1395/8/1 ۰۸:۳۱
گوهر گرانبهای ادب فارسی خرد است که در تمام دوران مورد ستایش نویسندگان و شاعران قرار گرفته، در تطور زمان با تعابیر مختلفی مثل علم، عقل و معرفت از آن یاد شده است. خرد گاهی معادل عقل جزوی و معرفت ابتدایی است و گاهی معادل عقل کلی و معرفت شهودی است. اولی را خرد بسیط و دومی را خرد مرکب نام نهادهایم. هدف این مقاله بر آن است که آیا هر خرد بسیط به خرد مرکب تبدیل میشود؟ و آیا منحنی تحول و تبدیل، تاریخی و زمانی است یا به صورت همزمانی اتفاق میافتد؟ در این تحلیل محتوایی شاعرانی مانند؛ پیشاهنگان ادب فارسی، معاصران رودکی، حکیم ناصرخسرو، عطار و مولانا مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند
مقدمه:
گوهر گرانبهای ادب فارسی خرد است که در تمام دوران مورد ستایش نویسندگان و شاعران قرار گرفته، در تطور زمان با تعابیر مختلفی مثل علم، عقل و معرفت از آن یاد شده است. خرد گاهی معادل عقل جزوی و معرفت ابتدایی است و گاهی معادل عقل کلی و معرفت شهودی است. اولی را خرد بسیط و دومی را خرد مرکب نام نهادهایم. هدف این مقاله بر آن است که آیا هر خرد بسیط به خرد مرکب تبدیل میشود؟ و آیا منحنی تحول و تبدیل، تاریخی و زمانی است یا به صورت همزمانی اتفاق میافتد؟ در این تحلیل محتوایی شاعرانی مانند؛ پیشاهنگان ادب فارسی، معاصران رودکی، حکیم ناصرخسرو، عطار و مولانا مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند.
نخستین اشعاری که در ستایش خرد سروده شده، ابیاتی است از شهید بلخی، شاعر اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم از جمله:
دانشا، چون در یغم آیی از آنک
بیبهایی ولیکن از تو بهاست
(ژیلبر لازار، ۲۴:۱۳۶۱)
سپس رودکی آن را به چراغ روشن و جوشن تن تشبیه نمود:
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
(دبیر سیاقی ۶۳:۱۳۷۰)
و با بسامد بالاتر ابوشکور بلخی از جمله:
خرد بهتر از چشم و بینایی است
نه بینایی افزون ز دانایی است؟
(ژیلبر لازار ۱۲۰:۱۳۶۱(
حماسهسرای بزرگ ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی نیز در تمام مراحل ساختاری و فرایندهای شکلگیری داستانهایش از واژه خرد ـ به جای علم ـ بهره گرفته است. این بیت در اول شاهنامه شاهد بر این حقیقت است که:
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بیچشم جان، آن جهان نسپری
بعد از او شاید کسی به اندازه حکیم ناصرخسرو به دلیل گرایشهای کلامی و فلسفی و مذهبیاش، از خرد و تاثیر آن در هدایت انسان و آزادی اندیشه بهره نگرفته است:
کشتی خرد است دست در وی زن
تا غرقه نگردی اندرین دریا
(دیوان، ۱۳۶۸: قصیده۸۳)
یا:
دل ز خرد گشت پر ز نور مرا
سر ز خرد گشت بیخمار مرا
(همان، ق ۵۶)
اما وقتی با این بیت عطار که:
تا توانی با خرد بیگانه باش
عقل را غارت کن و دیوانه باش
(عطار، ۲۴۹:۱۳۷۳)
و یا این بیت مولانا در غزلیات شمس:
کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز
تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی
(مولانا، ۶:۱۳۵۵ر ۳۰۶۳۶)
و صدها بیت دیگر در مثنوی شریف، مواجه میشویم؛ به یک نوع پارادوکس در صورت و محتوا برخورد میکنیم که اولا منظور شاعران پیشاهنگ (قبل از رودکی) و شاعران معاصر رودکی و معاصران فردوسی و ناصرخسرو از خرد چیست؟ و کدام نوع خرد مورد ستایش آنها بوده؟ و متقابلاً منظور عطار و مولانا و هممشربان آنها از خرد و نوع آن چیست و مخاطب آن، چه کسانی بودهاند؟
فرضیهای که در این مقاله به دنبال اثبات آن هستیم، این است که اولاً اگر به عقیده فلاسفه، خرد از امور بسیطه است و دارای جنس و فصل نیست و قابل انقسام هم نیست؛ از این رو تعریف آن هم ممکن نیست (سجادی، ۳:۱۳۶۲ ر۳۳۹). پس چگونه در اشعار مذکور، خرد و دانش تقسیم گردید. به خرد بسیطه (دانش سطحی به حقایق) و خرد مرکب (یعنی خرد انسانی که میداند که میداند)؟ ثانیا، رابطه علم با عقل چیست؟ چون بدیهیترین حقیقت هستی یعنی ذات باری، به علم توصیف شده است، نه به عقل.
ثالثا، از منظر حکمای مشاء که خرد را به شک، وهم و یقین تقسیم میکنند؛ خرد مورد نظر ما در حوزه شک، وهم، یا یقین قرار دارد؟ یا هیچکدام از آنها؟ و اصولاً تعارض گرایشهای افلاطونی شاعرانی چون سنایی، عطار و مولانا با شاعرانی مثل ناصرخسرو یا فردوسی و رودکی از همین نوع است؟
رابعاً، آیا در حوزه ادبیات، ما هم میتوانیم مثل علمای علم اصول، بین علم و معرفت تفاوت قائل نشویم، یا باید یک منحنی رسم کنیم که چگونه خرد به معرفت به ویژه شهود معرفت (معرفت شهودی) تبدیل میگردد؟ مثلاً آیا مولانا میخواهد پیامهای ملکوت یا به قول عین القضات جبروت۱ را که از نوع خرد مرکب و معرفت شهودی است، به خرد طبیعی انسان خاکی تبدیل کند؟ آیا ظرف خرد طبیعی یا بسیط برای درک معرفت شهودی برای انسان زمینی کافی است؟ آیا همین موضوع عامل توسل به تأویل نبوده است؟ آیا در مرحله مقدماتی، قرآن، به خرد بسیط توجه داشته یا معرفت عمیق شهودی؟
و سؤالات دیگری که در عمق دریای ادبیات گرانسنگ فارسی مطرح میگردد. این مقاله که در چهارچوب تعریف شده مذکور در نوع خود بدیع است؛ میخواهد در یک منحنی، علل ستایش خرد تا رسیدن به شهود معرفت را به وسیله تعدادی از شاعران بزرگ ادب فارسی بررسی نماید.
نخست، واژه خرد:
در آغاز کارنامه اردشیر بابکان آمده:
به نام دادار اورمزد یومند خرهمند (xvarrah?mand) را یومید به معنی باشکوه و خرهمند به معنی فرهمند.
(فرهوشی، ۳:۱۳۸۲)
و به صورت فرهیخته، تربیت شده (Frahaxtak) در ماجرای تولد اردشیر فرزند بابکان نیز به کار رفته است.
«به دبیری و سواری و دیگر فرهنگ ایدون فرهخت (فرهیخته) که اندر پارس نامی شد.»
بیاموختند ش هنر هرچ بود
هنر نیز بر گوهرش بر فزود
چنان شد بدیدار و فرهنگ و چهر
که گفتی همی زو فروزد سپهر
(همان:۱۱)
مرحوم دهخدا ذیل خرد به نقل از حاشیه برهان قاطع چاپ دکتر معین آورده:
خرد در پهلوی به صورت Xrat ـ در اوستا به صورت Xratu ـ و در سانسکریت kratu و در پازند به صورت xrat ذکر شده است. (دهخدا، لغتنامه، ذیل خرد)
مرحوم دکتر معین نیز ذیل خرد آن را واژهای پهلوی دانسته. (معین، فرهنگ لغت ذیل خرد)
در شعرای معاصر رودکی در این بیت آشنای۲ جویباری (آشنایی جویباری)، موبد در معنی خردمند آمده که مرحوم دبیرسیاقی نیز در لغت فرس به معنی دانشمند گرفته و ذیل خرد و دانش آورده است. (دبیرسیاقی، ۴۴:۱۳۵۶)
ز اردیبهشت روی ده رفته روز شنبذ
کستی فکند و زنار باده بدست موبد
(اداره چی گیلانی، ۳۷:۱۳۷۰)
پارادوکس بها و غم
اولین پارادوکسی که در بررسی این موضوع مطرح است، این است که اگر خرد گرانبهاترین موهبت الهی است، پس چرا بیشتر خردمندان غمگین هستند؟ آن کدام بهاست؟ و این کدام غم است؟
پیشاهنگ طرح این مطلب باز شهید بلخی است که وقتی بها را از خرد میداند، به موازات آن غم را نیز ویژگی خردمند دانسته:
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گربگردی
خردمندی نیا بیشادمانه
(دبیر سیاقی، ۱۳:۱۳۷۰)
صورتهای خیال و تصاویر ایجاد شده در این دو بیت، به اندازه فلسفه آفرینش و هدف خلقت عمیق است. اگر غم مثل آتش دود است، جهان برای همیشه تاریک بود. با این پیش فرض، اگر سراسر جهان را جستجو کنی، خردمندی شادمان پیدا نخواهی کرد. حال این خرد، از نوع خرد بسیط است؛ یعنی آگاهی از روابط اشیا با هم، یا خرد مرکب یعنی میدانیم که میدانیم. خردمندی شادمان نیست.
آیا این همان درک «انما یخشی الله من عباده العلماء» (۲۸رفاطر) یعنی «خردمندان از خدا میترسند» نیست؟ و این ترس را ترس عاشقانه بنامیم، پس خردمندان بیش از دیگران از الله میترسند. بنابراین خرد در شعر مذکور، خرد مرکب و معرفت شهودی است (شهود معرفت). به بیان دیگر، معرفت شهید بلخی به اینکه خردمند شادمان نیست، علم حضوری است، نه حصولی. شاید با یک برداشت هرمنوتیک بتوان گفت که: «چون علم نور است، در قلب هر کس که خدا بخواهد میتاباند.»
)میبدی ۱۳۷۱، ج۳ر۴۸۱(
پس خردمند نورانی در جهان چون دود، شادمان نخواهد بود. حال اگر تکامل خود از بسیط به مرکب موقوف بر تکامل و تطور زمان است، این بیت مولانا در دیوان شمس، این نظریه را رد میکند؛ یعنی خرد مورد اشاره مولانا فقط میتواند مسائل مادی را حل کند:
جسد را کن به جان روشن، حسد را بیخ و بن بر کن
نظر را بر مشارق زن، خرد را در مسایل کش
(مولانا، ۱۳۵۵، ۳ر۱۲۹۹۵)
در نتیجه خردمند مورد نظر شهید بلخی کسی است که به شهود معرفت دست یافته است: «و ما یتذکر الا اولوالاالبابر یادآور نشوند جز خردمندان». (آل عمرانر۷)
و حدیث: «ان فی الجنه درجه لا ینالها الا اصحاب الهوم»ر در بهشت درجهای است که جز غم دیدگان بدان نمیرسند» (نهجالفصاحهر حدیث ۸۶۵)
و حدیث:
الایمان بالقدر یذهب الهم و الحزنر اعتقاد به تقدیر غم و انبوه را میبرد.
(همان، حدیث، ۱۰۶۸)
ایمان به تقدیر، قطعاً فراتر از خرد سطحی و آگاهی از روابط اشیا با هم است. و این خرد همان است که مولانا در یک مقایسه زیبا و منطقی بیان کرده و در واقع خرد بسیط را با خرد مرکب در مقابل هم قرار داده و در نتیجه خرد مرکب را با تعبیر رهوار علم، شهود معرفت دانسته:
علم های اهل دل حمالشان
علم های اهل تن، احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
هین مکش بهر هوا آن بار علم
تا شوی راکب تو، بر رهوار علم
تا که بر رهوار علم، آیی سوار
بعد از آن افتد تو را از دوش، بار
(مولانا، ۱۳۶۳، ۱ر۳۴۶۶ـ۳۴۵۲(
البته برای تحقق این امر باید این حقیقت پذیرفته شود که خواسته (ثروت) و خرد همیشه در طول هم نیستند، بلکه در عرض هم قرار دارند. مثل این دو بیت ابومحمدمنصور بن علی منطقی رازی (فوت ۳۸۰ یا ۳۷۹) در یک قصیده حسب حال:
کرا هنر بفزاید چرا بکاهد مال
اگر نه زین دو یکی هست بر حکیم حرام
مگر۳ ستاره دانش که اوفتاد نخست
ابر مقابله خواسته گرفت مقام
(اداره چی گیلانی ۱۳۷۰: ۱۶۵)
چرا وقتی کسی هنری پیدا میکند، ثروتی ندارد؟ شاید وقتی ستاره دانش بر زمین آمد، در مقابل ثروت اقامت گزید.
علم صین (چین) انسان را به شهود معرفت میرساند:
اولین کسی که این مطلب را در شعر فارسی مطرح نمود، حکیم ناصرخسرو قبادیانی است که با بهره از حدیث: «اطلبوا العلم ولو کان بالصین» (نهجالفصاحه، حدیث ۳۲۴) میگوید:
گفت بباید جستن علم را
گر نبود جایگهش جز به چین
(دیوان، ۱۳۶۸: ق۲۱۸)
البته طلب علم با بهره از احادیث مشابه از زمان ابوشکور بلخی سابقه دارد:
بیاموز تا زندهای روز و شب
چنین گفت دانا که بگشاد لب
نهاده زبن خود چنین آمده است
که هر مه به دانش گزین آمده است
(ژیلبرلارار، ۱۳۶۱: ۱۱۰)
اما جذابتر از دیگران، عینالقضاة در آثارش از علم صین سخن میگوید:
«علم صین علم «ص و القرآن ذی الذکر(صر۱) است.
و طلب باید کردن اگر خود، به چین و ماچین باید رفتن. این علم صین، بحری است به مکه. کدام مکه؟ در مکه «اول ما خلق الله نوری»
«تا دل از علایق شسته نشود، پر از علم و نور و معرفت نباشد. قرآن ارض به مکه آمد، تو نیز مکی شو» (عینالقضاة، ۱۳۷۳: ۶۵)
در معرفت شهودی که بعد از معرفت عقلی و نظری حاصل میشود، باید دل را برای تماشای جلال و جمال حقتعالی قرار دهیم. در واقع باید از علم خبری و علم الهامی به علم غیبی دست پیدا کنیم. به قول غزالی در المنقذ:
«یافته به نحوی کشف بشود که مجال هیچگونه شک برای پژوهنده باقی نگذارد.»
(غزالی: ۱۳۶۰: ۵۹)
در واقع، غزالی کشف باطنی، یقین شخصی و حدس را از بهترین راههای اثبات این نوع معرفت میداند. (همان، مقدمه، ص۱۴)
عینالقضاه که مرید با واسطه ابوحامد غزالی و شاگرد برادرش احمد غزالی است، در نامههایش معتقد است که علم ظاهری (خرد بسیط) تضییع عمر است. تضییع عمر تا کی؟
بگرفت مرا ز عمر بیهوده ملال
کو ابروی او تا نپرستیم هلال
(عینالقضاه ۱۳۶۲: ۲ر۳۲۱)
او در مفهوم این علم میگوید: «از طلب علم، نفرت داشتم، به حدی که بعید به نظر میرسد که مرا فراغتی دهد تا به تألیف و تصنیفی بپردازم.» (عینالقضاه، ۱۳۷۹: ۲(
در نامه شصت و هشت در نکوهش علم ظاهری میگوید: «تا حیات و موت و بعث را نفهمی نمیتوان آیه «الله یتوفی الأنفس حین موتها» را معنی کنی.» (عینالقضاه، ۱۳۶۲: ۲ر۵۱(
در خرد مرکب یا شهود معرفت، آرزوها و شهوتها، چاکر انسان هستند و فقط خرد پادشاهی میکند. ابوشکور بلخی معتقد است:
خردمند گوید خرد پادشاست
که بر خاص و بر عام فرمانرواست
خرد را تن آدمی لشکر است
همه شهوت و آرزو چاکر است
(ژیلبرلازار، ۱۳۶۱: ۱۱۱)
در علم صین درهای فلک بر آدمی گشوده میشود:
گاه درها میگشاید بر فلک
گه خرد را نردبانی میکند
(مولانا ۱۳۵۵: ۲ر۸۵۸۴)
و مثل بوی پیراهن یوسف چشم بصیرت آدمی را میگشاید و او را از تاریکی به روشنایی میکشاند:
بوی بد هر دیده را تاری کند
بوی یوسف، دیده را یاری کند
(مولانا ۱۳۶۳: ۱ر۱۹۰۳)
در واقع بوی سرو و سنبل و گلزارها، حاصل علم صین است که مولانا گاهی به عقل کلی تعبیر میکند:
این سخنهایی که از عقل کُل است
بوی آن گلزار و سرو و سنبل است
(همان، ۱ر۱۸۹۹)
و ظاهراً سالک منتهی مجذوب سالک، منبع همه علوم است که به علم صین تعبیر کردیم. مولانا در داستان شیر و نخچیران، سالک مبتدی را به لوح حافظ و سالک منتهی یا کسی که به علم صین رسیده است را به لوح محفوظ تشبیه کرده است:
منبع حکمت شود، حکمت طلب
فارغ آید او ز تحصیل و سبب
لوح حافظ، لوح محفوظی شود
عقل او از روح، محفوظی شود
(همان: ۱ر۱۰۶۴ ـ ۱۰۶۳)
درک علوم چند وجهی
به صورت ابتکاری، اولین بار عین القضاه در زبده الحقایق، این موضوع را مطرح کرد که علوم حداقل دو وجهی و گاهی سه وجهی است. وجوه دانشهای سه وجهی عبارتند از:
۱ـ نطق معلم ۲ـ فهم متعلم ۳ـ ذوق متعلم
او معتقد است که نوع سوم ادراکش برای عقل دشوار است. به خصوص حقیقت ازلی و چگونگی احاطه آن بر جزئیات. و چون افراد از این نوع علم محرومند،به تشبیه دچار میشوند (عینالقضاة، ۱۳۷۹: ۷۰ـ۶۹)، در واقع عینالقضاه این نوع علم را معادل شهود معرفت یا معرفت شهودی میداند. خودش میگوید: «هر چیزی که بتوان آن را به عبارت درآورد، علم است و اگر به عبارت در نیاید معرفت است».
(همان: ۶۷)
او در تمهیدات نیز برای این نوع از علم پایانی نمیبیند. و گاهی مثل علمای اصول لفظ علم را بر معرفت منطق میداند و اشاره میکند اگر موسی برابر خضر صبر میکرد عجایب بسیار میدید.
و این همان است که در مقدمه گفتیم که خدا به علم توصیف شده، نه به عقل. یعنی وقتی ذوق متعلم دخالت کند، طور ورای عقل به وجود میآید:
رفیق خضر خرد شو، به سوی چشمه حیوان
که تا چو چشمه خورشید، روز نورفشانی
(مولانا، ۱۳۵۵: ج۶ر۳۲۳۰۵)
در این وجه از خرد، یعنی نطق معلم و فهم متعلم، بدون ذوق متعلم، خرد سطحی یا بسیط مجبور به فرار میشود:
این معلم که خرد بود، بشد، ما طفلان
یکدگر را ز جنون، تخته زنانیم همه
پا برهنه خرد از مجلس ما دوش گریخت
چون که بیرون ز حد عقل و گمانیم همه
(مولانا ۱۳۵۵: ج۷ر۶۱ ـ۳۵۴۶)
در نتیجه با دوبال وجه اول و دوم از خرد، به حقیقت نمیرسیم:
منطق الطیری به صورت آموختی
صد قیاس و صد هوس افروختی
همچو آن رنجور، دلها از تو خست
گر به پند از اصابت گشته مست
کاتب آن وحی از آن آواز مرغ
برده ظنی کو بود انباز مرغ
مرغ پری زد مر او را کور کرد
نک فرو بردش به قعر مرگ و درد
(مولانا، ۱۳۶۳: ۱ر۳۴۱۳ـ۳۴۱۰)
ارزشهای متأثر از خرد
خرد بسیط (دانش سطحی) و خرد مرکب (شهود معرفت)، میتوانند ارزشهای متعالی را بیافرینند. اما فرایند آن بسیار پیچیده و غیرقابل تفکیک است. به بیان سادهتر، معلوم نیست کدام ارزش حاصل شده، از خرد سطحی است و کدام از معرفت شهودی است. برخی از این دستاوردها عبارتند از:
۱ـ خرد بدون واسطه و راهنما، هستی را از خدا میداند (این جهان خدا دارد)
ابوشکور بلخی معاصر رودکی معتقد است:
خرد بی میانجی و بی رهنمای
بداند که هست این جهان را خدای
(ژیلبرلازار ۱۳۶۱: ۱۱۰)
آیا این میانجی و راهنما، همان وجه اول و دوم علم نیست که عینالقضاه بعداً مطرح کرد و ما آن را از ابتکارات او برشمردیم؟ و خرد ابوشکور در طرح این مسأله تا چه حد است؟ چون در حالی که اصل هستی به ذهن نمیآید، چطور آن را تعریف کنیم؟ هستی داخل در وجود است. کسی که خودش جزو موجودات است، چطور میتواند وجود را تعریف کند؟ از همین روست که وجود تعریف ندارد.
در نتیجه باید بگوییم که نوع خرد مفروض در این بیت، در حد معرفت شهودی است. درست زبان حال عین القضات است که:
در مصحف عقل، حرف طامات ببین
بر سدره بر آی و پس خرابات ببین
بگذر ز صفات او و در خود بنگر
بیواسطه تجلی ذات ببین
)عین القضات، بیتا، لوایح: ۶۴(
۲ـ خرد، سالار و پادشاه مهربان است و مانند شبان با گرگ آرزو میستیزد و تو را بالا میبرد.
با این ذهنیت ، شاعران دوره اول و پیروان آنها در سبکهای بعدی، همواره این مطلب را یادآوری کردهاند. ابوشکور بلخی گفته:
خرد باد همواره سالار تو
مباد از جهان جز خرد یار تو
(ژیلبرلازار، ۱۳۶۱: ۱۰۷)
و:
خرد پادشاهی بود مهربان
بود آرزو گرگ و او چون شبان
(همان:۱۱۸(
بدان کوش تا زود دانا شوی
چو دانا شوی زود والا شوی
نه داناتر آن کس که والاتر است
که والاتر ان کسی که داناتر است
نبینی ز شاهان که بر تخت و گاه
زدانندگان بازجویند راه
اگر چه بمانند دیر و دراز
به دانا بود شان همیشه نیاز
(همان: ۱۱۹)
جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند
از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
(ناصر خسرو، ۱۳۶۸ : ق،۲)
در ترک آرزوهای بیهوده، خرد بسیار کارساز است. چنان که مولانا نیز بر آن تاکید میکند:
باری تو بهل کام خود و نور خرد گیر
کاین کام، تو را زود به ناکام رساند
(مولانا، ۱۳۵۵: ۲ر۶۸۰۴)
لذا اگر پای خرد را ببندی، اوباش نفس فرصت شور و شر پیدا میکنند:
پای خرد ببسته و اوباش نفس را
دستی چنین گشاده که تا شور و شر کنند
(همان: ۲ر۹۰۰۱(
۳ـ شکار خردمند، علم و حکمت است:
اگر این حکمت امام علی (ع) که فرمودند: « الحکمه ضاله المومن»
«حکمت گمشده مومن است» (نهجالبلاغه ۱۳۷۹: حکمت ۸۰) را محور بررسیهای علوم مختلف قرار دهیم، نتایج حاصل بسیار گرانقدر خواهد بود.
ابوالهیثم گرگانی، شاعران قرن ۴ در یک قصیده بلند در بحر مجتث به این مهم اشاره کرده است:
شکار شیر گوزن است و آن یوز آهو
و مرد بخرد را علم و حکمت است شکار
(ژیلبرلازار ۱۳۶۱: ۶۲)
و عزت این علم و حکمت به ذلت یادگیری میآرزد:
کسی که ذل نه برداشته است از تعلیم
به عز علم نباشد بسیش دست گذار
(همان: ۶۰)
مسلما چنین فردی از بیهودگی بیزار است:
کسی که به دانش برود روزگار
نه و یافه۴ ماند نه آموزگار
(همان: ۱۱۳)
ادامه دارد
———————
پی نوشتها:
۱ـ عین القضات در مواضع مختلف از آثارش جبروت را بالاتر از ملکوت دانسته واین یکی از مواردی است که حتی با امام محمد غزالی استاد با واسطه اش اختلاف دارد.
)عین القضات۳۰۶:۱۳۷۳ و عین القضات، ۱۳۶۲: ۱ر۲۷۷ـ۱۳۹ـ۱۳۸(
۲ـ نامش را گاهی آشامی و بعضی آشنا مینوشته اند، نفیسی در احوال و اشعار رودکی آشامی و آشنانی را تحریفی از کلمه «استغنایی» دانسته است.
(اداره چی گیلانی ۳۷:۱۳۷۰)
۳ـ نکته قابل توجه در این بیت کلمه مگر است که اگر استثنا بگیریم مفهوم بیت تغییر میکند و اگر به مفهوم شاید و ممکن است تفسیر کنیم. همان است که شهید بلخی بر آن تاکید نموده است.
۴ـ یافه: بیهوده، باطل
منبع: روزنامه اطلاعات
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید