سعدى، ستایشگر عشق در گفتگو با دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن - بخش اول

1396/2/6 ۱۲:۰۰

سعدى، ستایشگر عشق در گفتگو با دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن - بخش اول

درباره سعدی بسیار گفته‌اند؛ ازجمله استاد اسلامی ندوشن كه می‌گوید: «هیچ بشرى گمان نمى‏كنم به لطافت سعدى عشق را عنوان كرده باشد. حافظ هم‏اگر كرده چون آن را با مسائل دیگر مخلوط مى‏كند، یك مقدار از بُرد آن كم ‏مى‏شود. اما عشق سعدى خالص و زلال است. زیبایى بشرى و گنج وجودبشرى را هیچ كس مانند او وصف نكرده است.» آنچه در اینجا می‌آید، بخشهایی از كتاب «زندگى، عشق و دیگر هیچ» (چاپ انتشارات اطلاعات) است كه به گفتگو با استاد ندوشن در زمینه‌های گوناگون می‌پردازد.

 

 

كریم فیضى: درباره سعدی بسیار گفته‌اند؛ ازجمله استاد اسلامی ندوشن كه می‌گوید: «هیچ بشرى گمان نمى‏كنم به لطافت سعدى عشق را عنوان كرده باشد. حافظ هم‏اگر كرده چون آن را با مسائل دیگر مخلوط مى‏كند، یك مقدار از بُرد آن كم ‏مى‏شود. اما عشق سعدى خالص و زلال است. زیبایى بشرى و گنج وجودبشرى را هیچ كس مانند او وصف نكرده است.» آنچه در اینجا می‌آید، بخشهایی از كتاب «زندگى، عشق و دیگر هیچ» (چاپ انتشارات اطلاعات) است كه به گفتگو با استاد ندوشن در زمینه‌های گوناگون می‌پردازد.
 

 

به نظر می‌رسد كه سعدى در ذهن و زبان شما بسیار حضور دارد و میان شما و او ‏نوعى هماهنگى و تطابق وجود دارد. چطور شد كه به‏سعدى علاقه پیدا كردید؟
سعدى شاعرى است كه همیشه خودش را در حضور نگه مى‏دارد. به‏ طوركلى، زبان فارسى با سعدى گره خورده است. آشنایى‏ام با سعدى از بچگى صورت‏گرفت كه در «روزها» نوشته‏ام، و این از طریق خاله‏ام شد كه او تنها كتابى را كه‏مى‏خواند، آثار سعدى بود. سعدى پیر و جوان را یكسان نزد خود مى‏پذیرد. روشن‏ترین‏و روان‏ترین گویندة زبان فارسى است، ارتباط من با سعدى از همان زمان شروع شد و كم و بیش ادامه داشت؛ ولى به یك روال نماند.
من مدتى آثار سعدى را كم مى‏خواندم، چون آدمى در دوره‏اى از عمر به دنبال‏خط مشى است و سعدى چون همه‌جانبه است و خط مشخص واحدى ندارد، میان ما فاصله افتاد. سعدى هم اخلاقى است، هم اجتماعى، هم عرفانى. از این‏رو مدتى او را رها كرده بودم و بیشتر با حافظ و مولوى و فردوسى سر و كار داشتم. با این حال چون او در حضور هست، دوباره به طرفش كشیده شدم. سعدى‏ بیان خاص و جهان‏بینى عملى و همه‌جانبه‏اى دارد كه با روحیه ایرانى سازگار بوده ‏است. یك تفكر واحد را دنبال نمى‏كند، بلكه تمام جوانب و ابعاد زندگى را در بر مى‏گیرد، آن‌گونه كه متناسب با اقلیم و فضاى عمومى جامعه ایرانى و تاریخ ‏ایران باشد.
متأسفانه در سالهایى كه چپ‌نمایى رایج گشت، سعدى در جامعه ایران ‏قدرى عقب زده شد، در حالى كه او طى 700 سال به‏ عنوان معلم اخلاق و معلم‏تربیتى اول مردم ایران شناخته مى‏شده است. آموزش‏هاى او از مكتبخانه‏ها شروع ‏مى‏شد و تا انتهاى عمر ادامه داشت و در واقع همدم مردم ایران بود و راه و روش‏زندگى را از او یاد مى‏گرفتند. بعد از فروكش كردن موج چپ‏نمایى، برگشتى دوباره ‏به سعدى صورت گرفت. سعدى همیشه در فضاى فكرى ایرانى خواهد بود. علاوه بر جایگاه‏تربیتى، چیزى كه اهمیت زیادى دارد، غزلهاى اوست. مى‏توان گفت كه ‏سعدى كسى است كه عشق‏ورزى را به مردم ایران و فارسى زبانان آموخته است.هیچ كس بهتر از او حق عشق را ادا نكرده است.
 

 

عشق سعدى، چگونه عشقى است؟
عشق همه‏جانبه، جسمانى و معنوى، هر دو. ظرایف كار و رابطه میان ‏عاشق و معشوق بیشتر از هر جا در آثار سعدى قابل جستجوست. در كنار مسائل تربیتى سعدى، عشق هم یكى از مسائلى است كه باید مورد توجه قرار بگیرد.
 

 

اگر بخواهید سعدى را توصیف كنید، فارغ از پیشگامى او در غزلسرایى‏و برجستگى‏هایى كه در حوزه تربیت و عشق‏آموزى دارد، او را چگونه معرفى ‏مى‏كنید؟
مى‏توان گفت كه: سعدى یك ایرانى تمام‏عیار است، با همه جوانب مثبت ومنفى یك ایرانى. تناقض‏هایى هم در او هست. در او مقدارى مفاهیم‏ پندارى ونامتناسب با دنیاى روز دیده مى‏شود. دنیاى امروز منظورم است. دنیاى جدید، نه دنیاى آن زمان. در عین حال، جامعیتى دارد. ادعاى یك جهان‏بینى غیرعملى و دور و دراز ندارد، بلكه مسائل روزمره زندگى را وارد سخن خود كرده است. از این جهت، سعدى سخنگوى جامعه ایرانى در دوران بعد از اسلام است.
 

 

عناصر سازنده سعدى چیست؟ او از چه‏چیزهایى تشكیل شده است؟
سعدى از جهان‏بینى ایران بعد از اسلام و تجربیاتى كه تا آن زمان، یعنى تا قرن هفتم حاصل شده بوده است، اعم از سختى‏ها و تلخى‏ها و نیز خوشى‏هاى‏زندگى، مایه گرفته است. تمام این تجربیات را گرفته و فشرده‏اش را در كتاب خود جاى داده؛ بنابراین راه و رسمى كه سعدى در زندگى نشان مى‏دهد، یك راه و رسم‏عادى و معتدل است. او ادعاى خاصى براى پرواز دادن بشر ندارد، از آن نوع كه‏ مولوى دارد. او درباره بهره‏ورى از زندگى هم، آن‌گونه كه حافظ و احیانا خیام‏توصیه‏اش را دارند، توصیه ندارد. سعدى خوشوقت است از اینكه حرفى بزند كه‏ راهگشاى زندگى مردم عادى باشد، تا بتوانند یك زندگى ساده معتدل و بى‏ادعا داشته باشند و در سلامت نفس و صلح به سر برند. شاعرى است مردمى. شاعرى است كه سخنگوى زندگى است.
 

 

اینكه مى‏گویید ایرانى بعد از اسلام در سعدى قابل مشاهده است، تا حدودى ‏روشن و بدیهى است. ایران قبل از اسلام چطور؟ آیا سعدى وارد مسائل آن ‏ایران هم مى‏شود؟
ایران قبل از اسلام چنان در لایه‏هاى زندگى ایران بعد از اسلام جا گرفته است ‏كه نمى‏توان مسائل آن را از زندگى ایرانى نادیده گرفت. مقدارى جنبة پیدا و مقدارى ‏جنبه ناپیدا دارد. همین روحیة مدارا و مسالمت و زندگى كردن، درسهایى است كه ‏از ایران پیش از اسلام آمده و به ایران بعد رسیده است. ایران باستان در سه دوران، قدرت بزرگ جهانى و فائق بود، مرزهاى امن داشت، مردم دغدغه ناامنى و جنگ خانگى نداشتند. طبیعى است كه جنگ با خارجى‏وجود داشته، ولى در مرزها. مردم عادى زندگى خودشان را مى‏كردند؛ بنابراین حالت صلح‏جویى و آرامش‏طلبى، از دوران پیش از اسلام به دوران ‏بعد از اسلام نشت كرده است. در كنه زندگى ایران، این موضوع بوده است.
تأثیرى‏كه گفتیم، یك نوع تأثیر ناپیداست كه به ایران بعد از اسلام سرایت كرده است. ایران ‏هیچ‌گاه آثار گذشته و جریان گذشته را چه خوب و چه بد، از یاد نبرده است. به ‏همین جهت هم هست كه نام گذشتگان در دوران بعد از سلام، جا به جا در ادبیات‏فارسى تكرار مى‏شود. از سیاوش بگیرید تا افراسیاب. این نشان مى‏دهد كه روى ‏ایرانى از دوره پیش از اسلام برنگشته بوده است، و مسئله تغییر مذهب و آیین‏ها باعث نشده است كه ایران از گذشته دور خود بریده شود، برخلاف بسیارى ازكشورهاى مسلمان دیگر نظیر: مصر، سوریه، اردن و دیگران كه از گذشته خود بریده شدند.
 

 

هر یك از شاعران بزرگ ما لقب به‌خصوص داشته‏اند. به‏عنوان مثال، حافظ «لسان‌الغیب» است، خیام «حكیم» و «حجه‌الحق» است و فردوسى «حكیم». سعدى هم به «شیخ اجل» معروف شده است. این القاب از كجا مى‏آمده ‏است؟
قطعا از جانب خود مردم و به مرور داده مى‏شده است. البته نه از طرف همه‏مردم، بلكه از طرف نخبگان. آنها عنوان مى‏كردند و مردم هم مى‏گرفتند و تكرارمى‏كردند. كلمه «شیخ» یا «شیخ اجل» كه درباره سعدى گفته شده است، به اینجا برمى‏گردد كه سعدى واقعا یك جنبه شیخوخیت داشته. این موضوع در آثارش انعكاس دارد، و اینكه «اجلّ» گفته مى‏شود، باید از آن نتیجه گرفت كه این شیخ مثل‏شیخهاى دیگر نیست. فردى است فراتر و اجل از دیگران، فردى است همه جانبه وصرفا شیخ نیست. خواسته‏اند جامعیت سعدى را با «اجل» بودن او نشان داده‏ باشند.
 

 

آیا میان حضور اسلام و ایران در سعدى موازنه وجود دارد یا یكى غالب است؟
سعدى مسلمان معتقدی است؛ یك مسلمان روشن كه نمى‏توانیم مرز بین ‏اسلام و غیراسلام را در او مشخص كنیم. حتى مرز بین اسلام و ایران را هم نمى‏توان ‏در وى مشخص كرد. سعدى حرفهایى دارد كه چه بسا ضد دین شناخته شود، ولى این جزو روال كار یك شاعر عارف‏منش بوده است. عارف نمى‏توانست كه دریك چاردیوارى بى‏پنجره زندگى كند. به پنجره‏هاى باز احتیاج داشت. از این روست‏كه حفره‏هایى را مى‏شكافد. چاردیوارى كه همان دین است، در جاى خود برقراراست، ولى پنجره‏هایى كه بر آن نصب مى‏شود، افقهاى دورترى به آن ‏مى‏بخشد. سعدى چندین پنجره دارد. در عین حال، تناقض‏هایى در گفتارش هست.حرفهایى گفته است كه از یك فرد مؤمن بعید است. این حرفها از كسى انتظار مى‏رود كه اعتقاد درستى ندارد. این جزو خاصیت متفكران ایرانى است كه‏ دوجنبه‏اى باشند و در هر حال پنجره‏اى را رو به بیرون باز بخواهند.
 

 

سعدى در دوره‏اى مى‏زیسته كه تصوف و عرفان میراث گسترده و قابل‏توجهى را برجاى گذاشته بوده. با این حال، سعدى صوفى و حتى عارف ‏نیست، بلكه چهره‏اى مكتبى و واعظانه دارد. آیا دلیل خاصى مى‏توان براى صوفى وعارف نشدن او در نظر گرفت؟
بدون شك مقدارى از نشانه‏هاى تفكر عارفانه و صوفیانه در وى هست. او از تفكر عارفانه گذر مى‏كند و در آن متوقف نمى‏شود؛ بنابراین به جانب اندیشه‏هاى دیگر مى‏رود كه همان‏جستجوى فضاى باز است. متمركز شدن در یك تفكر، فضا را تا حدودى بسته‏مى‏دارد و انسان را محدود مى‏كند. سعدى كسى نیست كه بتواند محدود بماند. اونسبت به‏زندگى دیدى همه‏جانبه دارد. در او جهان‏بینى‏اى وجود دارد كه با یك كلمه‏و یك صفت نمى‏توان توصیفش كرد. چندگانه‌اندیش بوده و تنها یك تیره‏اش تفكرعارفانه است. او هم شیخ است، هم عارف، هم رند و تا حدودى جهان‏بینى خیامى‏ هم دارد. در عین حال، فكرش عملى هم هست. مجموع اینها وقتى جمع مى‏شود، سعدى قرن هفتم را مى‏سازد كه دوران مغول‌زده است و مقدارى حالت تنبّه وبیدارى و ناآرامى در شاعران و متفكران ایجاد شده بوده است، از جمله سعدى.
 

 

بلواى مغول و یا همین «مغول‏زدگى»، چه واكنشى در شخص‏ سعدى ایجاد كرده است؟ نوع برخورد سعدى با زمان و مكان خودش چگونه‏ است؟
سعدى از حمله مغول و آثار آن دور بود. او شاهد عینى این واقعه نبوده ‏است، چون به طرفى رفته بود كه در متن وقایع نبود؛ بنابراین از ناظران یورش مغول ‏به حساب نمى‏آید، ولى مى‏دانیم كه برگردان آن وقایع، در آثار این بزرگان وجود دارد. مولوى چنین حالتى دارد. كسانى چون مولوى و سعدى، ذهنى وسیعتر از زمان داشته‏اند. حافظ هم صدسالى بعد ازآنهاست، ولى آثار مغول‏زدگى در سروده‏هاى آنها هویداست. از چهار شاعر بزرگ ما در زبان فارسى، سه شاعر پروردة عصر مغولند؛ یعنى زندگى كرده در روزگار مغول‏ یا بعد از مغول. با این حال، دید وسیعترى داشته‏اند. در تاریخ آنقدر كشتار و مصیبت و گرفتارى و شهربندان و قحطى و بدبختى‏هاى مختلف بوده كه‏ حمله مغول براى آنها چندان تازگى نداشته باشد، هرچند فجیع‏ترین است. قبل ازحمله مغول، دوره سلجوقى و غزنوى است كه دائما كشتار و گرفتارى و جنگ در آن ‏وجود داشت.
اندیشه سعدى و مولوى و حافظ در سطحى بالاتر از زمان حركت مى‏كرده. دیدگاهشان این بوده كه: زندگى همین است. اساس زندگى چنین ریخته شده‏ و پر از ظلم و ناامنى و خونریزى و تفاوت طبقاتى و فقر و بدبختى است. البته‏ حمله‏ مغول هم نمونه برجسته و بارز این مسئله بود.
در باب سعدى و سیاست، ما با این موضوع روبروییم كه به نظر مى‏رسد انعطاف بیش از حد از خود نشان مى‏دهد و روحیه‌اش تسلیم است.
این دیدگاه امروزى است كه ما با آن نگاه مى‏كنیم. افراد خودشان ‏را در گرایش‏هاى سیاسى شناخته‌شدة كنونى جا مى‏دهند. در گذشته چنین نبوده. سرجنبانان جامعه، یا انسان اخلاقى بوده‏اند، یا فرصت‏طلب. شاعران مدح‏گوى، اشخاصى زندگى‏كن و فرصت‏طلب بوده‏اند. مى‏خواستند پولى برسد و زندگى‏شان ‏آسوده بگذرد. به این جهت، كلمات را در خدمت قدرت قرار مى‏داده‏اند. براى آنها این كار نوعى كسب بوده. این شاعران زیادند. در مقابل، افراد دیگرى وجود دارند كه كلام‏فروش و سخن‏فروش نیستند، بنیاد اخلاقى‏دارند. سعدى چنین فردى است.
او روى‏هم‏رفته فرد قانعى بوده است. اهل تجمل و رفاه‏طلبى نبوده. برخلاف‏شعراى دوره غزنوى كه چنین وضعى داشتند. سعدى فردى است سازگار با زندگى، بنیه اخلاقى و اعتقاد مذهبى هم داشته است. از این رو، مدحهاى او به‏گونه‏اى ‏نیست كه با مداحى‏هاى شاعران آنچنانى یكسان باشد. این نوع از شعرهاى سعدى ‏مقدارى نصیحت است و مقدارى تعلیمات تا براى حاكمان زمان تنبه ایجاد شود وكوتاهى زندگى و بى‏اعتبارى زندگى برایشان شناخته بماند. این شعرها براى‏بهره‏بردارى شخصى نیست. چند مدحى كه سعدى براى چند حاكم مغول گفته‏است، گواه بر این معناست. در میان این شعرها، مهمتر از همه شعرى كه حاكى ازروحیه سعدى است، قصیده معروف:
بس بگردید و بگردد روزگار
دل به دنیا درنبندد هوشیار
است. این قصیده در كل ادبیات فارسى كم‏نظیر است. اگر شكافته شود، جهان‏بینى‏سعدى از آن تراوش مى‏كند. مجموعه‏اى از نصیحت به حاكم زمان است تا نسبت ‏به مردم سختگیرى كمترى داشته باشد. براى شناخت شخصیت سعدى و اینكه تفكرش در چه خطى حركت مى‏كرده، باید به این قصیده توجه خاص نشان‏داد.
 

 

در واقع شما روش تعامل سیاسى سعدى را منطقى ارزیابى مى‏كنید.
سعدى شاعر انقلابى نبوده است تا چیزى را بشكند و به هم بریزد. او اهل سرزنش و دشنام هم نیست. ما در ادبیات فارسى اصولا شاعر پرخاشگر كم‏ داریم. شاید ناصرخسرو تا حدودى اهل پرخاش باشد. بقیه شاعران زندگى‏خودشان را مى‏كردند و در كار مُلك دخالت نداشتند. زمان را هم باید در نظر گرفت كه روزنامه و حزب و... نبوده؛ بنابراین جهت‏گیرى وجود نداشته. در ورود به ‏مسائل و خطاب به حكّام زمان، دو انگیزه وجود داشته: انگیزه شخصى و انگیزه‏ مردمى و جهانى. انتقاد امثال سعدى و حافظ، بیشتر متوجه عالمان دنیادار بوده. چون زمام‏افكار مردم در دست عالمان دین بوده و ناهموارى زندگى اجتماعى یا از ناحیه آنهابوده و یا به تأیید آنها، انتقادها بیشتر از حاكمان، متوجه عالمان دنیادار است.
دو مدح موجود از سعدى، با فاصله چهار ماه از هم، در مدح و ثناى ‏دو خاندان متفاوت حكومتى است. او نخست سلغُرى‏ها را مدح مى‏كند.چهار ماه بعد كه آن خاندان سقوط مى‏كند، حاكمان جدید را ستایش مى‏كند!
ایراد این كار از دیدگاه امروزى است. در آن زمان، تفكر غالب بر این بوده‏ است كه هر حاكمى كه روى كار مى‏آید، با خواست آسمان و تأیید عالم بالاست و قسمت چنین بوده، وگرنه حاكم نمى‏شد. این تفكر از روى تسلیم شدن به اراده ‏آسمانى بوده كه بر اثر آن هر كس حاكم زمان مى‏شد، او را تأیید مى‏كردند. سعدى هم تا حدودى تابع این تفكر و نظر است. حدیث‏هاى مختلفى در این‏زمینه ساخته شده بوده است. نوعى حق به فرمانروایان داده مى‏شده است كه زور را مشروع جلوه دهند.
گذشته از این، كسى مانند سعدى چه كار دیگرى مى‏توانست بكند؟ یا مى‏باید سكوت مى‏كرد، یا مى‏بایست حق مى‏گفت. حاكمان دوره سعدى، مغولان‏هستند. مگر مى‏شد از حاكم مغول انتقاد كرد؟ در بعضى كشورها هنوز در قرن ‏بیست‏ویكم نمى‏توان با لحن انتقادى از اهل سیاست حرف زد، تا چه برسد به700 سال پیش! تنها كارى كه مى‏شد كرد، سكوت بود. سعدى به جهت اینكه خود را زبان مردم مى‏دانست، مرد سكوت نبود. وقتى مى‏دید كه هلاكوخان یا انكیانوآمده و تمام قدرت زمان را در دست گرفته‏اند، براى اینكه روش قابل تحمل‏ترى درپیش بگیرند و نسبت به مردم رفتار بهترى داشته باشند، مى‏كوشد تا آنان را به راه ‏بیاورد و نصیحت هم مى‏بایست با مدح تعدیل گردد.
البته من نمى‏خواهم چیزى را توجیه كنم و یا مدافع سعدى باشم. گفتم كه ‏سعدى تناقض‏هایى هم دارد، ولى واقعا مصلح زمان بوده است. مسئولیتى براى ‏خود در نظر داشته است تا با نصیحت، فضاى اطراف خود را آرام‏تر و قابل تحمل‏ترنگاه دارد. سعدى بعد از نیمه‏هاى عمر و بازگشت به شیراز، یك نوع وظیفه بر دوش خود احساس مى‏كرده است كه رابط میان حكومت وقت و مردم زمانش‏ باشد، تا بلكه بتواند تخفیفى در خشونت حكام زمان ایجاد كند. چه بسا جنبه‏ وساطت هم داشته و در مواردى هم پیش حاكم مى‏رفته و وساطت مى‏كرده.


 

آمیخته به عرفان و تصوف عطار و مولانا؟
نه، آمیخته به چیزهاى دیگر. تفكر سعدى، تفكرى است ‏عملى. فكر او باجنبه‏هاى مختلفى آمیخته است، و حتى ریشه‏اى از تفكر خیامى هم در او هست. یك زندگى‏كن همه‏جانبه است. درست است كه در اواخر عمر گوشه‏نشینى كرد و زندگى زاهدانه‏اى در پیش گرفت، ولى در دوران نسبتا طولانى از عمرش، فردى فعال، سرزنده و سالم بوده و بهره‏هاى لازم را از عمر خود مى‏گرفته و حرفش را هم بر زبان مى‏آورده. او چندجانبه است و تنها یك خط عرفانى را تعقیب‏ نمى‏كند. حكمت عملى است، با چاشنى مذهب.
 

 

جایگاه سعدى در شعر فارسى چه جایگاهى است؟
بسیار بالاست. لقب «افصح المتكلمین» را به او داده‏اند، به این دلیل كه روان‏ترین و گویاترین بیان را داشته است و این البته جاى‏ تعجب است؛ براى اینكه كسى كه حدود 30 سال در خارج از قلمرو زبان فارسى ‏زندگى كرده است، یعنى دنیاى عرب‏زبان یا زبان‏هاى دیگر، چگونه می‌تواند ارتباط خود را با زبان مادرى‏اش این‌گونه حفظ كند؟ این یكى از شگفتى‏هاى كار سعدى‏است. سعدى ارزش كار خود را در بیان خود نشان مى‏دهد؛ بیانى كه‏ روانى آن حیرت‏آور است. كوتاه‏گویى او هم بى‏نظیر است. همچنین تفهیم و رسایى معنا. بعد از آن مسئله مضامین مطرح مى‏شود. آنگاه باید دید كه سعدى ‏چه مى‏گوید و چه مى‏خواهد.
 

 

قدرت شاعرى و ساختار شعرى سعدى چگونه است؟
چیزى كه در او نمود دارد، خوش‏سخنى و گیرایى است. این مسائل به‌خصوص در غزلیات نمود پیدا مى‏كند و «بوستان» هم جاى خود دارد. قصاید سعدى در ردیف سایر آثار او قرار مى‏گیرد. همان كیفیتى كه «بوستان» و «غزلیات» دارند، در قالب دیگرى در قصاید سعدى هم دیده مى‏شود.
 

 

مشخصه ‏غزل سعدى و فرقى كه با غزل عطار یا مولانا دارد، چیست؟
غزل سعدى روان‏تر و گیراتر است و در آنها لمس جسم و گرماى تن را احساس مى‏كنید. البته حساب مولانا جداست، براى اینكه او استاد غزلیات شیدایى است و تابع هیچ قاعده و قانونى نیست؛ اما غزل سعدى درمقابل غزل عطار و سنایى كه غزلهاى عرفانى و اخلاقى‏اند، از روانى، سادگى و دلاویزى بیشتری برخوردار است. مجموع تركیب‏بندیى كه سخن او دارد، به گونه‏اى است كه دلنشین‏ شده است. مشخصات شعر سعدى، چندان بیان كردنى نیست. اینكه مى‏گویند «سهل و ممتنع» است، معنایش این است كه كسى نتوانسته است‏ نظیرش را بگوید و طورى آسان هم هست كه آدم خیال مى‏كند هر كسى مى‏تواند نظیرش را بر زبان بیاورد. در كلام سعدى نوعى روشنى و روانى و «آنی» ناگفتنى ‏وجود دارد كه بعد از او به حافظ منتقل مى‏شود. هر كجا غزلى از او شنیده شود، مى‏توان تشخیص داد كه گفتار اوست. كلام و شعر دیگران ممكن است با هم ‏بیامیزند و مخلوط شوند. اما كلام سعدى با كلام دیگرى اشتباه نمى‏شود. اگر گاهى ‏چنین شود، با سخن حافظ است، بدان‌گونه كه ممكن است ما در مواردى شك كنیم ‏كه سخن، سخن سعدى است یا حافظ.
 

 

سعدى در شعر آیا به كسى پیش از خودش نظر داشته یا اینكه از روى خلاقیت به این مرتبه رسیده است؟
البته آثار گذشته‏ را خوانده بوده است، از سنایى و عطار و دیگران خوانده بوده. او با مولوى همزمان است. شك نیست كه كتابهاى تاریخى را هم خوانده و با نثرها آشنا بوده؛ اما به كسى نظر نداشته است، براى اینكه سبكش مخصوص خود اوست و ابداع شخص او. این دیگر نتیجه آموزه‏هاى او و عناصر مختلف دیگر است. تجربه‏هاى مختلف و استعداد شخصى و فضاى شیراز به‏هم افتاده‏اند و توانسته‏اند عنصرى مثل سعدى به‏ وجود بیاورند.
 

 

در باب نثر سعدى چه باید گفت؟
نثر سعدى شاعرانه است، نیم نثر است و نیم شعر؛ مخلوطى است از شعر و نثر كه آن هم خاص اوست، اگرچه كتابهایى مانند «مقامات حمیدى» و نثرهاى ‏مسجع و مصنوع قبلا وجود داشته‏اند. ویژگى سعدى این است كه هیچ چیز نزد او تازگى ندارد، ولى همه چیز در وجود او ابتكارى مى‏شود؛ یعنى خاص خود او. هر چیزى در قلم و زبان سعدى ‏رنگ تازه‏اى به خود مى‏گیرد؛ بنابراین باید گفت كه آثار سعدى هم ابتكارى است، هم نیست. نثرش نیز همین‏طور است. دیگران هم نثر مصنوع و مسجع نوشته بودند، ولى در بیان سعدى حالت دیگرى به خود مى‏گیرد و زنده مى‏شود. تفاوت نثرسعدى و دیگران، در زنده بودن و زنده نبودن است.
 

 

سفرهاى او بسیار زیاد است و نصف عمر مفید یك انسان‏ باهوش و قابل را به خود اختصاص داده است. آیا این همه سفر در پختگى ‏شعر او اثر نگذاشته است؟
مسلما این اثر وجود دارد: بسیار سفر باید تا پخته شود خامى! تجربه ‏سفرهاى ممتد به كشورهاى مختلف، بدون تردید از سعدى موجودى ساخته ‏ كه توانسته است عصاره و خلاصة تجربه‏هاى زیادى را گرد آورد. او چیزهاى زیادى ‏در این سفرها شنیده و چیزهایى را هم مشاهده كرده است. همه اینها در كارش ‏مؤثر واقع شده است. به همین جهت است كه آثار سعدى این‌همه جنبه عملى به‏ خود گرفته. اینكه شعرهاى او به رنگ زندگى عادى است، حاصل تجربیات ‏سفرهاست.
 

 

عده‏اى معتقدند كه سعدى تقریبا چیز غیر تجربى را مطرح نكرده است. تمام‏آنچه مطرح مى‏كند، تجربى است.
روال كار و نوع دریافت‏هاى فكرى مردمان گذشته، به‌خصوص‏ ایرانیان، دریافت تجربى بوده است. وقتى چیزى را مى‏دیدند كه به یك نتیجه ‏مشخص مى‏رسید، آن را به چیزهاى مشابه دیگر تعمیم مى‏دادند. همه چیز حاصل‏تجربه بوده است. اینكه مى‏گویند: «بد نكن تا بد نبینى»، از این روست كه دیده بودند عده‏اى بد كردند و بد دیدند. درست است كه این اصل چندان هم مسلم نیست‏و كسانى بد مى‏كنند و بد هم نمى‏بینند، ولى غالبا چنین مى‏شده. ایرانى به تفكر تجربى بیش از تفكر منطقى توجه داشته است و سعدى نیز همین‏طور است.

 

 

مى‏دانیم كه سعدى در نظامیة بغداد درس خوانده است: «مرا در نظامیه ادرار بود...» چه مقدار از تربیت فكرى او را باید به ‏نظامیه برگرداند؟
نمى‏دانم برنامه‏هاى نظامیه چه بوده است. موضوع در متفكرى مثل سعدى، دو نوع اثر دارد: یكى مسئلة معلوماتى است كه‏ كسب مى‏كند. درس مى‏خواند و آموزه‏هایى را به دست مى‏آورد. مسئله دیگر، مجموعة جهان‏بینى است كه از مجموع این معلومات و تجربیات دیگر به دست‏ مى‏آید. مهم نیست كه شما از درسهاى مختلف چه آموزشى كسب كرده‏اید. مهم ‏این است كه چه نتیجه‏اى گرفته‏اید و چه جهان‏بینى‏اى برایتان حاصل شده است. بسیارى هستند كه آموزش‏هاى مذهبى مى‏بینند، ولى بعد از آن به‌كلى لامذهب ‏مى‏شوند. نمونه‏هاى زیادى از این نوع دیده شده است. برعكس، ممكن است ‏عده‏اى در محیط‌هاى بى‏دینى تربیت شوند، ولى بعدها به نوعى تفكر مذهبى و احساس نیاز به مذهب رو بیاورند. هر دو دیده شده است؛ بنابراین اهمیت مجموعة آموزه‏ها جایى پیش مى‏آید كه حاصل جهان‏بینى ‏افراد از آنها بیرون آید.
در یك درس، دانشجویان مختلفى مى‏نشینند و آموزشى ‏مى‏بینند، ولى بعدها افراد متفاوتى از بین آنها بیرون مى‏آیند. آموزش‏ها یكسان‏است، ولى نتیجه‏ها متفاوت. نظامیة بغداد جایى است كه صدها و هزارها نفر در آن درس خوانده‏اند، ولى‏ هیچ‌كدام سعدى نشده‏اند. شاید هم ضد سعدى شده‏اند. شاید هم عده‏اى افراد معمولى خرافى از آنجا بیرون آمده باشند. نظامیه صرفا یك سلسله معلومات به‏ سعدى داده، كار دیگرى نكرده است.
 

 

یعنی سعدى اگر تأثیرى هم از نظامیه گرفته، در خودش‏مستحیل كرده است.
بله. نتیجه‏گیرى نهایى را خودش گرفته است.
سعدى مربى اخلاق ایرانى‏ها بوده است. اخلاقى كه از او برجاى مانده، اخلاقى اشعرى است و فرقى با دیگر اخلاق‌گوهاى نظامیه بغداد ندارد. نوعى جبرى‏نگرى و نوعى محتوم بودن در اخلاق سعدى و غزالى وجود دارد. یكى از حرفهاى سعدى این است: تربیت نااهل را چون گردكان بر گنبد است.
روى ذاتیت تكیه مى‏كند و باید گفت كه این یك تیره از فكر انسانى است كه تاریخش خیلى قدیمى‏تر از اشعریت و دوران اسلام است. «شاهنامه» فردوسى هم تا حدى داراى چنین نگاهى ‏است و به تقدیر و سرنوشت و امر «محتوم» نظر دارد و بارها آن راتكرار مى‏كند. این ناشى از یك تیره فكرى است كه از دوران پیش از اسلام در تفكر ایرانى رخنه كرده بود. این موضوع تا حدودى جزو ذات انسانى است. هر كدام از ما كمى اشعرى هستیم. مى‏گویم كمى، نه كاملا؛ براى اینكه تیره مقابل این تفكر كه تیره‏ اراده و اختیار است، آن هم در بشر كارساز است. انسان مى‏بیند كه وقتى اراده‏ مى‏كند كه كارى بكند، مى‏تواند. درمقابل، جریان‏هایى ممكن است پیش بیاید كه‏اراده را به هم بزند.
در واقع، ارابه زندگى بشر به دو اسب سیاه و سفید بسته شده است: یكى ‏اراده است و دیگرى جبر و عدم اختیار. در سعدى البته جبر هست، ولى ضد آن را هم مى‏گوید. درست است كه مثل همه متفكران زمان خودش اعتقادى به جبر دارد، اما در عین حال به اراده و تربیت هم باور دارد. او در كتابش فصلى درباره تربیت‏ دارد. اگر تربیت نااهل، مانند گردكان بر گنبد است، چرا او یك فصل از «گلستان» را به تربیت اختصاص مى‏دهد و آن را شرح و توصیه مى‏كند؟ در واقع، در سعدى هم ‏جبر هست، هم اختیار.
ادامه دارد

 


منبع: اطلاعات

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: