1396/2/6 ۱۲:۰۰
درباره سعدی بسیار گفتهاند؛ ازجمله استاد اسلامی ندوشن كه میگوید: «هیچ بشرى گمان نمىكنم به لطافت سعدى عشق را عنوان كرده باشد. حافظ هماگر كرده چون آن را با مسائل دیگر مخلوط مىكند، یك مقدار از بُرد آن كم مىشود. اما عشق سعدى خالص و زلال است. زیبایى بشرى و گنج وجودبشرى را هیچ كس مانند او وصف نكرده است.» آنچه در اینجا میآید، بخشهایی از كتاب «زندگى، عشق و دیگر هیچ» (چاپ انتشارات اطلاعات) است كه به گفتگو با استاد ندوشن در زمینههای گوناگون میپردازد.
كریم فیضى: درباره سعدی بسیار گفتهاند؛ ازجمله استاد اسلامی ندوشن كه میگوید: «هیچ بشرى گمان نمىكنم به لطافت سعدى عشق را عنوان كرده باشد. حافظ هماگر كرده چون آن را با مسائل دیگر مخلوط مىكند، یك مقدار از بُرد آن كم مىشود. اما عشق سعدى خالص و زلال است. زیبایى بشرى و گنج وجودبشرى را هیچ كس مانند او وصف نكرده است.» آنچه در اینجا میآید، بخشهایی از كتاب «زندگى، عشق و دیگر هیچ» (چاپ انتشارات اطلاعات) است كه به گفتگو با استاد ندوشن در زمینههای گوناگون میپردازد.
به نظر میرسد كه سعدى در ذهن و زبان شما بسیار حضور دارد و میان شما و او نوعى هماهنگى و تطابق وجود دارد. چطور شد كه بهسعدى علاقه پیدا كردید؟ سعدى شاعرى است كه همیشه خودش را در حضور نگه مىدارد. به طوركلى، زبان فارسى با سعدى گره خورده است. آشنایىام با سعدى از بچگى صورتگرفت كه در «روزها» نوشتهام، و این از طریق خالهام شد كه او تنها كتابى را كهمىخواند، آثار سعدى بود. سعدى پیر و جوان را یكسان نزد خود مىپذیرد. روشنترینو روانترین گویندة زبان فارسى است، ارتباط من با سعدى از همان زمان شروع شد و كم و بیش ادامه داشت؛ ولى به یك روال نماند. من مدتى آثار سعدى را كم مىخواندم، چون آدمى در دورهاى از عمر به دنبالخط مشى است و سعدى چون همهجانبه است و خط مشخص واحدى ندارد، میان ما فاصله افتاد. سعدى هم اخلاقى است، هم اجتماعى، هم عرفانى. از اینرو مدتى او را رها كرده بودم و بیشتر با حافظ و مولوى و فردوسى سر و كار داشتم. با این حال چون او در حضور هست، دوباره به طرفش كشیده شدم. سعدى بیان خاص و جهانبینى عملى و همهجانبهاى دارد كه با روحیه ایرانى سازگار بوده است. یك تفكر واحد را دنبال نمىكند، بلكه تمام جوانب و ابعاد زندگى را در بر مىگیرد، آنگونه كه متناسب با اقلیم و فضاى عمومى جامعه ایرانى و تاریخ ایران باشد. متأسفانه در سالهایى كه چپنمایى رایج گشت، سعدى در جامعه ایران قدرى عقب زده شد، در حالى كه او طى 700 سال به عنوان معلم اخلاق و معلمتربیتى اول مردم ایران شناخته مىشده است. آموزشهاى او از مكتبخانهها شروع مىشد و تا انتهاى عمر ادامه داشت و در واقع همدم مردم ایران بود و راه و روشزندگى را از او یاد مىگرفتند. بعد از فروكش كردن موج چپنمایى، برگشتى دوباره به سعدى صورت گرفت. سعدى همیشه در فضاى فكرى ایرانى خواهد بود. علاوه بر جایگاهتربیتى، چیزى كه اهمیت زیادى دارد، غزلهاى اوست. مىتوان گفت كه سعدى كسى است كه عشقورزى را به مردم ایران و فارسى زبانان آموخته است.هیچ كس بهتر از او حق عشق را ادا نكرده است.
عشق سعدى، چگونه عشقى است؟ عشق همهجانبه، جسمانى و معنوى، هر دو. ظرایف كار و رابطه میان عاشق و معشوق بیشتر از هر جا در آثار سعدى قابل جستجوست. در كنار مسائل تربیتى سعدى، عشق هم یكى از مسائلى است كه باید مورد توجه قرار بگیرد.
اگر بخواهید سعدى را توصیف كنید، فارغ از پیشگامى او در غزلسرایىو برجستگىهایى كه در حوزه تربیت و عشقآموزى دارد، او را چگونه معرفى مىكنید؟ مىتوان گفت كه: سعدى یك ایرانى تمامعیار است، با همه جوانب مثبت ومنفى یك ایرانى. تناقضهایى هم در او هست. در او مقدارى مفاهیم پندارى ونامتناسب با دنیاى روز دیده مىشود. دنیاى امروز منظورم است. دنیاى جدید، نه دنیاى آن زمان. در عین حال، جامعیتى دارد. ادعاى یك جهانبینى غیرعملى و دور و دراز ندارد، بلكه مسائل روزمره زندگى را وارد سخن خود كرده است. از این جهت، سعدى سخنگوى جامعه ایرانى در دوران بعد از اسلام است.
عناصر سازنده سعدى چیست؟ او از چهچیزهایى تشكیل شده است؟ سعدى از جهانبینى ایران بعد از اسلام و تجربیاتى كه تا آن زمان، یعنى تا قرن هفتم حاصل شده بوده است، اعم از سختىها و تلخىها و نیز خوشىهاىزندگى، مایه گرفته است. تمام این تجربیات را گرفته و فشردهاش را در كتاب خود جاى داده؛ بنابراین راه و رسمى كه سعدى در زندگى نشان مىدهد، یك راه و رسمعادى و معتدل است. او ادعاى خاصى براى پرواز دادن بشر ندارد، از آن نوع كه مولوى دارد. او درباره بهرهورى از زندگى هم، آنگونه كه حافظ و احیانا خیامتوصیهاش را دارند، توصیه ندارد. سعدى خوشوقت است از اینكه حرفى بزند كه راهگشاى زندگى مردم عادى باشد، تا بتوانند یك زندگى ساده معتدل و بىادعا داشته باشند و در سلامت نفس و صلح به سر برند. شاعرى است مردمى. شاعرى است كه سخنگوى زندگى است.
اینكه مىگویید ایرانى بعد از اسلام در سعدى قابل مشاهده است، تا حدودى روشن و بدیهى است. ایران قبل از اسلام چطور؟ آیا سعدى وارد مسائل آن ایران هم مىشود؟ ایران قبل از اسلام چنان در لایههاى زندگى ایران بعد از اسلام جا گرفته است كه نمىتوان مسائل آن را از زندگى ایرانى نادیده گرفت. مقدارى جنبة پیدا و مقدارى جنبه ناپیدا دارد. همین روحیة مدارا و مسالمت و زندگى كردن، درسهایى است كه از ایران پیش از اسلام آمده و به ایران بعد رسیده است. ایران باستان در سه دوران، قدرت بزرگ جهانى و فائق بود، مرزهاى امن داشت، مردم دغدغه ناامنى و جنگ خانگى نداشتند. طبیعى است كه جنگ با خارجىوجود داشته، ولى در مرزها. مردم عادى زندگى خودشان را مىكردند؛ بنابراین حالت صلحجویى و آرامشطلبى، از دوران پیش از اسلام به دوران بعد از اسلام نشت كرده است. در كنه زندگى ایران، این موضوع بوده است. تأثیرىكه گفتیم، یك نوع تأثیر ناپیداست كه به ایران بعد از اسلام سرایت كرده است. ایران هیچگاه آثار گذشته و جریان گذشته را چه خوب و چه بد، از یاد نبرده است. به همین جهت هم هست كه نام گذشتگان در دوران بعد از سلام، جا به جا در ادبیاتفارسى تكرار مىشود. از سیاوش بگیرید تا افراسیاب. این نشان مىدهد كه روى ایرانى از دوره پیش از اسلام برنگشته بوده است، و مسئله تغییر مذهب و آیینها باعث نشده است كه ایران از گذشته دور خود بریده شود، برخلاف بسیارى ازكشورهاى مسلمان دیگر نظیر: مصر، سوریه، اردن و دیگران كه از گذشته خود بریده شدند.
هر یك از شاعران بزرگ ما لقب بهخصوص داشتهاند. بهعنوان مثال، حافظ «لسانالغیب» است، خیام «حكیم» و «حجهالحق» است و فردوسى «حكیم». سعدى هم به «شیخ اجل» معروف شده است. این القاب از كجا مىآمده است؟ قطعا از جانب خود مردم و به مرور داده مىشده است. البته نه از طرف همهمردم، بلكه از طرف نخبگان. آنها عنوان مىكردند و مردم هم مىگرفتند و تكرارمىكردند. كلمه «شیخ» یا «شیخ اجل» كه درباره سعدى گفته شده است، به اینجا برمىگردد كه سعدى واقعا یك جنبه شیخوخیت داشته. این موضوع در آثارش انعكاس دارد، و اینكه «اجلّ» گفته مىشود، باید از آن نتیجه گرفت كه این شیخ مثلشیخهاى دیگر نیست. فردى است فراتر و اجل از دیگران، فردى است همه جانبه وصرفا شیخ نیست. خواستهاند جامعیت سعدى را با «اجل» بودن او نشان داده باشند.
آیا میان حضور اسلام و ایران در سعدى موازنه وجود دارد یا یكى غالب است؟ سعدى مسلمان معتقدی است؛ یك مسلمان روشن كه نمىتوانیم مرز بین اسلام و غیراسلام را در او مشخص كنیم. حتى مرز بین اسلام و ایران را هم نمىتوان در وى مشخص كرد. سعدى حرفهایى دارد كه چه بسا ضد دین شناخته شود، ولى این جزو روال كار یك شاعر عارفمنش بوده است. عارف نمىتوانست كه دریك چاردیوارى بىپنجره زندگى كند. به پنجرههاى باز احتیاج داشت. از این روستكه حفرههایى را مىشكافد. چاردیوارى كه همان دین است، در جاى خود برقراراست، ولى پنجرههایى كه بر آن نصب مىشود، افقهاى دورترى به آن مىبخشد. سعدى چندین پنجره دارد. در عین حال، تناقضهایى در گفتارش هست.حرفهایى گفته است كه از یك فرد مؤمن بعید است. این حرفها از كسى انتظار مىرود كه اعتقاد درستى ندارد. این جزو خاصیت متفكران ایرانى است كه دوجنبهاى باشند و در هر حال پنجرهاى را رو به بیرون باز بخواهند.
سعدى در دورهاى مىزیسته كه تصوف و عرفان میراث گسترده و قابلتوجهى را برجاى گذاشته بوده. با این حال، سعدى صوفى و حتى عارف نیست، بلكه چهرهاى مكتبى و واعظانه دارد. آیا دلیل خاصى مىتوان براى صوفى وعارف نشدن او در نظر گرفت؟ بدون شك مقدارى از نشانههاى تفكر عارفانه و صوفیانه در وى هست. او از تفكر عارفانه گذر مىكند و در آن متوقف نمىشود؛ بنابراین به جانب اندیشههاى دیگر مىرود كه همانجستجوى فضاى باز است. متمركز شدن در یك تفكر، فضا را تا حدودى بستهمىدارد و انسان را محدود مىكند. سعدى كسى نیست كه بتواند محدود بماند. اونسبت بهزندگى دیدى همهجانبه دارد. در او جهانبینىاى وجود دارد كه با یك كلمهو یك صفت نمىتوان توصیفش كرد. چندگانهاندیش بوده و تنها یك تیرهاش تفكرعارفانه است. او هم شیخ است، هم عارف، هم رند و تا حدودى جهانبینى خیامى هم دارد. در عین حال، فكرش عملى هم هست. مجموع اینها وقتى جمع مىشود، سعدى قرن هفتم را مىسازد كه دوران مغولزده است و مقدارى حالت تنبّه وبیدارى و ناآرامى در شاعران و متفكران ایجاد شده بوده است، از جمله سعدى.
بلواى مغول و یا همین «مغولزدگى»، چه واكنشى در شخص سعدى ایجاد كرده است؟ نوع برخورد سعدى با زمان و مكان خودش چگونه است؟ سعدى از حمله مغول و آثار آن دور بود. او شاهد عینى این واقعه نبوده است، چون به طرفى رفته بود كه در متن وقایع نبود؛ بنابراین از ناظران یورش مغول به حساب نمىآید، ولى مىدانیم كه برگردان آن وقایع، در آثار این بزرگان وجود دارد. مولوى چنین حالتى دارد. كسانى چون مولوى و سعدى، ذهنى وسیعتر از زمان داشتهاند. حافظ هم صدسالى بعد ازآنهاست، ولى آثار مغولزدگى در سرودههاى آنها هویداست. از چهار شاعر بزرگ ما در زبان فارسى، سه شاعر پروردة عصر مغولند؛ یعنى زندگى كرده در روزگار مغول یا بعد از مغول. با این حال، دید وسیعترى داشتهاند. در تاریخ آنقدر كشتار و مصیبت و گرفتارى و شهربندان و قحطى و بدبختىهاى مختلف بوده كه حمله مغول براى آنها چندان تازگى نداشته باشد، هرچند فجیعترین است. قبل ازحمله مغول، دوره سلجوقى و غزنوى است كه دائما كشتار و گرفتارى و جنگ در آن وجود داشت. اندیشه سعدى و مولوى و حافظ در سطحى بالاتر از زمان حركت مىكرده. دیدگاهشان این بوده كه: زندگى همین است. اساس زندگى چنین ریخته شده و پر از ظلم و ناامنى و خونریزى و تفاوت طبقاتى و فقر و بدبختى است. البته حمله مغول هم نمونه برجسته و بارز این مسئله بود. در باب سعدى و سیاست، ما با این موضوع روبروییم كه به نظر مىرسد انعطاف بیش از حد از خود نشان مىدهد و روحیهاش تسلیم است. این دیدگاه امروزى است كه ما با آن نگاه مىكنیم. افراد خودشان را در گرایشهاى سیاسى شناختهشدة كنونى جا مىدهند. در گذشته چنین نبوده. سرجنبانان جامعه، یا انسان اخلاقى بودهاند، یا فرصتطلب. شاعران مدحگوى، اشخاصى زندگىكن و فرصتطلب بودهاند. مىخواستند پولى برسد و زندگىشان آسوده بگذرد. به این جهت، كلمات را در خدمت قدرت قرار مىدادهاند. براى آنها این كار نوعى كسب بوده. این شاعران زیادند. در مقابل، افراد دیگرى وجود دارند كه كلامفروش و سخنفروش نیستند، بنیاد اخلاقىدارند. سعدى چنین فردى است. او روىهمرفته فرد قانعى بوده است. اهل تجمل و رفاهطلبى نبوده. برخلافشعراى دوره غزنوى كه چنین وضعى داشتند. سعدى فردى است سازگار با زندگى، بنیه اخلاقى و اعتقاد مذهبى هم داشته است. از این رو، مدحهاى او بهگونهاى نیست كه با مداحىهاى شاعران آنچنانى یكسان باشد. این نوع از شعرهاى سعدى مقدارى نصیحت است و مقدارى تعلیمات تا براى حاكمان زمان تنبه ایجاد شود وكوتاهى زندگى و بىاعتبارى زندگى برایشان شناخته بماند. این شعرها براىبهرهبردارى شخصى نیست. چند مدحى كه سعدى براى چند حاكم مغول گفتهاست، گواه بر این معناست. در میان این شعرها، مهمتر از همه شعرى كه حاكى ازروحیه سعدى است، قصیده معروف: بس بگردید و بگردد روزگار دل به دنیا درنبندد هوشیار است. این قصیده در كل ادبیات فارسى كمنظیر است. اگر شكافته شود، جهانبینىسعدى از آن تراوش مىكند. مجموعهاى از نصیحت به حاكم زمان است تا نسبت به مردم سختگیرى كمترى داشته باشد. براى شناخت شخصیت سعدى و اینكه تفكرش در چه خطى حركت مىكرده، باید به این قصیده توجه خاص نشانداد.
در واقع شما روش تعامل سیاسى سعدى را منطقى ارزیابى مىكنید. سعدى شاعر انقلابى نبوده است تا چیزى را بشكند و به هم بریزد. او اهل سرزنش و دشنام هم نیست. ما در ادبیات فارسى اصولا شاعر پرخاشگر كم داریم. شاید ناصرخسرو تا حدودى اهل پرخاش باشد. بقیه شاعران زندگىخودشان را مىكردند و در كار مُلك دخالت نداشتند. زمان را هم باید در نظر گرفت كه روزنامه و حزب و... نبوده؛ بنابراین جهتگیرى وجود نداشته. در ورود به مسائل و خطاب به حكّام زمان، دو انگیزه وجود داشته: انگیزه شخصى و انگیزه مردمى و جهانى. انتقاد امثال سعدى و حافظ، بیشتر متوجه عالمان دنیادار بوده. چون زمامافكار مردم در دست عالمان دین بوده و ناهموارى زندگى اجتماعى یا از ناحیه آنهابوده و یا به تأیید آنها، انتقادها بیشتر از حاكمان، متوجه عالمان دنیادار است. دو مدح موجود از سعدى، با فاصله چهار ماه از هم، در مدح و ثناى دو خاندان متفاوت حكومتى است. او نخست سلغُرىها را مدح مىكند.چهار ماه بعد كه آن خاندان سقوط مىكند، حاكمان جدید را ستایش مىكند! ایراد این كار از دیدگاه امروزى است. در آن زمان، تفكر غالب بر این بوده است كه هر حاكمى كه روى كار مىآید، با خواست آسمان و تأیید عالم بالاست و قسمت چنین بوده، وگرنه حاكم نمىشد. این تفكر از روى تسلیم شدن به اراده آسمانى بوده كه بر اثر آن هر كس حاكم زمان مىشد، او را تأیید مىكردند. سعدى هم تا حدودى تابع این تفكر و نظر است. حدیثهاى مختلفى در اینزمینه ساخته شده بوده است. نوعى حق به فرمانروایان داده مىشده است كه زور را مشروع جلوه دهند. گذشته از این، كسى مانند سعدى چه كار دیگرى مىتوانست بكند؟ یا مىباید سكوت مىكرد، یا مىبایست حق مىگفت. حاكمان دوره سعدى، مغولانهستند. مگر مىشد از حاكم مغول انتقاد كرد؟ در بعضى كشورها هنوز در قرن بیستویكم نمىتوان با لحن انتقادى از اهل سیاست حرف زد، تا چه برسد به700 سال پیش! تنها كارى كه مىشد كرد، سكوت بود. سعدى به جهت اینكه خود را زبان مردم مىدانست، مرد سكوت نبود. وقتى مىدید كه هلاكوخان یا انكیانوآمده و تمام قدرت زمان را در دست گرفتهاند، براى اینكه روش قابل تحملترى درپیش بگیرند و نسبت به مردم رفتار بهترى داشته باشند، مىكوشد تا آنان را به راه بیاورد و نصیحت هم مىبایست با مدح تعدیل گردد. البته من نمىخواهم چیزى را توجیه كنم و یا مدافع سعدى باشم. گفتم كه سعدى تناقضهایى هم دارد، ولى واقعا مصلح زمان بوده است. مسئولیتى براى خود در نظر داشته است تا با نصیحت، فضاى اطراف خود را آرامتر و قابل تحملترنگاه دارد. سعدى بعد از نیمههاى عمر و بازگشت به شیراز، یك نوع وظیفه بر دوش خود احساس مىكرده است كه رابط میان حكومت وقت و مردم زمانش باشد، تا بلكه بتواند تخفیفى در خشونت حكام زمان ایجاد كند. چه بسا جنبه وساطت هم داشته و در مواردى هم پیش حاكم مىرفته و وساطت مىكرده.
آمیخته به عرفان و تصوف عطار و مولانا؟ نه، آمیخته به چیزهاى دیگر. تفكر سعدى، تفكرى است عملى. فكر او باجنبههاى مختلفى آمیخته است، و حتى ریشهاى از تفكر خیامى هم در او هست. یك زندگىكن همهجانبه است. درست است كه در اواخر عمر گوشهنشینى كرد و زندگى زاهدانهاى در پیش گرفت، ولى در دوران نسبتا طولانى از عمرش، فردى فعال، سرزنده و سالم بوده و بهرههاى لازم را از عمر خود مىگرفته و حرفش را هم بر زبان مىآورده. او چندجانبه است و تنها یك خط عرفانى را تعقیب نمىكند. حكمت عملى است، با چاشنى مذهب.
جایگاه سعدى در شعر فارسى چه جایگاهى است؟ بسیار بالاست. لقب «افصح المتكلمین» را به او دادهاند، به این دلیل كه روانترین و گویاترین بیان را داشته است و این البته جاى تعجب است؛ براى اینكه كسى كه حدود 30 سال در خارج از قلمرو زبان فارسى زندگى كرده است، یعنى دنیاى عربزبان یا زبانهاى دیگر، چگونه میتواند ارتباط خود را با زبان مادرىاش اینگونه حفظ كند؟ این یكى از شگفتىهاى كار سعدىاست. سعدى ارزش كار خود را در بیان خود نشان مىدهد؛ بیانى كه روانى آن حیرتآور است. كوتاهگویى او هم بىنظیر است. همچنین تفهیم و رسایى معنا. بعد از آن مسئله مضامین مطرح مىشود. آنگاه باید دید كه سعدى چه مىگوید و چه مىخواهد.
قدرت شاعرى و ساختار شعرى سعدى چگونه است؟ چیزى كه در او نمود دارد، خوشسخنى و گیرایى است. این مسائل بهخصوص در غزلیات نمود پیدا مىكند و «بوستان» هم جاى خود دارد. قصاید سعدى در ردیف سایر آثار او قرار مىگیرد. همان كیفیتى كه «بوستان» و «غزلیات» دارند، در قالب دیگرى در قصاید سعدى هم دیده مىشود.
مشخصه غزل سعدى و فرقى كه با غزل عطار یا مولانا دارد، چیست؟ غزل سعدى روانتر و گیراتر است و در آنها لمس جسم و گرماى تن را احساس مىكنید. البته حساب مولانا جداست، براى اینكه او استاد غزلیات شیدایى است و تابع هیچ قاعده و قانونى نیست؛ اما غزل سعدى درمقابل غزل عطار و سنایى كه غزلهاى عرفانى و اخلاقىاند، از روانى، سادگى و دلاویزى بیشتری برخوردار است. مجموع تركیببندیى كه سخن او دارد، به گونهاى است كه دلنشین شده است. مشخصات شعر سعدى، چندان بیان كردنى نیست. اینكه مىگویند «سهل و ممتنع» است، معنایش این است كه كسى نتوانسته است نظیرش را بگوید و طورى آسان هم هست كه آدم خیال مىكند هر كسى مىتواند نظیرش را بر زبان بیاورد. در كلام سعدى نوعى روشنى و روانى و «آنی» ناگفتنى وجود دارد كه بعد از او به حافظ منتقل مىشود. هر كجا غزلى از او شنیده شود، مىتوان تشخیص داد كه گفتار اوست. كلام و شعر دیگران ممكن است با هم بیامیزند و مخلوط شوند. اما كلام سعدى با كلام دیگرى اشتباه نمىشود. اگر گاهى چنین شود، با سخن حافظ است، بدانگونه كه ممكن است ما در مواردى شك كنیم كه سخن، سخن سعدى است یا حافظ.
سعدى در شعر آیا به كسى پیش از خودش نظر داشته یا اینكه از روى خلاقیت به این مرتبه رسیده است؟ البته آثار گذشته را خوانده بوده است، از سنایى و عطار و دیگران خوانده بوده. او با مولوى همزمان است. شك نیست كه كتابهاى تاریخى را هم خوانده و با نثرها آشنا بوده؛ اما به كسى نظر نداشته است، براى اینكه سبكش مخصوص خود اوست و ابداع شخص او. این دیگر نتیجه آموزههاى او و عناصر مختلف دیگر است. تجربههاى مختلف و استعداد شخصى و فضاى شیراز بههم افتادهاند و توانستهاند عنصرى مثل سعدى به وجود بیاورند.
در باب نثر سعدى چه باید گفت؟ نثر سعدى شاعرانه است، نیم نثر است و نیم شعر؛ مخلوطى است از شعر و نثر كه آن هم خاص اوست، اگرچه كتابهایى مانند «مقامات حمیدى» و نثرهاى مسجع و مصنوع قبلا وجود داشتهاند. ویژگى سعدى این است كه هیچ چیز نزد او تازگى ندارد، ولى همه چیز در وجود او ابتكارى مىشود؛ یعنى خاص خود او. هر چیزى در قلم و زبان سعدى رنگ تازهاى به خود مىگیرد؛ بنابراین باید گفت كه آثار سعدى هم ابتكارى است، هم نیست. نثرش نیز همینطور است. دیگران هم نثر مصنوع و مسجع نوشته بودند، ولى در بیان سعدى حالت دیگرى به خود مىگیرد و زنده مىشود. تفاوت نثرسعدى و دیگران، در زنده بودن و زنده نبودن است.
سفرهاى او بسیار زیاد است و نصف عمر مفید یك انسان باهوش و قابل را به خود اختصاص داده است. آیا این همه سفر در پختگى شعر او اثر نگذاشته است؟ مسلما این اثر وجود دارد: بسیار سفر باید تا پخته شود خامى! تجربه سفرهاى ممتد به كشورهاى مختلف، بدون تردید از سعدى موجودى ساخته كه توانسته است عصاره و خلاصة تجربههاى زیادى را گرد آورد. او چیزهاى زیادى در این سفرها شنیده و چیزهایى را هم مشاهده كرده است. همه اینها در كارش مؤثر واقع شده است. به همین جهت است كه آثار سعدى اینهمه جنبه عملى به خود گرفته. اینكه شعرهاى او به رنگ زندگى عادى است، حاصل تجربیات سفرهاست.
عدهاى معتقدند كه سعدى تقریبا چیز غیر تجربى را مطرح نكرده است. تمامآنچه مطرح مىكند، تجربى است. روال كار و نوع دریافتهاى فكرى مردمان گذشته، بهخصوص ایرانیان، دریافت تجربى بوده است. وقتى چیزى را مىدیدند كه به یك نتیجه مشخص مىرسید، آن را به چیزهاى مشابه دیگر تعمیم مىدادند. همه چیز حاصلتجربه بوده است. اینكه مىگویند: «بد نكن تا بد نبینى»، از این روست كه دیده بودند عدهاى بد كردند و بد دیدند. درست است كه این اصل چندان هم مسلم نیستو كسانى بد مىكنند و بد هم نمىبینند، ولى غالبا چنین مىشده. ایرانى به تفكر تجربى بیش از تفكر منطقى توجه داشته است و سعدى نیز همینطور است.
مىدانیم كه سعدى در نظامیة بغداد درس خوانده است: «مرا در نظامیه ادرار بود...» چه مقدار از تربیت فكرى او را باید به نظامیه برگرداند؟ نمىدانم برنامههاى نظامیه چه بوده است. موضوع در متفكرى مثل سعدى، دو نوع اثر دارد: یكى مسئلة معلوماتى است كه كسب مىكند. درس مىخواند و آموزههایى را به دست مىآورد. مسئله دیگر، مجموعة جهانبینى است كه از مجموع این معلومات و تجربیات دیگر به دست مىآید. مهم نیست كه شما از درسهاى مختلف چه آموزشى كسب كردهاید. مهم این است كه چه نتیجهاى گرفتهاید و چه جهانبینىاى برایتان حاصل شده است. بسیارى هستند كه آموزشهاى مذهبى مىبینند، ولى بعد از آن بهكلى لامذهب مىشوند. نمونههاى زیادى از این نوع دیده شده است. برعكس، ممكن است عدهاى در محیطهاى بىدینى تربیت شوند، ولى بعدها به نوعى تفكر مذهبى و احساس نیاز به مذهب رو بیاورند. هر دو دیده شده است؛ بنابراین اهمیت مجموعة آموزهها جایى پیش مىآید كه حاصل جهانبینى افراد از آنها بیرون آید. در یك درس، دانشجویان مختلفى مىنشینند و آموزشى مىبینند، ولى بعدها افراد متفاوتى از بین آنها بیرون مىآیند. آموزشها یكساناست، ولى نتیجهها متفاوت. نظامیة بغداد جایى است كه صدها و هزارها نفر در آن درس خواندهاند، ولى هیچكدام سعدى نشدهاند. شاید هم ضد سعدى شدهاند. شاید هم عدهاى افراد معمولى خرافى از آنجا بیرون آمده باشند. نظامیه صرفا یك سلسله معلومات به سعدى داده، كار دیگرى نكرده است.
یعنی سعدى اگر تأثیرى هم از نظامیه گرفته، در خودشمستحیل كرده است. بله. نتیجهگیرى نهایى را خودش گرفته است. سعدى مربى اخلاق ایرانىها بوده است. اخلاقى كه از او برجاى مانده، اخلاقى اشعرى است و فرقى با دیگر اخلاقگوهاى نظامیه بغداد ندارد. نوعى جبرىنگرى و نوعى محتوم بودن در اخلاق سعدى و غزالى وجود دارد. یكى از حرفهاى سعدى این است: تربیت نااهل را چون گردكان بر گنبد است. روى ذاتیت تكیه مىكند و باید گفت كه این یك تیره از فكر انسانى است كه تاریخش خیلى قدیمىتر از اشعریت و دوران اسلام است. «شاهنامه» فردوسى هم تا حدى داراى چنین نگاهى است و به تقدیر و سرنوشت و امر «محتوم» نظر دارد و بارها آن راتكرار مىكند. این ناشى از یك تیره فكرى است كه از دوران پیش از اسلام در تفكر ایرانى رخنه كرده بود. این موضوع تا حدودى جزو ذات انسانى است. هر كدام از ما كمى اشعرى هستیم. مىگویم كمى، نه كاملا؛ براى اینكه تیره مقابل این تفكر كه تیره اراده و اختیار است، آن هم در بشر كارساز است. انسان مىبیند كه وقتى اراده مىكند كه كارى بكند، مىتواند. درمقابل، جریانهایى ممكن است پیش بیاید كهاراده را به هم بزند. در واقع، ارابه زندگى بشر به دو اسب سیاه و سفید بسته شده است: یكى اراده است و دیگرى جبر و عدم اختیار. در سعدى البته جبر هست، ولى ضد آن را هم مىگوید. درست است كه مثل همه متفكران زمان خودش اعتقادى به جبر دارد، اما در عین حال به اراده و تربیت هم باور دارد. او در كتابش فصلى درباره تربیت دارد. اگر تربیت نااهل، مانند گردكان بر گنبد است، چرا او یك فصل از «گلستان» را به تربیت اختصاص مىدهد و آن را شرح و توصیه مىكند؟ در واقع، در سعدى هم جبر هست، هم اختیار. ادامه دارد
منبع: اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید