1395/10/18 ۰۸:۲۳
جواد طباطبایی را در حوزه اندیشه ایران نمیتوان به سادگی رد كرد، یا به هیچ عنوان نادیده گرفت. بیش از ده كتاب تالیفی بعضا حجیم درباره تاریخ ایران، اندیشه سیاسی در ایران، اندیشه سیاسی در غرب و... نوشته كه هر یك در نوع خود بیهمتاست و حاوی نكات سخت بحثبرانگیز.
متن تفصیلی سخنرانی جواد طباطبایی به همراه گزارشی از سخنرانی رضا داوریاردكانی، داود فیرحی و موسی غنینژاد
محسن آزموده - عاطفه شمس: جواد طباطبایی را در حوزه اندیشه ایران نمیتوان به سادگی رد كرد، یا به هیچ عنوان نادیده گرفت. بیش از ده كتاب تالیفی بعضا حجیم درباره تاریخ ایران، اندیشه سیاسی در ایران، اندیشه سیاسی در غرب و... نوشته كه هر یك در نوع خود بیهمتاست و حاوی نكات سخت بحثبرانگیز. حضور انكارناپذیر طباطبایی در مطبوعات یا به واسطه آنها البته سبب شده كه بسیاری ولو سطحی با ایدههای او آشنا باشند و له یا علیه او موضعگیری كنند، خصوصا كه مباحث طباطبایی برخلاف بسیاری دیگر از اهالی فكر و فرهنگ ایرانی، درباره تاریخ و اندیشه ایران است و صرفا به جریانهای فكری غربی یا ترجمه آنها اختصاص ندارد. او داعیه نظریهای را دارد كه حتی در حوزه علوم انسانی و اجتماعی موجود نمیگنجد و از حرفی نو سخن به میان میآورد. البته تاكنون نقدهای مهمی نیز به طباطبایی وارد شده است. برای نمونه دو سال پیش در كتابخانه ملی در نشست پر سر و صدایی شماری از استادان علوم انسانی كه برخی نیز از شاگردان پیشین طباطبایی بودند به نقد او پرداختند. اما جلسهای كه عصر روز چهارشنبه در خانه اندیشمندان علوم انسانی، به همت این خانه و نشر فلات و نشریه سیاستنامه و انجمن علوم سیاسی به مناسبت رونمایی از كتابهای «فیلسوف سیاست: جشن نامه جواد طباطبایی» و «فلسفه و سیاست: مقالات جواد طباطبایی» برگزار شد، عمدتا به تمجید و تحسین از این متفكر ایرانی اختصاص داشت، اگرچه طباطبایی در وقت اندكی كه داشت، كوشید به اساسیترین دستاوردهای فكرش اشاره كند و در حد توان نقدهای جدید و قدیم را پاسخ گوید. لحن او البته مثل همیشه تند و صریح بود و در بیان خاطراتش از اخراجهای مكرر از دانشگاه، با كنایه و طعنه همراه. در صفحات پیش رو كوشیدهایم تفصیل ویراسته و منقح سخنان طباطبایی به همراه چكیدهای از سخنان سه تن دیگر از حاضران، رضا داوری اردكانی، داود فیرحی و موسی غنینژاد را ارایه كنیم.
*****
سید جواد طباطبایی: همچنان ایستادهام
فیلسوف سیاست
به تعبیر حافظ زین آتش نهفته كه در سینه من است/ خورشید شعلهای است كه در آسمان گرفت. از همه بابت لطفی كه داشتند سپاسگزاری میكنم. خیلی تلاش كردم این جلسه برگزار نشود كه نشد. به هر حال اینجا هستم و ناچارم كه بایستم و ادامه دهم و بگویم همچنان ایستادهام و بحثم را ادامه میدهم. در این بحث به مسائلی اشاره میكنم كه زمانی فكر میكردم اینها نوشته خواهد شد. چند هزار صفحهای روی میز من هست كه در انتظار نوشته شدن و آماده شدن است. الان فكر میكنم این كار ممكن نخواهد شد. بنابراین به برخی از این مسائل اساسی اشاره میكنم، زیرا میدانم طرح من متاسفانه به جایی نخواهد رسید. در نتیجه ناگزیر شدم خلاصه مانندی به عنوان تكملهای بر آنچه منتشر شده، بنویسم و اشارهای به بحثهایی كه نشد و نخواهد شد، بكنم.
مشكلات جدید و ناكامی نظام قدیم
دكتر داوری به نوشته خود درباره فارابی اشاره كرد كه در گروه فلسفه در دانشكده ادبیات چندان مورد توجه قرار نگرفت و كسی از دانشكده حقوق به آن توجه كرده است. این یك علت مهم دارد. دانشگاه ما از 80-70 سال پیش تاسیس شد، بلكه دانشكده حقوق میراثدار مدرسه علوم سیاسی است كه حدود 110 سال سابقه دارد. یعنی از جایی تصمیم گرفته شد این موسسات و نهادهای آموزش عالی ما تاسیس شوند. اهل ایدئولوژی در این زمینه حرفهایی زدهاند. از میان ایشان آل احمد مهم است، او مقدار زیادی درباره بد بودن دانشگاه تهران گفته است، اما آنچه نگفته این است كه این دانشگاه تهران به ضرورتی تاسیس شد. یعنی برخی متوجه شده بودند در بخشهایی از نظام اجتماعی مشكلات مهم ظاهر میشود كه با امكانات قدمایی ما، قابل حل و فصل نیستند. اینكه آل احمد گفت دانشگاه تهران پرچم استیلای غربزدگی بر بام ایران است، شاید به لحاظ ادبی اهمیتی داشته باشد.
قائممقام: آخرین در نظام سنت قدمایی نخستین در فهم مناسبات جدید
دانشگاه در ایران زمانی كه تاسیس شد؛ اینزمانی بود كه نظام علمی ایران 4-3 قرن ایستاده بود. در اینزمان وقتی در تهران طاعون آمد، نیمی از جمعیت پایتخت ممالك محروسه مردند. بنابراین با آنچه در جاهایی برخی از قانون ابنسینا میخواندند و با سید عطار بازارها، نمیشد جان مردم را از مرگ نجات داد. بنابراین تصمیم گرفتند مدرسه طب ایجادكنند، چون باید طب جدید یاد میگرفتیم، زیرا سیل بیماریهایی كه میآید نیازمند درمان جدید است و این در نظام آموزشی سنتی ما وجود ندارد. همین اتفاق در حوزه دیگری نیز رخ داد. از حدود یك سده پیش دو قدرت بزرگ جهانی از شمال و جنوب مثل زالو به تن كشور افتاده بودند و از بین میبردند. آخرین كوششهای صورت گرفته برای مقابله با این قدرتها بر مبنای نظام فكری قدیم ما نخست از سوی قائم مقام و دوم تا حدی امیركبیر بود. اینها میفهمیدند كه تا حدودی مناسبات جهانی چیست و میكوشیدند با آن امكانات در این مناسبات و رابطه نیروهای ایجاد شده جایی برای خودشان درست كنند. آخرین كسی از اهل سنت كه به معنای كسی كه در درون سنت قدمایی میاندیشد و این كوشش مهم را صورت داد، قائممقام است. قائممقام میدانست كه شكست خورده و راه فراری از مناسباتی كه به ما تحمیل شده ندارد. اما در نسبتی كه با روسها از یك طرف و انگلیسیها از سوی دیگر ایجاد میكند، به سفیر انگلیس میگوید: به هر حال من اینجا ایستادهام كه این كشور را حفظ كنم و منافع این كشور را در میان فشاری كه از دو نیروی خارجی بزرگ میآید، حفظ كنم. سفیر یا وزیر مختار انگلیس در گزارشی این جملات قائم مقام را به زبان فارسی با حروف انگلیسی آورده و نوشته است: «میرزا به من گفت، من اجازه نخواهم داد این قراردادهایی كه به ما تحمیل شده، عملی شود، به مردی یا نامردی.» این پایان آن نظام سنتی فهمیدن مناسبات بینالمللی ما خصوصا با عثمانی، روسیه و اروپا است. سرنوشت قائممقام را میدانیم و میدانیم كه بعد از او هم كسی در حدی كه قائم مقام میفهمید، پیدا نشد. ضمن آنكه سرنوشت قائم مقام به دیگران فهماند كه اگر هم كسی بفهمد، چه پایانی خواهد داشت!
پایان نظام مردی و نامردی
در این فاصله بسیار طولانی كه ایران به تدریج در روندی انحطاطی سیر میكرد، كشور ظاهرا مستقل بود. حتی ناصرالدینشاه در نامهای خصوصی مینویسد ما میخواهیم در شمال كشور جاده درست كنیم، روسها مسیر آن را تعیین میكنند و در جنوب هم میخواهیم دو حلقه چاه بزنیم، انگلیسیها مانع میشوند، یكباره بگویند شما به تعبیر امروزی حاكمیت ندارید! پس ایرانیان این را متوجه شده بودند و به جایی رسیده بودند كه وقتی به آنجا میرفتیم، هنوز حرف زدن بلد نیستیم. مناسبات جهانی نیازمند حرف زدن است، مستلزم فهمیدن رابطه نیروها و مقاومت در این رابطه نیروهاست. قائممقام تا حدی متوجه این نكته بود و میدانست در جاهایی چیزهایی بر او تحمیل میشود و میكوشید اجازه ندهد این قراردادها اجرا شود. نامه بسیار مهمی به وقایع نگارش نوشت، بعد از دور دوم جنگهای ایران و روسیه و هنگام نوشته شدن قرارداد تركمنچای. میدانیم كه ایرانیان زبانهای اروپایی را نمیدانستند و روسها و انگلیسیها فارسی میدانستند. حتی اصل قراردادها به فارسی است. میرزا قائم مقام كسی را فرستاده و به او نامه مینویسد: تو نماینده مصلحت دولت ایران هستی. او متوجه بود كه بخشی از كشور جدا شده و قراردادی تحمیل خواهد شد كه تا به امروز آن را برای اشاره به یك شكست بزرگ داستان میزنند. او مینویسد: وقتی میخواهید قرارداد را بنویسید، به زور میرزایی كلمات را چنان مبهم به كار ببر كه ما به تعبیر امروزی بتوانیم بعدا دبه كنیم. این در ادامه سنت «مردی و نامردی» است. متاسفانه در حوزه سیاست چنین است. بنابراین باید بدانیم مناسبات را باید به مردی و نامردی مدیریت كنیم و وقتی مینویسیم باید به گونهای باشد كه بعدا بتوانیم بیشترین حق را طلب كنیم.
دانشگاه ما نتیجه شكست بود
این وضعیت با قائم مقام از بین رفت و مدرسه علوم سیاسی كه تاسیس شد، به خلاف آنچه آل احمد میگوید، نشان سلطه نبود، بلكه نشان این بود كه ما شكست خورده بودیم. آلاحمد این را نمیتواند تحلیل كند و توضیح بدهد. ما بیش از همه در حوزه اندیشه شكست خورده بودیم، یعنی منطق مناسبات دنیای جدید را متوجه نمیشدیم. بنابراین باید مدرسه علوم سیاسی باز میشد. این مدرسه به دلیل خلأ بیش از چند دههای، در نظام سنت قدمایی ایجاد شده بود كه دیگر اندیشه سیاسی تولید نمیكرد و دنیای جدید مناسباتی را به ما تحمیل میكرد كه اندیشه سیاسی متناسب با آن وجود نداشت. چنین بود كه مدرسه علوم سیاسی و سپس دانشكده حقوق و سیاسی تاسیس شد.
با تقلید زاده شد و با تقلید مرد
بیش از 50 سال میگذرد از زمانی كه به این مدرسه وارد شدم و بعدا از آن خارج شدم. این دانشكده با تقلید زاده شد و با تقلید مرده است. یعنی دیگر نمیتواند چیزی را تولید كند. توجه به فارابی كه به صورت گذرا به آن اشاره شد، از همینجاست. چرا فارابی مهم است؟ زیرا از وقتی كه ما مقلدانه دانشكده را باز كردیم و چند درس را به تدریج آوردیم و چند استاد خارجی یا خارج رفته آوردیم، مخصوصا در حوزه علم سیاست، اتفاق مهمی نیفتاد. ما مقلد بودیم، زیرا دانشگاه ما برخلاف تمام دانشگاههای مهم دنیای جدید، (منظورم اروپا و اندكی امریكاست)، بر حوزه علمیه ما سوار نشد، یعنی بر پایه حاصل علمی حوزه علمیه ما دانشگاه ما شكل نگرفت. اینجا گسستی صورت گرفته بود. این گسست تحمیلی و غربزدگی نیست بلكه فهم واقعیتی است كه ما هنوز متوجه نمیشدیم چه اتفاقی افتاده است. آن روز كسی نمیتوانست بفهمد كه چه گسست علمی در این كشور صورت گرفته كه دیگر نظام قدمایی نمیتواند جواب ما را بدهد و سوال ما را نمیتواند طرح كند و دانشگاهی میآوریم كه به سوال ما ربطی ندارد. دانشگاه ما اینچنین درست شده است: طب، علوم سیاسی و بعد حقوق و بعدا هم دانشگاه تهران.
چرا فارابی مهم است؟
چرا فارابی مهم است؟ فارابی را بعد از ارسطو كه معلم اول بود، معلم ثانی میخواندند. بحثهای متعددی از جمله رساله دكتر داوری در این زمینه كه فارابی موسس است، وجود دارد. اما فارابی موسس چیست؟ یك نظر این است كه موسس فلسفه اسلامی است كه بحث پر مناقشهای است. نظری كه تا حدودی دقیقتر است و من آن را میكوشم طرح كنم، این است كه فارابی موسس فلسفه سیاسی در دوره اسلامی است، یعنی كسی است كه بر مبنای سنتی كه از یونان در ایران بیشتر از هر جایی در جهان اسلام منتقل شده بود، كوشید بحث فلسفی كند. در جایی گفتهام، او نخستین از این نوع فیلسوفان سیاسی در جهان اسلام بود و آخرین هم. وقتی فارابی یونانیان را كه ترجمه شده بود، به تدریج خواند، یكی-دو رساله نوشت كه معمولا به آنها توجه نشده است یا حتی تا سالهای اخیر چاپ نشده بود. یكی از آن رسالهها، درباره فلسفه افلاطون است. او در این رساله وقتی افلاطون را توضیح میدهد، مطلقا به افلاطون بعدی مثل و متافیزیكی كه ما در سنت اسلامیمان میشناختیم، اشاره نمیكند. او كتابهای افلاطون را خلاصه میكند و میگوید افلاطون موسس فلسفه سیاست بود در یونان. یعنی من پا روی رد پای افلاطون میگذارم. فارابی به این دلیل موسس بود، زیرا ابتدا به افلاطون موسس فلسفه سیاسی اقتدا كرد. بعد از او لااقل در این سوی دنیا چنین شخصی را نداریم، بعدا به میرداماد گفتند معلم ثالث كه حرف بیربطی است، زیرا معلوم نیست چرا چنین گفتهاند. پس اهمیت فارابی در موسس بودن اوست و اینكه شخصی در دانشكده حقوق به ندایی كه از آن سوی دانشگاه تهران، از دانشكده ادبیات میآمد، به این دلیل است.
بنیان دانشگاه روی هواست
من از وقتی كه وارد دانشكده حقوق شدم، متوجه شدم كه این دانشكده كاملا در هواست. ساختمانش بنیاد درستی دارد، اما علمش فاقد بنیان كامل است. من البته علوم سیاسی نخواندم و در دانشگاه تهران از شانس، حقوق خواندم. اما بعدا كه به صورتهای مختلف در علوم سیاسی سر كشیدم، متوجه شدم كه آمدنی هم نبود! یعنی گروه علوم سیاسی در بهترین حالت كارمند وزارت امور خارجه و كارمند بعضی ادارات در بدترین حالت تربیت میكرد. از این دانشكده عالم علم سیاست بیرون نیامد و نمیتواند بیرون بیاید. من را ببخشید كه به صراحت میگویم، اما از همان آغاز با زیرنظر گرفتن رشته علوم سیاسی از گروه حقوق، متوجه این نكته شدم. احتمال دارد هیچ دانشجوی علوم سیاسی آن زمان متوجه این نكته نمیشد، زیرا در گروه حقوق لااقل درباره اصول بحث میشد، اما چنین اصولی در رشته علوم سیاسی نبود.
خاطرات دانشكده
بعدا از حقوق، به حوزه اندیشه سیاسی پیوستم، با پایی همیشگی كه در فلسفه داشتم. در دانشگاههای معتبر آن زمان، اندیشه سیاسی حوزهای بین رشتهای، بین دو-سه گروه علمی از جمله فلسفه و علوم سیاسی بود. تجربهای كسب كردم و وقتی برگشتم، همچنان گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران خالی بود. البته دو بار به دانشكده حقوق آمدم. خیلی كوتاه اشاره میكنم، زیرا گاهی وسط دعوا میشود نرخ تعیین كرد! اول كه آمدم، دو-سه مقاله درباره هگل نوشته بودم. دكتر شیخالاسلامی، رییس وقت گروه این مقالات را دیده بود، از شخصی كه مجلات را برایش آورده بود، پرسیده بود كه این شخص را میشناسی؟ او هم پاسخ داده بود، بله، گاهی به مركز نشر دانشگاهی میآید. دكتر شیخالاسلامی گفته بود بگو با من تماس بگیرد. نزد او رفتم و خواست كه مداركم را بیاورم تا در دانشكده حقوق استخدام شوم و گفت: من میخواهم درسی درباره قرن نوزدهم اروپا اضافه كنم و چون تو این دوره را خواندی، بهتر است بیایی. من پروندهام را گذاشتم و با دكتر رضوی هم در این زمینه صحبت كردم..
عدم میعدماند: نه میدانستند سكولار یعنی چه، نه لیبرال، نه ملیگرا
خلاصه باز رفتم و بعد از 10 سال برگشتم و دیدم خلأ 50 سال پیش و 10 سال پیش همچنان هست. فقط هایدگر میتواند منظور من را بیان كند، زیرا او از نیستی، فعلی «نیستیدن» را ساخته و میگوید «نیستی مینیستاند» (عدم میعدماند) یا همچنان خلأ میخلئد! البته باز به نتیجه نرسیدیم و بعد از یكی-دو سال متوجه شدم هیچ فایدهای ندارد و از این دانشكده برای من و با فكری كه دنبال میكردم، چیزی در نخواهد آمد؛ به عبارت دیگر آن فكر اجتهادی كه تصور میكردم ما باید بتوانیم در مبنای علم سیاست جدید و در علم جدید به خصوص در علم انسانی جدید، به آن برسیم، در این دانشگاه شدنی نیست. در شرایطی كه میدانید اخراج شدم. بعد دیگری به دانشكده آمد و بعد از 6-5 ماه پیغام داد كه نزد او بروم. صحبتهایی شده بود و میرفتم و میآمدم. با اكراه بسیار زیاد وارد دانشگاه شدم و ایشان را دیدم. گفت تو شكایت نكردهای و ما نمیتوانیم رسیدگی كنیم. چند بار هم قبلا این را به من گفته بود. من گفته بودم ادعایی ندارم كه شكایتی بكنم. او گفت از نظر مدیریتی وقتی شكایتی نكنی، من نمیتوانم رسیدگی كنم. من گفتم من هنوز تفهیم اتهام نشدهام. شما باید به من نسبتی بدهید تا من بگویم آن نیستم. گفت میگویند تو ملیگرا، سكولار و لیبرال هستی! من گفتم كی خلاف این گفتهام كه شما این را كشف كردهاید، از اول همچنین بوده. البته او متوجه كلام من نمیشد! او نمیدانست چه میگوید و شنیده بود. گفتم همین است كه هست. من كی اصرار كردم كه شما مرا اینجا قبول كنید و من به زور میخواهم اینجا بمانم. شما دوست ندارید و من هم میروم. مثالی هم زدم كه از آن دفاع میكنم، مثال كارگرانی بود كه صبحها در میدانهای شهر میایستند و كسی آنها را برای كار میبرد و وقتی میبیند خوب كار نمیكند، او را بیرون میكنند و میگویند دیگر نیا، خبرت میكنیم. به او گفتم استادی دانشگاه در ایران در چنین حدی است، شما نخواستید من نمیآیم. اما اگر بعدا خواستید، بحث دیگری میكنیم. من همانی هستم كه گفتهاند، اگر فهمیده باشند یا خیر زیرا نه میدانند لیبرال چیست، نه ملیگرا. خلاصه بیرون آمدم و خوشبختانه بعد از آن دیداری حاصل نشد.
در ایران ملیگرایی نداریم
اما واقعیتی در این حرف عوامانهای كه زده بودند و هنوز میزنند، وجود دارد. كسی كه در بیرون تقلید رایج در نظام علمی ما صحبت بكند، یكی دو تا از این مفاهیم را به او میچسبانند. وقتی هم میپرسیم یعنی چی؟ نمیتوانند جواب بدهند. این چیزی كه بو برده بودند و وقتی دیدم آشكار شده، آن را صریحتر بیان كردم، بحث ملیگرا بودن است. ما در ایران ملیگرایی نداریم، بحث من چیز دیگری بود. من گفتهام باید بشود ایران را به عنوان یك مشكل و نه یك مساله مطرح كنیم. بر مشكل به جای مساله تاكید میكنم، زیرا ما در دانشگاه درس مسائل ایران داریم، از همانهایی است كه دكتر آخوندی گفتند كه به هیچ دردی نمیخورد. مسائلی از این طرف و آن طرف جمع میكنند و با آمارهایی از ایران به عنوان مسائل ایران درس میدهند؛ در حالی كه مسائل الجزایر هم تقریبا همان است.
دانشگاه ما محل تقلید است
چیزی كه من میخواستم مطرح كنم، این است كه این دانشگاه، دانشگاه تقلید است. اگر دانشگاه بخواهد محل دانشی باشد كه مال آن دانشگاه آن كشور باشد، حتی اگر جهانی باشد، باید به مشكل آن كشور بپردازد. دانشگاه هاروارد جهانی است، اما به هر حال امریكایی است. دانشگاه ما چون ایرانی نیست، هیچوقت جهانی هم نخواهد شد و در حد تهران و حومه است. مساله این است كه اگر دانش نتواند موضوع خودش را توضیح دهد و تعیین كند و نشان دهد، علم تاسیس نمیشود. با جز این راه، علم نمیشود درست كرد. دانشگاه ایران بر مبنای موضوعات بیرون از اینجا تاسیس شده است، اول از فرانسه و بعدا امریكا و حالا هم به تدریج ارمنستان و آذربایجان. با استادانی كه تاریخ ایران را در آذربایجان خوانده و در اینجا تدریس میكند. اگر شما نتوانید موضوع خودتان را مشخص كنید، هرگز نخواهید توانست علم تاسیس كنید. آن موضوع برای ما به هر حال ایران است. یعنی دانشگاه مادر در ایران وقتی میتواند دانشگاه در معنای درستش باشد، یك موضوع مهم داشته باشد و آن موضوع ایران است. این بحثی نیست كه به آسانی فهمیده شود. منظورم این نیست كه حرف من به دلیل عمقش فهمیده نمیشود، بلكه آن قدر مبهم است فهمیده نمیشود.
فیلسوف دانشگاه نداریم
در جاهایی مثل انگلیس (برخی دانشگاه ها) و فرانسه (عمده دانشگاه ها) دانشگاه در ادامه نظام علمی قدیم شكل گرفته است. اما در جاهایی كه دانشگاه و سنت حوزه علمیه از قدیم وجود داشته، در شرایطی كه كشور مساله پیدا كرده یا بهتر بگویم، بحرانی پیدا كرده، بار دیگر درباره دانشگاه اندیشیدهاند یا بهتر است بگویم فلسفیدهاند. این وضعیت در فرانسه نبوده است. در فرانسه فیلسوف دانشگاه نداریم، اما آلمان فیلسوف دانشگاه دارد. چهار فیلسوف مهم، كانت، فیشته، شلینگ و هگل، فیلسوفان دانشگاه نیز هستند و رسالههایی درباره دانشگاه نوشتهاند. در كتابی با عنوان فلسفه دانشگاه این مجموعه گردآوری شده است. علت این است كه دانشگاهی كه در آغاز قرن نوزدهم قرار بود در آلمان تكوین پیدا بكند، با آن نظام سنتی علمی در آلمان سازگار نبود و در نتیجه این فیلسوفان دوباره اندیشیدند و درباره دانشگاه فلسفیدند كه دانشگاه چی هست. طبیعی است ك تحول علم در كشور ما از نوع فرانسه نیست، مثل انگلیس هم نیست. از برخی جهات از نوع آلمان است. ما در شرایطی بحرانی دانشگاه ایجاد كردیم و ما نمیتوانیم در مورد این دانشگاه بحث فلسفی نكنیم. فارابی اینجا به كمك ما میآمد. فارابی موسس است، یعنی بنیان جدیدی را میگذارد و البته این تاسیس جدید بر مبنای یك تاسیس قدیم یونانی امكانپذیر شده است.
سیل ایدئولوژی در دانشگاه
در سالهایی كه تحصیل كردم و به برخی از ظرایف این مساله توجه پیدا كردم، خصوصا از اوایل دهه 1350 كه اینجا نبودم و از دور صدایی میآمد. وضعیت بحرانی علم و دانش در ایران نشان میداد كه علم و دانش نمیتواند ربطش را با نظام اجتماعی ایران و با مسائل و مباحث ایرانی پیدا بكند. به تدریج اتفاق مهم دیگری نیز رخ میداد و آن این بود كه ایدئولوژی در حال آمدن است. یك فكر ایدئولوژیك هست كه با آن چیزی هم كه از دانشكده الهیات و دانشكده ادبیات و علم حقوق در دانشكده حقوق در دهه 1340 دیده بودم، در حال تسویه حساب است. این سیلی است كه این مجموعه را كه از نظام سنت ایران برخاسته، با خودش خواهد برد. همانطور كه سیل زمین را میشوید و باعث فروریختن ساختمانها میشود، اتفاقی كه با شریعتی و قبل از آن با آلاحمد ایجاد شده بود، چنین بود. یعنی خالی كردن زیر پای ما از فهم سنت حتی در شكل سنتی خودش. یعنی ما میماندیم و ماندیم در هوا، ضمن آنكه زیر پای ما و زیرپای دانشگاه و نظام علمی كشور بالكل خالی شده بود.
نه قدیم را میدانیم نه جدید را
در سالهای طولانی كه در خارج و پرسه زدن در دانشگاههای مختلف كشورهای مختلف گذشت، به تدریج به این حرف روسو رسیدم كه در مورد نهادهای اجتماعی مثل دموكراسی میگوید، اینها چیزهایی نیست كه یك روزه بیاید و بماند، باید چوب زیربغلهایی داشت تا این را آن قدر نگه میدارد، تا جایی خودش بایستد. من متوجه شدم زیربنای نظام سنتی ما به كل خالی شده و از دنیای جدید هم هیچ چیزی را به صورت مستقیم به عنوان یك مجتهد نتوانستهام بگیرم. باعث تاسف است و به صراحت از این سخن دفاع میكنم كه در این 150 سالی كه ما دانشجو به خارج و كشورهای مختلف فرستادیم، تقریبا هیچ زبانی را درست یاد نگرفتیم. از این همه دانشجو كه به ایتالیا و آلمان و فرانسه رفتند، تقریبا هیچ اثر مهمی را نمیبینید كه ترجمه شده باشد. یا آن قدر كم است كه نمیشود درباره آن صحبت كرد. در مورد انگلیسی وضع فرق میكند و آن را یاد گرفتیم و عمده آثار را نیز غلط از آن ترجمه میكنیم، علت نیز روشن است، انگلیسی زبان عوام است. این انگلیسی كه ما صحبت میكنیم را زبانشناسان globish میخوانند، یعنی global English، یعنی زبانی كه همه از هندی و پاكستانی و بنگلادشی و اندونزیایی و امریكایی با آن صحبت میكنند. ما هم تا حدی به طور مختصر آن را میدانیم، اما از طریق آن زبان هم چندان تحول بزرگی ایجاد نكردهایم. دانشگاه ما امروز به یك زبان تبدیل شده است. نه به این معنا كه یك زبان بلدیم، بلكه به این معنا كه نیمی از انگلیسی و نیمی از فارسی بلدیم و میكوشیم با این دو نصفه راه به جایی ببریم كه معلوم است به تركستان منتهی میشود! به این اعتبار تولید علمی دست اولی كه در آن یك متن مهم از زبان اصلی ترجمه شده باشد، هنوز به اندازه انگشتان یك دست است. دانشگاه در این زمینه كوششی هم نمیكند.
نه مجتهد فارابی داریم، نه مجتهد كانت
دكتر ملاصالحی به دو اقلیم اشاره كردند. این بحث دو اقلیم از آن جا پدید آمد كه من ایرانی نیاز به دو چوب زیربغل دارم تا نیفتم. نخست اینكه باید بفهمم فارابی چه میگوید، دوم اینكه بفهم كانت یا دكارت چه میگوید. این دو عصای دست ما است. سیطره ایدئولوژی در نیمه دوم دهه 1340 و تمام دهه 1350 در این جهت بود كه ما نه فارابی بفهمیم، نه دكارت و كانت را. میتوان گفت این كوشش برای تخریب بنای علم كاملا موفقیتآمیز بوده است. البته در برخی جاها شكست خورده است. به همین دلیل است در دانشگاه امروز، نه كسی را داریم كه بتواند فارابی را دقیقا تفسیر كند و بگوید فارابی چه گفت و مجتهد فارابی باشد و نه كسی كانت میگوید. سه- چهار كتابی كه در دانشگاه تهران، اعوان و انصار دانشگاه تهران تولید كردهاند، انصافا دانشجوی سال دوم لیسانس یك دانشگاه معتبر كه نه، بلكه شاگرد فارغالتحصیل دبیرستان فرانسه بیشتر از آن میداند. این كتابهایی است كه از دانشگاه تهران صادر شده و در لیسانس و فوقلیسانس و دكتری تدریس میشود و در همه مقطعها نیز از این غلطهایی كه نوشتهاند، امتحان میگیرند. ما را محكوم به این كردهاند كه نفهمیم و اصلا راه فهمیدن را بر ما بستهاند!
یكی از كسانی كه نمیشناسم، حرف خوبی زده بود و میگفت من را زمانی كه دانشجو بودم، بیرون كردند. سه بار مرا اخراج كردند. بعد از اخراج سوم متوجه شدم از این آدم برای این مملكت دانشگاهی درنمیآید. او درست گفته است. این بحث انتولوژیك است، زیرا اصلا این دانشگاه برای اجتهاد درست نشده است، نه در سنت و در تجدد. اخراجها برای من یك مائده آسمانی بود كه آدم سرگردان میرود و به دانشگاه میرود و میبیند و گوش میكند كه در دنیا چه خبر است. زیرا وقتی كسی بعد از سه سال فارغالتحصیل و استاد شود، امر به خودش مشتبه میشود كه نكند واقعا من استاد هستم!
ایران چیست، غرب چیست
دو بال اینكه از طریق آنها دانشگاه ما روزی احتمالا بتواند پرواز كند، این است كه در درجه اول با وجه سلبیاش تسویه حساب كند. با آنچه از سالهای گذشته گرفته باید تسویه حساب كند و ذهن را از آن خالی كند، زیرا بزرگترین سدی است كه در برابر دانشگاه و دانشگاهی حتی مسوولان دانشگاه وجود دارد. زیرا كسانی كه در ستاد انقلاب فرهنگی میخواهند دانشگاه را متحول كنند، با همین نگاه میخواهند این كار را بكنند. معلوم است چنین دانشگاهی به كجا متحول خواهد شد. اما دو مساله مهم دیگر این است كه ایران چیست و دوم اینكه غرب چیست. اگر بتوانیم به عنوان مجتهد این متنها را بخوانیم و به قول قدما تحریر محل نزاعی از این دو مورد بكنیم، تازه به جایی رسیدیم كه مختصات موضوع (ابژه یا عین خارجی)ای را كه بر مبنای آن میتوانیم علم تولید كنیم، میتوانیم ترسیم كنیم.
ایران به عنوان یك مشكل: بحث من ربطی به ناسیونالیسم ندارد
بخش مهمی از سرگردانیهای 4،3 دهه گذشته یك چیز را برای من روشن كرد، اینكه ایران به عنوان یك مشكل، به این اعتبار مشكل هست كه یك واقعیت خارجی پیچیده است، به این مناسبت است كه میتوان علم ساخت. من اگر در افغانستان یا عراق بودم، حتما نمیتوانستم این بحث را بكنم. این بحث من در آنجا كه باید دانشگاه افغانستان یا دانشگاه عراق یا حتی دانشگاه تركیه داشته باشیم، به شعار سیاسی بدل میشد. اما اینجا یك بحث علمی است. آنچه از بحث من فهمیده نمیشود، این است كه من مطلقا در داخل علوم انسانی و اجتماعی رایج صحبت نمیكنم. بنابراین به درستی اشاره شد كه بحث ناسیونالیسم به من ربطی ندارد. ناسیونالیسم یك كلمه جدید با 300،200 سال سابقه است و واقعیت ناسیون (ملت) هم همین مقدار سابقه دارد. بحث من این نیست. بحث من یك واقعیت تاریخی است كه قبل از آنكه مفاهیم خودش را ایجاد كند، واقعیت خودش را ایجاد كرده است. این مساله مهم در مورد ایران قابل دفاع است كه در آن ملت بود، اما كلمه ملت نبود، دولت بود و كلمه دولت هنوز نبود. رنسانس بود، اما كلمه رنسانس نبود. بعدا كه از دور، چشمانداز تاریخ ایران را نگاه كردند، گفتند مثل اینكه آنجا اتفاقی افتاده شبیه اتفاقی كه در غرب رخ داده و بعدا بوركهارت و امثال او، آن را رنسانس خواندند. این اتفاقات مهم در تاریخ ما افتاده بود. اینها واقعیتهای عینی هستند كه ما را مجبور میكنند از ایران به عنوان نه مساله و بلكه مشكل صحبت كنیم.
كلمه مشكل چرا خودش مساله ساز است و خودش مشكل است؟ زیرا مساله یكی،دو جواب دارد. اشاره شد كه برنامه توسعه برای ایران نوشتهاند و یكی یك راه و دیگری راه دیگری را پیشنهاد كردهاند و... اما وقتی بتوانیم جواب اصلی را بیابیم، مساله حل است. اما ایران به این عنوان مشكل است كه بینهایت در مورد ایران میتوان بحث كرد و آن را تعمیق داد، اما هنوز راز و رمز همه آن بر ما آشكار شدنی نیست. به این دلیل است كه بحث مهم ایرانشناسی داریم كه 300،200 سال است غربیان راجع به آن صحبت كردهاند و مدام لایههای زیرین و عمیقتر آن را شكافتهاند. بدیهی است كه از ابتدای دانشگاه تهران راجع به ایران صحبت شده، اما این ایران به عنوان مشكل مورد بحث نشده است، این ایرانی كه تحولش دارای منطقی است كه هنوز تمام احكام آن را ما نتوانستهایم و به این زودی نخواهیم توانست، استخراج كنیم.
علوم انسانی ما به شوخی میماند
همه این مباحث مقدماتی است كه این نتیجه را بگیرم كه مجموعه علوم انسانی و اجتماعی ایران به شوخی میرزا آغاسی شبیه هستند كه به چاه كنی كه در زمینی برای او چاه میكند (مغنی به او گفته بود در این زمین آب نیست) گفته بود اگر برای من آب نشود، برای تو كه نان میشود! یعنی از مدرسههای علوم انسانی ما چیزی در این زمینه بیرون نخواهد آمد، زیرا اصلا توجهی هم به آن مشكلی كه بحث علمی این مدارس باید به آن ناظر باشد، ندارند. بنابراین بحث من مطلقا در حوزه علوم انسانی قرار نمیگیرد. اگر كسی بخواهد از طریق این مقولات جدید ایراد بگیرد، وارد نیست.
علوم انسانی ما از مفاهیمی در علوم انسانی جدید سخن میگوید كه آن مفاهیم در جایی و با توجه به موادی درست شده كه مواد ما نیست. رییس دانشگاه به من گفت تو سكولار هستی. در حالی كه نمیداند سكولار یعنی چه. تا حالا یك جمله ندیدهام از حوزه و دانشگاه كه درباره سكولاریسم نوشته شده باشد و كسی بداند كه راجع به چه چیز صحبت میكند. بسیاری از مفاهیم دیگر مثل ناسیونالیسم و لیبرالیسم و... نیز از این سنخ هستند. اینها بر مبنای مواد دیگری تاسیس شدهاند و جای دیگری درست شدهاند. علم جایی آغاز میشود كه مفاهیم جدید درباره یك مواد مشخص بیان شود. یعنی مفاهیمی كه درباره مواد ایران تدوین شده باشد. آن مفاهیم را هنوز نداریم. دورهبندی تاریخ ایران هنوز معلوم نیست. زیرا ما در كشوری هستیم كه رنسانسش پیشتر بوده است. این همهچیز را به هم میریزد. ما اول باید بدانیم مواد را بشناسیم و خودمان را در آب این مواد بیندازیم.
دانشگاه ما مقلد بد تولید میكند
نكته مهم این است كه با مفاهیمی كه ما به طور سنتی داشتهایم، دیگر نمیشود بحثهای جدید را مطرح كرد. یعنی نظام مفاهیم سنت ما به ما این اجازه را نمیدهد كه در دنیای كنونی و معاصر راجع به ایران كلی معاصر صحبت كنیم. اینجاست كه بال یا عصای دوم به كمك میآید. ما اگر نتوانسته باشیم مجتهد در غرب باشیم، نخواهیم توانست آن مفاهیمی كه جز آنها برای توضیح حتی شرایط خودمان در دست نداریم، را تنقیح كنیم و مجتهدانه بگیریم و با اجتهاد در مورد تاریخ خودمان به كار ببریم. اینكه گفتم از دانشگاه ما در علوم انسانی هیچ چیز در نخواهد آمد، به این دلیل است كه در هر دو مقلد تولید میكند و در هر دو مقلدان بد تولید میكند. امروز اگر بخواهند دانشگاه را تسویه علمی بكنند كه به نظر من بسیار ضروری است، لازم نیست كه از گفتههای ماكس وبر و دكارت و آدام اسمیت بپرسند، كافی است به ایشان یك دیكته از كلیله و دمنه بگویند، 70 درصد استادان دانشگاهها در علوم انسانی متاسفانه و بدون تعارف رد میشوند. هوشی مینه دو بیتی جالبی در زندان گفته است: وقتی در بیرون قمار كنی، تو را به زندان میاندازند، وقتی در زندان هستی، هر چه خواستی قمار كنی! كسی كه در دانشگاه است، این حرفها را نمیتواند بزند. اما وقتی فرد بیرون دانشگاه است، بسط ید پیدا میكند و هر حرفی میزند. دانشگاه ما باید بتواند منطق مشكل ایران را با دو بال از دو سو توضیح دهد. این دانشگاه اگر روزی بخواهد جهانی شود، از طریق مقالههای دزدی ISI نیست. جهانی شدن دانشگاه ایران یعنی جایی در تولید علم در جهان داشتن، مستلزم این است كه ما بتوانیم هم در مورد فارابی و هم در مورد دكارت اجتهاد كنیم. از اینجا به بعد است كه آغاز راه تولید علم است. الان مدام از تولید علم بحث میشود، قبلا این كلمه نبود. علت نیز آن است كه بالكل تولید علم تعطیل شده است! تولید علم امكان پذیر نیست.
فهم منطق سنت قدمایی با مفاهیم جدید
این صحبتها مقداری حدیث نفس و با صدای بلند فكر كردن و اشاراتی به برخی نتایجی است كه به آنها رسیدهام. در حوزه دانشگاه یا كار اساسی خواهیم كرد، یا این دانشگاه به طور عمده در علوم انسانی در جهت تولید نان برای عدهای پیش خواهد رفت و هیچ آبی از آن حاصل نخواهد شد. هدف من این بوده كه جایی منطق فهم خودم را از نظام سنت قدمایی، تحول آن به دوره جدید از یكسو و منطق تحول فكر در غرب را در جایی در هم بتنم. فكر میكنم در ملتقای این دو است كه منطق مشكل ایران به احتمال زیاد توضیحی پیدا خواهد كرد.
میگویند غربیان تاریخ فكر خودشان را نوشتهاند و چه ضرورتی دارد كسی از ایران تاریخ غرب بنویسد؟ البته كه نوشتهاند، اما آنها با عینك خودشان نوشتهاند و مساله این است كه من با پشتوانه فارابی و ملاصدرا چه میتوانم بنویسم؟ به عبارت دیگر این كوشش حداقلی برای اجتهاد حتی اگر به شكست بینجامد، كار مجتهد است و ما باید این كار بكنیم. روی سخنم با جوانان است كه باید بدانند مسیری كه تا حدی پیشروی ما هموار كردهاند، به جایی نخواهد رسید. كار سخت است و نیاز به كوششهای اساسی داریم برای آنكه بتوانیم لااقل طرح مساله كنیم. ارسطو طرح مساله را نصف راه خوانده بود. ما هنوز نتوانستهایم پرسشی را مطرح كنیم.
چرا قرن 19 مهم است: جدید در قدیم
ایراداتی به من گرفتهاند، مثل ناسیونالیست، سكولاریست و اخیرا گفتهاند قرن نوزدهمی. دقیقا همین طور است. اما نگویند از سر بازیچه حرفی/ كزآن پندی نگیرد صاحب هوش. همسر سفیری در زمان ناصرالدین شاه در سفرنامهاش جمله مهمی میگوید: «متاسفانه ایران تجربه قرن نوزدهم نخواهد داشت.» تجربه قرن نوزدهم اروپا انقلاب اساسیای در همه وجوه است. اینكه میگویند حرفهای من قرن نوزدهمی است، دقیقا درست است. زیرا ما نتوانستیم آن تجربه اساسی ورود در مدرنیته را پیدا كنیم. اتفاقا قرائت من از قرن 19 اتفاقا به یك معنا قرن بیستو یكمی است و بهترین است. پیچیده بودن واقعیت ایران است كه به ما اجازه میدهد هم از قرن نوزده بحث كنیم و هم مواد ایران را وارد مقولاتی كنیم كه بخشی از آنها در قرن 19 تبیین شده است، اما این مفاهیم، هنوز مفاهیم نو و جدید است. چرا قرن نوزدهمی است؟ زیرا در قرن نوزدهم درباره دولت بحث شده است. كسانی كه به خارج میروند و یك دهم مباحث آن جا را میگیرند و میگویند دولت به چه درد میخورد و شما كه لیبرال هستید، دولت به چه درد میخورد؟! البته همه اینها در جایی درست است اما در مجموع غلط است. اگر در قرن 19 مثلا هگل درباره تاریخ دولت در ایران گفته ایران نخستین دولت است، معنایش این است كه ایران قبل از آنكه وارد قرن 19 شود، برخی از واقعیتهای قرن 19 را تجربه كرده است. از زمانی كه این واقعیت دیرینه تاریخ ایران در این مفاهیم ریخته شده، از آن جا به بعد است كه میفهمیم قرن 21 ما به چه ترتیبی جدید در قدیم است. یعنی دولت ما پیش از آنكه مفهوم دولت در فلسفه سیاسی جدید تدوین شود، وجود داشته است. بنابراین تمامی ایرادهایی از این قبیل بر پایه نوعی از ایدئولوژی است.
ایران نخستین و آخرین كشور جهان اسلام كه میتواند رنسانس داشته باشد
بحث اساسی درباره سنت این است كه به چه ترتیب میتوانیم نمودهای فرهنگی و تاریخی تاریخ ایران را در مفاهیم جدید بریزیم و در مفاهیم جدید توضیح دهیم. اشاره به جدید در قدیم به همین خاطر است. ترسی از این نداشته باشیم بگویند فكری قدیمی و قرن نوزدهمی است. گویا قرن نوزدهم خیلی بد بوده است. مهم این است كه چه میگویید و از چه موضع اساسی و بنیادینی از یك تاریخی در مورد ایران دفاع میكنید. بر مبنای مواد تاریخ ایران میتوان از مفهوم «جدید در قدیم» صحبت كرد. نتیجه مهم این است كه همه ملتها رنسانس پیدا نخواهند كرد. بسیاری از كشورها حتی اگر وارد مدرنیته و دنیای جدید شدهاند، دنیای جدید بر آنها تحمیل شده است و آنها در حاشیه دنیای جدید، وجود دارند. ممكن است برخی كشورهای پیشرفتهای شده باشند یا بشوند. اما نوزایش در ایران امكان اتفاق افتادن دارد و اگر این اتفاق بیفتد، ایران نخستین كشور در جهان اسلام و شاید آخرین كشور در این حیطه باشد. زیرا در هیچ كدام از این كشورها مخصوصا بخش عربی جهان اسلام، مفاهیمی كه من در مورد ایران سعی میكنم تدوین كنم، قابل دفاع نیستند. هر چه روشنفكری عربی بگوید و تمام كاسه كوزهها را بر سر ایران بشكند و بگوید انحطاط جهان اسلام از ایران میآید، بیربط است. جمله مهم در پارسیفال واگنر این است كه التیام زخم هم از شمشیری خواهد آمد كه زخم را ایجاد كرده است. اگر هم ایران از جاهایی است كه موجب انحطاط جهان عربی- ایرانی شده باشد، اما ایران جایی است كه شوونی كه قدیم در جدید میخوانم، را بارور خواهد كرد. این رنسانس ایرانی است. این اتفاق مهمی است كه در ایران خواهد افتاد و این را باید این طور توضیح دهیم كه این رنسانس دوم ایران است. زیرا قرون 4 و 5 هجری، یك بار این اتفاق افتاده است. بار دیگر احتمال دارد آن اتفاق بیفتد. توجه من به مشروطه نیز از این زاویه بوده است.
در آغاز راه هستیم: باید شكست را توضیح دهیم
در جلدهایی كه متاسفانه به نظرم هیچوقت آماده نخواهد شد، یكی از موارد عجیب و شگفتانگیز جدید در قدیم با مشروطه و بعد از آن در ایران اتفاق افتاده است و آن مساله حقوق است. تاكنون نه روشنفكری و نه اهل تاریخ ما به این مساله نپرداختهاند. یعنی حقوق از امور بسیار مغفول كشور ما است. حقوقدانان ما به درجات مختلف اهل ایدئولوژی هستند و به معنای دقیق ما عالم حقوق نداریم. توضیح دادهام كه مشروطه آمد و در یك كشور اسلامی گفت فقه تبدیل به حقوق است و این كار را انجام داد. یعنی چیزی به نام قانون مدنی به عنوان مثال نوشت كه اساس فقه را در یك قانون آورد. اما آن را به حقوق جدید تبدیل كرد. یعنی این قدیمی است كه توانسته خود را در جدید بازسازی كند. بسیاری اشكال میگیرند كه این حرف تو یعنی تمام راهحلها در فقه است؟ نه، من كه راهحل ندادم. چون بحث ایدئولوژی میكنید، دنبال راهحل هستید. اما این مساله اگر به درستی فهمیده شود، جواب سكولاریسمی كه چند بار اشاره كردم، مشخص میشود. گفتهام در اسلام سكولاریسم ممكن نیست، به دلایلی كه طرح آن اینجا ممكن نیست. اما چرا نیست؟ زیرا در آغاز دوران جدید تاریخ ایران، ایران توانسته تحولی در فقه و نظام قدیمش و ناحیه از نظام سنت قدماییاش در جهت تجدد و تجدید ایجاد كند كه ما نمیدانیم آن چیست و مفهوم آن هنوز روشن نشده و نتوانستهایم آن را تدوین كنیم. تمام بحثهای تاریخ حقوق و جامعهشناسی حقوق و خصوصا ماكس وبر در این زمینه برای ما كارساز نیست، به این دلیل است. زیرا این شاخههای از علم با توجه به مواد دنیای مسیحیت تدوین شده و مواد ما آن نیست. یعنی هیچ كسی و هیچ مفهومی از جامعهشناسی حقوقی كنونی را سراغ ندارم كه بتواند توضیح بدهد به چه ترتیب فقه حقوق جدید شد، یعنی قدیم جدید شد. این را ذیل چه مفهومی میتوان توضیح داد. هنوز كسی وارد این بحث نشده و دانشكده حقوق 110 ساله ما مسالهاش این نبوده و آثار برخی استادان كه خیلی هم بودهاند، چیزهایی گفتهاند كه با این بحث ربطی نداشته است. حاصل بحث من این است كه ما در آغاز راهی هستیم كه اگر بتوانیم روزی توضیح بدهیم چرا دانشگاه ما یعنی نظام علمی جدید ما شكست خورد و چرا به این بن بست رسید و بعد از آن باید تاسیس جدید كرد و باید دانشگاه جدیدی را ایجاد كرد، از آن جا به بعد است كه علم تولید خواهد شد؛ در غیر این صورت اگر بنا باشد، كسانی كه سواد فارسی ندارند، برای دانشگاه برنامههایی بنویسند كه من خودم در دو صفحه از یكی از آنها به اسم اندیشه سیاسی، 10 غلط یافتهام، معلوم است كه به هیچ جا نمیرسیم.
منبع: روزنامه اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید