1395/8/23 ۰۸:۲۹
تنها کتابی که در شرححال، افکار و آثار ابنرشد توسط یکی از استادان فلسفه نوشته شده و حتی جایزه کتاب سال را از آن خود کرده است، چنان ناقص و غلط و بیراه است که خواننده هرگز نخواهد فهمید ابنرشد چه کسی بوده و چه کرده است. در این کتاب که «درخشش ابنرشد در حکمت مشاء» نام گرفته است، اثری از نکتههای درخشان ابنرشد نیست و حتی در مواردی که نویسنده به نقل از دیگران، نکتهای را به میان آورده است، آن را مورد حمله قرار داده، بیآنکه خود به عمق و اهمیت آن نکته پی برده باشد
نقد و نظری در رسالهنویسی غلامحسین ابراهیمیدینانی
تنها کتابی که در شرححال، افکار و آثار ابنرشد توسط یکی از استادان فلسفه نوشته شده و حتی جایزه کتاب سال را از آن خود کرده است، چنان ناقص و غلط و بیراه است که خواننده هرگز نخواهد فهمید ابنرشد چه کسی بوده و چه کرده است. در این کتاب که «درخشش ابنرشد در حکمت مشاء» نام گرفته است، اثری از نکتههای درخشان ابنرشد نیست و حتی در مواردی که نویسنده به نقل از دیگران، نکتهای را به میان آورده است، آن را مورد حمله قرار داده، بیآنکه خود به عمق و اهمیت آن نکته پی برده باشد.
اما اینکه چرا امثال دینانی چیزی از ابن رشد نمیآموزند و نمیتوانند ابن رشد را عامل حرکت فکری قرار دهند، به خاطر آن است که با ذهن روشن و اندیشه دقیق به سخنان او توجه نمیکنند. ابن رشد در مباحث مختلف، سخنان راهگشا دارد؛ از بحث علیت گرفته تا مساله کلیات. من اینک، تنها به تفکر دقیق وی در بحث کلیات اشاره مختصری میکنم که فیلسوفان و استادان فلسفه ما نتوانستهاند آن را دریابند.
دو نکته مهم ابن رشد در بحث کلیات
ابنرشد در بحث کلیات دو نکته بسیار مهم دارد:
1- اگر کلی مابه ازای عینی و خارجی نداشته باشد، از نظر معرفت انسانی ارج و اعتبار نخواهد داشت. این نکته در آثار ابنسینا و صدرا و پیروانش نیست. برای اینکه آنان از ارتباط بحث کلی با معرفتشناسی بیخبر بودهاند. بنابراین فقط به اثبات وجود ضمنی کلی در خارج اکتفا کرده و آن را به معرفتشناسی ربط ندادهاند. درخشش ابنرشد در میان فلاسفه ما یکی در همینجاست که او نیز، مانند آبلارد مساله وجود کلی در خارج را بهطور جدی مطرح کرد. اما آبلارد با بحث وجود کلی به تعبیر ژیلسون، ندانسته از منطق به معرفتشناسی آمد و با دقتهای او و دیگران محوریت دانش و معرفت از ذهن و مفاهیم کلی به عین و موجودات جزئی انتقال یافت. بیتردید، ابنرشد هم اگر جدی گرفته میشد، ما هم به چنان راهی میرفتیم که غرب رفت.
2- متفکران بزرگ فرانسیسی غرب در قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی از ستایندگان ابنرشد بودهاند. اوکامی (نیمه اول قرن 14م) محور معرفت را از معقولات ذهنی به اشیای خارجی منتقل کرده و گفت کلیات، اسمایی بیش نیستند. بنابراین باید بهعنوان ابزار معرفت و فهم به کار روند، نه موضوع آن.
یکی دیگر از درخششهای ابنرشد در بحث کلیات این است که او این نکته را یک قرن پیش از اوکامی مطرح کرده بود و بعید نیست که اوکامی این نکته را از او گرفته باشد. ابنرشد میگوید: «علم به کلی تعلق نمیگیرد؛ بلکه به جزئیات تعلق میگیرد و انسان جزئیات را به صورت کلی درمییابد.» او نیز میگوید: «کلی معلوم ما نیست؛ بلکه وسیله و ابزار ما در کسب معرفت است.»
شاید این نکته چندان مهم به نظر نیاید؛ اما با توجه به سابقه افلاطونی و عرفانی، معرفتشناسی محور معرفت کلیات است و جزئیات قابل اعتنا نیستند. این گونه پیشنهادها هستند که راه را برای رشد علوم و تحول انسان باز میکنند. دریغا که این پیشنهادها در غرب جدی گرفته شدهاند، اما ما هنوز به دور کلیات میچرخیم و به آن افتخار هم میکنیم. ما از اینکه عالیترین نوع معرفت ما، یعنی فلسفه با دانش و تجربه ارتباط یابد، هراسانیم و سخت به حفظ فاصله فلسفه از علم تلاش میکنیم. از این رو، نه شرحی بر کتابهای ابنرشد نوشتهایم، نه آنها را حتی به همان زبان عربی، لاتین یا عبری منتشر یا ترجمه انگلیسی و فرانسوی آنها را چاپ کردهایم. جوان فلسفهخوان امروزی که در دانشگاه یا مراکز فلسفی به خواندن و مطالعه آثار فلسفی میپردازد، چقدر ابنرشد را میشناسد؟ از فلسفه ابنرشد چه میداند؟ و چقدر از تفکر او بهره گرفته است؟
ما که تجلیل از بزرگان و گذشتگانمان همه جهانمان را تسخیر و گوش و چشم عالم را پر کرده است، آیا هرگز شده که یکی از همه آن هزینههایی که برای تجلیل از امثال ابنعربی و غزالی صرف کردهایم، صرف فقط و فقط معرفی ابنرشد یا چاپ و انتشار یکی از آثارش کنیم؟
راستی چرا چنین هستیم؟
به نظر من، جمود فکری، گذشتهگرایی و تعصب بسیاری از ما را از حرکت باز داشته است. ما باور داریم گذشتگانمان که فقط آنها را در یک یا دو نفر خلاصه میکنیم، همه چیز را میدانستند و جز آنها به کسی نمیپردازیم. مثلا گذشته فلسفه ما، ابنسیناست و با فیلسوفان دیگر کاری نداریم و دقتهای امثال ابوالبرکات بغدادی را نادیده میگیریم. طبعا به ابنرشد هم اهمیتی نمیدهیم. چنانکه دینانی در همان کتاب خود درباره ابن رشد، نظر کسانی را که ابنرشد را راهگشای توجه به پیش رو به جای پشت سر معرفی کردهاند، یک نسبت ناروا شمردهاند «که اینگونه نسبتها از طرز تفکر الحادی و تحصلی خود آنها سرچشمه میگیرد.» سپس دلیل ادعای خود را چنین ذکر کردهاند که «حقیقت در ظرف زمان محدود نیست و نسبت آن به گذشته و آینده یکسان است».
دینانی از این نکته غفلت کرده است که «حقیقت» با «درک انسانها از حقیقت» فرق دارد. ایشان که خودش این مطلب را، به دلیل ناآشنایی با تفکر جدید غرب متوجه نشده است، غربیان را متهم کرده که ابنرشد را درست درک نکردهاند. غافل از اینکه غرب با همین درس آیندهنگری که از ابنرشد آموخته است، روزبهروز بیشتر پیش میرود و ما با گذشتهگرایی خود، روزبهروز بیشتر عقب ماندهایم. ما هنوز هم نمیخواهیم بدانیم ابنرشد یکتنه در مقابل آموزههای غزالی ایستاد که خودش به تنهایی یک قرون وسطا بود.
غزالی با همه حرمت، شهرت، کثرت آثار، موقعیت سیاسی نظامیه و موقعیت معنوی عزلتش، با دفاع از وضع موجود و جو حاکم بر جامعه اسلامی و نیز به دلیل مخالفت با هرگونه دانشطلبی و تحقیق، زمینه کجروی فرهنگی را در جهان اسلام تقویت کرد. نتیجه کار آن شد که در اثر تاکید بر عوامل و شرایطی، همانند محافظهکاری و تقلید، تحقیر و ارعاب عقل و اندیشه، سوق دادن علاقهمندان دانش و معرفت به حوزههای مبهم و بیقاعده و قانون تصوف و اشعریت و دهها نکته دیگر، چندگونه وارونگی و انحراف در جامعه اسلامی اتفاق افتاد. با این همه، چنان هنوز در جامعه ما مورد احترام است و عوام و خواص نسبت به آموزههای او تعصب دارند که به قول زکی مبارک مصری، غزالی مطالب خوب و بد دارد، اما از مطالب بد او نمیتوان چیزی گفت.
منبع: روزنامه فرهیختگان
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید