ماركس یا پوپر: ضرورت نسبی‌گرایی / هوشنگ ماهرویان

1395/4/12 ۰۸:۳۴

ماركس یا پوپر: ضرورت نسبی‌گرایی / هوشنگ ماهرویان

در باب نگاه مطلق انگارانه در ارجاع به اندیشه‌های متفكران و اندیشمندان غربی در تحلیل مسائل جامعه ایران، می‌توان به چاپ سوم كتاب « تبارشناسی استبداد ایرانی ما» رجوع كرد. من در این كتاب تاریخ ایران را به مدد متفكری به نام توماس كوون تحلیل كرده‌ام. وی در دهه ٦٠ كتابی نوشته است به نام «انقلاب در ساختارهای علمی» كه دو ترجمه از آن در بازار موجود است.

 

در باب نگاه مطلق انگارانه در ارجاع به اندیشه‌های متفكران و اندیشمندان غربی در تحلیل مسائل جامعه ایران، می‌توان به چاپ سوم كتاب « تبارشناسی استبداد ایرانی ما» رجوع كرد. من در این كتاب تاریخ ایران را به مدد متفكری به نام توماس كوون تحلیل كرده‌ام. وی در دهه ٦٠ كتابی نوشته است به نام «انقلاب در ساختارهای علمی» كه دو ترجمه از آن در بازار موجود است. كوون در این اثر می‌گوید می‌توان توسط هیات بطلمیوسی یا به مدد مكانیك نیوتنی بخشی از جهان كه جهان بی‌نهایت و بزرگ نیست را تحلیل كرد و به مدد اینشتین كه از ریاضیات ریمانی استفاده كرده است نیز می‌توان جهان بزرگ را دید. اما در همان زمان كه اینشتین تئوری نسبیت را ارایه می‌داد بسیاری از فیزیكدانان معتقد بودند كه این نظریه در چنین فضاهایی جوابگو نخواهد بود. توماس كوون می‌گوید ما برای تحلیل مسائل جهان چه مسائل اجتماعی و چه مسائل علم تجربی، پارادایم و الگو می‌سازیم و از درون این الگو جهان را می‌بینیم و در این میان، بخشی از جهان بهتر دیده می‌شود و بخشی نادیده باقی می‌ماند. در الگوی فیزیك نیوتنی شما نمی‌توانید فضاهای بزرگ نجومی را ببینید و تحلیل كنید زیرا نیازمند ریاضیات دیگری است و ریاضیات اقلیدسی در این زمینه پاسخگو نخواهد بود اما به‌طور مثال ریاضیات ریمانی به آن پاسخ خواهد داد. این نگاه كه تمام فرضیه‌ها را به‌طور نسبی محدود می‌كند به ما یك نگاه نسبی‌گرا می‌دهد كه هیچگاه نسبت به یك تئوری یا نظریه تعصب نداشته باشیم و آن را كلام مقدس ندانیم بلكه از درون مقوله‌سازی‌ها، مفهوم‌سازی‌ها و پارادایم‌سازی‌هایی كه انجام می‌دهیم بخشی را ببینیم. میشل فوكو نیز همین كار را انجام داده؛ وی نگاه خود را روی اقتدار گذاشته و به خوبی آن را توضیح داده است. می‌توان در بخش‌هایی از نظریه فوكو استفاده كرد اما باید توجه داشت كه نظریه او كل مسائل جهان و جامعه را تبیین نمی‌كند. ما باید از نسبی‌گرایی توماس كوون استفاده كنیم.

 

نسبی‌گرایی در استفاده از نظریات

به اعتقاد من همه متفكران به نوعی تحت تاثیر روش علمی بودند كه كارل پوپر بنیان گذاشت. ما بعد از او و كسانی مثل لاكاتوش، نگاه نسبی‌گرا را نداشتیم زیرا با آمدن فیزیك نیوتنی فكر كردیم پاسخ همه‌چیز را یافته‌ایم. فیزیك نیوتنی، اسطوره‌ها را كنار گذاشت و نگاه علمی به جهان را به ما یاد داد اما انیشتین گفت فیزیك نیوتنی در جهان بزرگ پاسخگو نیست. برای این منظور نیز نگاه نسبی‌گرا لازم است. باید كتاب «انقلاب در ساختارهای علمی» را مطالعه كرد و نسبی نگاه كردن به جهان را یاد گرفت. البته به نظر می‌رسد این نوع نگاه، از كانت ناشی می‌شود كه بخشی از شناخت را پیش شناخت و بخشی از آن را پس از شناخت می‌داند. پیش شناخت‌ها همان فرضیه‌های ما است كه بر اساس آن، مقوله‌سازی، مفهوم‌سازی و پارادایم‌سازی كرده و بعد به سوی واقعیت حركت می‌كنیم، پس این به فضایی برمی‌گردد كه ما در ذهن خود می‌سازیم. این تئوری‌های كانت است كه به نوعی تداوم یافته و در قرن بیستم توسط توماس كوون –كه بابك احمدی به اشتباه نام او را توماس كوهن نوشته- مطرح شده است. ما باید نگاه نسبی‌گرا به جهان داشته باشیم زیرا هر نظریه بخشی از جهان را توضیح می‌دهد. می‌توان از هر یك از نظریه پردازان علوم انسانی و تاریخ در بخشی استفاده كرد، این اشتباه است كه بكوشیم بر اساس نظریات یك متفكر، كل جهان را تبیین كنیم.

 

سابقه فرهنگی مطلق انگاری ما

متاسفانه ما یك سابقه فرهنگی داریم مبنی بر اینكه می‌خواهیم همه مسائل را از یك نظریه پرداز وام بگیریم و آن را نیز صد در صد درست می‌دانیم. زمانی كه من دانشجو بودم اگر یك كتاب یا جزوه از مائو توزیع می‌شد به كتابی مقدس تبدیل می‌شد. یا اگر یك كتاب از رژی دبره منتشر می‌شد، درباره آن نیز همین اتفاق می‌افتاد. اما در حال حاضر ترجمه‌های متعددی از كاپیتال ماركس در كتاب فروشی‌ها وجود دارد و خوانندگان انتخاب می‌كنند كه به سمت این كتاب بروند یا نه. در حالی كه به دلیل مطلق انگاری كه در دوره دانشجویی ما وجود داشت این آثار مقدس تلقی می‌شدند. در آن دوران، درباره متفكران غربی نیز همین وضعیت وجود داشت اما دانشجویان امروز دیگر به ماركس آن‌گونه نگاه نمی‌كند كه ٥٠ سال پیش نگاه می‌شد. جوان امروز معتقد است می‌توان ماركس را خوانده و بخش‌هایی از نارسایی‌های سرمایه داری او را مورد استفاده قرار داد اما در موارد دیگر به اندیشمندانی غیر از او مراجعه كرد. سابق بر این، ما این‌گونه نگاه نمی‌كردیم زیرا نگاه علمی در جامعه به خوبی جا نیفتاده بود. به اعتقاد من فیزیكدانان نقش بسیار مهمی در این جامعه خواهند داشت اگر فعالیت‌های آنها به كنار رفتن نگاه اسطوره‌ای و جایگزین شدن نگاه علمی منجر شود. توماس كوون نیز فیزیك می‌خواند و قصد داشت تاریخ اندیشه‌های فیزیكی را بنویسد كه در نهایت به كتاب «انقلاب در ساختارهای علمی» منتج شد كه بیشتر فلسفه علم است تا تاریخ علم. باید ذهن اسطوره‌ای به ذهن علمی تبدیل شود، علوم تجربی به ما در مطالعه تاریخ علم كمك می‌كند و به اینكه نظریاتی را وام بگیریم یا كنار بگذاریم. اما جذابیت توماس كوون در این است كه معتقد است هنوز می‌توان از نجوم بطلمیوسی در مطالعه بخش‌هایی از جهان استفاده كرد. این موضوع درباره همه نظریات صادق است. به این معنا كه نمی‌توان تمام جهان را در یك تئوری ریخت و از آن برای تبیین كل جهان استفاده كرد و این یك نگاه اسطوره‌ای است.

 

ضرورت نگاه انتقادی به جریانات بومی

تئوری‌های تاریخ هر یك به بخشی از مسائل تاریخ پاسخ می‌دهند. به‌طور مثال ماركس بر اقتصاد تكیه كرده، بنابراین می‌توان برای تحلیل اقتصاد و همچنین سرمایه داری در قرن نوزدهم از آن استفاده كرد. می‌توان از آگوست كنت در تحلیل فرهنگ استفاده كرد زیرا او مباحث فرهنگی را پر رنگ می‌كند. ارنست كاسیرر نیز از مباحث فرهنگی می‌گوید و در تحلیل دوران مدرن به مسائل فرهنگی اتكا می‌كند و با اقتصاد كاری ندارد. در حالی كه كاسیرر در تاریخ اندیشه نقش مهمی دارد. ما در دوران میانه‌ای زندگی می‌كنیم، بین نظریاتی كه در تاریخ مان وجود داشته و نظریات جدیدی كه از قبل از انقلاب مشروطه به جامعه ما وارد شده است و با جریان بومی منطبق شده‌اند. جریانات بومی را نمی‌توان به سادگی نادیده گرفت. به اعتقاد من، لنین ماركسیسم را می‌گیرد و روپوشی بر تن اقتصاد روسی می‌كند، یعنی یك ماركسیسم مستبدانه در لنینیسم تئوریزه می‌شود و به استالینیسم منجر می‌شود. بنابراین نمی‌توان جریانات بومی را كنار گذاشت اما می‌توان آنها را نقد كرد. ما می‌توانیم تاریخ خود را با نگاه انتقادی بخوانیم تا اسیر آن نباشیم. اما همواره نظریات جدید را با فرهنگ گذشته خود تلفیق می‌كنیم. به‌طور مثال احسان طبری، به نوعی ماركسیسم توده‌ای را با فرهنگ ایرانی مخلوط كرده به گونه‌ای كه می‌گوید مولوی همان هگل است در حالی كه قطعا این‌گونه نیست و این نگاه ناشی از این است كه او نمی‌تواند خود را از تاریخ و گذشته جامعه خود جدا كند. مولوی، حافظ و سعدی را نیز باید و می‌توان با نگاه نقادانه خواند اما متاسفانه چنین امری هنوز صورت نگرفته است.

منبع: روزنامه اعتماد

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: