آسیب‌شناسی قدرت در اندیشۀ مولانا / دکتر احمد کتابی - بخش نخست

1396/8/1 ۱۰:۱۰

آسیب‌شناسی قدرت در اندیشۀ مولانا / دکتر احمد کتابی - بخش نخست

مولانا جلال‏ الدین محمد بی‏گمان سرآمد عارفان ایران‌زمین است و آثار جاویدانش به‏ ویژه مثنوی معنوی گنجینۀ عظیم و بی ‏بدیل معارف الهی و دقایق عرفانی. به‌رغم این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحث عرفانی، مولانا از توجه و پرداختن به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر مسئله‏ ای در زمینۀ مسائل و مباحث گوناگون انسانی مخصوصا در حیطۀ خودشناسی و کشف و دریافت ناشناخته ‏ها و ناپیداهای روح آدمی می ‏توان یافت که از نگاه ژرف‏کاو و تیزبین وی دور و مغفول مانده باشد.

 

 

درآمد

مولانا جلال‏ الدین محمد بی‏گمان سرآمد عارفان ایران‌زمین است و آثار جاویدانش به‏ویژه مثنوی معنوی گنجینۀ عظیم و بی ‏بدیل معارف الهی و دقایق عرفانی. به‌رغم این تمرکز و استغراق در الهیات و مباحث عرفانی، مولانا از توجه و پرداختن به دیگر موضوعات نیز غافل نمانده است؛ تا آنجا که کمتر مسئله‏ ای در زمینۀ مسائل و مباحث گوناگون انسانی مخصوصا در حیطۀ خودشناسی و کشف و دریافت ناشناخته ‏ها و ناپیداهای روح آدمی می ‏توان یافت که از نگاه ژرف‏کاو و تیزبین وی دور و مغفول مانده باشد.

در این نوشتار بر آنیم تا به بررسی یکی از این مباحث که با انسان‏شناسی و نیز دانش و حرفۀ سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد، بپردازیم: قدرت و آسیب‏های ناشی از آن. در حاشیۀ این موضوع اصلی و محوری، از دو مسئله بسیار مهم دیگر نیز که با موضوع قدرت دارای روابط بسیار نزدیک و مناسبات متقابل و درهم تنیده‏ای است، به‏عنوان مقدمه و زمینۀ بحث، سخن خواهد رفت: شهرت‏جویی و جاه‏طلبی. ضمنا در جای‏جای مقاله به بررسی نقش بسیار مؤثر و تعیین‌کنندۀ ستایشگری (مدح) نابجا در ایجاد و تقویت «خودپرستی» و روحیۀ غرور و تفرعن در ارباب قدرت پرداخته خواهد شد:‏

 

۱ـ شهرت‏‌جویی

دشمن طاووس آمد پرّ او

ای بسا شه را بکشته فرّ او‏

(مثنوی، دفتر یکم: ۲۰۸‏)

از نظر مولانا شهرت‏طلبی و نام‏جویی از جملۀ موانع اساسی آسایش و آرامش آدمی و در بسیاری از موارد، ریشه و منشأ عمدۀ مصیبت‏ها و گرفتاری‏های اوست. از این‏رو، شگفت نیست که وی از شهرت یا به تعبیر او «اشتهار» به «بندی آهنین» تعبیر می‏کند که دست و بال طالب شهرت را می‏بندد و سد راه خوشبختی و پیشروی و مانع نجاح و سداد او می‏شود تا آنجا که برای رهایی از آن، باید رنجها و مرارت‌های بسیاری را متحمل شود.‏

خویش را رنجور سازی زار زار

‏تا تو را بیرون کنند از اشتهار

کاشتهار خلق، بند محکم است

در ره این از بند آهن کی کم است؟

(همان دفتر: ۱۵۴۶ـ ۱۵۴۵‏)

ذیلا از برخی از آفات شهرت‏جویی یاد می‏شود:‏

‏۱ـ۱ـ اظهار امتیاز و ارائۀ کوکبۀ ظاهری غالبا بلای جان آدمی می‏شود: مولانا در نخستین حکایت مثنوی قصۀ پادشاه و کنیزک ضمن ابیاتی چند، از مخمصه ‏ها و بلایایی یاد می‏کند که حُسن شهرت و صاحب امتیاز بودن بر سر موجودات مختلف می‏آورد. شگفتا که هر یک از ابیات مزبور، به تنهایی، تمثیلی مستقل محسوب می‏شود: ‏

دشمن طاووس آمد پرّ او

ای بسا شه را بکشته فرّ او

گفت: من آن آهوام کز ناف من

ریخت این صیاد خون صاف من

ای من آن روباه صحرا کز کمین

سر بریدندش برای پوستین

ای من آن پیلی که زخم پیلبان

ریخت خونم از برای استخوان

‏(همان دفتر: ۲۱۱ـ ۲۰۸‏)

مولانا در جای دیگری از همان دفتر، اواخر حکایت طوطی و بازرگان از زبان طوطی رهیده از قفس به انسانها درس گمنامی می‏دهد و آنان را از عرضۀ هنرها و نمایش امتیازها و برجستگی‏های خود برحذر می‏دارد:‏

گفت طوطی: کو به فعلم پند داد

که: رها کن لطف آواز و وداد

زانکه آوازت تو را در بند کرد

خویشتن مُرده، پی این پند کرد

یعنی ‌ای مطرب شده با عام و خاص

مُرده شو چون من که تا یابی خلاص

‏ دانه باشی، مرغکانت برچنند

غنچه باشی، کودکانت برکنند

دانه پنهان کن، به‌کلی دام شو

‏غنچه پنهان کن، گیاه بام شو

‏(همان دفتر: ۱۸۳۴ـ ۱۸۳۰‏)

‏۱ـ۲ـ شهرت موجب برانگیختن رشک و حسد نسبت به صاحب شهرت می‏شود. دلیل این امر کاملا روشن است: تا زمانی که فردی به هنر و یا فضل و فضیلتی مشهور و انگشت‏نما نشده باشد، کمتر کسی بدو توجه می‏کند و بنابراین، مورد حسادت و بغض هم قرار نمی‏گیرد؛ ولی به محض اینکه برتری و برجستگی او در زمینه‏ای، آشکار و زبانزد شد، بی‏گمان افراد تنگ‏ نظر و اندک حوصله اعم از آشنایان و بیگانگان و حتی یاران قدیم بر او رشک می‏برند و در پوستینش می‏افتند و درصدد دشمنی با او و آزاررسانی به وی برمی‏آیند؛ و از آنجا که ارباب فضل و هنر نوعاً نازک دل و زودرنجند، از حسد و بدخواهی دیگران سخت ملول و آزرده‏ خاطر می‏شوند و درنتیجه، مقدار زیادی از وقت و توان روحی و جسمی آنها مصروف دفاع از خود و دفع حیله‏ گری‏ها و بدگویی‏ های حسودان و بدخواهان می‏گردد. ‏

از دیگر سو، دوستداران و ارادتمندان صاحب شهرت هم، از سر خیرخواهی و ارادت‏ورزی، خویشتن را موظف و ملزم به تحسین و تمجید او می‏شمارند و اوقات وی را به شنیدن ستایش‏ها و احسنت‏ گویی‏ ها و سپاسگزاری از حقوق محبت وی هدر می‏دهند. افزون بر این، این تحسین‏ها و تمجیدها غالبا در روحیۀ صاحب شهرت اثر نامطلوب می‏گذارد و دیر یا زود، وی را به عُجب و تکبر مبتلا می‏سازد. ‏ بنابرآنچه گفته شد، صاحب شهرت نه تنها از جانب دشمن که ازجانب دوست هم، آسیب و زیان می‏بیند (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص۷۲۶ـ۷۲۵). مولانا ضمن قصۀ بازرگان و طوطی، این معنی را با شیوایی تمام بیان کرده است: ‏

هر که داد او حُسن خود را در مزاد

صد قضای بد سوی او رو نهاد

چشم‏‏ها و خشم‏ها و رنگ‏ها

بر سرش ریزد چو آب از مشک‏ها

دشمنان او را ز غیرت‏ می‏درند

دوستان هم روزگارش می‏برند

(همان دفتر: ۱۸۳۷ـ۱۸۳۵‏)

در دفتر پنجم مثنوی نیز حکایت عبرت ‏انگیز دیگری وجود دارد که کم و بیش متضمن همین معناست و عنوان طولانی‏اش گویای مُلخص آن:‏ ‏«قصۀ آن حکیم که دید طاووسی را که پر زیبای خود را می‏کند به منقار، و می ‏انداخت و تن خود را کل و زشت می‏کرد. [حکیم] از تعجب پرسید که: دریغت نمی‏آید؟ [و طاووس در پاسخش] گفت: [دریغم] می‏آید؛ اما پیش من جان از پر عزیزتر است و این عدوی جان من است»:‏

پرّ خود می‏کند طاووسی بـه دشت

یک حکیمی رفته بود آنجا به گشت

گفت: طاووسا، چنین پرّ سنی

بی‏دریغ از بیخ چون برمی‏کنی؟

خود دلت چون می‏دهد تا این حُلل

برکنی، اندازی‌اش اندر وحل؟

‏… برمکن آن پر که نپذیرد رفو

‏روی مخراش از عز‌ای خوبرو

آن چنان رویی که چون شمس ضُحاست

آن چنان رخ را خراشیدن خطاست

(‏دفتر پنجم: ۵۵۹ـ ۵۳۶)

طاووس پس از فراغت از گریه، حکیم را پاسخی بس شایسته می‏دهد:‏

آن نمی‏بینی که هر سو صد بلا

سوی من‌آید پی این بال‏ها؟

ای بسا صیاد بی‏رحمت مدام

بهر این پرها نهد هر سوم دام

‏چند تیرانداز بهر بالها

‏تیر سوی من کشد اندر هوا؟

چون ندارم زور و ضبط خویشتن

زین قضا و زین بلا و زین فتن

آن بهْ آید که شوَم زشت و کریه

تا بوَم ایمن در این کهسار و تیه

(‏همان دفتر: ۶۴۶ـ ۶۴۲‏)

و سرانجام جواب خود را با بیتی حکیمانه حسن‌ختام می ‏بخشد که ضمن آن، زیبایی پرهایش را عامل بروز تکبر و تفرعن و به تبع آن موجب ابتلای به صد بلا و مصیبت دیگر تلقی می‏کند:‏

این، سلاح عُجب من شـد‌ای فتی

عُجب آرد مُعجبان را صد بلا

‏‏(همان دفتر: ۶۴۷)

‏۱ـ۳ـ صاحب شهرت بر اثر حصار غفلتی که اشتهار برگرد او کشیده است، غالبا از واقعیات غافل و دور می‏ماند و در نتیجه دچار غرور و تکبر می‏شود. مولانا در جایی از دفتر پنجم، با استناد و تمثّل به داستان طاووس، انسان‌هایی را که صاحب گونه ‏ای امتیاز و برجستگی هستند، از خطر ابتلای به «خودبرتربینی» و تفرعن برحذر می‏دارد:‏

فتنۀ توست این پر طاووسی‏ات

‏کاشتراکت یابد و قدّوسی‏ات

(‏همان دفتر: ۵۳۵)

با توجه به ملاحظات یادشده، جای تعجب نیست که مولانا تا بدین درجه از شهرت‏ جویی و آفت تحسین و تمجید خلق گریزان و طالب گمنامی باشد. در تأیید بیشتر این معنا، نقل دو روایت از کتاب مناقب‏ العارفین بی‏ مناسبت نیست:‏ «روزی حضرت مولانا رو به یاران عزیز کرده، فرمود: چندان‌که ما را شهرت بیشتر شد و مردم به زیارت ما می‏آیند و رغبت می ‏نمایند؛ از آن روز، باز از آفت آن نیاسودم؛ زهی که راست می‏فرمود حضرت مصطفای ما که: الشهره آفه و الراحه فی الخُمول. (شهرت آفت است و راحتی در گمنامی است) (افلاکی، ۱۹۶۱، ص۲۲۶)‏

باری، مولانا به‌خوبی پی‏برده بود که آفت اشتهار و تعظیم خلق غالبا مایۀ فساد و تباهی جان بشر است و کمتر انسانی می‏توان یافت که نام و آوازه او را فاسد نکند. از این‏رو، همواره خود را می‏شکست و تواضع بلیغ می‏فرمود. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص۷۳۵) ‏

اینک به شاهد مثال گویای دیگری در این خصوص توجه کنید:‏ ‏«شیخ بدرالدین نقاش که از مقبولان خاص حضرت [مولانا] بود، چنان روایت کرد: روزی مصحوب ملک‌المدرسین مولانا سراج‏ الدین تتری رحمهُ‌الله به تفرج می‏رفتیم. از ناگاه به حضرت مولانا مقابل افتادیم که از دور دور تنها می‏آمد. ما نیز متابعت او کرده، از دور در پی او می‏رفتیم. از ناگاه واپس نظر کرده، بندگان خود را دید. فرمود که: شما تنها بیایید که من غلبه را دوست نمی‏دارم و همۀ گریزانی من از خلق، شومی دستبوس و سجدۀ ایشان است. خود هماره از تقبیل دست و سرنهادن مردم به‌جد می‏رنجید و به هر آحادی و نامرادی تواضع عظیم می‏نمود، بلکه سجده ‏ها می‏کرد». (افلاکی، ۱۹۶، ص۱۹۰)‏

 

۲ـ جاه‏‌طلبی و منصب دوستی

بیخ و شاخ این ریاست را اگر

باز گویـم، دفتـری باید دگر

(دفتر پنجم: ۵۲۳‏)

حبّ جاه و منصب از جملۀ نیرومندترین و در عین حال، خطرناک‏ترین انگیزه‏ ها در زندگی آدمی است. مولانا در دفتر پنجم، قوت این انگیزه را بیست برابر قدرت میل به خوراک و تمایل جنسی که بط را مظهر هر دو آنها می‏داند، برآورد می‏کند:‏

حرص بط از شهوت حلق است و فرج

در ریاست بیست چندان است درج

(‏همان دفتر: ۵۱۸)

و در بیتی دیگر، این نسبت را به مراتب بیشتر می‏داند و در مقام مقایسه، شهوت جنسی را به منزلۀ «مار» و «ریاست ‏طلبی» را به مثابه «اژدها» تلقی می‏کند:‏

حرص بـط یکتاست این پنجـاه تاست

حرص شهوت مار و منصب اژدهاست

‏(همان دفتر: ۵۱۷‏)

و به هر تقدیر حبّ منصب و ریاست را، از نظر شرانگیزی و دردسرآفرینی مطلقا با حرص مال و میل به خوراک و شهوت جنسی قابل قیاس نمی‏ شمارد:‏

حرص و حلق و فرج هم خود بدرگی است

لیک منصب نیست، آن اشکستگی است

(همان دفتر: ۵۲۱) ‏

مولانا، در یک‏جا، گمراهی ابلیس را که موجب طرد او از بارگاه الهی شد، ناشی از احساس تکبر و جاه‏ طلبی او می‏داند:‏

زلّت آدم ز اشکم بود و باه

وان ابلیس از تکبر بود و جاه

لاجرم او زود استغفـار کرد

وان لعین از توبه استکبار کرد

(همان دفتر: ۵۲۱ـ۵۲۰)

و در جایی دیگر، ریاست‏ جویی را اسبی سرکش قلمداد می‏کند که در زبان عربی «شیطان» خوانده می‏شود و سپس، آن را مستحق لعنت می‏شمارد:‏

اسب سرکش را عرب شیطانْش خواند

نی سُتوری را که در مرعی بماند‏

شیطنت گردن‌کشـی بُد در لغت‏

مستحق لعنت آمد این صفت

(‏همان دفتر: ۱۵۴۶ـ ۱۵۴۵)

پس از این توضیحات کلی، اینک به بررسی بعضی از خصایص اساسی حبّ جاه و منصب از دیدگاه مولانا، به ‏ویژه در حوزۀ سیاست و حکمرانی، پرداخته می‏شود: شگفتا که مولانا جملۀ این خصایص را که عصاره و ثمرۀ تجربیات و یافته‏ های خردمندان و فرزانگان بشریت طی قرون و اعصار متمادی است، ضمن فقط چند بیت خلاصه و ارائه کرده است که ذیل عناوینی ارائه می‏شود: ‏

 

‏۲ـ۱ـ انحصارجویی و تمامیت‏طلبی

جاه‏ طلبان و منصب‏ دوستان نوعاً انحصارطلب و تمامیت‌خواه ‌هستند و وجود شریک و رقیبی را برنمی‏تابند:‏

صد خورنده گُنجد اندر گرد خوان

دو ریاست‏جو نگنجد در جهان

(‏همان دفتر: ۵۲۶)

که یادآور سخن حکیمانۀ سعدی در گلستان است که: «ده درویش ‏در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند.» در همین زمینه، مولانا ضمن داستان مربوط به حضرت موسی(ع) و فرعون، متذکر نکتۀ بسیار مهمی شده است: صاحبان قدرت و سلطنت چه بسا ممکن است ذاتا و فطرتا انسان‌هایی رئوف و نیکوکار باشند، اما همین که مسئلۀ دستیابی به قدرت و یا حفظ آن پیش می‏آید، یکباره تغییر ماهیت می‏دهند و چنان به خشونت و بی‏رحمی گرایش می‏یابند که به‌راحتی طومار زندگی رقیب را، حتی بدون اینکه کمترین گناهی از او سرزده باشد، درهم می‏پیچند: ‏

چونک شاهی دست یابد بر شهی

بُکشدش یا باز دارد در چهی

(دفتر چهارم: ۲۷۵۱‏)

اما:‏

ور بیابـد خستـۀ افتـاده را

مرهمش سازد شه و بدهد عطا

(همان دفتر: ۲۷۵۲‏)

مولانا سپس درصدد توجیه و تعلیل این دو برخورد متناقض برمی‏آید و خشونت معمول از طرف پادشاه در حق رقیبش را نتیجۀ تأثیر زهر تکبر و تفرعن می‏شناسد: ‏

گر نه زهر است آن تکبر، پس چرا

کُشت شه را بی‏گناه و بی‏خطا؟

وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت؟‏

زین دو جنبش زهر را شاید شناخت

(همان دفتر: ۲۷۵۴ـ ۲۷۵۳)

باری! این همه فساد و تباهی، جملگی، از تفضّل! ربّ قدرت است و از عواقب نامیمون آن.‏

 

۲ـ۲ـ سترونی حکمرانی

سودای کسب مقام و ریاست و دغدغۀ تثبیت و حفظ آن، در بسیاری از موارد موجب می‏شود که ارباب جاه و قدرت همۀ خطوط قرمز اخلاقی و انسانی را پشت سر گذارند و از فرط نگرانی و بیم دستیابی رقیبان احتمالی و یا خیالی به قدرت، نزدیکترین یاران و حتی خویشاوندان خود را از میان بردارند. از این‏رو گفته ‏اند: الملکُ عقیم (یعنی حکمرانی سترون عقیم است و برای خود خویشاوند و فرزندی نمی‏شناسد):‏

آن شنیدستی که الملک عقیم؟ر قطع خویشی کرد مُلکت جو ز بیم (‏دفتر پنجم: ۵۲۸‏)

به باور مولانا، جاذبۀ قدرت و حبّ جاه و ریاست در طبایع انسانی به درجه‏ای قوی و بلامنازع است که گاه می‏شود که از دو رقیب قدرت، هیچ‏یک نمی‏خواهد دیگری زنده بماند و نیز پادشاهی پدرش را به قتل می‏رساند مبادا که در سلطنت با او رقابت و شرکت کند:‏

آن نخواهد کاین بود بر پشت خاکر ‏تا ملک بُکشد پدر را ز اشتراک (‏همان دفتر: ۵۲۷‏)

مولانا سپس با توسل به تمثیلی هوشمندانه، جاه‏طلبی و قدرت‌دوستی را به آتش شعله‏ کشی تشبیه می‏کند که اگر مانعی بر سر راهش قرار نگیرد، همه چیز را در لهیب خود می‏سوزاند و نابود می‏کند: ‏

که عقیم است و ورا فرزند نیستر همچو آتش با کسش پیوند نیست (همان دفتر: ۵۲۹‏)

 

‏۲ـ۳ـ «خودخوری» و «خویش‏کُشی» قدرت

نکتۀ بسیار مهم دیگری که مولانا از تشبیه حبّ جاه و قدرت به آتش مد نظر داشته، خصیصۀ «خودخوری» و «خودسوزی» قدرت است: قدرت پس از آنکه همۀ دشمنان داخلی و خارجی خود را از میان برداشت، به سراغ «خودی‏ها» می‏رود و به اصطلاح به «خودزنی» و «خویش‏ کُشی» می‏پردازد و این، واقعیت تلخی است که متأسفانه در عملکرد بسیاری از مستبدان و پادشاهان جبار گذشته نسبت به نزدیکان و خویشاوندان خویش و نیز در تصفیه‏ های خونین در جریان نهضت‏های اجتماعی و سیاسی مصداق تام داشته و جملۀ معروف «انقلاب‌ها فرزندان خود را می‏خورند»، گویاترین وصف حال آن است. ‏مولانا در بیت زیر، همین فرایند را منتها به‏ گونه و تعبیری دیگر، بیان کرده و انصاف را که در بیان آن، عُلوّ معنی و فصاحت و بلاغت کلام را به نیکوترین وجه جمع‏آورده است:‏

هر چه یابد او بسوزد بردَردر ‏چون نیابد هیچ، «خود را می‏خورد» (همان دفتر: ۵۳۰‏)

در ابیات بعدی، مولانا راه رهایی از بلای جاه ‏طلبی و قدرت‌دوستی را بدین شرح بیان می‏دارد: اگر می‏خواهی از آسیب دندان عفریت جاه و مقام رهایی یابی، باید انانیّت و منیّت را در وجود خود نابود کنی و به تعبیر دیگر باید «هیچ» شوی. در این صورت، جاه‏طلبی در تو پدید نمی‏ آید و از شرّ آن خواهی رست:‏

هیچ شو واره تو از دندان اور رحم کم جو از دل سندان او

چون که گشتی هیچ، از سندان مترسر هر صباح از فقر مطلق گیر درس ‏(همان دفتر: ۵۳۲ـ۵۳۱‏)

و در جایی دیگر، امنیت و سلامت را در تواضع‌پیشگی، حاشیه‏ گزینی و احتراز از سروری‏جویی می‏داند که از قدیم گفته ‏اند: کس نیاید به جنگ افتاده.

چون شکستـه می‏رهد، اشکسته شور امن در فقر است اندر فقر رو

…مهتری نفط است و آتش ‌ای غویر ای برادر، چون بر آذر می‏روی؟

هرچ او هموار باشد با زمینر ‏تیرها را کی هدف‏ گیرد؟ ببین

‏سر برآرد از زمین آنگاه اور ‏چون هدفها زخم یابد بی‏رفو (دفتر چهارم: ۲۷۶۲ـ ۲۷۵۷‏)

و سرانجام به این نتیجه‏ گیری خردمندانه می‏رسد که بالاترنشینی، مستلزم آسیب‏ پذیری بیشتر است:‏

نردبان خلق این ما و منی استر عاقبت زین نردبان افتادنی است

هر که بالاتر رود، ابله ‏تر استر ‏کاستخوان او بتر خواهد شکست ‏(همان دفتر: ۲۷۶۴ـ۲۷۶۳‏)

 

‏۲ـ۴ ارباب جاه و قدرت حتی در اوج اقتدار و حاکمیت اسیرانی بیش نیستند

از دیدگاه مولانا حاکمان و قدرتمندان حتی در صورت برخورداری از اقتدار بلامنازع در نهایت، اسیران و بندگانی هستند که خود از اسارت و بندگی خویش بی‏خبر و غافلند:‏

کاین زمان هستید خود مملـوک مُلکرمالک و مُلک آن که بجهید او ز هُلک

باژگونه‏ ای اسیر این جهانر نام خود کردی امیر این جهان

‏ای تو بنده‌ی این جهان، محبوس جانر ‏چندگویی خویش را خواجه‌ی جهان؟ (‏‏همان دفتر: ۶۵۲ـ ۶۵۰‏)

 

‏۲ـ ۵ مقامات و مناصب دنیوی به منزلۀ چوبۀ دار است!‏

از دیدگاه مولانا «مناصب دنیوی نوعی عذاب است که عذب(=گوارا) می‏نماید و ناری است که نور جلوه می‏کند و شرنگی است که شهد پنداشته می‏شود»… خداوند امثال فرعون را بدین مناصب می‏رساند و شهرۀ آفاق می‏گرداند تا همگان احوال آنان را مشاهده کنند و اهل عبرت و بصیرت از سرنوشت شوم ایشان درس گیرند و توسن جاه ‏طلبی و مسندنشینی خود را مهار کنند؛ چرا که اکثریت قریب به اتفاق نفوس، بالقوه فرعون‏اند، منتها فرعونی که به تعبیر نغز و بدیع استاد زمانی عجالتا نه «فرّ»ی دارد و نه «عونی»! ‏با توجه به مراتب یادشده، مولانا منصب‏های دنیوی را به مثابه چوبه‏ داری تلقی می‏ کند که ارباب قدرت و جاه، دیر یا زود، بر آن آویخته می‏شوند.‏

در جایی دیگر، مولانا واژۀ «دولت» به مفهوم حکومت یا حکمرانی را به طنز، مرکب از دو بخش: «دو» (از مصدر دویدن) و «لت» (به‌معنای‌سیلی) می‏شمارد که شیفتگانش را جز دویدن و سیلی خوردن کاری و سرانجامی نیست» (زمانی، فیه مافیه، ص۴۷۱و۳۳)‏

 

۳ـ عُجب (غرور) ناشی از قدرت

‏«قدرت فساد می‏آورد و قدرت مطلق، فساد مطلق!»‏

(جان امریچ ادوارد دالبرگ)

شناخت ماهیت قدرت نامحدود و خصیصۀ فسادپذیری آن، غالبا از دستاوردهای تمدن مغرب‏زمین طی چند سدۀ گذشته و حاصل تلاشها و خردورزی‏های اندیشمندان و صاحب‏نظرانی نظیر منتسکیو، ولتر، ژان‏ژاک روسو، بنجامین فرانکلین، جان لاک و امثال آنها شمرده می‏شود؛ ولی واقعیت این است که آشنایی انسان‌ها با قدرت نامشروط و نامقید و عوارض و توالی فاسد آن سابقه‏ای به قدمت بشریت دارد.‏ در فرهنگ و ادب فارسی نیز توجه به موضوع قدرت و ضرورت تحدید و تقیید آن بی‏سابقه نیست و در گوشه و کنار آثار منثور و منظوم متفکران و سخنوران بزرگ ایران‌زمین نظیر فردوسی، ناصرخسرو، مولوی، سعدی، عبید زاکانی، پروین اعتصامی و امثال آنها، در این باره ملاحظات و اشاراتی شایان توجه و تأمل، هرچند به‏ صورت غیرنظام‏ مند، مشاهده می‏شود که شاید عالمانه ‏ترین و گویاترین آنها متعلق به مولوی باشد. ‏

در این قسمت، ذیل عنوان‌هایی چند، به بررسی و تحلیل اندیشه‏ های مولانا دربارۀ عُجب قدرت و علل و عوامل موجبه و مشددۀ آن پرداخته می‏شود:‏

 

‏۳ـ۱ـ آثار متقابل قدرت و غرور

لازمه و اقتضای قدرت، به‏ویژه اگر نامحدود و صاحبش مسئولیت‏ ناپذیر و غیرجوابگو باشد، ابتلای به درجه‏ ای از خود برتربینی و تفرعن است که شدت و ضعف آن، برحسب شرایط و مقتضیات و نیز روان‏شناسی صاحبان قدرت، تفاوت می‏ یابد. مبنای این ملازمه و اقتضا را باید در حُبّ نفسی جستجو کرد که کم ‏و بیش در فطرت همۀ آدمیان، و از جمله ارباب قدرت، سرشته شده است و بالطبع در شرایط کسب قدرت، زمینۀ بروز و حصول و امکان تقویت بیشتری می ‏یابد. ‏این غرور ناشی از قدرت، به نوبۀ خود، تمایل به کسب قدرت بیشتر را پدید می‏آورد و این تمایل، مجدداً منشأ بروز غرور بیشتر می‏شود و این جریان یا حلقۀ معیوب، در صورت مواجه نشدن با مانعی جدی، می‏تواند همچنان ادامه یابد و به مراحل خطرناکی برسد. ‏

منبع: روزنامه اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: