فلسفه؛ تفکر است نه پژوهش / رضا داوری اردكانی – بخش اول

1396/7/25 ۰۹:۱۷

فلسفه؛ تفکر است نه پژوهش / رضا داوری اردكانی – بخش اول

علم در صورت و معنی جدیدش با فلسفه تفاوت دارد و با آن نباید اشتباه ‌شود زیرا نه مسائل فلسفه مسائل علم است و نه در فلسفه روش پژوهش علمی به كار می‌رود. (البته در فلسفه‌ها و در تاریخ فلسفه می‌توان پژوهش كرد ولی فلسفه تفكر است، پژوهش نیست.) با توجه به اینكه اعتبار علم در نظر همگان مسلم است چه بسا كسانی بگویند اگر در فلسفه روش پژوهش علمی به كار نمی‌رود برای آن اعتباری نمی‌توان قایل شد و نباید به آن اعتنا كرد. البته این حكم عجیبی است كه بگوییم اگر فلسفه با علم یكی نیست نباید به آن رو كرد.

 

 

علم در صورت و معنی جدیدش با فلسفه تفاوت دارد و با آن نباید اشتباه ‌شود زیرا نه مسائل فلسفه مسائل علم است و نه در فلسفه روش پژوهش علمی به كار می‌رود. (البته در فلسفه‌ها و در تاریخ فلسفه می‌توان پژوهش كرد ولی فلسفه تفكر است، پژوهش نیست.) با توجه به اینكه اعتبار علم در نظر همگان مسلم است چه بسا كسانی بگویند اگر در فلسفه روش پژوهش علمی به كار نمی‌رود برای آن اعتباری نمی‌توان قایل شد و نباید به آن اعتنا كرد. البته این حكم عجیبی است كه بگوییم اگر فلسفه با علم یكی نیست نباید به آن رو كرد. فلسفه با موضوعش كه «وجود» است و روش خاصی كه دارد نمی‌تواند علم تحصلی و از سنخ ریاضی و فیزیك و بیولوژی زمان كنونی باشد. علم سودمند است اما نمی‌دانیم سود فلسفه چیست ولی به صرف اینكه علم، سودمند است نمی‌توان فلسفه را لغو و زاید دانست. فلسفه و علم یكی نیستند حتی می‌توان پذیرفت كه فلسفه به عنوان تفكری كه از دو هزار و پانصد سال پیش آن را می‌شناسیم همواره لازمه زندگی بشر نبوده است و شاید اگر بشر آینده‌ای داشته باشد و از این دوران فتنه و بلا كه جنگ و آشوب و ویرانی و خونریزی همه جا را گرفته و هر روز گسترش بیشتر می‌یابد جان به در برد، تفكری جز فلسفه راه زندگی‌اش را روشن سازد اما در این دو هزار و پانصد سال كه تاریخ غربی خوانده شده است، فلسفه و علم نسبتی با هم داشته‌اند كه اگر نسبت ملازمت نباشد لااقل نسبت شرط و مشروط است. در زمان ما نام علم به دانسته‌ها و پژوهش‌هایی داده شده است كه با كاربرد روش ریاضی- تجربی و اطلاق آن بر منطقه‌ای از موجودات جهان مادی و طبیعی به دست آمده باشد. این علم گرچه در صورت‌بندی اولیه‌اش ناظر به هیچ غایت و مقصودی نیست یعنی دانشمند و پژوهشگر نظری جز پژوهش و اثبات یا رد یك حكم نداشته است، بر اصول و مبانی خاص بنا شده و در ذات خود تكنولوژیك است. ما علم جدید را نه صرفا از آن جهت كه روش خاص دارد درست می‌شماریم زیرا نسبت علم با روش برای ما و حتی برای دانشمندان مساله‌ای نیست كه در آن فكر كنند.

 

  اهمیت اعتبار روش

پژوهشگران اعتبار روش را مسلم گرفته و پذیرفته‌اند و عادت كرده‌اند كه در پژوهش‌ها روشی را كه در علم شان معمول است رعایت كنند و معمولا رعایت می‌كنند اما روش و نسبتش با علم برای آنها مساله نیست و اگر باشد بحث‌اش از حوزه علم خارج می‌شود و به مرزهای فلسفه می‌رسد. دانشمندان معمولا كاری ندارند كه علم جدید چگونه و بر اثر چه تحولی در تفكر و نگاه به جهان و انسان و وجود پدید آمده است. اعتبار و اهمیت و مقبولیت علم جدید به تكنولوژیك بودن آن است. این علم چنانكه به اجمال بیان خواهد شد در ذات خود تكنولوژیك است نه اینكه تكنولوژی از آثار و نتایج اتفاقی و عرضی آن باشد. ما در علم جدید پژوهشی نداریم كه نتایج نظری‌اش مقصود بالذات باشد. در هیچ علمی از علوم جدید كشف علمی مقصود بالذات نیست بلكه اعتبار علم به آثار و نتایج تكنیكی است كه با آن ملازم است و دیر یا زود ظاهر می‌شود. درست است كه تاسیس علم فیزیك و شیمی و بیولوژی و بسیاری از پژوهش‌ها در این علوم مقدم بر تكنولوژی‌هایی است كه در پی این علوم پدید آمده‌اند اما وقتی خوب نظر می‌كنیم و به خصوص وقتی می‌بینیم كه این علوم به پیدایش تكنولوژی‌هایی رسیده‌اند كه مقصود پژوهشگران نبوده است متوجه می‌شویم كه گرچه دانشمندان برای مقاصد عملی و تكنیكی پژوهش نمی‌كنند اما پژوهش‌شان چه بخواهند و چه نخواهند به تكنولوژی می‌رسد و اگر نرسد در دایره علم قرار ندارد. مهندسی صرف بهره‌برداری از فیزیك و شیمی و بیولوژی و زمین‌شناسی و... نیست، بلكه تتمیم و به ثمر رساندن كار پژوهش و آخرین مرحله پژوهش علمی است. مهندسان، علم را برای كاربردی كردن فرا نمی‌گیرند بلكه پژوهش در آخرین منزل علم را به عهده دارند و طبیعی است كه سیصد سال پس از به وجود آمدن علم تكنولوژیك مهندسان سهم بزرگی در پیشرفت علم داشته باشند. علم زمان ما و به خصوص پژوهش‌های دهه‌های اخیر یكسره طرح‌های تكنولوژیك است.

 

  علم از كی تكنولوژیك شد؟

علم از كی و چگونه تكنولوژیك شده است؟ علم به معنی جدید از آغاز تكنولوژیك بوده و تكنولوژیك بودن در ذات آن است نه اینكه پس از به وجود آمدن‌شان كسانی به فكر افتاده باشند كه از آنها در ساختن ابزار بهره‌برداری كنند و مگر نه اینكه انسان را در همان اوان پیدایش علم جدید حیوان افزارساز خواندند. پس نمی‌توان پرسید كه علم جدید از كی و چگونه تكنولوژیك شده است. علم زمان‌های قدیم معنا و مقصود دیگر داشته و به ندرت ارتباطی با تكنیك و حتی با حرفه داشته است. كسانی كه حساب علم را از تكنیك جدا می‌دانند تاریخی بودن علم را درنمی‌یابند و علم قدیم و جدید را از حیث ماهیت یكی می‌دانند و اختلاف‌شان را به نقص و كمال نسبت می‌دهند. همه ما اعم از عالم و عامی علم را هرچه و هرجا باشد همان علم تصوری و تصدیقی متقدمان و درك واقع می‌دانیم. گذشتگان می‌گفتند علم نظری، علم به چیزهاست، چنانكه هست. ما هم علم جدید را علم مطابق با واقع می‌دانیم. علم مطابق با واقع چیست و چگونه و از كجا می‌دانیم كه علم ما با واقع مطابقت دارد یا ندارد. ما وقتی چیزی را ادراك می‌كنیم ادراك‌مان صورتی خاص دارد و مردمی كه ذهن و درك یكسان دارند چیزها را یكسان درك می‌كنند اما هیچ دلیلی نداریم كه ثابت كند آنچه را ما درك می‌كنیم همان باشد كه در خارج وجود دارد. اینقدر هست كه علم همواره علم به چیزی است. اما اینكه این علم عین خارج باشد قولی است كه به صورت اصل موضوع در فلسفه یونانی پذیرفته شده و از آن زمان هرجا سخن از علم می‌رفته مطابقت آن با خارج و واقع مسلم انگاشته می‌شده است. البته گهگاه كسانی پیدا می‌شده‌اند كه در این قول مسلم چون و چرا می‌كرده‌اند اما آنها تا دوره جدید خوشنام و مورد اعتنا نبوده‌اند و سوفسطایی و شكاك و من عندی خوانده می‌شده‌اند.

 

  علم در جهان قدیم و جهان جدید

هنوز هم با اینكه در فلسفه جدید، علم نظری مطابق با واقع جایی ندارد و فیلسوفان علم جدید هم كاری به مطابقت ندارند همه و حتی فیلسوفان و دانشمندان در اوقاتی كه با عقل مشترك به سر می‌برند می‌پندارند كه علم تصور یا حكم مطابق با واقع است. من هم قصد ندارم در سخن خلاف عادت و خارق اجماع بحث كنم بلكه گزارش می‌دهم كه تلقی علم به عنوان حكم مطابق با واقع یك اصل پذیرفته شده است و نه یك حكم نظری قابل رد یا اثبات. این اصل با اصل دیگری مناسبت و ملازمت دارد و آن این است كه جهان نظم ثابتی دارد و آدمی باید از آن نظم پیروی كند. افلاطون و ارسطو كه علم را علم به جهان واقع می‌دانستند به مطاع بودن قانون جهان قایل بودند. متجددان هم به قانون و نظم قانونی معتقدند اما این نظم و قانون را آورده خود و راهنمای تغییر و تصرف می‌دانند و نمی‌گویند بگذار جهان چنانكه هست باشد بلكه می‌گویند جهان چه باید بشود. پیداست كه علم همواره چه در قدیم و چه در جهان جدید، علم به موجود بوده است نه برساخته وهم و رای و میل آدمیان. اگر می‌گوییم علم جدید با علم متقدمان تفاوت دارد مراد این است كه متجددان در آغاز راه به اصول و مبادی تازه رسیده و علم را بر آن مبادی بنا كرده‌اند. متقدمان چون می‌خواستند با جهان بسازند و از آن پیروی كنند علم را عین خارج یافتند اما متجددان می‌خواستند به جهان نظم و سامان بشری بدهند و علمی كه می‌توانست آنها را در این راه مددكار باشد، باید صفت ریاضی داشته باشد.

 

  ریاضیات هم ما به ازای بیرونی ندارد

ریاضیات گرچه طرحی است كه می‌تواند بر جهان خارج اطلاق شود اما ما به ازایی در خارج ندارد. ضرب و جذر و مثلث و... هیچ یك وجود خارجی ندارند اما نظمی كه در علم ریاضی وجود دارد می‌تواند بر خارج اطلاق شود و به آن صورت دیگر بدهد؛ مع‌هذا هنوز عقل مشترك فیزیك جدید را علم واقعیت می‌انگارد و گاهی كه كار خیلی مشكل می‌شود و تصدیق مطابقت علم با واقع امكان ندارد می‌گویند علم كوششی است برای نزدیك شدن به واقع و خارج. با این حرف‌ها هیچ مشكلی در علم و فلسفه حل نمی‌شود. علم جدید گرچه علم درست و دقیق است، علم واقعیت نیست یعنی احكام آن مطابق با واقع نیستند و ضرورتی ندارد كه باشند هر چند كه ناظر به امر واقع و خارجند. هم‌اكنون كه این مطلب را می‌نویسم نگرانم كه مبادا خواننده‌ای آشفته شود و اعتراض كند كه چرا بدیهیات و مسلمات را انكار می‌كنم.

 

  علم و حقیقت

می‌دانم همه ما دو هزار سال است عادت كرده‌ایم كه علم و حقیقت را مطابقت حكم با واقع بدانیم و به مشكل حكمی كه برای‌مان به صورت مسلم در آمده است توجه نمی‌كنیم و لوازم و نتایج حرفی را كه می‌زنیم در نظر نمی‌آوریم. فیلسوفان كه از واقع می‌گفتند جهان و ذهن و ادراك آدمی را از یك سنخ می‌دانستند و تناظر و تناسبی میان انسان و موجودات قایل بودند ولی در جهانی كه انسان در برابر طبیعت قرار گرفت و حتی خود را جوهری متفاوت از جهان مادی بیرون دانست و سنخیت منتفی شد، چه ضامنی برای اثبات علم به جهان خارج وجود دارد. نمی‌خواهم درباره ماهیت ادراك آدمی تفصیل بدهم اما این اشاره لازم بود تا لااقل مطرح شود كه چرا كسانی علم جدید را با فلسفه قدیم كه احیانا با آن میانه‌ای هم ندارند از یك سنخ می‌دانند. اگر متقدمان به وجود عالم عقول و افلاك اعتقاد داشتند، اكنون قانون فیزیك ریاضی نیوتن چگونه می‌تواند مطابق با واقع باشد. اگر مراد از مطابقت این است كه طرحی درباره موجودات مادی و كیهانی است، سخن شان جای انكار ندارد. این طرح بی‌مبنا و بدون مطالعه در جهان و كار جهان هم پدید نیامده است اما از آن حیث كه یك طرح ریاضی است مطابقت آن با واقع هیچ‌وجهی ندارد. وقتی می‌گوییم اجسام به نسبت مستقیم جرم و عكس مجذور فاصله جاذب و مجذوب یكدیگرند، این قاعده با كدام موجود خارج مطابقت دارد؟ آیا در خارج نسبت مستقیم و نسبت عكس وجود دارد؟ آیا در خارج جرم از جسم جداست و مجذور را در جایی می‌توان یافت؟ در فیزیك نمی‌پرسند چیزها چه هستند بلكه می‌خواهند بدانند كه چیزها چه می‌توانند بشوند و چه می‌توانند بكنند.

 

  نسبت علم جدید با امر واقع

 از همه اینها كه بگذریم اگر قضایای علم جدید مطابق با واقع بودند باید همواره معتبر و معقول باشند و تغییری در آنها پدید نیاید اما قوانین علوم گرچه با پیشرفت علم به ضرورت ابطال نمی‌شوند، كنار گذاشته می‌شوند. اگر این معنی ساده درك نشود، نسبت علم و تكنولوژی هم مجهول می‌ماند و توجه نمی‌شود كه اگر علم، علم واقعیت باشد و تفاوتی میان قدیم و جدید نتوان یافت نمی‌توان دریافت كه چرا ناگهان در قرون هفدهم و هجدهم میلادی در اروپای غربی علم و پیشرفت و تكنولوژی با هم پیوند خوردند و علم جدید چه ویژگی‌ای داشت كه به سرعت پیشرفت كرد و تكنولوژی جدید نیز با آن پدید آمد. اگر علم روگرفت امر واقع باشد، علم ثابت است و موجود را هرچه هست به حال خود می‌گذارد تا چنانكه هست باشد اما با علم و تكنولوژی جدید جهان دگرگون می‌شود. علم جدید طرح دگرگونی جهان است.

 

  تفاوت علم قدیم با علم جدید

چنانكه اشاره شد علم قدیم به اصطلاح علم نظری بود و علم نظری، علمی مناسب برای تصرف در جهان و موجودات نیست و البته نمی‌توانست چنین قلمرویی را بگشاید بلكه علم ثابت و دایم به ثابتات و به جهان ثابت بود. با پدید آمدن علم جدید، در جهان انسانی نیز دگرگونی پدید آمد و این دگرگونی تا زمان ما به صورتی تصاعدی سرعت گرفته است. علمی كه مدام در حال پیشرفت است نمی‌تواند علم به واقع باشد. اگر بگویند ما هر روز واقعیت‌های تازه‌ای را كشف می‌كنیم سخن چندان ناروایی نگفته‌اند ولی دشواری سخن این است كه این كشف‌های تازه در كنار هم قرار نمی‌گیرند بلكه در علم مدام طرح‌های تازه جانشین طرح‌های سابق می‌شوند. نه اینكه به عنوان اطلاعی از منطقه‌‌ای جدید و امری تازه در كنار اطلاعات علمی قدیم قرار گیرند.

 

  علم جدید نه علم قدیم است و نه فلسفه

علم جدید را نه با علم قدیم و نه با فلسفه خلط نباید كرد. علومی كه متقدمان داشتند به علم نظری و علم عملی و علم شعری تقسیم می‌شد آنچه از متقدمان به نام علم عملی و شعری باقی مانده است همچنان اعتبار دارد زیرا درباره آنچه باید باشد، است نه درباره آنچه هست. علم نظری كه علم چیزها چنان كه هستند، دانسته می‌شد اكنون كمتر اعتبار دارد و بیشتر به تاریخ پیوسته است و اگر به كار امروز هم بیاید عادت امروز آن را پس می‌زند. پس نمی‌گویم علم دیروز ناكارآمد بوده‌است اما كارآمدی‌اش بسته به این بود كه تا چه اندازه حاصل و نتیجه تجربه و محاسبه باشد؟ پزشكی كه علم كارآمد بود، تجربی بود و پزشكان به مطابقت علم با واقع و عدم مطابقت كاری نداشتند. ستاره‌شناسان هم اهل محاسبه بودند و از محاسبات‌شان در بعضی امور مثل دریانوردی بهره می‌بردند اما اندازه‌گیری بخش اندكی از علم قدیم بود. آیا علم جدید یكسره به اندازه‌گیری مبدل شده و به این جهت توانسته است كارساز شده و پیشرفت كند؟ علم بدون اندازه‌گیری از عهده تصرف در جهان برنمی‌آمد اما این هم كه كسانی علم جدید را علم اندازه‌گیری دانسته‌اند جای تامل دارد. علم جدید ریاضی است و چون ریاضی است اندازه‌گیری هم در آن ناگزیر است. توجه به این نكته مخصوصا از آن جهت اهمیت دارد كه ممكن است كسانی گمان كنند كه متاخران و متجددان چون توجه كرده‌اند كه علم مفید در زندگی هرروزی و كارساز در تصرف جهان علم اندازه‌گیری است، اندازه‌گیری را پیشنهاد كرده و علم را به حكم مصلحت‌اندیشی و برای مفیدتر كردنش به اندازه‌گیری مبدل كرده‌اند.

 

  علم و مصلحت‌‌اندیشی

این گمان مخصوصا از آن جهت بی‌اساس است كه علم یافتنی است نه اینكه آن را به اقتضای مصلحت تاسیس و ایجاد كنند. علم، كالای تولیدی و فرآورده طرح صنعتی هم نیست یعنی گمان نشود كه بشر جدید در قرون شانزدهم و هفدهم چنان مصلحت دید كه علم را به اندازه‌گیری مبدل كند. اگر در احوال دانشمندان و صاحبنظران آن زمان مطالعه كنیم چیزی كه كمتر از هر چیز نشان آن را می‌یابیم، مصلحت‌اندیشی است. اینكه علمی به وجود آمد كه مصلحت‌‌بینی و دگرگونی در معاش آدمی با آن ملازمه پیدا كرد، امر دیگری است. علم جدید از آن جهت علم اندازه‌گیری است كه صفت ریاضی دارد و موجودات و روابط آنها را به این صفت می‌شناسند. این علم طرح دقیق منطقی- ریاضی است و چون ریاضی است نمی‌تواند اندازه‌گیری نباشد. چه فرقی می‌كند كه بگوییم علم جدید چون ریاضی است، اندازه‌گیری هم هست یا آن را چون اندازه‌گیری است ریاضی بدانیم. شق اخیر را آسان‌تر می‌توان دریافت یا درست بگویم فهم این شق آسان است و از فهم همگانی و عقل مشترك هم برمی‌آید اما شق اول یك یافت عمیق فلسفی است كه آثار آن از قرن هفدهم به خصوص در كلمات گالیله ظاهر شده و بعضی فیلسوفان در قرن بیستم ذات علم جدید را در آن یافته‌اند.

 

  رنسانس و جهان جدید

به بیان دیگر مطلب این است كه بشر در رنسانس چشم دیگری به روی جهان گشود و جهان را یك هندسه الهی دانست. این سخن گالیله فیلسوف و بنیانگذار فیزیك جدید مشهور است كه خداوند جهان را با قلم ریاضی خلق كرده است. با این دید بود كه تصویر جهان و گزارش آن نسبت به گذشته تفاوت پیدا كرد و علم جدید به وجود آمد. زمینه این تحول‌ها در پایان قرون وسطی فراهم شده بود اما علم با تغییری كه در وجود و در ادراك آدمی پدید آمد علم كارساز شد. پس تغییر محدود به جهان علم نبود بلكه با رنسانس و مخصوصا در قرن هفدهم و هجدهم جهان دیگری قوام یافت كه علم و فرهنگ و سیاست و فلسفه و هنرش كم و بیش با هم متناسب و متناظر بودند و باید باشند.

 

  نسبت علم جدید با علم قرون وسطی

 علم جدید صورت كامل شده علم قرون وسطی نبود بلكه با این علم هم از حیث مبدا و هم در غایت تفاوت داشت. ملاك اعتبار آن هم در حقیقت رعایت قواعد روش و تكنولوژیك بودنش بود. درست بگویم علم جدید از حیث نظر چیزی جز حاصل رعایت درست قواعد روش نیست چنانكه بازی هم همان اجرای قاعده بازی است. پیداست كه همه كس قابلیت و توانایی رعایت هر قاعده‌ای را ندارد. قواعد تنیس و فوتبال برای تنیس‌بازان و بازیكنان فوتبال است و قواعد روش علم را دانشمندان و پژوهشگران می‌توانند به كار برند و رعایت كنند. این قواعد از كجا می‌آید آیا این قواعد حاصل و نتیجه پژوهش است یا فیلسوفان و دانشمندان اهل نظر آن را پیشنهاد و وضع كرده‌اند؟ علم، پژوهش است و گاهی نیز از لفظ علم حاصل پژوهش مراد می‌شود اما روشی كه عنصر سازنده علم است نتیجه هیچ پژوهشی نیست. آن را دانشمندان هم با مصلحت‌اندیشی وضع نكرده‌اند بلكه سوابقی از آن در علم و حكمت و فلسفه گذشتگان وجود داشته و در دوره رنسانس اروپا در فلسفه كسانی مثل بیكن و گالیله و دكارت و لاك و در تلقی جدید دانشمندان و پژوهندگان از علم كم و بیش مشخص و معین شده و در قرن هجدهم صورت مدون پیدا كرده است. متقدمان با این صورت تفصیلی روشی كه ما می‌شناسیم آشنا نبودند و به آن نیاز هم نداشتند زیرا علم‌شان علم دیگری بود. اگر آنها علم طبیعی را در قیاس با علم الهی و علم ریاضی در مرتبه پایین‌تر می‌دانستند (و اكنون فیزیك ریاضی مثال علم شده است) از علم چیزی متفاوت با آنچه ما می‌فهمیم درمی‌یافتند و آن را نه وسیله‌ای برای تصرف در موجودات بلكه مایه شرف و اعتلای معنوی آدمی می‌دانستند.

 

  هر تحول تاریخی با مخالفت مواجه بوده است

گاهی اظهار تاسف می‌شود كه چرا دانشمندان قدیم ما مثل دانشمندان جهان جدید به كار علم نپرداخته‌ و در توجیه این نقص وجود بعضی آرای كلامی و عرفانی و فلسفی را دخیل دانسته‌اند. ما باید در این قبیل حرف‌ها تامل كنیم و به جای اینكه مثلا تقصیر پیشرفت نكردن علم را به گردن فلسفه و عرفان بیندازیم، نظری به تاریخ علم جدید و شرایط پدید آمدن آن بیندازیم. بسیار شنیده‌ایم و شاید خود نیز معتقد باشیم كه پندارهای بیهوده و عادات فكری از قدیم مانده و قشریت و جمود و... موجب ركود و بازماندن از راه پیشرفت بوده است. این تلقی در فضای انتزاعی منطق موجه است اما در تاریخ هیچ‌وقت برای علم و طرح‌های نو راه باز نكرده و مقدمات فراهم نیاورده‌اند. هر تحول تاریخی با مخالفت‌ها و موانع مواجه بوده و بر آنها غلبه كرده است. جیوردانو برونو را به جرم اعتقاد به مركزیت خورشید در منظومه شمسی زنده زنده سوزاندند. گالیله را محاكمه كردند و... با نظر كردن در تاریخ علم جدید و توجه به شرایط تاریخی آن اولا متوجه می‌شویم كه این علم با پایان یافتن قرون وسطی به وجود آمده و بر آرا و اقوال قرون وسطاییان كه مانع پیشرفت آن بوده‌اند غلبه كرده است. اروپاییان هم درباره قرون وسطی هر چه بگویند نمی‌گویند كه اقوال و عادات فكری قرون وسطاییان مانع پدید آمدن و پیشرفت علم شده است. علم جدید با غلبه بر نگاه قرون وسطایی به جهان و كنار زدن آن قوام یافته است. ما كه گناه كوتاهی‌های‌مان را به گردن معارف گذشته می‌اندازیم توجه نمی‌كنیم كه در اروپا انگیزه و تعلق خاطر تازه‌ای پدید آمده كه وجود بشر را دگرگون كرده و این دگرگونی در صورت فلسفه و هنر و علم جدید ظاهر شده است. ثانیا به آسانی ملتفت نمی‌شویم كه علم و فلسفه نه فقط خصم یكدیگر نبوده بلكه با هم به وجود آمده و بسط یافته‌اند.

 

  فلسفه پشتوانه علم

بسیاری از دانشمندان دوران رنسانس فیلسوف بودند و فیلسوفانی مثل گالیله و دكارت و لایب‌نیتس بنیانگذاران فیزیك و ریاضیات جدیدند. پس از آن هم فیلسوفان اساس و بنای علم را استوار كردند. اگر روش دكارت و منطق لایب‌نیتس و نقادی كانت نبود علم پشتوانه نداشت و بالاخره ثالثا ممكن است متذكر شویم كه سخن گفتن در باب علم و ماهیت آن و شرایط پیشرفتش را نباید سهل انگاشت. كار علم با جست‌وجوی مقصر و ملامت این و آن به سامان نمی‌رسد بلكه با این حرف‌ها چه بسا كه غفلت افزایش می‌یابد و علم همچنان در غربت باقی می‌ماند. این سخن نیندیشیده‌ای است كه اروپاییان در سودای سود و مصلحت علم جدید را بنا كرده‌اند. البته علم هر وقت و هر جا بوده كاربرد داشته و مردمان از آن سود می‌برده‌اند اما این بدان معنی نیست كه علم را مردم یا بعضی از آنها برای سودش پدید آورده‌‌اند زیرا علم در سفره گسترده در برابر ما قرار ندارد كه بتوان چیزی از آن را اختیار كرد و از چیزهای دیگر منصرف شد. جامعه‌هایی كه به علم رو می‌كنند، كششی به علم دارند و جلوه صورت اجمالی علم آنها را به خود می‌خواند. آنها هم كه به علم چندان اعتنا ندارند تعلق‌شان به علم كم و سست است یا اصلا تعلقی ندارند. اینكه گاهی اینجا و آنجا علم را به علم كاربردی و علم نظری تقسیم می‌كنند ناظر به اشتباه آموزش‌های فنی و مهارت‌آموزی با علم است.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: