نسبت خاقانی با عشق وتصوف / دکتر حسن بلخاری

1395/3/26 ۰۸:۱۰

نسبت خاقانی با عشق وتصوف / دکتر حسن بلخاری

موضوع اهل عرفان و تصوف بودن خاقانی، زیست او در خانقاه و نسبت و مراوداتش با عارفان و صوفیان، مقدمه‌ بسیار مهمی است برای بحث درباره‌ عشق و مفهوم‌شناسی عشق در آراء خاقانی. آیا حقیقتاً میان این شاعر سخت‌گو و درشتگوی، با آن جهان سراسر ملاحت و زیبایی صوفیان و شاعران عاشق نسبتی است؟ در نگاه اول کمتر کسی قادر است از تصوف خاقانی و زیست او در خانقاه و از اینکه او در قلمرو عشق و مبانی عاشقی و عارفی گام زده باشد، صحبت کند.

 

اشاره: بیستمین مجموعه درس‌گفتارهایی درباره‌ خاقانی، به بررسی و تحلیل «مفهوم‌شناسی عشق در آثار خاقانی» اختصاص داشت که با سخنرانی دکتر بلخاری در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد. به گفته وی: شالوده‌ بسیاری از قصاید خاقانی بر توحید، موعظه، حکمت، انزوا، فقر و مسائلی از این قبیل استوار است و قصایدی که رهاورد حج اوست نیز از همین قسم است. شاعر در این قصاید، تصویرهایی سخت استادانه و شگفت‌انگیز از منازل راه کعبه و تربت پاک پیامبر اکرم(ص) آورده که یکی از پرتصویرترین قصاید او و در نوع خود بی‌نظیر است. خاقانی عشق را چگونه تصویر کرده است؟ عشق معنوی به خداوند و پیامبر و عشق زمینی او چگونه بوده است و معشوق را چگونه می‌ستاید؟

 

نسبت شاعری سخت‌گو با جهان سراسر ملاحت و زیبایی

موضوع اهل عرفان و تصوف بودن خاقانی، زیست او در خانقاه و نسبت و مراوداتش با عارفان و صوفیان، مقدمه‌ بسیار مهمی است برای بحث درباره‌ عشق و مفهوم‌شناسی عشق در آراء خاقانی. آیا حقیقتاً میان این شاعر سخت‌گو و درشتگوی، با آن جهان سراسر ملاحت و زیبایی صوفیان و شاعران عاشق نسبتی است؟ در نگاه اول کمتر کسی قادر است از تصوف خاقانی و زیست او در خانقاه و از اینکه او در قلمرو عشق و مبانی عاشقی و عارفی گام زده باشد، صحبت کند. درک این ارتباط، در نگاه اول دشوار است؛ چون خاقانی زندگی سراسر سخت و ماجراجویانه‌ای داشته است. او در دوره‌ای می‌زیست (قرن ششم) که زمان بسیار پرآشوبی در تمدن ایرانی بوده است.

مسأله‌ ضعف سلجوقیان و سر برآوردن حکومت‌های ملوک‌الطوایفی، ضعف قدرت عباسیان و مقدماتی که از برای حمله‌ مغول ظهور کرد، قرن ششم را قرنی برزخی ساخته بود؛ در برزخ میان ابن‌سینا، فارابی، بیرونی، رازی و دیگر علما و متفکران بزرگ، با مولانا و ابن‌عربی و دیگران. در همین قرن شیخ اشراق را هم داریم اما واقعیت قضیه این است که آن کسانی که به‌ویژه با دربارها نسبت پیدا می‌کردند، به علت سیالیت و عدم پایایی سیاست، زندگی و حیات سیال و درگذری داشته‌اند؛ خصوصیت مدح‌گرایانه‌ای که در خاقانی هست و در مواردی به‌شدت آزاردهنده است، ریشه در این موضوع دارد.

 

فاصله گرفتن از دربار

به‌ نظر می‌رسد چنین کسی به ‌دلیل نوع سلوکش در دربار نمی‌تواند با جهان بی‌غل ‌و غش و آرام و دائماً در سیلان عرفا و صوفیان نسبتی پیدا کند. علاوه بر آن، اگر طول زندگی خاقانی را بررسی کنیم، با مسائل و مشکلاتی زیادی روبرو می‌شویم و این علاوه بر مصائب درونیی‌ بوده که وی داشته است. اما همچون همه‌ حکیمان و متفکران و اهل عقل و اهل دل، زندگی خاقانی هم اطوار مختلفی داشته است و در تحلیل شخصیت، حیات، حال و قال و جان و دل او این اطوار مختلف حیاتش را باید مد نظر داشت و او را در قلمرو این اطوار مختلف بررسی کرد.

به نظر می‌رسد وقتی خاقانی به ۴۵ سالگی می‌رسد، میل مکه می‌کند و داستان مدح پیغمبر(ص) هم از اینجا شروع می‌شود و عاشقانه‌ترین معانی را عرضه می‌کند. مشخص است که بعد از سرایش کتاب بسیار مهم «تحفه‌العراقین» (چیزی در حدود سه‌هزار بیت)، آرام‌آرام از جهان پرشروشور جوانی و شهرت و دربار فاصله می‌گیرد. بنابراین اگر طور دوم حیات خاقانی مورد بحث و تأمل قرار بگیرد، به‌ویژه آن دوران عزلتی که در دهه‌های آخر حیاتش در تبریز گذرانده، و به‌خصوص زیارت مکه که تردید هست که انجام شده یا نه، ما با خاقانی دیگری روبرو هستیم. این خاقانی همچون عارفان به زیارت حضرت خضر نائل می‌شود.

اینکه خاقانی هجوگو و درشتگوست که مثلاً در شرح احوال مردمان ری چنان هجویه‌ای می‌سراید و کل ری را و مردمان ری را به‌ سخریه می‌گیرد و حتی عزرائیل را از ری فراری می‌داند، با سخت‌گویی‌هایی که دارد و برخی از اینها امروز هم برای خاقانی‌شناسان قابل درک نیست، در «تحفة‌العراقین» به زیارت خضر نائل بشود، البته نکته‌ تأمل‌برانگیزی است. خاقانی چون ابن‌عربی و بسیاری از عرفا از حضرت خضر ردا نستانده و جُبه‌ای از آن حضرت در باب مقام سالکی و عارفی بر تن نپوشانده، اما ابیاتی سروده که نشان می‌دهد روایتی که از رؤیت خضر دارد، با روایت‌های بسیاری که عطار در «تذکره الاولیاء» از رؤیت و زیارت عارفان با حضرت خضر آورده است، چندان هم بیگانه و دور نیست. یک روایت خاص عطار از رؤیت خضر بسیار شباهت دارد با ابیاتی که خاقانی در «تحفة‌العراقین» از دیدار خود با خضر آورده است.

این البته بدان معنا نیست که خاقانی از «تذکره الاولیاء» بهره گرفته است؛ چون از لحاظ تاریخی چنین چیزی ممکن نبوده؛ اما بیانگر آن است که آن موضوع نکته‌ درستی است که روایت خاقانی از رؤیت خضر تنه می‌زند به روایت اکثر عرفای ما از رؤیت خضر. این نشان می‌دهد که میل شاعری خاقانی گُل نکرده بود و ریای منافقانه‌ او زبان نگشاده بود که برای اینکه خود را در سلک عرفا درآورد، از حضرت خضر بگوید. چنان ابیات او عالی است که در آن از سخت‌گویی و صعب‌گویی دیگر ابیاتش اصلاً خبری نیست؛ بلکه به ‌گونه‌ای است که مصداق مطلق این سخن است که هر کس جانش با حقیقت عشق آشنا شد، زبانش نرم و لیّن می‌شود. زبان عاشق درشت و صعب نیست.

 

مفهوم عشق در سه اثر خاقانی

بعد از رؤیتی که خاقانی با حضرت خضر داشته، جانش به گونه‌ دیگری زبان شعر را آموخته و رنگ و بویش دگرگون شده است. آنچه از این به بعد می‌گویم ادله‌ من است به ‌عنوان اینکه مفهوم‌شناسی عشق در سه اثر برجسته‌ خاقانی، یعنی دیوان و تحفه‌العراقین و منشآتش، وجود دارد و اینکه خاقانی با عشق و عرفان نسبتی دارد. اگر آن نگاه غالب که بر کل تاریخ خاقانی‌شناسی سایه انداخته و درشت‌گویی و سخت و صعب‌گویی او جان لطیف عاشقش را به‌ویژه در دوره‌های آخر حیاتش پوشانده، کنار بگذاریم، آن‌وقت ادله‌ جدی از برای این‌که در مواردی اشعار خاقانی عرفانی است و در نتیجه آن اشعار را باید در سلک و سلوک عارفان تفسیر و تعبیر کرد، جایگاه پیدا می‌کند.

در باب ۵۷۸ «نفحات الانس»، جامی عبارت «افضل‌الدین بدیل الحقایق الخاقانی» را آورده است. یک صفحه هم بیشتر نیست؛ اما در این یک صفحه آنچه در باب اطوار گوناگون حیات خاقانی وجود داشته و کمتر کسی به آن اشاه کرده است، در دو سه جمله آورده که: شما نمی‌توانید خاقانی تبریز را مقایسه بکنید با خاقانی که آن گونه پدر همسرش را بر سر یک مسأله‌ ساده‌ روزگار هجو می‌گوید و بگومگو دارد! سخن جامی چنین است: «چنین گویند که وی را ورای طور شعر، طور دیگری بوده است که شعر در جنب آن گم بوده است.» دقت کنید که جامی بعد از شیخ محمود شبستری که به عالیترین وجه ممکن عرفان نظری بزرگان عرفان ما از جمله ابن‌عربی را به شعر درآورده، دومین کسی است که در منظوم‌کردن تاریخ عرفان به‌ویژه عرفان کاملا تأویلی ابن‌عربی سخن گفته است. چنین کسی وقتی درباره‌ خاقانی آن‌گونه سخن می‌گوید، نشان از این دارد که در جان خاقانی بارقه‌های جدی و حقیقی عشق جاری بوده است.

جامی سپس می‌گوید: «چنان که مولانای غرق در عالم وحدت، خود را از شعر و شاعری، اگر دکان مداحان باشد، مبرا می‌داند و تبرئه می‌جوید، من هم خاقانی را گذشته از مرز شعر و شاعری می‌دانم و سخنان وی بر این معنی شاهد است؛ چنان ‌که گوید:

صورت من همه او شد، صفت من همه او

 لاجرم کس من و من نشنود اندر سخنم

 

نزنم هیچ دری تا نگویندم کیست

 چون بگویند مرا باید گفتن که منم

 

و از این قبیل در سخنان وی بسیار است و از این بوی آن می‌آید که وی را از مشرب صافی صوفیان شربی تمام بوده است.»

این اولین دلیل است که بر بنیادش می‌توان گفت که نه در همه‌ ابیات و اشعار خاقانی و نه در همه‌ منشآتش، بلکه در مواردی، می‌توانید رشحات عرفانی را پیدا کنید. دلیل دوم دو نامه‌ اوست در منشآت. در این دو نامه خاقانی اشاره کرده است که نامه‌ها را در خانقاه شیخ نجم‌الدین سیمگر نوشته است. کسی باید حقیقت بوی عشق به جانش خورده باشد و روح حیاتش به نسیم روح‌نواز حضرت عشق از خواب غفلت برخاسته باشد تا جانش میل به خانقاه کند.

دلیل سوم، اشعار خاقانی است که بعد به آن می‌پردازم و دلیل چهارم رؤیت حضرت خضر است. در «تحفة‌العراقین» که داستان حج ناکرده‌ خاقانی است، او در این رؤیای صادقه‌ خیلی از نکات را می‌گوید؛ از جمله داستانی را ذکر می‌کند که منجر می‌شود به رؤیت حضرت خضر. اکثر عرفای ما در حیات خود خضر را به‌ عنوان راهنمای خود دیده و برگزیده‌اند؛ لذا یکی از کلیدواژه‌های عرفان و یکی از ابواب مهم ورود به حقیقت سلوک، خضر(ع) است.

اما داستان خاقانی چنین است که در ایامی، او چنین می‌اندیشیده که اگر به دربار سلطان محمد سلجوقی برود، نان و نوای بیشتری به دست می‌آورد. از این رو میل سفر به عراق می‌کند؛ اما موفق به دیدار این پادشاه نمی‌شود و وزیر اجازه‌ دیدار نمی‌دهد. در حین بازگشت، آن وزیر انگشتری گران‌قیمتی به خاقانی می‌دهد که بر رویش حرز و دعایی نوشته شده بود که برای خاقانی بسیار مهم بوده است. خاقانی سپس در رؤیای خود داستان زیارت خضر را می‌آورد و حیرتی که خضر از آن انگشتری می‌کند و انگشتر دیگری که به خاقانی می‌دهد. این داستان در «تحفه‌العراقین» ذیل «قصه‌ انگشتری» آمده و برخی از ابیات آن چنین است:

 

آخر شبی از ره تحیر

 رفتم به ولایت تفکر

 

عقل آمد و گوش من بیفشرد

 پس شد به دکان وحدتم بُرد

 

من کودن و او بَرید و قاصد

 من اعمی و او دلیل و قائد

 

یک دست به دوش او نهاده

 دستی به عصای شرع داده

 

می‌ماندم و می‌شدم به کوشش

 دستی به عصا، یک به دوشش

 

آخر چو نمود دست یاری

 برساخت طریق دستکاری

 

پیش آمد و پس به میل باریک

 بگشاد ز چشمم آب تاریک

 

هر هفت طبق چنان جلا یافت

 کز نُه طبق آسمان ضیا یافت

 

من چشم فراگشادم از دور

 پیرایه‌ صبح دیدم از دور

 

دیدم نفحات صبح صادق

 چون نکهت یار و آه عاشق

 

دیدم که سپیده بر فلک تافت

 این خیمه طناب آتشین یافت

 

چون بیرق صبح برتر آمد

 خضر نبی از درم درآمد

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: