شاهنامه و مرجعیت فرضی غرب / دکتر محمود امیدسالار - بخش دوم

1396/4/26 ۰۸:۲۸

شاهنامه و مرجعیت فرضی غرب / دکتر محمود امیدسالار - بخش دوم

آنری ژان مارتن۱۷ می‌نویسد: «هر جداسازیی وقایع‌نگاری را چلاق می‌کند»؛ بنا بر این خواه پایان عصر طلایی و باستانی را سال ۴۷۶م و معلول عزل رومولوس آگوستولوس۱۸ آخرین امپراتور روم قرار دهیم، و خواه پایان این دوره را تابستان ۴۱۰م که آلاریک اول (یکی از گوتهای غربی) روم را غارت کرد بدانیم

 

اشاره: بخش نخست این نوشتار که برگرفته از کتاب «بوطیقا و سیاست در شاهنامه» (انتشارات سخن) ترجمه فرهاد اصلانی و معصومه پورتقی است،  در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته بود. اینک دنباله گفتار.

خلط کردن فرهنگ‌‌ها: اروپای قرون وسطی و ایران کلاسیک

آنری ژان مارتن۱۷ می‌نویسد: «هر جداسازیی وقایع‌نگاری را چلاق می‌کند»؛ بنا بر این خواه پایان عصر طلایی و باستانی را سال ۴۷۶م و معلول عزل رومولوس آگوستولوس۱۸ آخرین امپراتور روم قرار دهیم، و خواه پایان این دوره را تابستان ۴۱۰م که آلاریک اول (یکی از گوتهای غربی) روم را غارت کرد بدانیم، «هیچ یک از این دو جداسازی بر یکدیگر مزیّتی ندارد». تاریخ پایان آن عصر هر زمانی که باشد، می‌دانیم که به دنبال سقوط امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی، اروپای غربی به دورانی از تاریخ خود گام نهاد که اصطلاحا آن دوران را «قرون وسطی» می‌نامند.

به فرض اینکه فتح روم به دست آلاریک آغاز قرون وسطی باشد، می‌دانیم که روم در آن زمان آسیب‌های ظاهری نسبتا کمی را متحمل شد. به هر حال سقوط روم که آن را «مادر تمام ملل» می‌خواندند، موقعیتی خطیر در تاریخ اروپای غربی به وجود آورد و ارزش نمادین چشمگیری دارد. یکی از آبای بزرگ کلیسا به نام سن آگوستین (اسقف شهر هیپو یعنی شهر عنابه در الجزایر کنونی) کتاب خود «شهر خدا» را که بر تکوین تفکر مسیحیت اثری عمیق گذاشت، به مثابه عکس‌العملی در قبال این واقعه تألیف کرد. این فاجعه، سن ژروم ـ اندیشمند معاصر آگوستین ـ را که در آن زمان ساکن بیت‌اللحم بود نیز متأثر کرد؛ چنان‌که تأسف خود را از سقوط روم در این جملات اندوه‌بار و تکان‌دهنده اظهار داشت:

«این آشوبی که بر غرب، و از آن بالاتر، بر شهر رم مستولی شده… هنگامی که روشن‌ترین و پرشورترین شهر روی کره زمین رو به خاموشی نهاد، وقتی که امپراتوری روم سر خودش را ۱۹ از دست داد، و به عبارت بهتر وقتی که همه جهان در یک شهر نابود شد… چه کسی باور تواند کرد که روم، شهری که درنتیجه فتح تمام جهان برپا شده بود، سقوط کرده است و مادر همه ملل به مقبره آنان تبدیل گشته؟‌»

با سقوط روم، اروپا وارد دوره‌ای شد که اغلب از آن با عبارت «قرون تاریک» یاد شده و آن را این‌گونه تعریف کرده‌اند: «دوره‌ای از رکود عقل و اندیشه در تاریخ اروپا که از تثبیت سیادت اقوام وحشی در قرن پنجم آغاز و تا احیای فضل و دانش حدوداً در اوایل قرن پانزدهم به طول انجامید و بنا بر این تقریبا از نظر تداوم زمانی، مقارن با قرون وسطی به شمار می‌رود.»

آنچه در خصوص مقصود ما مهم است، این است که اومانیست‌های رنسانس، به‌ویژه پترارک۲۰ و طرفدارانش به منظور اشاره به یک دوران طولانی رکود فرهنگی و علمی که زمان ایشان را از دوران تمدن‌های یونان و روم باستان جدا می‌کرد، اصطلاح «قرون وسطی» را به کار بردند. آنها خودشان را نسلی تلقی می‌کردند که به تمدن از دست رفته دوره کلاسیک جانی دوباره بخشیده است: «استدلال آنها این بود که فرهنگ انسانی که در دوران باستان به ذروه تعالی خود رسیده بود، مانند امپراتوری روم به دلیل سلطه مسیحیت و بربرها روی به انحطاط آورد، و تنها در دوران آنها بود که جان تازه‌ای در کالبد آن دمیده شد.»

بنابراین به زعم بسیاری از غربی‌‌ها از جمله اومانیست‌های دوره رنسانس و همه مردم قرن بیستم، اصطلاح «قرون وسطی» یا «دوران تاریک» به دوره‌ای اشاره می‌کند که تاریخ اروپا درنتیجه حملات بربرها در زمینه‌های ادبیات و علوم انسانی، سایر علوم و بنیادهای سیاسی دچار رکود شد. در طول این دوره، شهرهای زیبا و نیک‌نگاه داشته شده روم، حکومت آن، دادگاه‌‌ها، مدارس، کتابخانه‌‌ها، زیرساخت‌‌ها و خیلی از چیزهایی که مظهر تمدن روم به شمار می‌رفت، یا از بین رفت و یا دچار رکود شد.

دلایل مختلفی در مورد علت شروع قرون وسطی عرضه شده است. این دلایل از مسئله ساده هجوم بربرها گرفته تا سلسله علل پیچیده‌تری، از جمله رکود اقتصادی که از دو قرن پیش از یورش آغاز شده بود، بربر شدن رومیان، رومی شدن بربرها، و شیوه تغییر و تحوّل در مناطق بربرنشین در حیطه سابق رومی‌‌ها را شامل می‌شود. این دلایل هرچه باشد، واقعیت این است که دوره قرون وسطی در اروپای غربی مصادف شد با آغاز خزانی بلند در حیات فرهنگی اروپا که نزدیک به هزار سال به طول انجامید.

برخلاف جامعه رومی در قرون پیش از هجوم، تمدنی که بر کتابت استوار باشد، در اروپای قرون وسطی حضور نداشت و سواد فقط در معدودی از مراکز مذهبی مثل دیرهای فرقه بندیکتی دنبال می‌شد. بقیه اروپای غربی از حیات پررونق اقتصادی و فکری مدیترانه شرقی که به دنبال توسعه اسلام ایجاد شده بود، جدا افتاده بود. این امر خصوصا در بخش نخست قرون وسطی (یعنی تقریبا از ۴۷۵تا ۱۰۰۰م) که گاهی نام «دوران تاریک» بر آن نهاده‌اند، صدق می‌کند، و «دوره یأس و نومیدی، فروپاشی جهان مدیترانه‌ای و شکست وحدت سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اروپا» خوانده شده است. همچنین این دوره مشخصه‌هایی از جمله کاهش آثار ادبی لاتین، فقدان کامل آثار ملی، افت جمعیت و رکود اقتصادی را نیز دارد…

در اینکه نحوه زندگی اروپا در قرون وسطی از دستاوردهای هنری و خردورزانه باستان فاصله گرفت، هیچ یک از کارشناسان تردید نکرده‌اند. آنچه مورد بحث است، میزان این فاصله است، نه واقعیت وجود آن. شرایط فرهنگی بربرانه‌ای که در اوایل قرون وسطی بر اروپای غربی حاکم بود، یعنی حدوداً از سال ۵۰۰ تا ۱۰۰۰م، به قدری بد بود که اصطلاح «قرون وسطایی» مفاهیمی همچون عقب‌ماندگی، بی‌تمدّنی، بی‌رحمی، بی‌فرهنگی و در کل «وحشی‌گری» را در بسیاری از زبان‌های اروپایی به‌ویژه در زبان انگلیسی اعاده می‌کند.

برخلاف اروپا، منطقه غرب آسیا به دنبال فتوحات اسلامی دستخوش توحشی نشد. به عبارت دیگر، جهان اسلام در طول همان اعصار، مراحلی که بتوان آنها را «قرون وسطی» یا «عهد تاریک» نامید، در تاریخ خودش پیدا نکرد. با درنظر گرفتن این واقعیت‌‌‌ها، انطباق اصطلاح «قرون وسطی» بر هر جنبه‌ای از تمدن‌های کلاسیک اسلامی، از جمله تمدن ایران، بسیار مسأله‌آفرین و مشکل‌ساز است. درواقع تقسیم دوران تاریخی اروپا به سه دوره کلاسیک، قرون وسطایی، و مدرن ـ با تمام دلالت‌های این دوره بندی ـ منحصراً منوط و مربوط به اروپای غربی است.

تمام محققان تاریخ قرون وسطی به این امر واقف بوده‌اند، و بسیاری از آنها در آثار خود به آن اشاره کرده‌اند؛ مثلا موّرخ شهیر آمریکایی جوزف استریر۲۱ درباره تمدن اروپا در قرون وسطی می‌نویسد: «واضح است که وقتی می‌گوییم قرون وسطی، منظورمان تمدنی است که در صورت کامل خود فقط به اروپای غربی مربوط می‌شود. تأثیر این تمدن در اروپای شرقی بسیار محدود و در مناطق غربی آسیا و شمال آفریقا، حتی از اروپای شرقی هم محدودتر بوده است.»

و.ف.هـ نیکولایسن۲۲ در مقدمه مجموعه مقالاتش با عنوان سنّت شفاهی در قرون وسطی می‌نویسد: «مفهومی که در گاهشماری، قرون وسطی خوانده می‌شود، با صفت ملازم آن، یعنی قرون وسطایی، تا جایی که به یک تقسیم تاریخی سه بخشی اشارت دارد، در خاستگاه و کاربرد، اساسا اروپایی است. درنتیجه، اعمال هر موردی که بر دیدگاهی دووجهی در امور مربوط به سنت شفاهی در شرایط قرون وسطی اصرار داشته باشد، تقریبا بنا بر تعریف، یا مجبور است که بر اروپا متمرکز باشد، یا شاید منحصراً مربوط به وضعیت اروپا در آن عصر باشد.»

بنابراین، این فرض که فردوسی شاعری «قرون وسطایی» بوده، فقط به این علت که در سال ۳۲۹قر۹۴۰ م چشم به جهان گشود و در سال ۳۷۰قر۹۸۱م کار روی شاهنامه را آغاز کرده و قریب به سال ۴۱۱ر۱۰۲۰م از دنیا رفته‌ـ یعنی دوره‌ای که با دوران قرون وسطی در تاریخ‌نگاری غربی مصادف است ـ از نظر قیاس، محل اشکال است. همچنین این تصور که رفتار و سلوک فردوسی به رفتار و کردار مؤلفان قرون وسطایی انگلستان، و دست کم به کارهای جفری مان موثی که دیویس او را همتای اروپایی فردوسی می‌خواند، شباهتی داشته نیز ایراد دارد. در اینجا برخی از تفاوت‌های بارز بین جوامع مسلمان کلاسیک و اروپای قرون وسطی را عنوان می‌کنم.

پی‌نوشت‌ها:

۱۷-Henri-jean Martin (1924-2007)

18-Romulus Augustulus.

19ـ منظور از «سر‍ِ روم» پایتخت امپراتوری، یعنی شهر رم است.

۲۰-Petrarch (1304-1374)

21-Joseph Reese Strayer (1904-1987)

22-W.F.H Nicolaisen

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: