1395/10/22 ۰۸:۴۴
در ساختار متداول و استاندارد کتب درسی فلسفه اخلاق، نظریه اخلاقی کانت در عرض نظریههای پیامدگرا (و فایدهگرایی) و فضیلتگرایی برشمرده میشود؛ اما از دو جهت میتوان بحث از فضیلت (و شاید توجه به مبادی پیشینی عمل اخلاقی در عوض آنچه پس از فعل رخ میدهد) را در کانت سراغ گرفت
رابرت جانسن - آدام کیورتِن - ترجمه مهدی اخوان*
در ساختار متداول و استاندارد کتب درسی فلسفه اخلاق، نظریه اخلاقی کانت در عرض نظریههای پیامدگرا (و فایدهگرایی) و فضیلتگرایی برشمرده میشود؛ اما از دو جهت میتوان بحث از فضیلت (و شاید توجه به مبادی پیشینی عمل اخلاقی در عوض آنچه پس از فعل رخ میدهد) را در کانت سراغ گرفت: اولاً بحث از اراده نیک عامل اخلاقی (که ارزش اخلاقی عمل را تعیین میکند) و آنچه فضیلتگرایی را صریحاً با اخلاق کانت پیوند میزند تعریف وی از فضیلت است به «قوّت اراده آدمی در انجام دادن وظیفه»، و دیگر شماری از فضیلت ها (و رذیلتها) در نظام اخلاقی او. نویسندگان سعی دارند در این جستار جایگاه فضیلت / رذیلت را در نظریه اخلاقی کانت مشخص کنند و تفاوت های نگاه کانت و ارسطو به فضیلت را تصویر کنند.
***
ایمانوئل کانت (1804-1724) استدلال میکرد که اصل اعلای (اصل الاصول) اخلاق معیاری از عقلانیت است که او عنوان «امر مطلق» (Imperative Categorical) را بر آن نهاد. کانت امر مطلق را اصلی عینی و عقلاً الزامی و نامشروط میداند که ما باید علی رغم هر میل و گرایش طبیعی که ممکن است بر خلاف آن داشته باشیم، از آن تبعیّت کنیم. به نظر کانت تمامی الزامات خاص اخلاقی بنابر این اصل موجّهند که این یعنی تمامی اعمال غیراخلاقی نامعقولند چون از امر مطلق تخطی میکنند. سایر فلاسفه نظیر هابز، لاک و آکوئیناس نیز استدلال میکنند که الزامات اخلاقی مبتنی بر سنجه و معیارهای عقلانیت است اما این معیارها یا اصول ابزاری عقلانیت در جهت ارضای امیال فردند (چنانکه هابز معتقد است) یا مبتنی بر اصول عقلانی بیرونی اند که عقل میتواند کشف کند (چنانکه لاک و آکوئیناس معتقدند). کانت با بسیاری از اسلاف خود موافقت دارد از این جهت که تحلیل عقل عملی این الزام را کشف می کند که عاملان عقلانی باید با اصول ابزاری هماهنگ باشند. اما در عین حال بنا بر استدلال او همچنین میتوان ثابت کرد هماهنگی با امر مطلق (اصلی غیرابزاری) و از این رو هماهنگی با خود الزامات اخلاقی برای عامل عاقل ضروری است. این استدلال مبتنی بر این آموزه جذاب کانت است که اراده عقلانی باید مستقل و خودآیین یا [به تعبیر دیگر] آزاد لحاظ شود، به معنای موجودی که واضع قانونی است که [در عین حال] ملزم به آن است. اصل بنیادین اخلاق (یعنی امر مطلق) چیزی غیر از قانون اراده خودآیین و مستقل نیست. بدین ترتیب در کانون فلسفۀ اخلاق کانت تصویری از عقل است که فراتر از تصویر هیومی «بنده» عواطف و احساسات عمل می کند. افزون بر این، حضور چنین عقلِ حاکم بر خودی در هر فرد است که کانت را به این سمت سوق داده كه مبانی قطعی برای این اندیشه مطرح نماید مبنی بر این که هر فرد انسانی ارزش برابر داشته و مستحق دریافت احترام مساوی است.
اهداف و روشهای فلسفه اخلاق
به نظر کانت بنیادیترین هدف فلسفه اخلاق و نیز بنیادیترین هدف بنیادگذاری مابعدالطبیعۀ اخلاق، "یافتن و جستوجوی" اصل بنیادین مابعدالطبیعه اخلاق است. کانت این پروژه و طرح را از طریق دو فصل نخست بنیادگذاری پی میگیرد. او [کار خود را] با تحلیل و توضیح دیدگاههای رایج در فهم عرف در باب اخلاق آغاز می كند. خصیصه این طرحِ نخست آن است که در باب اصل یا اصولی که تمام احکام اخلاقی متعارف ما بر آنها مبتنی هستند، ادعای دقیقی دارد. فرض [کانت] آن است که این احکام از سوی هر انسان بالغ و عاقل معمولی پذیرفته می شود. اما امروزه به نظر بسیاری کانت در باب عمق و گستره توافق اخلاقی بسیار خوشبین بوده است. اما شاید بهترین تصویری که از او ارائه شده این است که وی معتقد به توافق بسیار گستردۀ منظر اخلاقی آدمیان است و نیز اینکه آنها به برخی احکام عام اخلاقی عمیقاً معتقدند. در هر حال، او ظاهراً مخاطب خود را شکاک اخلاقی واقعی (همچون آنها که اغلب در آثار فیلسوفان اخلاقی از آنها نام برده می شود) نمیداند؛ یعنی فردی که برای این که اخلاقی عمل کند در پی دلیل است و [سعی دارد] رفتار اخلاقیاش را بر برهانی عقلی که فیسلوفان در پی اقامه آن هستند مبتنی کند. مثلاً وقتی کانت در فصل سوم و پایانی بنیاد، هدف بنیادی دومش را مطرح میکند (یعنی این هدف که این اصل اخلاقی بنیادین را به عنوان اقتضای اراده عقلانی هر شخصی «اثبات کند») در نهایت، از پاسخ دادن به کسانی که خواستار برهانی بر این مطلبند که چرا واقعاً الزامات اخلاقی ما را ملزم می کنند، ناتوان است. او این طرح دوم را بر این وضع مبتنی میکند که ما (یا دست کم مخلوقاتی با ارادههای خردمند) دارای استقلال و خودآیینیاند. استدلال این طرح دوم غالباً سعی دارد تا به واقعیتی متافیزیکی در باب ارادههای ما دست یابد. این مطلب برخی خوانندگان [بنیاد] را به این نتیجه میرساند که او اساساً سعی دارد الزامات اخلاقی را با توسل به واقعیتی (استقلال و خودآیینی ما) موجّه کند که حتی شکاک اخلاقی به آن اذعان دارد. اما قابل دفاعترین بخش استدلال او در اثبات اصل بنیادین اخلاق مبتنی بر ادعایی است که بعید است شکاک حقیقی را تحت تاثیر قرار دهد یعنی این مساله که استقلال ارادههای ما پیشفرض هر منظر عملی است که به معنای دقیق کلمه از سوی ما قابل تصدیق است.
با این که اینها دو هدف بنیادین فلسفه اخلاقند به نظر کانت تنها اهداف [فلسفۀ اخلاق] نیستند. فلسفه اخلاق این پرسش را مورد توجه قرار میدهد که من چه باید بکنم؟ لازمۀ پاسخ او به این پرسش چیزی بیش از بیان اصل بنیادین اخلاق است. ما همچنین باید بنابراین اصل، ماهیت و گستره الزامات اخلاقی گوناگونمان را تبیین کنیم. کانت در راستای این غایت، یافتههایش را از بنیادها در ما بعدالطبیعه اخلاق به کار گرفته و الزامات اخلاقی عمده و اصلی ما در قبال خودمان و دیگران را دسته بندی میکند. فلسفه اخلاق باید همچنین فرمانها (الزاماتی) که اخلاق بر روان شناسی آدمی و صور تعامل اجتماعی انسانی دارد را شرح و تبیین کند. این موضوعات در کنار سایر موضوعات، در فصول اصلی نقد دوم [نقد عقل عملی] و باز در مابعدالطبیعه اخلاق مطرح شده و شاید تلقی ثابتی در انسانشناسی از منظر کاربردی را مفروض می گیرد. به علاوه پاسخی قانعکننده به این پرسش که فرد چه باید بکند، باید در تبیین هر الزام سیاسی و دینی اتخاذ شود. از نظر کانت هر یک از این الزامات دستکم به نحوی غیرمستقیم الزامی اخلاقی نیز به حساب میآید و در مابعدالطبیعه اخلاق و دین[در محدوده عقل تنها] مورد بحث واقع شدهاند. دست آخر فلسفه اخلاق باید در باب غایت نهایی سعی آدمی (خیر اعلا) و نسبت آن با حیات اخلاقی چیزی بیان کند. در نقد عقل عملی کانت استدلال میکند استحقاق ما نسبت به دومی است. متأسفانه کانت مینویسد فضیلت بهروزی را تأمین نمیکند و حتی ممکن است با آن در تعارض باشد. افزون بر این هیچ امکان واقعیِ کمال اخلاقی در این حیات وجود ندارد و فیالواقع قلیلی از ما کاملاً به سعادت و خوشی کامل دست مییابیم و شانس زیادی برای التذاذ داریم. عقل چه در باب وجود مشیت الاهی و چه در باب جاودانگی روح نمیتواند نقض و ابرام کند (که ظاهراً برای این امور لازم است).در عین حال کانت استدلال میکند میزان نامحدود زمان برای کمال خودمان (جاودانگی) و حصول به اندازه و متناسب بهروزی (تضمین شده از سوی خداوند) اصول موضوعهای هستند که از سوی عقل آگاه که در امور اخلاقی به کار گرفته میشود، در نظر گرفته میشود.
کانت در سراسر آثار اخلاقیاش بارها و بارها به این پرسش بازمیگردد که روشِ فلسفۀ اخلاق وقتی در پی این اهداف است، چیست. ایدۀ بنیادین این مباحث آن است که موضوعات و مباحث فلسفی بنیادین باید به نحو پیشینی مطرح و مورد توجه قرار گیرد یعنی بدون این که با استفاده از مشاهدات در باب آدمیان و رفتارشان به دست آمده باشد. وقتی ما اصل بنیادین اخلاق را پیشینی «بجوییم و تثبیت کنیم»، در آن صورت میتوانیم این اصل را به آدمیان اطلاق کرده و نتایج خاصی را در باب نحوهای که باید عمل کنیم، تعمیم دهیم. اما تأکید کانت بر طریقه پیشینی در جستوجو و تثبیت اصول اخلاقی بنیادین همواره به رویۀ خود کانت همخوان به نظر میرسد. مثلاً بنیاد مکرراً به واقعیات تجربی (مثل این که ارادههای ما با اصول عملی معین میشود یا این که انگیزههای گوناگون در انجام اعمال درست متغیرند و...) متوسل میشود. آثار اخلاقی متأخر حتی بیشتر بر تعمیمهای تجربی تکیه دارد. کانت خود به جز در به کارگیری آن اصول بنیادین اخلاقی، درصدد به کارگیری چنین تعمیمهایی در جستوجو و تثبیت اصل اخلاقی بنیادین نیست. در عین حال همواره به آسانی نمی توان گفت آیا معقولیت استدلالهای کانت را با اتکا بر ایدههای به دست آمده از مشاهده آدمیان و جهانی که آنها در آن به سر میبرند، به دست می آید یا نه.
به یک معنا ظاهراً روشن است که چرا کانت بر شیوه پیشینی پای میفشارد. «مابعدالطبیعه اخلاق» بیش و کم تبیینی است از طبیعت و ساختار واقعیت اخلاقی (عملاً دستهبندیای از وظایف و ارزشها). این طرح، برای مثال چنین پرسشهایی را مطرح میکند كه وظیفه چیست؟ (ماهیت وظیفه چیست؟) انواع وظایف کدامند؟ (خوب) خیر چیست؟ انواع خوب کدام است؟ و از این قبیل. معلوم است که این پرسشها، مابعدالطبیعیاند [یعنی پرسش از ماهیت و بنیاد یک امر]. هر اصلی در جهت این مقولهبندی به کار گرفته شود، ظاهراً اصلی مربوط به مابعدالطبیعه خواهد بود، و اصول مابعدالطبیعی همواره با شیوههای پیشینی تحقیق و اثبات میشوند.
شاید چیزی این گونه در پس ذهن کانت باشد. اما ملاحظاتی که او برای شیوه پیشینی مطرح میکند کاملاً آشکارا از این نوع عقلانیت برداشت نمی شود. در ادامه سه وجهی که برای تأکید او به سود شیوههای پیشینی می آورد، به ترتیب میآید.
نخست آن که بنا بر فهم کانت و دیگران از اخلاق، اخلاق ابتدائاً مستلزم تحلیل مفاهیم اخلاقی ماست. ما باید مفاهیم «ارادۀ نیک»، «الزام»، «وظیفه»، و نظایر اینها و نیز روابط منطقی این مفاهیم با یکدیگر را فهم کنیم پیش از آن که معین کنیم آیا کاربرد ما از این مفاهیم موجّه است یا خیر، با فرض این که اینگونه تحلیل مفاهیم امری پیشینی است و با توافق با این که فلسفه اخلاق عبارت از چنین تحلیلی است، فلسفه اخلاق نیز پیشینی است.
البته حتی اگر با کانت موافق باشیم که اخلاق با تحلیل باید آغاز شود و این که تحلیل کاملاً کاری پیشینی است یا باید باشد، این مطلب توضیح نمیدهد چرا تمامی پرسشهای بنیادین فلسفۀ اخلاق باید به نحو پیشینی پاسخ داده شود. فیالواقع مهمترین نکته باید اثبات این مطلب باشد که ما در مقام عاملان عاقلی در اعتقاد به امر مطلق (CI)، موجّه هستیم. اگر این طرح هم باید به نحو پیشینی انجام شود (پیش رود)، نمیتواند به این جهت باشد که طرحی تحلیلی است. انطباق با الزامات اخلاقی به خودی خود نه متضمن مفهوم عاملیت عقلانی است و نه در صورتی که بگوییم که عاملی کاملاً معقول ممکن است پایبند به اخلاق نباشد، مرتکب تناقض گویی شده ایم. با این حال بنا بر استدلال کانت هیچ تجربهای نمیتواند به ما بگوید آیا هر ارادهای از جمله ارادۀ خودمان مطابق با امر مطلق (CI) است یا با در نظر گرفتن این توافق «آن چه به حساب میآید، اعمالی که دیده میشوند نیست بلکه اصول بنیادی است که به چشم نمیآید.» (4:407) در واقع به دلیل وضع تاریک رفتار آدمی هر چه بیشتر آن را تجربه میکنیم، کمتر میتوانیم اعتماد داشته باشیم که هر ارادهای اصلاً با هنجارهای اخلاقی موافقت داشته باشد. از آن جا که مشاهده نمیتواند انطباق ضروری ارادههای عقلانی با امر مطلق را ثابت کند، کانت این ادعا را که آنها به عنوان نمونهای از حکم ترکیبی پیشینی، هماهنگ [با CI] باشد، در نظر میگیرد، مدعای پیشین که تحلیلی یا مفهومی نیست و در عین حال توجیه آن نمیتواند متکی بر مشاهده باشد. این دلیل دومی است که کانت معتقد است موضوعات بنیادین اخلاق باید به روش پیشینی بحث و فحص شوند: موضوع بنیادین امر اخلاقی، ماهیت و مضمون اصولی است که ضرورتاً ارادهای عقلانی را متعین میکند.
موضوعات و مسائل بنیادین فلسفه اخلاق هم باید به طور پیشینی به بحث گذارده شوند، شاید به دلیل ماهیت الزامات اخلاقی خود یا چنانکه کانت میاندیشد. این دلیل سومی برای طریقۀ پیشینی است و ظاهراً مهمترین دلیل کانت همین است: الزامات اخلاقی خود را به عنوان ضرورت مطلق مینمایند. اما روش پسینی جهت کشف و اثبات آن چه باید بکنیم نامناسب است، قطعا روش پسین تنها آن چه بالفعل و در واقع باید انجام دهیم را بیان می کند. بدین سان روش پسینی در تحقیق و اثبات اصلی که این الزامات را ایجاد میکند از حضور و نمود «بایدهای» اخلاقی در مقام ضرورت حمایت نمیکند. کانت استدلال میکند که مشاهدات تجربی تنها میتواند نتایجی را مثلاً در باب مزایای نسبی اخلاقی در اوضاع و احوال گوناگون یا گونهای که موجب رضایتمندی ما نزد خودمان یا دیگران شود به دست دهد. چنین یافتههایی آشکارا از ضرورت مطلق الزامات اخلاقی حمایت نمیکند. بنابراین توسل به ملاحظات پسینی تصویری مخدوش از الزامات اخلاقی را نتیجه میدهد. چنین ملاحظاتی الزامات اخلاقی را به گونهای مینگرد که تبعیت از آنها ضرورت مطلق ندارد بلکه ضرورت آن مشروط به ملاحظات دیگری است که منفعتآمیز بودن، خوش بین بودن یا به نحو دیگر لذتبخش بودن اثبات شود. بدین سان کانت استدلال میکند اگر فلسفه اخلاق علیه تضعیف ضرورت مطلق الزام در تحلیل و دفاعش از اندیشه اخلاقی موضع بگیرد، باید کاملاً به نحو پیشین این کار را انجام دهد.
ارادۀ نیک، ارزش اخلاقی و وظیفۀ
تحلیل کانت از تصورات (فهم) عرفی با این انگاره آغاز میشود که تنها چیزی که [در جهان و خارج از این جهان] بدون قید و شرط خوب است «ارادۀ نیک» است. با این که تعابیری همچون «او خوشقلب است»، «او خوش طینت است »، و «او حسن نیت دارد» رایج و متداول است، ارادۀ نیک در اندیشه و به نظر کانت به معنای هیچیک از این مفاهیم متعارف نیست. انگارۀ «ارادۀ نیک» به انگارۀ «شخص نیک» یا به تعبیری کهنتر «شخص دارای ارادۀ نیک» نزدیکتر است. این استعمال تعبیر «اراده» قبلاً بر تحلیل اندیشه اخلاقی متعارف بنابود، اما در واقع بعدها مباحث فنیتر و تخصصیتری ناظر به سرشت عامل عقلانی را كانت مطرح میکند. این مفهوم از ارادۀ نیک یک معیار عرفی مهم است که او در سراسر آثارش به آن رجوع می کند. مفهوم اصلی [ارادۀ نیک] آن است که آنچه فردی را خوب می کند این است که او واجد ارادهای باشد که به نحوی خاص از سوی قانون اخلاقی "متعین شود" یا تصمیمهایش بر مبنای قانون اخلاقی بگیرد. ایدۀ ارادۀ نیک، ایدۀ کسی در نظر گرفته میشود که فقط تصمیماتی میگیرد که به عقیدۀ او ارزش اخلاقی دارد و نفس ملاحظات اخلاقی را به عنوان ادلهای که نتیجۀ آنها راهنمای رفتار فرد باشد، در نظر می گیرد. این نوع گرایش یا منش چیزی است که برای همگی ما ارزش برتر دارد. به عقیدۀ کانت [ارادۀ نیک] ارزش نامحدود و بیقید و شرط دارد. بنابراین به نظر من مقصود او اولاً و بالذات از این مطلب [بی قید و شرط بودن ارادۀ نیک] دو امر است:
نخست بر خلاف هر چیز دیگری، هیچ شرایط قابل تصوری وجود ندارد که در آن شرایط خیر اخلاقی خودمان را فقط از این جهت که امر مطلوبی را حاصل می کند، فدا کنیم [خیر اخلاقی وسیلۀ هیچ مطلوبی نمی تواند باشد] و ارزش ارادۀ نیک در هیچ شرایطی هم از بین نمی رود. بالعکس ارزش تمام حالات مطلوب دیگر همچون شجاعت یا هوشمندی یا ذکاوت ممکن است از بین رود، کمرنگ شود یا تحت شرایط معینی قربانی شود: شجاعت وقتی مستلزم بیعدالتی است، مطرود است، و در صورتی که بذلهگویی و خوشمشربی موجب ایذاء [کسی] می شود بهتر است از آن صرف نظر شود. هیچ گونه قید و شرط ضمنی (فقط در فلان و بهمان شرایط) وجود ندارد که نتیجۀ آن محدود کردن ارزش قطعی ملاحظات اخلاقی باشد.
دوم این که حصول و حفظ التزام جدی به اصول اخلاقی همان شرطی است که هر چیز دیگری در نسبت با آن [خیر اخلاقی] ارزش داشته و تعقیب شود. هوش و حتی لذت و خوشی تنها وقتی ارزشمندند که مستلزم رها کردن و دست برداشتن از ارزشهای اخلاقی بنیادین فرد نباشند. بدین ترتیب ارزش ارادۀ نیک نمیتواند از این جهت باشد که غایات ارزشمند خاصی را تضمین میکند (چه غایات خودمان چه دیگران)، چرا که ارزش غایات تماماً مشروط به این است که واجد ارادۀ نیک باشیم و آن را حفظ کنیم. در واقع ارادۀ نیک تحت هر شرایطی نیک است. خیر بودن آن نباید وابسته به حصول هر شرط خاصی باشد. بدین سان کانت نشان میدهد که ارادۀ نیک در این صورت باید همچنین فی نفسه نیک باشد و نه به واسطه نسبتش با امور دیگری همچون سعادت عامل، بهروزی کلی یا هر نتیجۀ دیگری که شاید ایجاد شود یا نشود ارادهای نیک همچون گوهری میدرخشد» حتی اگر «کاملاً از دستیابی به اهدافش ناتوان بود» (G 4:394).
به تعبیر کانت، ارادۀ نیک ارادهای است که در آن تصمیمات شخص کاملاً به واسطه الزامات و فرمانهای اخلاقی1 یا چنانچه اغلب با این تعبیر بیان میکند با قانون اخلاقی2 معین میشود. آدمیان ناگزیر این قانون را قیدی بر امیال طبیعیشان حس میکنند و دلیل این که این قوانین به هنگام اطلاق به آدمیان امر و وظیفه (تکلیف) محسوب میشود، همین است. ارادۀ آدمی ارادهای است که در آن قانون اخلاقی تصمیمگیرنده و الزام آور است. ارادۀ مقدس یا الوهی اگر وجود داشته باشد با این که نیک است نیک بودن آن به این دلیل نیست که از تصورات ناظر به وظیفه برمی انگیخته می شود، چون چنین ارادهای تمایلات طبیعی نیست و از این رو به نحو ضروری الزامات اخلاقی را بدون احساسِ مانع، انجام میدهد. همین حضور میلهاست که میتواند به نحوی مستقل از اخلاق خیر بودن را در آدمیان الزام کند (که مولفۀ اساسی ایدۀ «وظیفه» است). بدین سان وقتی ارادۀ نیک را در مخلوقاتی با عقلانیتی ناتمام همچون ما، بی قید و شرط نیک می دانیم، داریم در باب این ایده پژوهش می کنیم که موجودی مثل ما با این تصور برانگیخته می شود که ملزم به شیوه های خاص هست که ممکن است به آن مایل نباشد صرفاً از جهت این تصور که اخلاقاً ملزم به انجام چنین کاری است [در صورتی که ارادۀ مقدس فرض عدم تمایل به ارادۀ نیک معنا ندارد].
کانت این مطلب را به این صورت تصدیق میکند که انگیزههای ناشی از وظیفه را با سایر انواع انگیزه(خاصه با انگیزههای ناشی از منفعتطلبی یا صیانت نفس، همدلی و سعادت) قیاس میکند. او استدلال میکند که رفتار وظیفهمدارانه ناشی از هر یک از این انگیزهها با این که میتواند تحسینبرانگیز باشد، اما بیانگر ارادۀ نیک نیست. اگر فرض کنیم یک عمل تنها هنگامی که بیانگر ارادۀ نیک است ارزش اخلاقی دارد، این اعمال هیچ گونه «ارزش اخلاقی» حقیقی ندارند. در چنین مواردی انطباق عمل فرد با وظیفه فقط به طور عَرضی با اخلاق مرتبط است. مثلاً اگر کسی صرفاً بر اساس [انگیزه] سعادت برانگیخته شود، در آن صورت شرایطی را که انطباق وظیفه با سعادت او لازم است، ندارد و وظیفه خودش را انجام نمیدهد. بالعکس، در صورتی که فرد به جای هر یک از این انگیزشها، انگیزه اش ادای وظیفه اند، در آن صورت اخلاقی بودن عمل، بیانگر عزم فرد به عمل کردن از سر وظیفه بر مبنای احترام به خود قانون اخلاقی خواهد بود. تنها در این صورت است که عمل واجد ارزش اخلاقی است.
دیدگاههای کانت از این لحاظ به نحوی قابل فهم در معرض مناقشات بسیاری بوده است. بسیاری ایراد میگیرند که ما اعمال ناشی از وظیفه را از اعمالی که بر حسب عُلقۀ عاطفی یا همدلی در قبال دیگران انجام میگیرند (خصوصاً اعمالی که در قبال دوستان و خانواده انجام میدهیم) برتر نمیدانیم. بدتر این که ارزش اخلاقی وقتی بروز می کند که مستلزم این باشد که نه تنها اعمال فرد به انگیزۀ ادای وظیفه صورت گرفته باشد، بلکه همچنین نباید همراه هیچ انگیزۀ دیگری حتی عشق یا دوستی، باشد. با این حال مدافعان کانت استدلال میکنند که مقصود وی این نیست که ما غیر از [انگیزۀ ادای] وظیفه، عُلقههای برانگیزانندۀ دیگر را تمجید یا تحسین نکنیم، بلکه مراد کانت صرفاً این است که این علقهها از منظر کسی که در باب ماهیت کاری که انجام میدهد تأمل میکند در ملاحظات ناظر به وظیفۀ اخلاقی تعیین کننده نیستند. ساختار انگیزشی عامل باید به نحوی نظم و نسق یابد که ملاحظات ناظر به وظیفه را ادلۀ کافی انطباق با الزامات و اقتضائات دانست. به تعبیر دیگر، باید تعهد راسخی داشته باشیم به ترک یک عمل اگر آن عمل اخلاقاً ممنوع باشد و انجام یک عمل اگر آن عمل اخلاقاً الزامی باشد. به این معنا، واجد ارادۀ نیک بودن، با داشتن انواع احساسات و عواطف و حتی با عزم بر پرورش برخی از آنها به جهت مقابله با امیال و گرایش هایی که ما را به سمت غیراخلاقی بودن اغوا میکند، سازگار است. اما مناقشه همچنان ادامه دارد در باب اینکه انگیزۀ [ادای] وظیفه از این حد بنیادین فراتر میرود.
فضیلت و رذیلت
کانت فضیلت را «قوّت اخلاقی ارادۀ آدمی در انجام دادن تکلیف خویش( MM 6:405) [مابعدالطبیعۀ اخلاق] و رذیلت را غیراخلاقی بودن اصولی3 تعریف می کند(MM 6:390).با این تعریف ظاهراً دیدگاههای کانت در باب فضیلت با دیدگاههای کلاسیکی همچون دیدگاه ارسطو از چند جهت مهم اختلاف پیدا میکند.
نخست اینکه تلقی کانت از فضیلت پیشاپیش تلقی ای از تکلیف اخلاقی را که از قبل وجود دارد مفروض می گیرد. بدین ترتیب، کانت به جای آن که خصوصیات قابل تحسین منش را اساسیتر از مفاهیم رفتار درست ونادرست بیانگارد، فضایل را تنها بر حسب تلقیای مقدم از رفتار تکلیفمندانه قابل تبیین میداند. تلاش کانت در این جهت نیست که نشان دهد منش نیک چه صورتی دارد و آن گاه در باب نحوهای که باید بر این اساس عمل کنیم نتایجی اتخاذ کند. او اصول رفتار اخلاقی را بر اساس تلقی فلسفیاش در باب عاملیت عقلانی برمیشمرد و آنگاه بر آن مبنا فضیلت را نوعی قوت و عزم و اراده بر اساس این اصول بر خلاف وسوسههای مخالف تعریف میکند.
دوم این که فضیلت، از نظر کانت، قوت اراده است واز این رو، نتیجۀ رسوخ و القای «طبیعتی ثانوی»4 با روندی از عادت دادن یا تربیت کردن خویش در جهت عمل کردن و احساس کردن به طرقی خاص نیست. فضیلت در واقع نوعی ملکه [یا استعداد]5 است، اما ملکهای از ارادۀ فرد نه از احساسات، عواطف، امیال یا هر وجه دیگری از طبیعت آدمی که ممکن است تابع عادت باشد.به علاوه، این ملکه باید بر موانع رفتار اخلاقی که، به نظر کانت، وجوهی محو نشدنی از طبیعت آدمی هستند غلبه کند. بدین ترتیب، فضیلت ظاهراً بیشتر شبیه است به آن چه ارسطو خصوصیت و منشی درجه دوم6 می دانست _ یعنی کفّ نفس و خویشتنداری7.
سوم اینکه وقتی کانت فضیلت را خصوصیتی مبتنی بر اصول اخلاقی و رذیلت را تجاوز اصولی از قانون اخلاقی میداند، خود را کسی می انگارد که آن چه را تلقی ارسطویی از فضیلت در نظر میگیرد_ یعنی این که فضیلت حدوسط میان دو رذیلت است _ یکسره رد میکند. وی مدعی است منظر ارسطویی مفروض میدارد که تفاوت متعارف فضیلت با رذیلت صرفاً بر حسب درجه است، نه برحسب اصول متفاوتی که هر یک در بر دارد(MM 6:404, 432). اما مثلاً، اسراف و مالاندوزی از این حیث متفاوت نیستند که یکی آسانگیریِ بیش از حد در مورد امکانات خویش است و دیگری نداشتن آسانگیری کافی در این مورد. تفاوت آنها از این جهت است که اعمال فرد اسرافکار بر اصل تحصیل امکانات تنها به قصد لذت مبتنی هستند،اما اعمال فرد مالاندوز بر اصل تحصیل امکانات صرفاً به قصد تملک آن ها ابتنا دارند.
چهارم، این که در آرای کلاسیک تمایز میان فضایل اخلاقی و نااخلاقی اهمیت ویژهای ندارد. فضیلت نوعی کمال نفس8 است، اما نظریهپردازان کلاسیک شوخ طبعی و صمیمیت را در کنار شجاعت و عدالت [در فهرست فضایل] قرار میدهند. از آن جا که کانت معتقد است فضیلت اخلاقی خصوصیتی است که بر اصل اخلاقی مبتنی است، مرز میان فضایل نااخلاقی و اخلاقی نمیتواند دقیقتر باشد. با این حال،کانت علاقۀ بسیاری به فضایل نااخلاقی از خود بروز می دهد؛ فی الواقع، بخش زیادی از کتاب انسان شناسی بحث دربارۀ سرشت، منابع و انواع گوناگون خصوصیات منشهای شخصیتی، هم اخلاقی هم نااخلاقی، است.
پنجم، این که فضیلت نمیتواند خصوصیت موجودات الوهی باشد_اگر چنین موجوداتی وجود داشته باشند_چرا که فضیلت قدرت غلبه بر موانعی است که در آن ها وجود ندارد. این بدان معنا نیست که فضیلتمند بودن یعنی پیروزی در جنگ بیوقفه و دائم با سائقهای شریرانۀ محو ناشدنی یا اغواها. اخلاق «تکلیفی» بر عهده آدمیان است، چون امکان این هست (و ما به این امکان اذعان داریم) که امیال و منافع و علایق ما خلاف الزامات اخلاق عمل کنند. اگر تمامی امیال و منافع و علایق ما چنان به دقت تربیت میشدند که با آن چه اخلاق عملاً ما را بدان ملزم می کند مطابق میافتادند، این امر کوچکترین تغییری در این واقعیت ایجاد نمیکرد که اخلاق با وجود این، تکلیفی بر دوش ما مینهد؛ زیرا اگر این گونه میشد، این واقعیت تغییر نمییافت که هر میل و علاقه و منفعتی ممکن است مسیری خلاف قانون اخلاقی داشته باشد. و در حقیقت این واقعیت که آن ها ممکن است با قانون اخلاقی تعارض داشته باشند، نه این واقعیت که آن ها بالفعل با قانون اخلاقی تعارض و تزاحم دارند، تکلیف را به صورت قید و بند9 درمیآورد، و از این جهت، فضیلت اساساً خصوصیتی مربوط به قید و بند است.
ششم، این که فضیلت، یا این که اهمیت دارد، از جهات دیگر در نظام کانت جایگاه برتری ندارد .مثلاً به نظر او ، فقدان فضیلت با دارا بودن ارادۀ خیر سازگار است (G 6: 408) [بنیادگذاری مابعدالطبیعۀ اخلاق]. از این قرار، این که کسی، حتی به طور مکرر و موثق از سر تکلیف عمل میکند، میتواند سازگاری کاملی با عدم قوت اخلاقی در غلبه بر علایق و منافع و امیال مخالف داشته باشد. فی الواقع، ممکن است غالباً هیچ مشکلی در این که تکلیف خویش را تنها از سر تکلیف انجام دهیم وجود نداشته باشد.فردی با ارادۀ خیر، که حقیقتاً ملتزم به تکلیف است، ممکن است در مواجهه با هر وسوسۀ مهمی که از عدم قوت در تبعیت از این التزام پرده برمیدارد، ناکام مانَد. با این حال، کانت ظاهراً به این نیز معتقد است که اگر عملی ارزش اخلاقی حقیقی داشته باشد، باید به موجب آن نوعی خلوص انگیزش برانگیخته شده باشد که تنها از طریق تغییر «انقلاب»10 دائمی و شبهدینی در جهتگیری اراده از نوعی که در [کتاب] دین [در محدودۀ عقل تنها] توصیف شده است، قابل حصول است. تا وقتی کسی تغییر مستمری را از این لحاظ در جهتگیری اراده حاصل نکرده است، یعنی انقلابی که در آن درستکاری اخلاقی11 شرط انکارناپذیر هر گونه سلوک او باشد، تمامی آن اعمالش که بر وفق تکلیفند، با وجود این، ارزش اخلاقی نخواهند داشت، فارغ از هر چیز دیگری که بتوان در باب آن ها گفت. با این حال، حتی به دنبال این انقلاب در اراده باید تقویت تدریجی ارادۀ خویش در طی زندگی وجود داشته باشد _ ارادهای معطوف به محقق ساختن این انقلاب در عمل. این امر حاکی از آن است که دیدگاه سنجیدۀ کانت از این قرار است که ارادۀ خیر ارادهای است که در آن این انقلاب در اولویتها حاصل آمده است، در حالی که ارادۀ فضیلتمند ارادهای است دارای قوۀ غلبه بر موانع ظهور آن در عمل.
کانت میان فضیلت که قوت ارادۀ در انجام وظیفه از سر وظیفه است، و فضایل خاص و جزئی، که تعهد غایات اخلاقی خاصی هستند که اخلاقاً ملزمیم بپذیریم، تمایز مینهد. در شمار فضایلی که کانت از آنها سخن میگوید اینها به چشم میخورد: عزّت نفس، صداقت، صرفهجویی، اصلاح نفس، احسان، سپاسگزاری و حقشناسی، معاشرت و مردمآمیزی، و بخشودن. کانت همچنین میان رذیلت به معنای عزم راسخ در اباحیگری و غیراخلاقی زیستن و فضایل خاص و جزئی تمایز مینهد که عبارت است از استنکاف از غایات اخلاقی خاص یا التزام به عمل برخلاف این غایات. مثلاً بدخواهی، شهوت، شکمبارگی، حرص و طمع، تنبلی،کینتوزی، حسد، چاکر صفتی، اهانت، تکبر همگی در شمار رذیلتهای نظریۀ اخلاق هنجاری کانت میآید.
* عضو هیئت علمی گروه فلسفۀ دانشگاه علامه طباطبائی
منبع
این مطلب ترجمۀ بخشی از مقاله ذیل است:
Johnson Robert and Cureton Adam, Kant's Moral Philosophy,First published Mon Feb 23, 2004; substantive revision Sun Apr 6, 2016in Stanford Encyclopedia of Philosophy
پی نوشت ها
1. moral demands // 2. moral law // 3. principled immorality // 4. second nature // 5. disposition // 6. second nature // 7. self-control // 8. excellence of the soul // 9. constraint // 10. revolution // 11. moral righteousness.
طی سالهای اخیر علاقهای روز افزون به تصور کانت از فضیلت ایجاد شده است. برای بحث بیشتر بنگرید به این منابع:
• Baxley, Anne Margaret, 2010, Kant’s Theory of Virtue: The Value of Autocracy, Cambridge: Cambridge University Press // • Betzler, Monica, 2008, Kant’s Ethics of Virtue, New York: Walter de Gruyter. // • Cureton, Adam, forthcoming, “Kant on Cultivating a Good and Stable Will,” in Iskra Fileva (ed.), Perpsectives on Character, Oxford: Oxford University Press. // • Cureton, Adam, & Thomas E. Hill, forthcoming, “Kant on Virtue: Seeking the Ideal in Human Conditions,” in Nancy Snow (ed.), The Oxford Handbook of Virtue, Oxford: Oxford University Press. // • Denis, Lara, 2006, “Kant’s Conception of Virtue,” in Paul Guyer (ed. ), Cambridge Companion to Kant and Modern Philosophy, Cambridge: Cambridge University Press, 505–537. // • Engstrom, Stephen ,2002, “The Inner Freedom of Virtue,” in Mark Timmons (ed. ), Kant’s Metaphysics of Morals: Interpetative Essays, Oxford: Oxford University Press, 289–315.. // • Johnson, Robert N., 2008, “Was Kant a Virtue Ethicist?,” in Kant’s Ethics of Virtue, M. Betzler (ed.), Berlin: DeGruyter, 61–76. // • Herman, Barbara 1996, “Making Room for Character,” in Aristotle, Kant, and the Stoics: Rethinking Happiness and Duty, in S. Engstrom and J. Whiting (eds.), New York: Cambridge University Press, 36–60. // • Hill, Thomas E., 2008, “Kantian Virtue and ’Virtue Ethics’,”, in Monika Betzler (ed.), Kant’s Ethics of Virtues, Berlin: Walter De Gruyter, 29–60. Reprinted in his 2012 Virtue, Rules, and Justice: Kantian Aspirations, Oxford: Oxford University Press, 129–59. // • O’Neill, Onora,1996, Towards Justice and Virtue, Cambridge: Cambridge University Press // • Surprenant, Chris, 2014, Kant and the Cultivation of Virtue, New York: Routledge // • Sherman, Nancy, 1998, Making a Necessity of Virtue, New York: Cambridge University Press. // • Wood, Allen2007, Kantian Ethics, New York: Cambridge University Press
منبع: اطلاعات حکمت و معرفت
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید