اصول ملامت و طریق فتوت / ترجمه عباس گودرزی - مهری زارع مؤیدی - بخش اول

1395/3/18 ۱۳:۳۵

اصول ملامت و طریق فتوت / ترجمه عباس گودرزی - مهری زارع مؤیدی - بخش اول

ترجمه رساله ملامتیه ابوعبدالرحمن سلمی متن حاضر ترجمه ای است از رساله كهن و پر اهمیت نظریه پرداز نامدار تصوف در قرن چهارم، ابو عبدالرحمن سلمی. این رساله كه از منابع مهمّ فرهنگ صوفیانه است و در میان متون كلاسیك قدمت بسیار دارد، از منابع پیشتاز است در باب بیان آیین ملامتیه. و چون ملامتیه از مظاهر برجسته فتوت بودههاند از این رو درج این رساله در مبحث مربوط به اهل فتوت شایسته می نمود.

 

ترجمه رساله ملامتیه ابوعبدالرحمن سلمی

متن حاضر ترجمه ای است از رساله كهن و پر اهمیت نظریه پرداز نامدار تصوف در قرن چهارم، ابو عبدالرحمن سلمی. این رساله كه از منابع مهمّ فرهنگ صوفیانه است و در میان متون كلاسیك قدمت بسیار دارد، از منابع پیشتاز است در باب بیان آیین ملامتیه. و چون ملامتیه از مظاهر برجسته فتوت بودههاند از این رو درج این رساله در مبحث مربوط به اهل فتوت شایسته می نمود.

متن حاضر ترجمه ای است از رساله كهن و پر اهمیت نظریه پرداز نامدار تصوف در قرن چهارم، ابو عبدالرحمن سلمی. این رساله كه از منابع مهمّ فرهنگ صوفیانه است و در میان متون كلاسیك قدمت بسیار دارد، از منابع پیشتاز است در باب بیان آیین ملامتیه. و چون ملامتیه از مظاهر برجسته فتوت بودههاند از این رو درج این رساله در مبحث مربوط به اهل فتوت شایسته می نمود.

سپاس خدای را -عزّوجلّ- کز میان بندگانش قومی را به پیشوایی خلق برگزید و در زمین بپراکند، برونشان را به آرایه پرستش خود بیاراست و درونشان را به نور معرفت و محبت خویش تابناک گردانید. ایشان را به معرفت خویشتن ره نمود، مکر و مکیدت نفس را به آنان شناسانید و به خوارداشت نفس تواناشان ساخت و بر تحقیر آن یاری شان نمود. اینان اند دانایان به خدای-تعالی- و احکامش، برپا دارندگان امر و شناسندگان دهش و انعامش؛ که خداوند هر که را بخواهد به رحمت خویش مخصوص می گرداند.

از من درخواسته بودی تا برایت طریقی از طرق "اهل ملامت" و شمّه ای از احوال و اخلاق ایشان را آشکار کنم. پس بدان که این قوم نه کتابی دارند نوشته و نه حکایاتی فراهم آمده و آثار این طایفه تنها سیرت ها و خصال نیکو و چگونگی ریاضات آنان است که من اکنون با مدد ایزد منّان و به امید توفیق و هدایت او به قدر گنجایی و توان خویش پاره ای از آنها را خاطر نشان می کنم تا بدین اندک چیزها که می گویم تو را به فراتر از آنها نیز ره نموده باشم.

ارباب علوم و احوال سه طبقههاند؛ یکی آنان که روی به سوی علوم احکام نهاده اند و در جمع و نگه داشت و نشر آن می کوشند اما بی خبر از عوالم خواص خلق که اهل سلوک و منازلت و مشاهدت اند. اینان دانایان به ظواهراند و اهل اختلاف و تفرقه در مسائلی که بدانها اساس شریعت و اصول دین را پاس می دارند، و مرجع اند در تصحیح مبانی معاملات و روابط خلق و مقید نمودن مطلقات و کلیات آنها به یاری کتاب و سنت. این طبقه، عالمان شرع و پیشوایان دین اند مادام که خلوص عمل خویش زائل نکرده باشند و خود را به گردآوری حطام دار فانی نیالوده باشند که اگر چنین باشند دیگر از مرتبه امامت خلق فرومی افتند و نااهلان اند در این طریق.

طبقه دوم خواصّ اند که خدای-تعالی- ایشان را به معرفت خویش مخصوص گردانیده است و پیوندشان را با مراد و مطلوب خلق و هر آنچه مردمان بدان گرفتار اند گسسته است تا تنها به خدای روی آورند و تنها او را بخواهند. برای همین است که نه از اسباب دنیاوی که خلق در آن غرق اند بهره دارند و نه به هیچ روی، آهنگ و همتی دارند برای وصول بدانچه خلق در آن اند بلکه همّ خود را یگانه کردند و جملگی آن را برای خدا به کار بسته اند. پس نه با خلق قراری دارند نه برای جز ایشان راهی هست به سوی او. اینان خاصّ الخاص اند که خدای-تعالی- به گونه گون کرامت مخصوص شان گردانیده و درون هاشان را از خفایا ببرید تا بدین گونه تنها برای او و با او و به سوی او شدند. این همه پس از آن است که پای در طریق سلوک استوار کردند و بار مجاهدت بر خویشتن هموار نمودند. درون هاشان به سوی حق نگران و به عوالم غیب آرزومند، و جوارحشان به حلیه عبادت مزین، نه ظواهرشان با هیچ چیز از سنن شرع ناساز است نه غیب بر باطنشان پوشیده و نهان. آنان اند اهل معرفت خداوند که پیغامبر(ص) درباره ایشان گفت:«هرکه هموم خویش یگانه کند خدای، دیگر همومش را کفایت کند.»

و اما طبقه سوم که ایشان را "ملامتیه" خوانند؛ خداوند درون هاشان را به گونه گون کرامت قرب زلفه و اتصال زینت داده است و به سرّ درون در معانی جمع الجمع درپیوسته اند چندان که دیگر به هیچ حالی از احوال، ره به افتراق نبرند و چون به مراتب رفیع جمع و قربت و انس و وصل برآمدند غیرت حق -تعالی- از فروافتادن پرده ستر ایشان به روی خلق، مانع آمد. پس تنها برون آنان را بر خلق نمایاند یعنی که در مقام افتراق اند و مشتغل بر احکام شرع و انواع آداب و ملتزم به مراودت و آمیزش خلق؛ اما حال درون شان را با حق -تعالی- در مقام جمع الجمع و قرب، نزد خود ایشان نگه داشت. و این عالی ترین حالی است که درون آدمی به هیچ روی بر برونش، آشکار نیفتد؛ حالی چون حال پیغامبر(ص) که چون بر بلندترین جایگاه قرب برشد -در فاصله ای هم چندِ قاب قوسین یا نزدیک تر- به سوی خلق بازگشت و با آنان از احوال بیرون خود سخن گفت اما حالی از احوال مقام قرب وی به هیچ روی بر ظاهرش پدید نگشت. و حال طبقه دوم که گفتیم، همچون حال موسی است -علیه السلام- که پس از سخن گفتن خداوند با او، کسی را یارای نگریستن در سیمایش نبود؛ این حال صوفیه است(طبقه دوم) که انوار درونشان در ظواهرشان پدیدار است. اما اهل ملامت چون با مریدان می نشینند ایشان را به ظواهر دلالت می کنند؛ یعنی طاعت خدای و به کار بستن سنن شرع و ملازمت آداب ظاهر در همه حال. آنان مریدان را بر دعاوی غریب یا خبر دادن از نشانه ای و کرامتی توانا نمی سازند بلکه همت ایشان بر هدایت مرید در تصحیح سلوک و ادامه مجاهدت نفس مقصور است. پس چون مرید در طریق ملامت افتاد و بر آداب قوم مؤدّب گشت اگر از او چیزی در بزرگ داشت افعال و احوال خود بینند عیوبش را به رخ می کشند و بر ازاله آنها رهنمونش می گردند تا چیزی از این احوال و افعال را نیکو نپندارد و بر اعتماد آنها غرّه گردد. و هرگاه مرید ادعای حال یا مقامی برای خود کند آن را در دیده اش ناچیز کنند تا آنگاه که صدق ارادتش و پدیدآمدن احوال در او محقق گردد، در آن صورت وی را بر سرّ احوال درون خود نیز آگاه می گردانند و او را به اظهار آداب شرع و اوامر و نواهی آن دلالت می کنند. پس مرید در حال ارادت باید که جملگی مقامات را درست و استوار گرداند؛ که نزد این قوم جملگی مقامات به صحت ارادت تصحیح می گردند الا مقام معرفت.

اما چون مرید از جز ایشان پیروی کند دست وی را درحال ارادت، بر دعاوی باز می گذارند تا احوال این پیشوایان را پوشش خویش می کند و بر خود می بندد که در این حال با گذر روزگار جز روی گردانی و دوری از طریق حق چیزی به کف نمی آرد. از این است که شیخ ملامتیه ابوحفص نیشابوری1-قدّس الله روحه- بنابر آنچه محمدبن احمدبن حمدان2 برایم نقل کرده، می گفت: «مریدان ملامتی در مردانگی کارکشته اند و خطری بر نفس ایشان نیست و آنچه از نفوس شان برمی خیزد به مقامشان راه ندارد؛ اما مریدان صوفیه به سبب کثرت دعاوی و قلت حقائق، ادعاهایی شگفت می کنند و کراماتی آشکار می کنند که مضحکه هر حقیقت یافته ای می گردند.» از احمدبن عیسی3 شنیدم که می گفت: ابوالحسن قناّد4 گفت که ابوحفص را پرسیدند: این نام ملامت که بدان موسوم اید چیست؟ گفت: اهل ملامت قومی اند با خدای-تعالی- سر در کار نگه داشت اوقات خویش و مراقبت درون اند؛ پس همواره خویشتن را بر آشکار کردن مراتب قرب و عبادتشان سرزنش می کنند و در این راه زشتی هایی را که در آن هستند به روی خلق می نمایاند و نیکویی های خود را بر ایشان پوشیده می دارند. پس خلق آنان را به ظواهرشان می نکوهند و ایشان خویشتن را بدانچه از درونشان می دانند سرزنش می کنند. خداوند نیز به کشف اسرار و آگاهی بر نهانی های عالم و در به قاعده کردن مرام رندی در میان مردم، گرامی شان داشت. اما آنان از همان آغاز کار با سرزنش خویش و مخالفت نفس و با نمودن آنچه مردمان را از آنان می رماند، واردات خداوندی را از خلق می پوشانند و این چنین حال خود با خدای را نگاه می دارند؛ این است طریقت اهل ملامت. از احمدبن احمد ملامتی5 شنیدم که می گفت: ابراهیم قنّاد گفت از حمدون قصّار6 درباره طریق ملامت پرسیدند گفت:«دوری از خودنمایی برای خلق در همه حال و ترک جلب رضا و خوشنودی ایشان در هر گونه خُلق و فعلی و اینکه در هیچ حال از سرزنش سرزنش کنندگان نهراسی. وقتی از عبدالله بن مبارک درباره ملامت پرسیدند گفت: قومی اند که در ظاهر آنان هیچ نشانی برای مردمان نیست و در باطن خویش با خداوند اند و دعوایی ندارند؛ حتی دل هاشان را از سرّی که میان ایشان و خداوند است، آگاهی نیست. همچنین از جدم اسماعیل بن نُجَید7 شنیدم که: آدمی به هیچ چیز از مقام این قوم نمی رسد تا آنگاه که همه افعال وی در نظرش ریا باشد و احوالش را دعاوی محض پندارد. از برخی مشایخ ملامتیه پرسیدند: گام نخست این سلوک چیست؟ گفتند: تحقیر و خوارداشت نفس است و بازداشتن آن از هر چه بدان تسلی یابد و از هر آنچه بدان میل و آسودگی ای برای نفس هست؛ و عوض از آن، تعظیم و بزرگ داشت خلق و حسن ظنّ بدیشان و نکو دیدن زشتی های مردمان، حالی که خویشتن را تحقیر کنی و بر نفس خود سوءظنّ کنی. 

برخی مشایخ با حمدون قصار در مجلسی گردآمده بودند؛ سخن بر سر پاره ای دوستان رفت. یکی گفت: فلان کثیرالذکر است. حمدون گفت:«اما دائم الغفله نیز هست.» برخی حاضران گفتند: مگر نه این است که شکر نعمت بر توفیق ذکر لسانی، او را واجب است؟ حمدون گفت:«آیا رؤیت تقصیر و غفلت قلب از ذکر بر او فرض نیست؟» همو گوید: در نامه ای که ابوحفص به شاه کرمانی8 نگاشته بود دیدم که بدو گفته:«ای برادر هر که در طاعاتی که از او سر می زند عجز و بیچارگی نفس خویش نشناسد آنها را به ریا آلوده است و هر که ترقی را به کار نبندد تا در همه حال زمام نفس کند و تا دریابد که نفس گر چه طبعی نرم دارد اما بسیار به بدی فرمان می دهد و بر هیچ طاعتی گردن نمی نهد مگر آنکه در نهانش بر خلاف آن طاعت است، و از این رو در برابر آن به تیغ ملامت نایستد و آن را به احوال خود رها کند، درباره خود خطا کرده است.»

از یحی بن معاذ9 حکایت کرده اند که گفته:«هر که خود را برای خداوند خالص گردانیده باشد خوش ندارد به چشم آید و چیزی از او حکایت کنند.» از برخی ملامتیه درباب احوال این قوم پرسیدند، گفتند:«ایشان قومی اند که خدای -عزّوجلّ- نگه داشت اسرارشان را عهده دار است و پرده ظاهر را بر باطن شان آویخته است پس با خلق اند هر کجا خلق هستند و در کوی و بازار با ایشان درآمیخته، و با خدایند هر کجا که حقیقت و دست گیری هست؛ درون شان برون شان را سرزنش می کند از آن انبساطی که با بودن در میان خلق و سپردن به رسوم عوام یافته است، و برون شان درون شان را سرزنش می کند از آنکه در همسایگی حق است و غافل از معاشرت ظاهر با اضداد، و این از احوال بزرگان و پیشوایان طریق است.» بایزید را گفتند: بزرگ ترین نشان عارف چیست؟ گفت:«این که ببینی با تو می خورد و می نوشد، داد و ستد و مزاح و آمیزش دارد اما دل او در ملکوت قدس است؛ این بزرگ ترین نشان است.» بایزید10 گوید:«آنکه به درستی در مقام جمع رها است، با جوارح خود ملازم ادب عبودیت است و دیده در مشاهده حق دارد و آنکه در مقام افتراق است همچو کوشندگان در عبودیت حق، مساعی خویش مصروف گردآوردن پراکندگی ها می کند.»

از عبدالرحمن بن محمد شنیدم که می گفت: از عبدالله خیاط11 در باب ملامت پرسیدم گفت:«هر که میان سرزنشی که خود از نفسش می کند با سرزنش خلق فرق بنهد و به ملامت خلق حال و وقت بر او متغیر گردد هنوز در گزافه و خودبزرگ بینی است و بر مرتبه این قوم نرسیده است.» از برخی ملامتیه پرسیدند: چه کسی سزاوار نام فتوّت است؟ گفتند:«هر که هنوز حال عذر و تقصیر آدم، صلاح نوح، وفای ابراهیم، صدق اسماعیل، اخلاص موسی، صبر ایوب، گریستن داود، سخای محمد(ص)، رأفت ابابکر، حمیت عمر، حیای عثمان و علم علی(ع) در او هست و با این همه باز خود را نکوهش و تحقیر می کند و همه مقامی را که در آن است کوچک و ناچیز می شمرد و هرگز بر دلش نمی گذرد که آنچه دارد چیزی است مایه خوشنودی بلکه در همه حال عیب و نقصان کردار خویش و برتری برادران را بر خود می بیند.» گویند که ابوحفص برخی یارانش را دید که در نکوهش دنیا و اهل آن سخن می گویند؛ بدیشان گفت:«آنچه طریق شما می گوید پنهان دارید، آشکار کردید زین پس دیگر با ما منشینید.» و از ابواحمدبن عیسی شنیدم که می گفت: از ابوزکریای سنجی شنیدم که: «احوال امانات اند نزد اهل آنها پس اگر آن را آشکار کنند از جمع امنا بیرون شده اند.» محمدبن حسن نیز در همین معنا برای برخی از آنان سروده است:

من سارروه فأبدی السرّ مشتهرا          لم یأمنوه علی الأسرار ما عاشا

و جانبوه و لم  یسعد  بقربهم             و أبدلوه مکان القرب ایحاشا

لا یصطفون مذیعا بعض سرّهم       حشا ودادهم  من   ذلکم   حاشا

یعنی: "هر که را در نهان سرّی گویند و او آن را در زبان خلق افکند دیگر او را امین نمی دانند تا زنده است؛ ازو دوری گزیده، غم فُرقت را به جای انس قربتش می نشانند و دیگر از قرب ایشان بهره ای نخواهد برد. اینان کسی را که سرّشان بپراکند به دوستی برنمی گزینند پس زنهار تا در نگه داشت دوستی ایشان سرّی فاش نکنی."

از اباطاهراحمدبن طاهر12 شنیدم که می گفت: از اباالحسن شرکی شنیدم که او هم از محفوظ13 شنیده که: ابوحفص سفر یارانش را بی آنکه از سر فریضه ای چون حجّ یا غزا یا دیدار شیخ یا طلب علم باشد، خوش نداشت و می گفت:«مردانگی دیده دوختن بر جایگاه ارادت است.» حمدون قصار به معارضه با او گفت: مگر نه این است که خداوند گفته:«أولم یسیروا فی الأرض فینظروا»؟ ابوحفص گفت:«تنها کسی در زمین سیر می کند که هیچ نمی بیند مگر با گردش و ره سپردن در زمین؛ اما آنکه طریق این مقام به رویش گشوده گشته است سیر و گردش وی رها کردن این طریق است و اسباب گمراهی او.» عبدالله حجّام، حمدون قصار را پرسید: می توانم کسب روزی را رها کنم؟ گفت:«بر کسب روزی خویش ملتزم باش زیرا که خوش تر دارم تو را عبدالله حجّام خوانند تا عبدالله زاهد یا عارف.»

برخی مشایخ را از خشوع پرسیدند و بدیشان گفتند: شما آشکار کردن همه چیز از احوال درون را منع می کنید اما مگر خشوع جز بر ظاهر پدیدار می گردد؟ گفتند:«آه از عرصه تنگ افهام خلق که از حقایق معانی به دور اند؛ حقیقت خشوع، اطلاع خداوند است -عزّوجلّ- بر درون و خشوع تو سپس از آن؛ که ظاهر بر اثر این اطلاع خداوندی متأدّب می گردد. ندیدید سخن پیغامبر را(ص) که:«خداوند بر هر چه تجلّی کند آن چیز بر او کرنش و تعظیم می کند»؟ آیا جز این است که تجلی بر درون پدید می آید؟ پس چون درون به تجلی حق خاشع گردد حسن ادب بر برون آشکار می گردد.» برخی مشایخ گفته اند:«برترین همنشین آدمی علم است زیرا که حقیقت آن پیروی است و همواره بر مخالفت طبع است و نفس را به هیچ روی از آن بهره نیست. اما بدترین همنشین آدمی زهد و پرهیزگاری او است چه، آدمی بدان هیچ گاه از خودآرایی و افتادن در دهان خلق ایمن نیست و اگر به چشم او آید کبر به درون آورد و تعظیم مردم طلبد. ندیدی فرشتگان را که چون همواره ملازم طاعت حق تعالی اند در این مقام خود را چگونه دیدند وقتی گفتند:«و نحن نسبّح بحمدک و نقدّس لک»(بقرة/30) اما چون به مقام علم رسیدند گفتند:«لاعلم لنا»؟(بقرة/32) از این است که نیک تر همنشین آدمی علم است و بدترین آن پرهیزگاری او.» ابایزید را گفتند که: آدمی در این کار کی به مقام مردان می رسد؟ گفت:«آن هنگام که عیوب خویش بیند و تهمتش بر خویشتن قوی گردد.» برخی مشایخ گفته اند:«هر که خواهد به مقامی که در آن است ننازد یا آنچه دارد به چشمش بزرگ نیاید، بنگرد که از کجا آمده، در کجا است، چگونه است، برای کیست و از کیست و به سوی کجا رو دارد. پس هر که علوم این مقامات در حقش درست گردد بهره ای در آنها برای خویش نبیند و به هیچ روی در مخاطره نیفتد، بلکه طبع نفس را مذموم می داند و ناتوان از هر کار و به خود نازیدن از وی آشکار نگردد و در درون به خود غرّه نشود.» برخی دیگر گفته اند:«بنده به مرتبه ایمان این قوم نمی رسد تا آنگاه که به گذشته و از آینده نیندیشد و وقت خود بر خواست و مشیت فرمانروایش گذراند و همین است مسبب اسقاط تکلیف.» همچنین در نزد ایشان، کسی در کردارش کامل است که ظواهرش را نگاه می دارد از برای اقتدای مریدان بدو در اخذ آداب عبودیت و سرّ و حال درون را برای آن کس نگه می دارد که در کار تدبیر احوال درون و آداب مشاهدت است. پس درون که در جمیع اوقات نظاره گر حق است و مشرف بر خلق و چشم دوخته بدیشان، هر که قصد آن کند نابود گردد. از این است که درون ایشان پیشوای عارفان است در درست کردن آداب مشاهدت و برون شان الگوی آداب جستن مریدان؛ این از احوال پیشوایان راستین است که پیامبر(ص) نیز گفته است: «چشمانم می خسبد اما دلم نه.» و بدین سان از ظاهر خبر می دهد که آن همچون حال چرت و خواب است و درون همچون حال بیداری همیشگی و مقام قرب و مشاهدت.

برخی ملامتیه را پرسیدند: از چه نفس همواره نزد شما سزاوار ملامت است؟ گفتند:«زیرا که ملامت، بازداشتن نفس است از ظلمات عُجب که از رؤیت عامّه پدید آید و نجات نفس است از تهوّر و سخافت جهل که به دام و ریسمان طمع درپیوسته است؛ پس دوای مرض نفس روی گردانی از آن است و تأدیب آن مخالفت با او است و پاس داشتن اش به سرزنش کردن مدامش.» نیز گفته اند: خدای تعالی رؤیت کردار را بر انبیاء و رسل(ع) نیز روا نداشته است؛ ندیدی که چون موسی(ع) گفت:«کی نسبّحک کثیراً»(طه/33) خداوند گفت:«و لقد مننّا علیک مرةً أخری»؛(طه/37) یعنی که چگونه تسبیح و تکبیر خود را در حق من چیزی می شماری و گونه گون فضل و منّت مرا بر خود که «واصطنعتک لنفسی»(طه/41) فراموش می کنی؟ مگر نه این است که همه چیز از سوی من است؟

برخی دیگر را پرسیدند: از چیست كه این همه خود را خوار می کنید و چیزهایی از خود می نمایانید که مردمان شما را نکوهش می کنند؟ گفتند:«زیرا که نفس آدمی را به فرومایگی آفریده اند؛ از آبی ناچیز؛ از گل بوی ناک. پس چون به گفتگوی با حق تعالی نائل آید خود را بزرگ و عزیز شمرَد اما نمی داند که مایه عزّت و بزرگی او چیزی است که در وی به ودیعه نهاده اند نه سرشت و طبع او. پس اگر او را در خود بزرگ بینی اش رها کنی بی پروایی و گزافه پنداری در او استوار گردد و از حدّ خویش در گذرد. پس توفیق یار آن بنده ای است که قدر و ارزش نفس را بدو بنمایاند تا بداند آنچه از کردار و احوال که به وی منسوب است، نکوهیده است و دیگر از چیزی خشنود نگردد و به هیچ ننازد زیرا آنچه در نفس آدمی، شریف و عزیز است گران بها ترین و زیباترین ودیعه خداوند است.» برخی ملامتیه گفته اند: هر که می خواهد گزافه پنداری نفس و تباهی سرشت آن بداند، به ستاینده خویش گوش فرادهد، اگر دید نفس به اندک عزّتی از حدّ خود بیرون شد بداند که راهی به سوی حق تعالی ندارد چه، به چیزی آرام گرفته که ستایشش دروغ است و از چیزی رمیده و پریشان خاطر گشته که نکوهشش از حقیقت بی بهر است. پس اگر نفس را در اوقاتی، با خوارداشتی که در خور او است برابر کند، ستایش هیچ ستاینده ای در او کارگر نیفتد و دیگر به نکوهش خلق به هیچ روی التفات ننماید؛ آنگاه به احوال اهل ملامت درآمده است.

بایزید گوید:«دوازده سال دربان نفس خویش بودم و پنج سال آیینه دلم و یک سال بدانچه میان ای دو می بود می نگریستم؛ یک وقت زنّاری در میانه خود دیدم، پنج سال در بریدن آن می نگریستم که چون خلق را دیدم بر من مکشوف گشت که آنان مرده اند پس چهار بار بر ایشان تکبیر گفتم که خدای تعالی گفت:«أمواتٌ غیرُ أحیاء و ما یشعُرونَ»(النحل/21). و این از رسوم و اخلاق این قوم است. بایزید که پیشوای اهل معرفت است بدین قصه، از احوال خویش خبر داده است که چگونه نفس را رام کرده و پرورانده است چنان که خلایق را به دیده فنا می نگریسته و رؤیت ایشان او را و خود آرایی وی برای ایشان، از او به کلی رخت بربسته بوده است؛ این از مقامات رفیع قوم است.

خدای تعالی فرموده:«أو من کان میتاً فأحییناه»(الانعام/122) در معنی این گفته اند: مرده، به نفس خویش و در ندیدن خلق مرده است و زنده، به حقّ و اسقاط خلق از او زنده است. بایزید -رضی الله عنه- گوید:«خداوند از دیده سه کس پوشیده تر و پنهان تر است: عالمی که گمان برَد به علم خویش عالم است، عابدی که پندارد به عبادت خویش عابد است و زاهدی که زاهدی اش را در زهد خویش بیند. اما عالم، اگر بداند چه می داند و اینکه علم جملگی خلایق که خدای تعالی بدیشان داده سطری هم از لوح محفوظ نیست، پس از این بداند که سهم او از جمله علوم خلایق چه اندازه است، درخواهد یافت که کبر و خودآرایی بدین علم خطای محض است. و اما زاهد، اگر بداند که خدای تعالی جملگی دنیا را اندک شمرده است و بداند که مگر سهم او از این دار فانی چقدر است تا خود، زهد او در این سهم چه اندازه باشد، درخواهد یافت زهد او چندان نیست تا بدان بنازد. و اما عابد، اگر بداند که خدای تعالی چه مایه منّت بر او نهاده تا بر عبادت او اهل گردد، دیگر در جنب منّت خداوندی هیچ چیز از عبادت وی به چشمش نمی آید.

برخی مشایخ ملامتیه را پرسیدند: آدمی چگونه کار کند تا هیچ رؤیت و مطالبه پاداشی در او پدید نیاید؟ گفتند:«هنگامی چنین شود که شادمانی تو به امر حقّ تعالی و به اینکه از جانب حقّ، مأمور کاری هستی، تو را چندان مشغول دارد که هیبت امر حقّ و شادمانی به انجام آن بر دلت چیره گردد؛ در این حال است که چیزی از تو بر تو آشکار نمی گردد و تو از خود هیچ چیز را نمی بینی.» برخی دیگر را پرسیدند: از چیست که این قوم در حق نفس خویش چیزی را درست نمی پندارند و از طاعت نفس پرده برنمی دارند و چیزی را بدان منسوب نمی کنند؟ گفتند:«چگونه نفس را چیزی باشد حال آنکه خود، ناچیز است؟ هر چه هم بدان منسوب است عاریتی بیش نیست که حقّ آن را می گزارند و وقتی عطای غیر در حق نفس محقق است حاجت به اظهار آن نیست و حقیقت، خود، زبان گویای حال نفس است و گر چه آن را کتمان کند.» برخی سلف قوم گفته اند:«سیمای مؤمن، انگار که از سرّ دل او می گوید.»

بیشتر مشایخ این طریق یاران خود را از چشیدن طعم عبادت و طاعت، بازمی دارند و این کار در نظر ایشان از کبائر محسوب است از آنکه چون چیزی در مذاق آدمی شیرین آید و از آن خوشی و لذت یابد، آن چیز در دل و دیده اش بزرگ می نماید و هر که چیزی از کردار خود را نیکو بیند و بدان لذت یابد یا به دیده رضا بدان بنگرد، از مرتبه بزرگان طریق فروافتاده است. از عبدالواحد بن علی سیاری14 شنیدم که می گوید: از دایی ام قاسم بن قاسم سیاری15 شنیدم که از محمدبن موسی واسطی16 نقل می کرد که گفته:«نفس خویش را در همه حال[به ملامت آن] واپایید و[در این کار چندان سخت باشید] که بر کسی سلام دهید که شما را به کراهت پاسخ گوید و سلام بر کسی را که به شوق بر شما ردّ سلام می کند رها کنید، همنشینی آن را که موجب مسرّت خاطر است رها کنید و با کسی بنشینید که تحقیرتان می کند، از کسی خواهید که از شما دریغ می کند نه از آن که می دهد، به کسی روی آرید که از شما روی گردان است و از آن که به شما روی می آورد بگریزید، به کسی دهید که دوستتان نمی دارد نه به آن کس که دوستدار شما است، بر کسی فرودآیید که شما را خوش ندارد نه بر کسی که هوای شما می کند، از آنچه بیزارید بخورید نه از آنچه بدان میل دارید، چون میل ماندن داشتید سفر کنید و چون میل سفر داشتید بمانید.» بدین گونه است که این قوم در همه حال نفس خود را ناسازگاری پیش می گیرند و هر آنچه را که آسایش نفس در آن است و آرامش وی بدان است، فرومی گذارند و به غایت می کوشند تا هوای جاه و تعظیم خلق را از خود برکنند. و در چنان ظاهری خویش را به خلق می نمایانند که نکوهش مردم را در حق ایشان برمی انگیزد و گرچه چنین کرداری بنابر علوم ظاهر، اموری مباح اند مانند همنشینی با کسانی که هم شأن آنان نیستند یا نشستن در جایگاه هایی که ننگ و عار ایشان است. این همه برای فروپوشاندن حال خویش است و نگه داشت وقت، تا کسی آنان را از حال و وقت شان بازنیارد؛ در حقیقت ظواهر را فدای معانی می کنند تا احوال و اسرارشان را از اطلاع غیر پاس دارند و این از وصایای اکید مشایخ ایشان است.

[باری، با این همه، مرام این قوم را بر صورت اصولی چند، چنین عرضه می کنم:]

1- از جمله اصول ایشان آن است که آراستن ظاهر به هر گونه عبادت و خود نمایی بدانها را، شرک تلقی می کنند و آراستن باطن را به هر حالی از احوال ارتداد می شمارند.

2- و از جمله اصول ایشان آن است که آنچه با عزّ و بزرگی به روی آنان گشوده می گردد، نمی پذیرند و هر چه می خواهند خود، به خواری می طلبند. یکی از ایشان را در این باب پرسیدند، گفت:«در درخواست ذلّت است و در فتوح و گشایش عزّ؛ ما جز به ذلت نمی خوریم زیراکه در عبودیت جایی برای عزّ و بزرگ منشی نیست.» مبنای آنان در این اصل سخن نبی است(ص) که می گفت:«من عبدی بیش نیستم و همچنان می خورم که بندگان.» اگر بگویند این مرام مخالف ظاهر علم است زیرا نبی(ص) به عمربن خطّاب گفت: هر آنچه خدای -تعالی- از این مال به تو داد بی درخواست و فرمان آن را بپذیر. در پاسخ گفته اند: عمر-رضی الله عنه- در این فتوح و گشایش عزّی برای خود می دید و پیامبر نیز بزرگی فروشی وی را در این کار می دید پس در حقیقت او را بدین کار برانگیخت تا با نفس خویش مخالفت کند و تا این این تعزّز و بزرگی فروشی را از خود دور کند پس به او فرمود:«هر چه را خداوند از مال به تو داد بی درخواست و بی آنکه در نفس تو شرافتی پدید آید، بپذیر و بدان بزرگی مفروش زیرا که نفس در همین پس زدن ِ رفق و لطف، بهره و کبری دارد که در آن پدید می آید.»

3- و از جمله اصول ایشان گزاردن حقوق دیگران است و ترک طلب حقوق خویش.

4- و از اصول ایشان آن است که خوش دارند هر چیز را به زحمت و جهد از آنان بیرون کشند و گرچه در دل دوست دارند بی کوشش و جهد دیگران، خود، آنها را بیرون فرستند و گرچه از این که مردم چیزی را به کراهت از ایشان بیرون کشند شرم دارند؛ با این همه این کار به قصد فروانداختن نفس است از رؤیت بذل؛ که چون چیزی را بذل کنند در دیده نفس بزرگ می آید و از آن خشنود می گردد. از برخی مشایخ حکایت کرده اند که چون مالی از ایشان می ستاندند او ظاهراً به اکراه می داد و می گفت: حرامتان باد! اما قوم آن را می ستاندند. بدیشان گفتند: شما می گویید حرام است و آنان می ستانند؟! گفتند:«آنان اموال خویش می برند و ما را در آن بهره ای نیست اما این از آن است که حق را، این چنین از بخیلان بیرون می کشند.» اساس کار در این مرام قول نبی است(ص) که:«نذر بهره ای از حق را ادا نمی کند بلکه سببی است که بدان حق را از بخیل بیرون می کشند.»  

5- و از جمله اصول ایشان آن است که: غفلت، آن چیزی است که نظر خلق را به افعال و احوال شان جلب می کند پس اگر از جانب حق، بر خود امانی بینند هر آنچه را که در همه حال از ایشان سرمی زند، تحقیر می کنند و هر آنچه را دارند در برابر آنچه بر عهده ایشان است خوار و کوچک می شمارند.

6- و از جمله اصول ایشان است که جفای جفاکاران را به صبر مقابله می کنند و با آنان مدارا می کنند و در برابر آنان خاضع اند و بر آنان عذر خواهی و احسان می کنند نه مقابله به مثل. و مبنای آنان در این مرام قول خدای است –عزّوجلّ- به پیامبرش«ادفع بالتی هی أحسن»(المؤمنون/96)

7- و از جمله اصول ایشان متهم داشتن خویش است در جمیع احوال، چه روی به سوی حق داشته باشند چه روی گردان از حقّ، و چه در طاعت حقّ باشند چه در معصیت او و نیز ناخوشنودی از نفس و بی میلی بدان در همه حال.

8- از جمله اصول ایشان آن است که: آنچه از احوال روح بر سرّ ضمیر آشکار می گردد ریای ضمیر است و آنچه از احوال این سرّ درون بر دل آشکار می گردد شرک ضمیر است و آنچه از قلب بر نفس آشکار می گردد گردپراکنده است؛ و آنچه را از افعال و احوال درون که آدمی آشکار می کند سبکسری است و بازیچه شدن آدمی در دستان ابلیس. و آن کس که جملگی افعال و احوال درونش را کوچک می شمارد رو به زیادت است و همواره در ترقی احوال؛ تا بدانجا که حال سرّ به بلندای حال روح بر می شود اما دل از آن ناآگاه است و حال دل به بلندای حال سرّ بر می شود حال آنکه نفس از آن بی خبر است و حال نفس به بلندای حال قلب بر می شود حالی که طبع آن را درنمی یابد. در این حال دیگر اهل مکاشفه است که آنچه را خواهد به عیان می بیند و در آن مقامی که هست به مشاهده آنها می ایستد؛ و به دل می بیند و از مواضع غیب آگاه می گردد و روح و سرّ بر فراز مشاهده درمی آیند و دیگر به هیچ روی به سوی قلب و نفس بازگشتی ندارند. با این همه ظاهرش ملازم علم است و تهمت زننده بر نفس و سخن گویان با خویش که هشدار در فریب و استدراجی؛ تا بدین مقام که یافته انس و اِلف نگیرد و از درجات صدقین فروافتد.

برخی از ایشان را پرسیدند که صفت اهل ملامت چیست؟ گفتند:«دوام تهمت بر خویش که در آن دوام پرهیزگاری است؛ و هر که پرهیزگاری اش قوی گردد پس زدن شبهات و ترک سیئات بر وی آسان شود.» محمدبن فرّاء17 می گفت که از عبدالله بن مبارک شنیدم که چون او را پرسیده اند آیا ملامتی دعوایی دارد؟ گفته بود: مگر ملامتی چیزی دارد تا بدان ادعا کند؟ نیز شنیدم عبدالله بن محمد18 می گفت: از اباعمروبن نُجید پرسیدم آیا ملامتی چه صفتی دارد؟ گفت:«در ظاهرش ریا و خود نمایی نیست و در درونش ادعایی نی و به هیچ آرام و اطمینان نمی یابد.» و از همو شنیدم که می گفت: یک بار اباعمروبن نجید را از این نام ملامتی پرسیدم گفت: مداومت و التزام بر این چیز هایی است که بدان وصف شده ایم:«آدمی را از شتاب آفریده اند»(الانبیاء/37)«همانا نفس بسیار به بدی امر می کند»(یوسف/53) «و آدمی شتاب کار است»(الاسراء/11) «همانا انسان به پروردگارش ناسپاس است»(العادیات/6)«همانا آدمی را سیری ناپذیر آفریده اند»(المعارج/19). حال آیا آدمی بدین اوصاف، مدح شده است یا ذمّ؟ این است صفت ملامت.»

مشایخ ملامتیه دوست دارند به ظاهر در زی رندان باشند اما کردار ابرار در پیش گیرند و یاران خود را نیز می پسندند که همواره به بدن ها در کوی و بازار باشند و به دل هاشان از آن گریزان. جدّم می گفت:«ابامحمدجونی که از اصحاب ابوحفص بود می گفت:«همواره در کسب و بازار باش و زنهار تا از دست رنج خویش نخوری و آن را به مستمندان دهی و روزی خویش از مردم ستانی. چون من چنین می کردم مردم می گفتند این طمّاع حریص همه روز کسب می کند باز روزی خود از مردم می خواهد. تا اینکه دریافتند ابوحفص مرا بدین کار فرمان داده؛ از آن پس مرا چیز می دادند. سپس ابوحفص فرمود کسب و دریوزگی هر دو را رها کن من نیز رها کردم سپس مرا گفت خلق را از مراتب قرب و وصول و مقامات برین بیاگاهان که در خواست من خدای است -عزّوجلّ- تا مرا به طریق راه بنماید گر چه به یک گام.» بایزید بسطام می گفت:«خلق می پندارند که طریق به سوی خدای تعالی روشن تر از آفتاب است و آشکارتر از آن؛ با این همه درخواست من از حقّ این است تا چیزی از این طریق به روی من بگشاید اگر چه به اندازه سر سوزنی.» بزرگان مشایخ ملامتیه هنگامی که حال شان با خدای درست تر باشد و مقام شان بلندتر، بیش از همه وقت فروتن و بیش از همه حال، خود و احوال خود را خوار می شمرند. و این برای آن است تا مریدان بدیشان مؤدب گردند و تا آنچه را میان ایشان و خدای است درست گردانند، باشد که دل هاشان به چیزی جز حقّ نگراید و از این مقام خویش محروم نگردند. وچون از برخی ملامتیه پرسیدند چگونه است که شما هیچ ادعا نمی کنید؟ گفتند:«آیا دعاوی جز سبکسری و دست مایه خنده چیزی هست؟ که چون صاحبش در خلوت به نفس خود رجوع کند آن را از آنچه اظهار می کرد تهی می بیند و به دور از آنچه می گفت. و آیا جز همان است که شاعر گفته:

و فی نظر الصادی إلی الماء حسرة           إذا کان ممنوعاً سبیل الموارد

یعنی كه «در نگریستن تشنه به آب جز حسرت هیچ نیست هنگامی که راه های به سوی آن بسته باشد.»

چون از محمدبن فراء پرسیدم اصل ملامت چیست؟ گفت:«ملامتیه قومی اند که هر گاه حال شان با خدای درست تر و وقت شان با او برتر است بیش از همه وقت به درگاه او پناه و تضرع می جویند. نیز طریق خوف پیش می گیرند از آنکه می ترسند مبادا مقامی که در آن اند جایگاه استدراج باشد چنان که خدای -عزّوجلّ- اصحاب پیامبری از پیامبرانش را بدان وصف کرده است:«و چه بسیار پیامبرانی که همراه ایشان توده های انبوه نبرد کردند و از هر رنجی که در راه خدا دیدند نه سستی ورزیدند نه ضعف و زبونی نشان دادند.»(آل عمران/146). او ایشان را بدین وصف شناسانده است و قول خدای تعالی حق است. سپس خداوند از آشکار کردن آن احوالی که در درون شان بود خبر داده و گفته:«و سخن ایشان جز این نبود که گفتند پروردگارا گناهان ما و گزاف کاری مان را در کارمان بیامرز و گام های ما را استوار بدار و ما را بر خدانشناسان پیروز گردان.»(آل عمرام/147) و پیامبر(ص) می گفت:«من بنده ای بیش نیستم پس همان گونه می خورم که بندگان.» چیزی مانند همین را از علی بن بندار شنیدم که می گفت:محفوظ از ابوحفص شنیده بود که:«چهل سال می گذرد و حال من با خدای چنان است که گویی همچون اهل شقاوت بر من می نگرد و کردارم سبب شقاوت من است.»

و همه طریقت ابوحفص و یارانش در این باب آن است که مریدان را به اعمال و مجاهدات نفسانی برمی انگیزند و دشواری ها و نکویی های کردار طریقت را بدیشان می نمایانند تا بدین گونه به مداومت و التزام مجاهدت و سلوک راغب گردند. و طریقت حمدون قصار و یارانش، تحقیر سلوک مریدان در دیده ایشان است و راهنمایی به عیوب آن، تا مبادا دچار عجب شوند. اما ابوعثمان19 -رحمه الله- راهی میانه در پیش گرفت و می گفت:«این هر دو طریق، درست اند و هر یک را زمانی است؛ مرید، نخست که نزد ما می آید وی را به تصحیح سلوک دلالت می کنیم تا در عمل مداومت کند و گام هایش بر آن استوار گردد و چون در سلوک خویش استوار گشت و بدان مطمئن شد، پرده از عیوب و نواقص سلوک وی برمی داریم و بر آن روی خوش نشان نمی دهیم تا تقصیر و کوتاهی خویش در آن ببیند و بداند این همه چیزی نیست که در راه خدا به صلاح باشد تا این که همچنان در عمل و کردارش استوار بماند بی کبر و عجب. وگرنه چگونه می توان مرید را به کاستی های عملش ره نمود هنگامی که از عمل تهی باشد؟ که ما هنگامی کاستی چیز را می توانیم دید که مرید آن را محقق گردانیده، در آن مداومت کرده باشد و این طریق -به خواست خدای تعالی- به عدل نزدیک تر است.»

از برخی مشایخ پرسیدند: طریق ملامت چیست؟ گفتند:«فروهشتن نام جویی در هر آنچه آدمی را از خلق جدا می کند؛ در پوشش و رفتار و نشست و برخاست با ایشان بر ظاهر احکام. نیز تفرد از مردم به حسن مراقبه، اینکه ظاهرش مخالف ظاهر خلق نباشد تا از ایشان ویژه گردد و باطنش موافق باطن خلق نباشد تا ایشان را در طبیعت و عادات دون یاری کند.» برخی دیگر را پرسیدند ملامت چیست؟ گفتند:«اینکه خیری را آشکار نکنی و شرّی را پنهان نداری.» برخی مشایخ را پرسیدند: چگونه است که شما در مجلس سماع نمی آیید؟ گفتند:«مجلس سماع را از روی کراهت و انکار آن رها نکرده ایم، بیم آن داریم كه احوال نهانمان آشکار گردد و این بر ما گران است و نزد ما بزرگ.» محمدبن احمد بهمی20می گفت از احمدبن حمدون شنیدم که از زبان پدرش حمدون قصار -وقتی که وی را از ملامت پرسیدند- می گفت:«خوف قدریه است و رجای مرجئه.» و بجمله اینکه حضور در مجلس سماع را برای کسانی می پسندند که از سماع چیزی از احوال شان هویدا نگردد و گرچه همواره در این کار باشند.

9- اذکار در نظر ایشان بر چهار گونه است: ذکری بر زبان، ذکری در دل، ذکری در سرّ و ذکری به روح. پس چون روح ذکر می گوید سرّ و قلب از ذکر خاموش اند، این ذکر مشاهدت است و چون ذکر سرّ درست می گردد قلب و روح خاموش اند، این ذکر هیبت است. و چون ذکر قلب درست می گردد زبان از ذکر بازمی ماند و این ذکر آلاء و نعم است. پس چون قلب از ذکر غفلت کند زبان روی به ذکر می آورد و این ذکر عادت است. اما در نظر ایشان هر یک از این اذکار آفتی دارند: آفت ذکر روح اطلاع سرّ ضمیر است از آن. و آفت ذکر نفس رؤیت آن است و بزرگ داشت آن و درخواست ثواب که مثلاً به چیزی از مقامات رسیده ای. از این رو کم ارزش ترین مردم کسی است که بخواهد آنها را بر خلق هویدا سازد و بخواهد که بدین سبب بدو روی آورند که در این صورت فرومایه ترین است. برخی مشایخ گفته اند:«خدای -عزّو جلّ- خلایق را آفرید در حالی که برخی را به لطایف انوارش و مقام مشاهدتش و عنایت پیشین اش آراسته است اما برخی دیگر را در تاریکی های نفس و طبیعت و شهوت هاشان بگذاشته است. آنان را که آراسته است، اهل تصوف اند با این همه آنچه را از کرامات که خدای تعالی بدیشان ارزانی داشته است بر خلق آشکار می کنند و آغاز به خود آرایی بدین کرامات می کنند و از آنها خبر می دهند و از اسرار حق به روی خلق پرده برمی دارند.

اما در میان صوفیه اهل ملامتهاند؛ این قوم گونه گون خُلق پسندیده، آمیزش و سلوک با مردم و امور موافق با طبع آدمی را که در خور خلق است، آشکار می کنند و آنچه را که از جانب حق، نزد خویش دارند، همچون ودیعه ای مکنون و سرپوشیده نگاه می دارند تا مبادا دیده احدی بر آن بیفتد و خلق را بر آن دست رسی پدیدآید یا به سبب آنها شرافتی یابند یا بزرگ داشته شوند. با این همه به جمیع اخلاق و نکویی های کردار خود غیرت می ورزند و در نگه داشت آن می کوشند؛ می ترسند که آنها را هویدا سازند؛ از آنکه می دانند نفس چه مایه شوق بدین پرده دری ها دارد. پس چیزهایی به خلق می نمایانند که ایشان را از دیده می اندازد و مطرود و ذلیل مردمان می گرداند و به هیچ روی بدان چیزها مقبول خلق نمی گردند؛ تا بدین سان درون و برون خویش را ناب و یگانه گردانند. از این رو گفته اند که طریق ملامت نمایش مقام تفرقه است برای خلق و پنهان داشتن مقام جمع است با حق.

10- و از جمله اصول ایشان ناسازگاری با لذت طاعت است زیرا که در این لذت سمومی کشنده هست.

11- همچنین است از اصول این قوم، بزرگ داشت چیزهایی که از سوی خداوند نزد ایشان است به همه روی، و کوچک شمردن هر آنچه از آنان سرمی زند از موافقت اوامر و طاعات، و نگه داشت حدّ خویش در جنب خدای تعالی بی آنکه آهنگ کشف قولی کنند یا احوال را که کتمان آن واجب است، آشکار کنند. چنان که از محمدبن موسی فرغانی21 حکایت کرده اند که گفته:«خدای تعالی آدم(ع) را به دستان خویش بیافرید و از روح خود در او دمید و فرشتگان را به سجده اش واداشت و جملگی اسماء را به او بیاموخت سپس بدو گفت:«بر تو مقرر گشته که در آن نه گرسنه بمانی نه برهنه» و بدین گونه قدرش را به او شناساند تا از اندازه خویش درنگذرد. از برخی مشایخ ایشان برایم حکایت کرده اند که گفته اند:«هر که بر خویشتن استوار گردد و مستغنی، گزاف در او پدید آید و سستی بدو روی آورد.» از منصوربن عبدالله اصفهانی22 شنیدم که می گفت: عمّی بسطامی23می گوید: از ابایزید شنیدم که:«هر که به شاهد خویش به دیده اضطرار و به اوقاتش به چشم فریب و اغفال و به احوال اش به دیده استدراج و به کلامش به دیده افترا و به عبادتش به دیده پاداش و منت ننگرد به خطا رفته است.» محمدبن فضل24 در مکتوبی به ابوعثمان، درباره آنچه افعال و احوال بندگان را خالص می کند پرسیده بود، وی پاسخ داده بود:«هیچ چیز احوال و افعال بنده را خالص نگرداند الا آنچه که خدای تعالی وی را به آن درانداخته است بی هیچ فشار و تکلف، و آنچه رؤیت خود او و دیگران را بدین احوال مانع می گردد و دیگر حالی برای او نیست جز حال سرّ که جز فحول را بر آن آگاهی نیست.» خدای تعالی در این باب فرموده است:«این است که هر کس شعائر خدای بزرگ دارد آن از تقوای قلوب است.»(الحج/32) به گمان من -والله اعلم- بزرگ دارنده شعائر خداوند کسی است که کتاب خداوند و سنت پیامبر او را پیش گیرد و این در دلش چندان عظیم باشد که راهی جز پیروی و ترک اختیار خویش پیش رو نبیند. و این از نشانه های راست گویان است؛ همان که شیخ ما ابوحفص بدان فرمان می داد و بزرگ یارانش بدان راه می نمودند.

از منصوربن عبدالله شنیدم که می گفت: از عمّی شنیدم که از پدرش نقل می کند که او از بایزید شنیده که:«اگر یک بار صمیمانه و به خلوص "لااله الا الله" گویم پس از آن دیگر هیچ چیز را در خور عنایت نمی یابم.» از ابوحفص حکایت کرده اند که گفته:«عبادات به ظاهر سرور اند و در حقیقت غرور؛ زیرا که آنچه مقدور آدمی است مقرر گشته است پس کسی به انجام آن مسرور نگردد جز فریب خورده.» همچنین گفته است:«نفس آدمی را مریض آفریده اند و مرض او طاعت او است که دوایی ندارد جز آنکه مستند به قضاهای آینده گردد که عبد هر قدر هم که در طاعات حقّ بگردد همواره از آن منقطع است.» در فصلی از کتاب دلیل العارفین رویم25 چیزی هست نزدیک به طریقت ملامت که چون از او پرسیدند: چگونه کسی که ساکن و متحرک، و مختار و تمییز دهنده است، از سکون و حرکت و یا اختیار مبرا می گردد؟ گفته:«از حرکت و سکون مبرا نمی شود مگر هنگامی که حرکتش به خود و سکونش بر خود نباشد و از اختیار تهی نمی گردد مگر هنگامی که اختیارش موافق اختیار حقّ باشد هم در حق هم برای حق. پس سکون و حرکتی حاصل می کند در ظاهر حال آنکه در حقیقت سکون و حرکتی ندارد؛ اختیاری می کند حال آنکه اختیاری ندارد زیرا که اختیار او اختیار حقّ است برای وی. و این از مقامات بلندی است که آدمی بدان می رسد. این بسیار نزدیک است به آنچه جماعت ملامتیه برای خود پنهان می دارند.

12- و از آن چیزهایی که به اصول ملامتیه می ماند سخنی است از سهل بن عبدالله26-که خداوند سیمایش درخشان کناد- که به من رسیده:«مؤمن نفس ندارد زیرا که از میان رفته است.» او را گفتند کجا رفته است؟ گفت:«در معاملت با حق؛ که خدای تعالی فرمود:«همانا خداوند از مؤمنان نفوس و اموال ایشان را به عوض بهشت خرید.»(توبه/110)

 

پی نوشت ها

1- عمروبن سلمه(یا سالم یا مسلم) حداد نیشابوری(وفات270) شیخ ملامتیه در خراسان و از پیشتازان و مؤسسان ملامتیه بود. ر.ک رساله قشیری، ص 17.   //   2- از وی اطلاع چندانی در دست نیست تنها در باب پدرش ابوجعفراحمدبن حمدانبن علی بن سنان(وفات311) گفته اند، از صوفیه نیشابور و یاران ابوحفص بوده است.  //  3- شاید همان ابواحمدبن عیسی باشد که سلمی همواره کلام ابن منازل و غیره را از او روایت می کند. ر .ک رساله قشیریه، ص 16 و 26.  //  4- ابوالحسن علی بن عبدالرحیم واسطی قنّاد صوفی(وفات309). بعید است که همان ابوالحسن وراق باشد زیرا کنیه او بنابر آنچه در طبقات سلمی آمده، ابوالحسین است. نیز وراق در 320 وفات یافته و میان او و ابو حفص 60 سال فاصله هست.  //  5- سلمی یک بار دیگر با نام احمدبن احمد بدو اشاره کرده است؛ شاید احمدبن حمدون باشد که نامش در رساله قشیری آمده و سلمی کلام ابوعمرو زجاجی را از او روایت کرده یا شاید ابومحمدبن احمدبن حمدون فرّاء باشد که ذکر وی خواهد آمد.  //  6- ابوصالح حمدون بن احمد بن عماره نیشابوری، دومین مؤسس مکتب ملامتیه و از نزدیکان ابوتراب نخشبی و سلمان باروسی؛(وفات271). ر. ک رساله قشیری، ص 18 و شعرانی، ج 1، ص 71.  //  7- اسماعیل بن نجید سلمی جدّ مادری سلمی است(وفات 366) ر.ک طبقات سلمی، ص 105 نیز شعرانی، ج 1، ص 102 و قشیری ص 28.  //  8- ابوالفوارس شاه بن شجاع(وفات قبل از 300). ر.ک قشیری، ص 22 نیز شعرانی، ج 1، ص 77.  //  9- ابوزکریا یحیی بن معاذ رازی از بزرگان مشایخ وفات وی در نیشابور به سال 258. ر. ک قشیری، ص 16 و شعرانی، ج 1، ص 69.  // 10- طیفوربن عیسی بسطامی صوفی بزرگ(وفات 261). درباره او ر.ک قشیری، ص 13 نیز شعرانی، ج 1، ص 65 و حلیةالاولیاء، ج 10، ص 33-40.  //  11- شاید همان ابوبشرعبدالله بن محمدبن احمدبن محمویه زاهد نیشابوری باشد(وفات 388). سمعانی درباره او گفته که مردی گران قدر و مستجاب الدعوه بوده است. نک الانساب، 214.  //  12- و در روایتی دیگر: ابا طاهر محمد بن احمد بن طاهر.  //  13- محفوظ بن محمود نیشابوری ملامتی(وفات 303) ر. ک شعرانی، ج 1، ص 86. نیز حلیة الاولیاء، ج 10، ص 351.  //  14- از کسانی است که سلمی عادت به روایت از او دارد. ر.ک قشیری، ص5.  //  15- ابوالعباس قاسم بن قاسم سیاری(وفات342 یا 344) می گویند قائل به جبر بوده و بدان دعوت می کرده. درباره او ر.ک قشیری، ص 28 نیز شذرات الذهب، ج 2، ص 364.  //  16- ابوبکر واسطی؛ اصلاً اهل خراسان بود که در مرو زیست و در بغداد وفات یافت(320). درباره او ر.ک قشیری، ص 24 نیز طبقات شعرانی، ج 1، ص 85.  //  17- همان ابوعبدالله(ابوبکر) محمدبن احمد بن حمدون فرّاء نیشابوری(وفات370) است که شعرانی به غلط وی را "القراد" خوانده است. درباره او ر.ک شعرانی، ج 1، ص 107 نیز نفحات الانس جامی، ص 231.  //  18- شاید همان عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن رازی باشد.  //  19- سعیدبن اسماعیل بن منصور حیری نیشابوری معروف به واعظ(وفات298)، سومین مؤسس مکتب ملامت پس از ابوحفص و حمدون قصار و از یاران شاه کرمانی و یحیی بن معاذ و ابوحفص. درباره او ر.ک قشیری، ص 19 نیز حلیةالاولیاء، ج10، ص 244 و شعرانی، ج 1، ص 74.  //  20- سهمی نیز گفته اند؛ ظاهراً همان محمدبن احمدبن حمدون فرّاء باشد و سهمی یا بهمی در نسخه قاهره موجود نیست.  //  21- ابوبکر محمدبن موسی واسطی فرغانی؛ اصلاً اهل فرغانه. درباره او ر.ک منابع پیشین.  //  22- سلمی اقوال ابایزید بسطامی و ابی علی رودباری و جنید و احمدبن خضرویه را از وی نقل می کند. ر.ک قشیری.  //  23- شاید همان موسی بن عیسی معروف به عمی باشد چنان که روایات وارده در رساله قشیری بر آن دلالت می کند، صص 4- 6 -14- 16 – 26.  //  24- ابوعبدالله محمدبن فضل بلخی(وفات319).  //  25- ابواحمد یا ابومحمدبن یزید بغدادی صوفی معروف(وفات303). درباره او ر.ک تاریخ بغداد، ج 8، ص 432- 434. نیز شعرانی، ج 1، ص 75 و قشیری، ص 20.  //  26- صوفی معروف، ابوسهل بن عبدالله تستری(وفات283).

منبع: اطلاعات حکمت و معرفت - سال پنجم، شماره 12

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: