هویت پریشان مولوی در مذاهب و ملل / سیدحبیب نبوی

1395/5/2 ۰۸:۲۴

هویت پریشان مولوی در مذاهب و ملل / سیدحبیب نبوی

جلال الدین بلخی،ملقب به مولوی، مشهور به مولانا که مغربیان و همچنین برخی از قشریون، اعم از شیعه و سنی، اورا به رومی و ملای رومی و مولای رومی می شناسند؛ اگرچه از اجله علمای اهل سنت و شیخ حنفی با مسلک اشعری است، اما این اعجوبه ذوق و شعور و اندیشه جهان بشریت، در میان اهل سنت به عنوان یکی از اوتاد مذهب تسنن، چندان پایگاه معروف و محوریت قابل توجه و شهرت و سیره و سان قابل تأسی و التفاتی ندارد. الا شخصیت غیر مذهبی اوکه از نقش وجدانی‌اش قابل باز شناسی است.

 

 

جلال الدین بلخی،ملقب به مولوی، مشهور به مولانا که مغربیان و همچنین برخی از قشریون، اعم از شیعه و سنی، اورا به رومی و ملای رومی و مولای رومی می شناسند؛ اگرچه از اجله علمای اهل سنت و شیخ حنفی با مسلک اشعری است، اما این اعجوبه ذوق و شعور و اندیشه جهان بشریت، در میان اهل سنت به عنوان یکی از اوتاد مذهب تسنن، چندان پایگاه معروف و محوریت قابل توجه و شهرت و سیره و سان قابل تأسی و التفاتی ندارد. الا شخصیت غیر مذهبی اوکه از نقش وجدانی‌اش قابل باز شناسی است.

جهان شیعه،البته شیعه ایرانی، شاید به دلیل زبان و ملیت و مفاهیم ایرانی و سیاق شعر و ادبیات خراسانی بودن و تمثیلات و تنظیرات و حکایات متناسب با روح فرهنگ ایرانی اش، مورد توجه و تعلق و التفات ایرانیان است.

در مالزی که یک کشور اسلامی مقید به سنت نبوی شریف و عامل به تکالیف دینی اهل سنت هستند ، در حوزه مذهبی ، فاصله بسیار دور و نا مأنوسی با مولوی احساس می کنم ، هنوز تفحص جدی و محققانه قابل گزارشی نکرده ام ببینم آیا اورا در محیط و حوزه های مذهبی و اعتقادی می شناسند یا خیر؟ قدر متیقن این است که شهرت و موقعیت مشهوری در عامه مسلمین از او ملاحظه نمی شود.

دوستان آکادمیک من در مالزی از آشنایی قشر دانشگاهی با مولوی خبر می دهند که این آشنایی به کیش و آیین او ارتباط مستقیم و متعلقی نمی رساند.دکتر ناظم عزیز و خانم دکتر شمس و دکتر سهل آبادی و جناب محسنیان و نوای محسنیان گرامی و جناب دردکشان عزیز و خانم احمدی بزرگوار، هنوز چنین ارتباط محققانه ای را با مالایی های اهل نظر و تحقیق ترتیب نداده اند. اصولاً خود من هم مع الاسف در این موارد همیشه مأخوذم، اما همین مقدار سطحی که شاهد جامعه دینی مالایی هستم ، رنگ و بوی مولانا از فضای اجتماعی ایشان قابل استشمام نیست.

دو سال پیش در کشور امارات نیز این تفحص را به عمل آوردم، اما مولانا چنان که در جهان غرب و ایران، اقبالاً و ادباراً مشهور است، در میان اهل سنت که هم آیینان او هستند، مشهور و مورد التفات و عنایت نیست. شاید این غرابت و نامأنوسی، به دلیل عنوان انتسابی مولانا که اورا به اهمال و تساهل در زمره صوفیان قلمداد می کنند، باشد.

گویا جز از ره مقایسه و نسبت و پیوند، نمی شود شخص را بالاستقلال و منحصراً مورد تحقیق و تحری قرار داد! مثلاً مولانا را بدون نسبتش به هیچ صنف و گروه و نحله و آیینی ، صرفاً به عنوان یک پدیده ممتاز، با توجه به آثارش، بدون ارتباط به مذاهب و ادیان و احکام پیش داورانه آنها مورد شناسایی و تحقیق قرار دهند.

وقتی نام مولوی بر زبان می آید،شناسه ها و سابقات متصلب و دانسته های استحکام یافته و ایدئولوژی و مکتب و مانیفیست بر سر او می ریزند و به او مجال معرفی خویشتن را نمی دهند. شیعه اورا از اهل سنت می شناسد، لذا به جای شناسایی مولوی، بما هو حقه، بما هو مولوی ، اختلافش با مذهب اهل سنت را بر سر او می کوبد.

اهل سنت با شنیدن نام مولوی، اورا از صوفیه قلمداد می‌کند، لذا اختلاف خود را با متصوفه بر او متوجه می کند. وقس علی هذا ...مولوی اتفاقاً در سلوک فکری و نظری و ذوق و معرفت، از سنت و جماعت و تسنن و تشیع ، ممتاز گردیده و این اختلافات غالباً متعصبانه و قشری و نزاع انگیز را با منزلت نظری خود مناسب نیافته ، خود را از اشتراکات نزاع انگیز و تفرقه ساز، به پایگاه منیع فردیت رسانده است.

او ضمن این که یک مسلمان از قبیله اهل سنت است، نه مسلمانی او یک مکتب متصلب و متکلفانه است و نه مذهب او در حوصله تأسی های قالبی و تسنن های شمرده و متحجرانه گنجایش دارد. چنان که خود، مذهب و ملت خود را،عشق معرفی می کند و دین خود را حیرانی.

آن طرف که عشق می افزود درد

بو حنیفه و شافعی درسی نکرد

یا در ارتباط با دین می گوید :

گه چنین بنماید و گه ضد این

جـز که حیــرانی نباشد کار دین

گزاره های بسیار در آثار مولانا حاکی از مولویت او و نقش منحصر به فرد و ممتاز او دارد که ارباب فحص ، کمتر به این مهم عنایت دارند. او اصل دین را بر خلاف سنت و جماعت، روزن کردن و ره به روشنی گشودن تعبیر می کند:

 

دوزخ است آن خانه کان بی روزن است

اصل دین ای بنده روزن کردن است

 

داستان در مثنوی که به اعتباری، همه مثنوی را شامل می شود، شرح حال و بیوگرافی منحصر به فرد خود مولوی است.

بشنوید ای دوستان این داستان

خود حقیقت نقد حال ماست آن

 

مولوی به فهمی نائل آمده است که این فهم، اورا در مذهب و مسلک و روش و دیانت و شریعت در عمق و محتوا(نه در صورت)به یک نقش فردی و منحصر و بی شریک، ره بخشیده است که این مرام فردی و منحصر، در طی داستان و ظرفیت‌های

شگفت آن که در مثنوی موافق دغدغه های فردی مولوی بازآفرینی و تقریر یافته است، به تبیین و بروز و نقل و تعلیم راه یافته. او در مقام فردیت، به عناصر نیندیشیده داستان بشر،به ویژه ساحت گسترده معنوی(که این واژه، صفت بارز مثنوی گردیده) پرداخته است.سالی در کشور ترکیه برای عثمانی ها به زبان ترکی از مولانا سخن گفتم. در طی سخنرانی بنده، عده‌ای از ایشان بدون درک عمق مطالب،با اخلاص و اعتقاد، گریه می کردند و وردی بر زبانشان بود. اورا قدیس باور داشتند و به تقدسش دل داده و اشک می فشردند.در مجلس معروف سماعشان که به همت شهرداری با وسعتی چشمگیر بنا گردیده و ایرانیان با امید مواجهه با معجزات مولوی، آنجا را از نفوس خود مشحون

می‌سازند؛ یک رباعی با لهجه ترکی به نام مولوی همراه موسیقی مقامی عرفانی آن خطه می خوانند که فقط همان یک رباعی را می شناسند و از بر نموده اند. شگفتا که آن یک رباعی هم از رباعیات شیخ ابوسعید ابوالخیر است!

باز آ باز آ هر آن که هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ

این درگه ما در گه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ

ایرانیان همه ساله با شوق و شوریدگی زایدالوصفی با هزینه قابل ذکر و توجهی، راهی شهر دوران زندگی فکری و تحول معنوی مولوی، یعنی قونیه می شوند، اما در طی چند سالی که همراه ایرانیان به دعوت کاروان سالاران،در معیت ایشان بودم، با یک زاویه اختلاف صوری و قشری، در همه اطوار، از لحاظ هویتی و مبنایی، با زیارت عتبات و امکنه و مقدس تفاوت اساسی نداشت. فقط صورت قضیه و اطوار آن متفاوت یا مخالف و بعضا با صورت زائران عتبات خصمی می نمود.

برخی متشرعین نیز با قلم عتاب یا تکفیر و از موضع شریعت و حکم تکلیف ، با استناد به روایات و احادیث و مستندات روایی،

از ره غلبه بر طبع عوام و مغلطه های عوام پسندانه، شمشیر عناد و تیغ تکفیر می کشند و ارتباطشان با مخاطب، تغلیبی و یک سویه و منبری است. صدای پای منبر به عرش آن نمی رسد، این صدا بفرض وجود ، تنها سوژه تهور ایشان بر مخاطب عام و تخضیع منزلت ایشان بوده، اما مورد التفات تحقیقی و تنبهی قرار نمی گیرد.

با انگیخته های استوار و پهلوان و حریف برانداز و جزمی، به سراغ مولوی می روند. به عبارت بهتر، در نامحسوس ترین حاشیه بی اعتنایی، مولوی را یک دفعه به عنوان یک بزهکار سست و پست و فاقد صلاحیت علمی و نظری، با دیده منیع و غیور و نخوت آمیزخود با سیاط و تأدیب و طرد و دفع، در نهایت غرور و بی اعتنایی بر ارجمندی مقام و منزلت نظری مولوی، او را تنبیه می کنند با تازیانه کردن حدیث و روایت و مغالطه و شیوه مدرسی، تحقیر و بی اعتبارش می طلبند.

غافل که او به جایگاه تابندگی وجدانی خود نائل آمده و

می تابد و با تابندگی و فروغ وجدانی، بر رشک و عناد و تهتک و نخوت و ناموس معارضان پاسخ وجدانی می دهد. مانند ماه تابان که تابشش شور و تعصب و خود آشفتن خاکیان کوچه تاریک را بر نمی تابد و با عصبیت و آشفتگی ارباب عصبه، از شأن خود باز نمی ماند. او به سیر کیهانی و حرکت فوقانی خود بدون تأثیر از تهمت و دشنام ارباب رشک و ناموس، ادامه می دهد:

 

در شب مهتاب مه را بر سماک

از سگان و وعوع ایشان چه باک

سگ وظیفه خود به جا می آورد

مه وظیفه خود به رخ می گسترد

کارک خود می گزارد هر کسی

آب نگذارد صفا بهر خسی

خس خسانه می رود بر روی آب

آب صافی می رود بی اضطراب

مصطفی مه می شکافد نیم شب

ژاژ می خاید ز کینه بولهب

آن مسیحا مرده زنده می کند

وان جهود از خشم سبلت می کند

بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه

خاصه ماهی کو بود خاص اله

می خورد شه بر لب جو تا سحر

در سماع از بانگ چغزان بی خبر

 

مولانا در نقش متفرد خویش،هر گفته و داوری را نسبت به خود از ناحیه هر کسی، به حکم آینگی نقش فردیت، صحیح تلقی می کند. چرا که او در ژرفای نظر، متنبه گردیده است که هر کس جز خویشتن را در صور و اشکال گوناگون نمی بیند. هر کس در طی تلاقی های مختلف با عناصر انسانی و غیر انسانی،احوال گوناگون خود و اطوار متنوع شخصیت خود را کشف و شهود می نماید. چنان که پیامبر (ص) سخن متضاد ابوجهل و ابوبکر را در حکایتی از مثنوی تصدیق می کند و می فرماید هر کدام از این دو، در آیینه من، سیمای خود را مشاهده می کنند.

دید احمد را ابوجهل و بگفت

زشت نقشی کز بنی هاشم شکفت

گفت احمد مر ورا که راستی

راست گفتی گرچه کار افزاستی

دید صدیقش بگفت ای آفتاب

نی ز شرقی نی ز غربی خوش بتاب

گفت احمد راست گفتی ای عزیز

ای رهیده تو ز دنیای نه چیز

حاضران گفتند ای صدر الوری

راست گو گفتی دو ضدگو را چرا

گفت من آیینه ام مصقول دست

ترک و هندو در من آن بیند که هست

 

افراد انسانی در آینه های مختلف، احوال و خصال گوناگون خود را می بینند. هر ناظر و تلاقی کننده برای خود او کشف می گردد؛ مثلاً در تلاقی با برخی کسان، بیدادگری و اجحاف ضمیر خود را می یابیم و در مواجهه با برخی، رشک و حقارت ذاتی و…

 

شیر خود را دید در چه وز غلو

خویش را نشناخت آن دم از عدو

عکس خود را او عدو خویش دید

لاجرم بر خویش شمشیری کشید

ای بسا ظلمی که بینی در کسان

خوی تو باشد دریشان ای فلان

اندریشان تافته هستی تو

از نفاق و ظلم و بد مستی تو

آن توی و آن زخم بر خود می زنی

بر خود آن دم تار لعنت می تنی

در خود آن بد را نمی بینی عیان

ورنه دشمن بودیی خود را بجان

حمله بر خود می کنی ای ساده مرد

همچو آن شیری که بر خود حمله کرد

چون به قعر خوی خود اندر رسی

پس بدانی کز تو بود آن ناکسی

شیر را در قعر پیدا شد که بود

نقش او آنکش دگر کس می نمود

هر که دندان ضعیفی می کند

کار آن شیر غلط بین می کند

می ببیند خال بد بر روی عم

عکس خال تست آن از عم مرم

مؤمنان آیینه همدیگرند

این خبر می از پیمبر آورند

پیش چشمت داشتی شیشه کبود

زان سبب عالم کبودت می نمود

گر نه کوری این کبودی دان ز خویش

خویش را بد گو مگو کس را تو بیش

مؤمن ار ینظر بنور الله نبود

غیب مؤمن را برهنه چون نمود

چون که تو ینظر بنار الله بدی

در بدی از نیکوی غافل شدی

اندک اندک آب بر آتش بزن

تا شود نار تو نور ای بوالحزن

تو بزن یا ربنا آب طهور

تا شود این نار عالم جمله نور

حال تو ای بزرگ! هرچه به مولوی و بزرگان ساحت تأمل و نظر و واصلان به مقام منیع خویشتنی ناب که به بهای سپردن خویش مشوه و ملوّن و خاک آلود و شبهه آمیز خود، به آن جایگاه نائل آمده اند، نسبت می دهی، در واقع «بر خود آن ساعت تو لعنت می کنی»!

بگذریم…. چندی پیش،افطار در مالزی مهمان چند اهل تجربه و تفحص و استاد بودم که مقیم مالزی هستند. ایشان گفتند که در مالزی، در نزد اندیشمندان و خواص اهل علم،البته مولوی شناخته شده و مورد التفات است، اما همچنان که پیش‌تر مذکور افتاد، این شناخت به نظر بنده، به اعتبار مولویت و نقش غیر مذهبی اوست که اتفاقاً یک قدم به منزلت فردی مولانا نزدیکتر است.

 

مولوی در نزد وجدان سلیم و فطرت ناب هرکس، اعجاز تبیین و تعلیم و رهگشایی و شکستن موانع تعالی، خصوصاً موانع زرین و منهیات مقدس راه بلوغ و رشاد است که موانع درین و مقدس را از سر راه بلوغ و تعالی بر چیدن، کاری است بس دشوار و ماجرا انگیز و مخاطره ساز٫

نهایتاً، مولوی در معرض باورهای حاکم و خسروانی و متحجر و مسلط و جزمی بی اعتنا به خرد و تعقل و انصاف، به اشکال مختلف مورد تعرض است. به قول عطار، او را از مسجد رانده و از میخانه مانده می بینیم:

 

ره میخانه و مسجد کدام است

که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است

نه در میخانه کین خمار خام است

میان مسجد و میخانه راهی است

بجوئید ای عزیزان کین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است

نمی دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز

حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطار کو خود می شناسد

که سرور کیست سرگردان کدام است

 

ختم کنم به همین غزل کوتاه عطار که در فرصت مناسب دیگری بر این صفحه خواهم افزود به توفیق خداوند حکیم.

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر

 منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: