که در آن متافیزیک نقشی ندارد. این نظریه مربوط به این است که علوم جزئی فارغ از متافیزیک نیست یعنی یا خود، علم به متافیزیک است یا اگر نباشد باز یک‌سری از اصول و مبانی خودش را از متافیزیک می‌گیرد و بی‌نیاز از این قوانین نیست. پوزیتیویست‌ها و حلقه وین کم‌کم اذعان بر این مساله کردند که آنچه علم و Science - به معنای قرن نوزدهمی آن- است، چنان نیست که صرفا بر مبنای حس و تجربه یا فرضیات آزمون‌پذیر شکل گرفته باشد، بلکه علم مبتنی‌بر مبادی و مبانی‌ای است که اصلا آزمون‌پذیر نیستند، منتها آنها متافیزیک را علم نمی‌دانند و می‌گویند پارادایم‌هایی وجود دارد.

 از جهات مختلفی علم می‌تواند به دینی بودن متصف شود. یکی از این جهات، متافیزیک علم است مبتنی‌بر اینکه علم فارغ از نوعی جهان‌بینی و هستی‌شناسی نیست. لذا ساختار معرفت از خاستگاه و جهان‌بینی‌ای که علم بر آن مبتنی است، متاثر می‌شود.

جهت دوم، دینی بودن یا نبودن به لحاظ موضوع است. اگر موضوع علم خداوند سبحان و اسما و صفات الهی و کار و فعل و امر و فرمان او بود، می‌توانیم علم را به دینی بودن متصف کنیم اما اگر موضوع این‌گونه نبود (یعنی در مورد خداوند و خلقت او نبود) دینی نخواهد بود.

جهت سوم، دینی بودن یا نبودن به لحاظ روش است. اگر روش به‌گونه‌ای بود که وحی و نقل و عقل را هماهنگ با هم به کار گرفت، این علم می‌تواند دینی باشد اما اگر روش علم این ویژگی‌ها را نداشت، به دینی بودن متصف نمی‌شود.

جهت چهارم به لحاظ تجویزی. اگر دین فراگیری علمی را جایز و واجب می‌دانست، این علم دینی است. اگر به‌گونه‌ای بود که به لحاظ تجویزی دین اجازه - تعلیم و تعلم یا استفاده از آن را- نمی‌داد، غیردینی است.

عرض کردیم که این جهات می‌توانند متداخل باشند، یعنی ممکن است علمی به لحاظ متافیزیکی دینی نباشد ولی به لحاظ تجویزی جایز باشد.

جهت پنجم، دینی بودن یا نبودن به لحاظ عالِم است. علم دینی علم مسلمانان است. عالم مسلمان است که از علم با ارزش‌های خودش استفاده می‌کند. این معنا برای دینی بودن قابل دفاع نیست.

به لحاظ فرهنگی و تاریخی و تمدنی هم این بحث از علم دینی یا غیردینی قابل‌پیگیری است.

 سبحانی: 3 مرتبه نقد از نظریه

حضور ما در این جلسه به احترام موضوع «علم دینی» و «اسلامی‌سازی علوم» است و نیز به احترام صاحب نظریه، آیت‌ا... جوادی‌آملی که در عرصه‌های مختلف، نظریه‌پردازی کرده  و خوشبختانه در این نظریه هم از سال‌های گذشته دغدغه‌مند بوده‌ و به آن پرداخته است. احترام به عالمان، تکمیل کار ایشان است و نقد را نباید به معنای تنقیص دانست.

این نقد را در سه لایه می‌خواهم ارائه کنم. لایه اول این است که نشان بدهم در درون این نظریه مطالب و موضوعاتی هست که این چهار مورد (یعنی این مطلب را که علم به چهار لحاظ موضوع، روش، جهان‌بینی و کاربرد، دینی و غیردینی دارد) را نقض می‌کند و از یک تناقض یا حداقل ابهام درونی برخوردار است. این نظریه از یک سو به ما می‌گوید جهان‌بینی نظری در دانش موثر است اما بیانی در توضیح می‌آورند که این توضیح را نفی می‌کند. می‌فرماید موضوع دانش فعل خدا و خلقت است و به این ترتیب حتما باید حیثیت فاعلی و علت غایی در نظریات و حوزه‌های دانش ملحوظ باشد ولی جلوتر که می‌رویم استاد این را نفی می‌کند و می‌فرماید که هیچ ضرورتی ندارد و حتی اگر کسی سکولار و منکر خلقت باشد و معتقد باشد که این جهان طبیعت است و با نگاه طبیعت این جهان را مطالعه کند، باز آن علم، اسلامی است.

یا درخصوص روش گفته شده که روش باید دینی باشد و جمع میان عقل و وحی کند ولی در عمل مبنایی برای روش‌شناسی علم گذاشته شده که همین علم موجود و مبتنی‌بر تجربه و فرآیند دستیابی به محسوسات و حقایق عالم طبیعت را تایید می‌کند و نهایتا به ما می‌گوید دغدغه‌مند طبیعت نباشید و اگر عالمان تجربی جدید اطمینان پیدا کردند که این گزاره واقعیت دارد، این حجت است و کاشفیت دارد و اسلامی بودن علم هم بیش از این نیست.

این نظریه به‌ هرحال روشن نمی‌کند که آیا در نظر گرفتن علت فاعلی و غایی جزء اسلامی بودن دانش هست یا نه. این نظریه روشن نمی‌کند که آیا به صرف اطمینان، اگر ما به واقعیتی رسیدیم، این واقعیت جزء حقیقت و اسلامی بودن هست یا نه.

لایه دوم نقد من ناکارآمدی این نظریه نسبت به «دانش‌های موجود تجربی» است. امروز وقتی سخن از علم می‌گوییم (اعم از دانش تجربی یا دانش انسانی)، با واقعیتی بیرونی از دانش سر و کار داریم. ما که قرار نیست از یک دانش فرضی سخن بگوییم. این دانش سابقه و تاریخی دارد و به صورت خاصی در محافل آکادمیک، پژوهش و تعلیم و تعلم می‌شود. در بخش دوم می‌خواهم نشان دهم این نظریه دور از دنیای دانش موجود، به نظریه‌پردازی درباره علم و علم دینی پرداخته است. تصویری که در اینجا از دانش تجربی ارائه شده، تصویری است که بوعلی یا ملاصدرا از دانش تجربی دارند. گویا تصور شده هنوز در دانش تجربی همان مباحث استقراء و تمثیل برقرار است و قرار است استقراء را از طریق برهان، به یک علم یقینی برگردانیم. به صراحت استاد می‌فرماید اگر به «علم» (یقین ضروری و حاصل برهان) رسیدیم یا به «علمی» (یعنی به اطمینان) رسیدیم، در این دو صورت، به علم رسیده‌ایم اما اگر از فرضیه‌ها سخن گفتیم و دانش در حد فرضیه باقی ماند، این اساسا علم نیست. ما در نقطه مقابل می‌گوییم آنچه در دانش تجربی وجود دارد، نه استقراست و نه کسی تجربه را به برهان برمی‌گرداند. امروز منطق تولید دانش -حداقل در بخش بزرگی از دانش‌های طبیعی و انسانی- خلق فرضیه‌ها و در باب واقعیت به آزمون‌زدن آنها و نشان دادن کارآمدی و تاثیر آنهاست. اگر بخواهیم بسیار معتدل بیندیشیم و نظریه افزارانگاران را در حوزه دانش کنار بگذاریم، نظریه پست‌مدرن‌ها و آنها که اساسا به غیرعقلانی بودن دانش معتقدند -که امروز بخش زیادی از فیلسوفان علم بر این راه رفته‌اند- را کنار بگذاریم و بگوییم در حوزه science یک واقعیت‌گرا هستیم و صحنه علم را واقعی می‌بینیم، اگر این‌گونه بخواهیم ببینیم، معتدل‌ترین داوری این است که دانش مرهون درانداختن فرضیه‌ها، ایجاد فرضیه‌های رقیب برای فرضیه‌های گذشته، گرفتن آزمون از اینها در محیط‌های عینی و بعدا به یک نوع معرفت نسبی رسیدن است.

امروز در علم نه از «علم» – به معنی یقین ضروری- سخنی می‌گویند نه از «اطمینان» سخن گفته می‌شود و اصلا دانش بدون فرضیه کارش جلو نمی‌رود. حتی اگر این نظریه در مقام فرضیه ذهنی هم درست باشد، هیچ ارتباطی به واقعیت دانش امروز ندارد. اتفاقا اگر قرار باشد که ما لازمه این سخن را بگیریم، خلاف نتیجه‌ای که استاد می‌گیرد -که باید بیاییم تصدیق کنیم که دانشمندان همه دارند فعل خدا را تصویر می‌کنند، پس خوب است و مشغول باشید و کار خود را ادامه دهید- به دست خواهد آمد. اگر لوازم سخن را در نظر بگیریم، اتفاقا لازم است کل بساط علم را جمع کنید چون همه مبتنی‌بر فرضیه است و هیچ‌کدام نه به «علم» می‌رسند نه به «علمی» و از نو باید یک دستگاه تولید دانش راه بیندازیم. این لایه‌ دوم نقد من بود. می‌خواهم بگویم این نظریه ناظر به واقعیت موجود دانش‌های تجربی نیست و هیچ‌گونه کارایی -به اعتقاد بنده- در ارتباط با وضعیت امروز و نسبت میان حوزه و دانشگاه و تولید علم دینی و امثالها ندارد.

لایه سوم نقد من این است که بپذیریم اصل نظریه درست و خالی از هرگونه ابهام و نیز بپذیریم این نظریه کارآمد هم هست و واقعا به علم موجود می‌پردازد. عرض من این است که این نظریه نه‌تنها نظریه‌ای در باب علم دینی نیست بلکه نظریه‌ای است که معتقد است علم، دینی و غیردینی ندارد. عزیزانی این نظریه را چنین توصیف کرده‌اند – خود استاد هم فرموده‌است- که گویا اگر ما این نظریه را پیاده بکنیم به یک نظریه در باب علم دینی می‌رسیم و تشخیص می‌دهیم که این دانش‌ها دینی است و این دانش‌ها غیردینی. من از آن ابهامات اولیه و اینکه این نظریه اصلا ربطی به دانش موجود ندارد غمض عین کردم. اگر این نظریه را قرار باشد در حوزه دانش امروز پیاده کنیم، لازمه او این است که تمام این دانش‌ها اسلامی است. به همین معنا همه این دانش‌ها اسلامی نیست چون این نظریه به ما می‌گوید اصلا اسلامی بودن و غیراسلامی بودن در حوزه علوم تجربی، بی‌معناست.

بارها تصریح شده است و گذشته از تصریحش، لازمه این نظریه این است که هر کسی براساس روش تجربی -روشی که علم‌آور است- به پدیده‌های علمی نگاه علمی کند- به تعبیر استاد دچار وهم و خیال نشود- در آزمایشگاه با دقت مناسبات پدیده‌ها را ببیند و به یک اطمینانی برسد، این علم، علم اسلامی است. خواه آن کسی که این علم را تولید می‌کند ملحد باشد-به صراحت استاد- خواه سکولار یا مومن. اصلا مومن بودن یا الحاد یا نگاه سکولار، هیچ ارتباطی به اسلامی یا غیراسلامی بودن این نظریه ندارد. استاد تصریح می‌فرماید اصل صحت- گاهی می‌گوییم حجیت- این گزاره علمی، در اسلامی بودن او کافی است. اصلا علت اینکه ما می‌گوییم این گزاره تجربی اسلامی است، آن است که گزاره «صحیح» است. صحیح است را از کجا به دست می‌آوریم؟ در حوزه هست‌ها و نیست‌ها در علم تجربی، از اطمینان به دست می‌آوریم. اطمینانی که برخاسته از همین روش‌های معمول در حوزه تجربی است. می‌خواهم عرض کنم در رتبه سوم این نظریه که به ظاهر می‌خواهد بگوید تمام علوم را ما اسلامی کردیم و به شما راهی نشان دادیم که فرق بین علوم اسلامی و غیر اسلامی را روشن کنید، به عکس تمام پیکره دانش بشری را اسلامی می‌داند؛ به این ترتیب ناخودآگاه علم سکولار را به ساحت معرفت راه می‌دهیم.

این نظریه بهترین مجوز است که ما بگوییم آنچه را که امروز به‌عنوان علم سکولار - بعضی از عزیزان‌مان به علم سکولار قائلند و بنده هم به آن اعتقاد دارم- می‌شناسیم، تمام اینها را بیاوریم تحت این نظریه و بگوییم تماما اسلامی است و خیال‌تان راحت باشد و مشکلی ندارد. می‌خواهم بگویم نتیجه این نظریه این نیست که ما دانش‌ها را در سطح دانش‌های جوامع علمی به اسلامی و غیراسلامی تقسیم کردیم. ما این دانش‌ها را به درست و نادرست و صادق و ناصادق تقسیم کردیم و صادق بودن هم یعنی روش‌های معمول و متداول را اجرا کند و ما را به اطمینان برساند و همین مقدار کافی است. اگر این اتفاق افتاد صادق است، اگر صادق شد اسلامی است پس به همه علوم می‌توانیم بگوییم اسلامی است. به یک معنا هم فرموده‌اند دیگر در باب علوم نباید گفت اسلامی است یا غیراسلامی، بلکه باید گفت درست و نادرست. می‌خواهم بگویم این نظریه عملا محملی است (طبعا استاد چنین منظوری ندارند) اما حداقل محمل و مبنایی است برای اینکه ما به همه علوم سکولار موجود، مهر اسلامی بزنیم و خیال خودمان را راحت کنیم. من در این سه لایه نقد دارم و هر بخشش را فرمودید مستنداتش را می‌خوانم.

 پارسانیا: تجویز و انتقاد

قبل از ورود به بحث، این نکته را بیان می‌کنم که بنده بر آن اساس برداشتی که از نظر استاد دارم، صحبت می‌کنم. براساس آنچه در نظر دارم محورها را ذکر کردم؛ چون استاد گاه در مقاطع مختلف و بنا بر دلایل بیرونی، گاهی بر موضوع گاهی بر متافیزیک و... تاکید داشته‌اند. به‌هرحال این برداشتی بود که از مرور مباحث ایشان داشتم.

بنده رویکرد استاد را مبتنی‌بر مبانی‌ای دیدم که جریان فکری خاصی در جهان اسلام را نمایندگی می‌کنند. مبتنی‌بر مبانی فکری ایشان و لوازم و پیامدهایش، مبتنی‌بر آن اصولی که گفته شد، قاعدتا ایشان science و علوم تجربی را فارغ از متافیزیک نمی‌دانند و اصلا مشاهده حسی امکان صدور حکم را بدون زمینه قبلی متافیزیکی ندارد. لذا رویکرد پوزیتیویست‌ها -که قائلند معرفت از فرضیه و مشاهده و آزمون و قانون و نظریه شکل می‌گیرد- با توجه به آن مبنا مقبول نخواهد بود. حالا اگر عبارت‌هایی را بیان می‌کنند که خلاف آن مساله است، باید آن عبارت‌ها را دید و اگر تهافتی هست باید بحث کرد اما اقتضای آن مبنا این خواهد بود که عرض کردم.

همچنین به لحاظ روش و تجویزی بودن، مبانی در کار است. در مورد ناکارآمدی، این مساله قدری به جهات مختلفی که برای اتصاف علم به دینی بودن وجود دارد، برمی‌گردد. یک بحث تجویز قضیه است. به لحاظ تجویزی ناگزیر از عمل هستیم و به لحاظ تجویزی احتمال و محتمل، قوت و قدرت احتمال و محتمل را نگاه می‌کنیم. مریض شدیم یا می‌خواهیم فرزندمان که مریض شده را مداوایش کنیم. این نظریاتی که وجود دارد و روی مبانی مختلف متافیزیکی شکل گرفته و می‌دانیم مبنایشان هم دینی نیست ولی می‌دانیم کارآمد است (گرچه کارآمدی دلیل بر درستی نظریه نیست چون ممکن است این کارآمدی لازم اعم آن نظریه باشد) اما در عمل ما نمی‌توانیم صبر کنیم و تا آن نحو پزشکی مبتنی‌بر آن مبانی شکل‌ نگرفته پیش این پزشک نرویم. یک احتمال عقلایی کافی است که ما موظف باشیم به خیلی از این دانش‌هایی که وجود دارد، تمسک کنیم.
برداشت من این بود که بحث از کارآمدی در مواجهه با موضوع نیست. فرض می‌کنیم کارآمد هست و با منطق تجویزی از آن علوم استفاده می‌کنیم. این معنایش آن نیست که نقد متافیزیکی و نقد موضوعی و روشی نداشته باشیم.

از طرف دیگر باید فرهنگ را نسبت به مبادی متافیزیکی آن نظریه مصونیت ببخشیم. این دو نکته جدای از هم هستند. به لحاظ عمل مدارا کردن با وضع «علم موجود» به معنای این نیست که رویکرد انتقادی به لحاظ روش و... را نداشته باشیم. لذا این نظریه در رویکرد انتقادی داشتن به همان علمی که در عمل تجویز می‌شود نیز کارآمد است.

آنچه در بخش سوم مطرح شد، یعنی اینکه نظریه به سکولار بودن و نبودن علم قائل نیست و علم را علم سابق می‌داند، نیز قابل‌بحث است. این نظریه قائل است که علم جز علم اسلامی نیست و علم برای اینکه علم باشد باید مبتنی‌بر متافیزیک الهی باشد و باید موضوع خود را اعم از اینکه در عرصه تکوین است یا تشریع، خلقت یا فرمان، [اخذ کند]. عقل حکم نمی‌کند، عقل فرمان الهی را در عرصه تشریعی و فعل الهی را در عرصه تکوینی کشف می‌کند. علم حیثیت صدق و کذب دارد و علم صادق، حتما اسلامی است. البته اگر کسی نه با این متافیزیک و نه با آن روش کار می‌کند و پیش می‌برد و به لحاظ عملی کارآمد است، دلیل بر این نیست که در معرض انتقاد نباشد. علم نوری است که حقیقت را نشان می‌دهد و این نور در معرض دریافت همه انسان‌ها هست و اگر علم حقیقت را نشان می‌دهد، در مقام ذات خود نه سکولار است نه دینی، ولی اگر حقیقت را نشان می‌دهد، به لحاظ آنچه نشان می‌دهد حتما دینی است. این علم هم حق را نشان می‌دهد و هم در بحث‌های تکلیفی‌اش حق‌پرستی و خداپرستی را اقتضا دارد. علم به لحاظ حقیقت خودش علم است اما از کجا آغاز می‌شود و اولین معلومش چیست؟ از خداوند سبحان، حق سبحانه و تعالی.

اولین یقین‌هایی که ما داریم مثل اصل امتناع تناقض، از جانب حق می‌آید و گزاره‌های نخستینی که براساس متافیزیک الهی و معرفت‌شناسی که داریم [ابتدای علم است]. این معرفت‌شناسی از درون علم می‌جوشد و خود را نشان می‌دهد. علم از درون خودش بطلان نگاه ماتریالیستی یا پوزیتیویستی را نشان می‌دهد. کما اینکه نگاه پوزیتیویستی که در قرن نوزدهم ادعا می‌کرد که علم چیزی است که از مشاهده و... به دست می‌آید عملا به فروپاشی علم منجر شد و دانسته شد که اصلا مشاهده و فرضیه به ما شناخت یقینی نمی‌دهد و عوامل معرفتی دیگری دخالت دارد. آن عوامل معرفتی دیگر در حوزه علوم دیگری است و آن حوزه، حوزه شناخت خداوند است و وقتی نگاه علم رایج اذعان به این مساله می‌کند آن عوامل را به حوزه فرهنگ و اراده برمی‌گرداند ولی این مبادی مسائل علم دیگری است و آن علم می‌تواند صادق باشد یا کاذب و به این ترتیب صدق و کذب تا آخر در علم حفظ می‌شود. بنابراین از ویژگی‌های این نظریه آن است که ما را از ورطه «نسبی‌انگاری در علم» یا «تقدم اراده بر علم» حفظ می‌کند.
 

 

منبع: فرهیختگان

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: