باغ نگارستان / استاد سید عبدالله انوار - بخش چهارم

1396/5/17 ۰۸:۴۷

باغ نگارستان / استاد سید عبدالله انوار - بخش چهارم

از ورود محمدشاه و اقامت اولیه‌اش به نگارستان که بگذریم، حادثه مهم و بسیار جگرسوزی که در نگارستان به زمان او اتفاق افتاد و حدود صد و هفتاد سال است که عاشقان ترقی ایران را به سوگ و ناله نشانده، قتل دلخراش میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، بزرگمرد سیاست روز و ادب زمان است

 

 

از ورود محمدشاه و اقامت اولیه‌اش به نگارستان که بگذریم، حادثه مهم و بسیار جگرسوزی که در نگارستان به زمان او اتفاق افتاد و حدود صد و هفتاد سال است که عاشقان ترقی ایران را به سوگ و ناله نشانده، قتل دلخراش میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، بزرگمرد سیاست روز و ادب زمان است به دستور شاه در این باغ است؛ مرد سیاست و ادب که به روزگار فترت بعد از فتحعلی‌شاه با کاردانی هر چه تمام‌تر کوشید و در نهایت زیرکی و متانت این عصارۀ زبونی و استبداد را در برابر آن‌همه مدعی حکومت بر اورنگ شاهی نشاند. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ می‌گوید: «قائم‌مقام خیلی زحمت کشید و تدبیرات نمود و خود را با اکثر از مردم دشمن ساخت تا این راه را هموار نمود.» از آنجا که این قتل فجیع تأثیر بسیار شوم بر تاریخ اخیر ایران دارد، با اجازه نظری به اقوال تاریخ‌نویسان قاجار به ابتدا می‌اندازیم و سپس مدارک و اسناد خارجی را در دیدگاه اهل تحقیق قرار می‌دهیم تا ببینیم خودکامگی و استبداد چه اثرهای نابهنجار در سرنوشت این مملکت فلک‌زده داشته است.

 

شهادت قائم‌مقام در نگارستان

حقایق‌الاخبار ناصری خورموجی (از انتشارات کتابخانه زوّار، ص۲۵) می‌گوید: «در ماه صفر این سال [= ۱۲۵۱ق] سانحه پرملال قائم‌مقام روی داد، شب شنبه، سلخ شهر صفر آن سید سعید عالی‌شأن شهید و به روضه رضوان درجات جنان خرامید.»

رضاقلی خان هدایت در روضه‌الصفا جریان قتل را مفصل‌تر می‌آورد و می‌نویسد: «چون ایام حرکت به ییلاقات بود و حضرت اعلی در باغ نگارستان قریب به دروازه دولت طهران متوقف و قائم‌مقام در عمارت لاله‌زار تحویل داشت، بر حسب امر اعلی در بوک و مکر و خوف و رجا از باغ بیرون آمد و قصد ورود نگارستان نمود… وی از موکب جلال پیاده شد و با معدودی از خواص به باغ رفت و چون حضرت شهریار گردون‌وقار را شرم حضور مانع ملاقات و مقالات با آن مغرور(!) همی بودی و کار از استمالت قلوب و استزالت عیوب درگذشته بود، از صفحه بار به خلوت خاص توجه فرمود و قائم‌مقام به عمارت خاص دررسیده، حاضران گفتند که: چون حضور جناب وزارت‌مآب به تطویل کشید، حضرت شهریاری به خلوت ‌اندرونی توجه فرموده‌اند؛ ساعتی آسوده شوید تا مراجعت فرمایند.

خدمتش لختی بنشست و انتظار همی برد. چون آثار نومیدی استنباط شد، رجعت خواست، رخصت نیافت و برآشفت و سخنان سست گفت و جواب‌های سخت شنفت. اسماعیل خان قراچه‌داغی که سرهنگ فراشان زحمتکش و دژخیمان مردم‌کش بود، او را به سردابه برد و پیغام اجل به گوش آن امیر اجل فرو خواند. آن سید نجیب ادیب که با سَحبان و حسّان در طلاقت لسان و ذلاقت زبان پهلو زدی، خاموش فرو ماند. ناکام به تقدیر تسلیم شد و مستحق شربت کوثر و تسنیم آمد و کان ذلک فی شهر صفر.»

هدایت بعد از این نوشتار، یک رباعی در منقبت قائم‌مقام و مرگ جانسوز او می‌سراید و می‌گوید: چون قائم‌مقام کشته شد، میرزا محمد وزیر ـ فرزند اکبر اوـ را با دو برادرش بگرفتند و میرزا اسحاق برادرزاده‌اش را در تبریز «بی‌اختیار نمودند» و جسد شریف او را در آستانه حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند.

متأسفانه قول هدایت قدری مبهم است و خواننده را به این گمان می‌اندازد که قتل قائم‌مقام در همان روز اتفاق افتاد که او به باغ نگارستان آمد، در حالی که چنین نیست؛ چه، در تاریخ نو جهانگیر میرزا ـ برادر محمدشاه ـ می‌نویسد: «میرزا ابوالقاسم می‌خواست در قراولان و کشیکچیان دربخانۀ مبارکه بی‌اذن و اجازه شاه مرحوم [= محمدشاه] تغییر بدهد. قاسم‌خان سرتیپ که مردی عاقل و تجربه‌کار بود، به تقریبی این نوع تغییر را به عرض رساند… پادشاه مرحوم که از وجنات احوال میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام خط خیانت (!) را مدتها بود که خوانده بود و همیشه منتظر ظهور و بروز این احوالات، از استماع این عرض [مقصود تغییر قراولان کشیکخانه] متفکر شده، متیقن شدند که وقت ظهور خیانت او رسیده است. با چند نفر از معتمدان خاص، این راز را در میان نهاده، ایشان نیز آنچه از داخل و خارج معلوم کرده بودند، معروض خاک پای مبارک ساختند و چنان مصلحت و مشورت دیدند که میرزا ابوالقاسم را یک روز قبل از تغییر و تبدیل مستحفظین دربخانه همایون، به حضور احضار فرموده، بی‌اختیارش نمایند. پس از این مصلحت و مشورت، کس به طلب میرزا ابوالقاسم به باغ لاله‌زار فرستادند. میرزا ابوالقاسم از دوربینی و مآل‌اندیشی غفلت کرده، از باغ لاله‌زار عزم پای‌بوس سوار شده، روانه باغ نگارستان شد…

پادشاه مرحوم در منظری از عمارات باغ نگارستان نشسته بودند. چون دیدند که میرزا ابوالقاسم داخل باغ شده و از اعوان و انصار خود دور افتاده، از منظر پایین آمده، به حرمخانه تشریف بردند و میرزا ابوالقاسم به منظر بالا آمده، احوال شاه را پرسیدند. اسماعیل خان فراشباشی به او اعلام نمود که: شما بنشینید، حالا قبله عالم تشریف‌فرما می‌شوند. میرزا ابوالقاسم به قدر متعارف نشست. خبری از پادشاه نشد. سؤال را مکرر کرد، همان جواب را شنید. ساعتی دیگر صبر کرد، به تکرار سؤال پرداخت و دانست که حال چیست و جمیع خیالاتی را که مدتها بود می‌بافت، دید مثل تار عنکبوت شده است! متحیر و سرگردان امر خود ماند. اسماعیل خان و سایر مستحفظین، او را از بالاخانه پایین آورده، اعمال بد او (!) پاپیچ او شده، در سردابه‌ای از سردابه‌های باغ نگارستان محبوسش ساختند… القصه بعد از سه روز امنای دولت ماندن او را مصلحت ندیده، به خبه هلاکش کردند.»

چنان‌که ملاحظه می‌شود، بین ورود قائم‌مقام به باغ نگارستان و کشتن او بنا بر قول جهانگیرمیرزا، سه روز فاصله بوده است؛ ولی صدرالتواریخ این فاصله را شش روز می‌آورد و می‌گوید: «شاه غازی [محمدشاه] فرمودند که: اول قلم و قرطاس را از دست او بگیرند و اگر خواهد عریضه به من بنویسد، نگذارید که سحری در بیان اوست که اگر خط او ببینم، باز فریفتۀ عبارات او شوم و او را رها کنم!»

جایگاه قائم‌مقام در این شش روز زندانی، به قول صدرالتواریخ حوضخانه بوده است: «قائم‌مقام را از بالاخانۀ دلگشا [= سردر باغ نگارستان است] فرود آوردند و در حوضخانه محبوسش داشتند.» لسان‌الملک سپهر در جلد دوم ناسخ‌‌التواریخ مشاوران شاه را در برافکندگی قائم‌مقام، «میرزا نصرالله اردبیلی صدرالممالک» و «محمدحسین خان ایشیک آقاسی باشی» و چند تن دیگر از «رازداران حضرت شاهی» و «حاجی میرزا آقاسی که طریقت پیشوای خویش [مقصود محمدشاه است] می‌دانست»، معرفی می‌کند و در مورد احضار او به نگارستان و دستگیری‌اش چنین می‌آورد:

«شب یکشنبه بیست و چهارم صفر هنگام نماز دیگر… از حضرت پادشاه کس به احضار او رسید و او را طلب فرمود و از آن سوی شاهنشاه غازی، قاسم‌خان قوللر آقاسی را حاضر کرده، فرمود که سالها پرورده نعمت ما بوده و در مهد فراغت غنوده‌ای. امروز در تقدیم این خدمت، مسامحت نباید داشت. قاسم خان اجابت فرمان را جبین ضراعت بر خاک نهاد. آنگاه الله‌ویردی بیک مُهردار و میرزا رحیم پیشخدمت خاصه را که موثق و ممتحن بودند، هر یک را آلتی قتاله سپرده و فرمود: بعد از درآمدن قائم‌مقام به نگارستان، او را حکم به قامت کنید و اگر فرمان‌پذیر نشود و ساز مراجعت کند، به ضرب گلوله‌اش از پای درآرید.

مع‌القصه قائم‌مقام به باغ نگارستان درآمد. او را گفتند در بالاخانه عمارت دلگشا باش، پادشاه از سرای درونی بیرون شود. الله‌ویردی بیک و میرزا رحیم حربه خویش پنهان داشتند و او را در بالاخانه جای دادند و در برابرش ایستادند.

قائم‌مقام به باغ نگارستان درآمد. او را گفتند در بالاخانه عمارت دلگشا باش، پادشاه از سرای درونی بیرون شود. الله‌ویردی بیک و میرزا رحیم حربه خویش پنهان داشتند و او را در بالاخانه جای دادند و در برابرش ایستادند. چون زمانی برگذشت و شاه حاضر نشد، گفت [یعنی قائم‌مقام]: من با چند تن دیگر میعاد نهاده‌ام که تسلیت دوستی رفته باشم. صاحبخانه چشم به راه است. میرزاتقی و میرزاموسی نیز در شاهراه در انتظارند. در حضرت پادشاه معروض دارید که زحمت بیرون شدن بر خود ننهد. فردا از بامداد حاضر حضرت خواهم شد. گفتند: شاه فرموده تا مرا دیدار نکند، مراجعت نفرماید. لختی دیگر توقف کرد و دیگرباره آهنگ بیرون شدن فرمود. الله‌ویردی‌بیک گفت: فرمان این است که هم در اینجا بباشید. گفت: همانا من محبوسم و کلاه خویش را به زیر سر نهاده، ردای خویش را زیرپوش کرد و بخفت.

و از آن سوی شاهنشاه اسدبیک ـ فراش خلوت ـ را به نزدیک حاجی‌قاسم خان سرتیپ فرستاد و فرمان داد که: «من قائم‌مقام را مأخوذ داشتم. هم‌اکنون فوجی از سربازان را بفرست تا اطراف باغ لاله پره زنند و نگاهبان باشند و مردم او را نگذارند از جایی به جایی متردد شوند.» حاجی‌قاسم خان گفت: «هرگز من با پیام، دل این کار ندارم، الا آنکه شاهنشاه غازی با خود خویش رقم کند.» دیگر بار اسدبیک رفت و خط پادشاه بیاورد. لاجرم حاجی‌قاسم خان گروهی از سربازان را حکم داد تا میرزامحمد و میرزاعلی و دیگر فرزندان و ملازمان قائم‌مقام را نگاهبان شدند و اطراف باغ لاله‌زار را فروگرفتند و محمدرضاخان فراهانی پسرعم قائم‌مقام را که از خراسان رسیده بود، در پره‌ سرباز انداختند.»

حاجی میرزا یحیی دولت‌آبادی ماجرای قتل فجیع و خاکسپاری قائم‌مقام را چنین شرح می‌دهد: «پنج یا شش روز قائم‌مقام را در حوضخانه زیرزمینی نگارستان نگاه می‌دارند… برای تحلیل بردن قوای جسمانی او و اینکه شاید از گرسنگی بمیرد، از دادن غذا به او خودداری می‌کردند تا شب آخر صفر اسماعیل‌خان قراچه‌داغی که یکی از اشقیاء و سرهنگ فراشخانه و میرغضب‌باشی بود، با چند نفر میرغضب وارد حوضخانه شده و بر سر او ریخته، او را به زمین می‌زنند. قائم‌مقام با وجود ضعف و ناتوانی که داشت، برای استخلاص خود مقاومت می‌کند، به طوری که بازوان او مجروح شده، خون جاری می‌گردد. بالاخره دستمالی در حلق او فرو برده، او را خفه می‌کنند.»

درباره دفن و کفن قائم‌مقام، دولت‌آبادی می‌گوید: «همان شبانه نعش وی را در گلیمی پیچیده، بلافاصله بر استری بسته، به حضرت عبدالعظیم می‌فرستند که آنجا مدفون گردد. از متولی آستان حضرت عبدالعظیم نقل شده است که: اذان صبحی بود؛ در را کوبیدند. از خدام کس حاضر نبود. من خود رفته، در را گشودم. دیدم چند نفر از غلامان کشیکخانه نعشی را وارد کردند گفتند: شاه فرموده این نعش را دفن کنید. پرسیدم کیست؟ گفتند قائم‌مقام. خواستم غسل داده، کفن کنم، راضی نشدند و گفتند مجال نیست… بالجمله حامل یک عالَم علم و فضل با ملبوس تن در صحن امامزاده حمزه جنب مزار شیخ ابوالفتوح رازی به خاک سپرده شد» (از کنفرانس دولت‌آبادی، چاپ قاهره، مطبعه سعادت، ۱۳۵۰ق).

 

باغ رضوان

این بود ماجرای قتل فجیع و فضیح و فظیع این دولتمرد ایرانی به دست مستبد بدکرداری که با او قسم خورده بود که خون او نریزد. او قسم خود را شکست و ایران را از صدراعظم صدیق و لایقی محروم ساخت و ملتی را به سالها به سوگ نشاند. صدرالتواریخ می‌گوید: چون قائم‌مقام در باغ نگارستان شربت شهادت نوشید، این مَثَل بین تهرانی‌های سایر شد [آنها این مثل را برای «انتظار کشیدن» به کار می‌بردند] «در این انتظار باشید که قائم‌مقام از باغ بیرون آید.» علت آنکه چنین مَثَلی مَثَل سایر شد، این بود که چون قائم‌مقام به نگارستان می‌رفت، «جمعی عارض ولایات آمده بودند که کار خود را صورت بدهند. گماشتگان قائم‌مقام آنها را امیدوار و منتظر می‌ساختند که: صبر کنید تا قائم‌مقام از باغ برگردد، چه او چون به باغ رفت ،از باغ نگارستان او را به باغ رضوان بردند» و دیگر درنیامد.

این بود ماجرای قتل قائم‌مقام در منابع ایرانی که همه متفقند آتش‌بیار معرکه، حاجی میرزاآقاسی، آن فریبکار بی‌سواد و مرشد مال‌اندوز و معلم سابق شاه بوده است و به قول مرآت‌البلدان: «عاقبت رشته مهام مملکت را به تصرف حاجی میرزا آقاسی ایروانی، پسر میرزا مسلم داده و به تشریف و منشور صدارتش اختصاص بخشیدند.»

 

نقش بیگانگان

حال که سخن منابع ایرانی را درباره مرگ قائم‌مقام شنیدید، چنان‌که وعده داده شده بود، به تماشای اسناد خارجی در این فاجعه و نیز سابقه نوکری روس حاجی میرزاآقاسی می‌پردازیم تا ببینیم در فرجام کار قائم‌مقام نقش کمپبل (Sir John Campbell) وزیرمختار حکومت انگلیسی هند در ایران چه بود و او در این قتل چه دسیسه‌ها به کار برده است. او که به ابتدا به عنوان پزشک نظامی در زمان فتحعلی‌شاه به ایران آمد، در مدت اقامت خود در ایران زبان فارسی را خوب آموخت و بر اثر این آشنایی با ایران و ایرانی، از اوایل ۱۸۳۴ تا نوامبر ۱۸۳۵م (یعنی از ذیحجه ۱۲۴۹ تا شعبان ۱۲۵۱ق) وزیر مختار حکومت انگلیسی هند در ایران بود و بنا بر مندرجات مقالات تاریخی (نوشته دکتر فریدون آدمیت)، میان قائم‌مقام و این وزیر مختار انگلیسی و طرفدار سرسخت استعمار، بارها اختلاف در کارها پیش آمد و «گاه به مشاجره کشید… و حتی یک بار وزیر مختار انگلیس را تهدید کرد [یعنی قائم‌مقام] که از روش کار او به لندن شکایت خواهد کرد.»

کمپبل چون قائم‌مقام را مخالف انگلیس و استعمار یافت، به جان بر جان او کوشید و در مقالات تاریخی آمده، «کمپبل گزارش‌های رسمی خود را به رسم معمول به وزارت خارجه انگلیس در لندن و حکومت هند می‌فرستاد؛ ولی نسخه کامل خاطرات خصوصی روزانه خود را در ۳۱ دسامبر ۱۸۶۳ فقط به کمیسیون محرمانه حکومت انگلیسی هند ارسال داشته است.» طبق مندرجات مقالات تاریخی «ترجمه خاطرات روزانه کمپبل» [چهار پاراگراف اول آن تاریخ ندارد] چنین است:

«به سفیر روس گفتم از مدتها پیش به استعداد و فراست قائم‌مقام احترام زیاد داشتم. انتصاب او را به صدارت آنقدر ضروری می‌دانستم و بدان معتقد بودم که همان موضوع را در صحبت با شاه عنوان کردم. دیدم عقیده و نیت اعلیحضرت [= محمد شاه] نیز با من یکی است». بعد می‌گوید: «۱۴ ژانویه من و وزیر مختار روس توافق کردیم که برای خاطر امنیت شاه و مملکت حتما لازم است قائم‌مقام را وادار سازند که در دستگاه اداره امور تقسیم کار بکند و وزرای دیگری معین نماید تا تصدی امور مختلف را به عهده بگیرند…» و «۲۰ فوریه ۱۸۳۵ به حکومت هند نوشتم: هر چند سستی قائم‌مقام مانع پیشرفت سریع کارها می‌شود، معهذا در اداره امور بسیار داناست. به عقیده من تا آنجا که سراغ دارم، در سراسر ایران یکتامرد کاردانی است که از عهده مسئولیت دشواری که به گردن گرفته، برمی‌آید.»

طبق مندرجات همین مقالات تاریخی، مقدمات توطئه این وزیر مختار انگلیس در قتل قائم‌مقام از ۱۲ مه ۱۸۳۵ شروع می‌شود؛ چه، او می‌آورد: «۱۲ مه ۱۸۳۵٫ امروز یکی از درباریان شاه فرصت یافت که نظر مرا درباره سازشی که گفته می‌شود میان قائم‌مقام و روسها وجود دارد، در خلوت به گوش اعلیحضرت برساند و نیز شاه را از اعتقاد من بیاگاهاند که قصد قائم‌مقام این است که با استفاده از نفوذ روس، تمام قدرت صدارت در دست خود و خویشاوندانش تمرکز دهد. شاه از شنیدن آن بسیار متغیر گردید… و گفت به هیچ کس اجازه نخواهد داد در گماردن وزیران دخالت کند و اگر دید که قائم‌مقام چنین نیرنگی در سر دارد، به همان آسانی که این گلها را در بوستان می‌چیند، او را معدوم خواهد ساخت».

 

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: