اخلاق و بینش نظامی / دکتر جلال خالقی مطلق - بخش اول

1395/3/17 ۰۷:۵۳

اخلاق و بینش نظامی / دکتر جلال خالقی مطلق - بخش اول

اگر در شاهنامه، چنان که شیوه هر حماسه اصیل است، فردوسی سخت به مأخذ خود متکی است و از این رو جدا ساختن بینش او از اخلاقیات مأخذ او همیشه مقدور نیست، برعکس در منظومه‌های نظامی که پیروی او از داده‌های مأخذ او بسیار ناچیز و به گفته خود او، تنها نگه داشتن یک رشته از ده رشته است (هفت‌پیکر، ص۱۵، بیت ۳۷ـ۴۱)، گفتگو درباره اخلاق و بینش و اعتقادات شاعر، اگر نه آسان، باری مواد آن به خوبی شناخته و آماده است.

 

 

اشاره: دکتر جلال خالقی مطلق در مقام یک شاهنامه‌شناس برجسته مقاله ای را پیرامون تاثیر پذیری شاعر بزرگ ایران نظامی گنجوی از حکیم ابوالقاسم فردوسی به قلم آورده است که حاوی مطالبی تازه و مفید است.آنچه می‌خوانید بخش اول این گفتار است.

*

اگر در شاهنامه، چنان که شیوه هر حماسه اصیل است، فردوسی سخت به مأخذ خود متکی است و از این رو جدا ساختن بینش او از اخلاقیات مأخذ او همیشه مقدور نیست، برعکس در منظومه‌های نظامی که پیروی او از داده‌های مأخذ او بسیار ناچیز و به گفته خود او، تنها نگه داشتن یک رشته از ده رشته است (هفت‌پیکر، ص۱۵، بیت ۳۷ـ۴۱)، گفتگو درباره اخلاق و بینش و اعتقادات شاعر، اگر نه آسان، باری مواد آن به خوبی شناخته و آماده است. زیرا او در آثار خود نه تنها در بسیار جاها مستقیم به شرح حال و حدیث نفس می‌پردازد، بلکه حتی آنجا که اشخاص داستان‌های او سخن می‌گویند، می‌تواند دید که غالباً این خود شاعر است که سخن خود را بر زبان آن‌ها می‌نهد.

 

۱- ایمان و مذهب:

آثار نظامی، و به ویژه دیباچه‌های آن‌ها، حکایت از ایمان عمیق او به توحید و دیانت اسلام و ارادت به پیامبر(ص) دارد. ستایش باری تعالی، که شاعر هر یک از منظومه‌های خود را با آن آغاز کرده است، همگی در ادب فارسی شهرتی فراگیر دارد، همچون:

خداوندا، در توفیق بگشای

نظامی را ره تحقیق بنمای

(خسرو و شیرین)

به نام آن که هستی نام از او یافت

فلک جنبش، زمین آرام از او یافت

(همان)

ای نام تو بهترین سرآغاز

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

(لیلی و مجنون)

خدایا جهان پادشایی تو راست

ز ما خدمت آید، خدایی توراست

(شرفنامه)

خرد هر کجا گنجی آرد پدید

ز نام خدا سازد آن را کلید

(اقبالنامه)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

هست کلید در گنج حکیم

(مخزن‌الاسرار)

بیشتر این بیت‌ها، مانند نخستین بیت شاهنامه:

به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه برنگذرد

و نخستین بیت بوستان:

به نام خدایی که جان آفرید

سخن گفتن اندر زبان آفرید

و به ویژه نخستین سطر‌های دیباچه گلستان: «منت خدای را عز و جل»، قرن‌ها فارسی‌زبانان را از دبستان تا گورستان همراه بوده‌اند و در تقویت خداپرستی و یکتاپرستی آن‌ها، بسیار بیش از آنچه امروزه به تصور در آید، مؤثر‌. همچنین ایمان اسلامی شاعر و ارادت او به پیامبر(ص) سخت از سر اخلاص و صمیمیت است. اگر فردوسی، بر خلاف تصور برخی از پژوهندگان و به سبب وابستگی شدید مطالب کتابش به مأخذ، در متن اصلی کتابش چیزی زیادی از معانی قرآنی نیاورده است (ولی نکته‌ای مخالف آن نیز ندارد)، توجه نظامی به مندرجات کلام‌الله مجید قابل انکار نیست.

درباره مذهب نظامی که به کدام یک از مذاهب اسلامی تعلق داشت، نخست می‌توان گفت که او به یقین پیرو مذهب تشیع نبود. از سوی دیگر، ستایش او از چهار خلیفه اول تا آنجا که می‌گوید:

به مهر علی گرچه محکم پی‌ام

ز عشق عمر نیز خالی نی‌ام

(خسرو و شیرین)

که تعریضی است بر سخن فردوسی در دیباچه شاهنامه که می‌فرماید:

بر این زادم و هم بر این بگذرم

چنان دان که خاک پی حیدرم

و:

یا علیی در صف میدان فرست

یا عمری بر در شیطان فرست

(مخزن‌الاسرار)

و بیت‌های دیگر که در آن‌ها، هم علی(ع) را ستایش می‌کند و هم عمر و دیگر صاحبه را، می‌رسانند که شاعر بر مذهب تسنن بود. دکتر مهدوی دامغانی که نظامی را «به اقرب احتمالات سنی شعری‌الاصول و حنفی یا شافعی‌الفروع» می‌داند، این احتمال را نیز می‌دهد که شاعر در پایان‌ زندگی خود به اعتزال بی‌گرایش نبوده است و یا «فقط در مسأله رؤیت، قائل به تفصیل گشته، ولی در باقی اصول اعتقادی به اشعریت خود باقی مانده است.» گفتنی است که او در مقدمه‌های پنج منظومه خود، در توصیف معراج، آشکارا به رؤیت پیامبر(ص) خداوند را به چشم سر پرداخته است.

در موضوع اعتقاد شاعر به جبر، مطابق عقیده اشاعره و عدم اعتقاد به تفویض چنان که معتزله معتقد بودند، باید گفت که در این مبحث زیربنای عقاید بسیاری از سخنوران بزرگ ما و ایرانیان کلا، از شیعی و سنی، اعتقاد به جبر و بخت است و این موضوع بیش از آنکه با اختلاف میان معتزله و اشاعره ارتباط داشته باشد، با تأثیر «آیین‌زروان» در میان ایرانیان مرتبط است.

 

۲- زهد و گوشه‌گیری

نظامی در آثارش بارها به اخلاق زهد و گوشه‌نشینی و شب‌زنده‌داری و روزه‌گرفتن و چله‌نشستن خود اشاره کرد است:

منم روی از جهان در گوشه کرده

کف نان جوین را توشه کرده

چو ماری بر سر گنجی نشسته

ز شب تا شب به گِردی روزه بسته

(خسرو و شیرین)

نظامی یَکدَشی خلوت‌نشین است

که نیمی سرکه، نیمی انگبین است

ز طبع‌ تر گشاده چشمه نوش

به زهد خشک بسته بار بر دوش

دهان زهدم ار چه خشک خانی‌ست

لسان رطبم آب زندگانی‌ست

چو مشک از ناف خلوت بو گرفتم

به تنهایی چون عنقا خو گرفتم

(خسرو و شیرین)

و حتی در چهل سال از عمر خود پنجاه بار چله نشسته بود:

«پس از پنجاه در چهل سال»

(همان)

و باز می‌گوید:

توانم در زهد بردوختن

به بزم آمدن، مجلس افروختن

ولیکن درخت من از گوشه رُست

ز جا گر بجنبد، شود بیخ سست

چهله چهل گشت و خلوت هزار

به بزم آمدن، دور باشد ز کار

(شرفنامه)

و باز در غزلی می‌گوید:

گر همی خواهی ببینی، رو نظامی را ببین

کز پس پنجاه چله در خرابات آمده‌ست

شاعر درباره خود می‌گوید که نه تنها اهل بزم نیست، بلکه در عمر خود لب به می نیالوده است.یک جا خطاب به ممدوح خود:

تو می‌خور، بهانه ز در دور دار

مرا لب به مهر است، معذور دار

(اقبالنامه)

و یا خطاب به کسانی که از مزار شاعر دیدن کنند:

چو اینجا رسی، می درافکن به جام

سوی خوابگاه نظامی خرام

نپنداری ای خضر پیروز پی

که از می، مرا هست مقصود می

از آن می همه بیخودی خواستم

بدان بیخودی مجلس آراستم

مرا ساقی آن وعده ایزدی‌ است

صبوح از خرابی، می از بی خودی است

و گرنه به ایزد که تا بوده‌ام

به می دامن لب نیالوده‌ام

گر از می‌شدم هرگز آلوده جام

حلال خدا باد بر من حرام

(خسرو و شیرین)

در مخزن‌الاسرار نیز میخواری را نکوهش کرده است. در پایان کتاب خسرو و شیرین می‌گوید که طغرل شاه، هنگام ورود شاعر به دربار او، دستور داد که می و مطرب را از مجلس دور کنند.

 

۳- توکل و رضا:

یکی دیگر از اعتقادات نظامی توکل به خدا و رضا به داده و پیشه کردن صبر و صبوری است؛ از جمله او یک جا در شرفنامه بیت‌هایی بسیار استادانه در سفارش توکل به خداوند، امید داشتن، به خود امید دادن، منع اعتقاد به فال، بلکه همیشه فال نیک زدن و اعتماد به نفس سروده است:

مبارک بود فال فرخ زدن

نه بر رخ زدن، بلکه شه رخ زدن

بلندی نمودن در افکندگی

فراهم شدن در پراکندگی

چو شمع از درونسو جگر سوختن

برونسوز شادی برافروختن

چون عاجز شود مرد چاره سگال

ز بیچارگی در گریزد به فال

ز بِه باد زن فال کان سود توست

که بِه باید تو اصل بهبود توست

مرنج ار نزاری، که فربه شوی

چو گویی کزین به شوم، به شوی

ز ما قرعه برکاری انداختن

ز کارآفرین‌ کارها ساختن

(شرفنامه)

موضوع این بیت‌ها کمابیش همان است که رودکی در غزلی با مطلع «ای آن که غمگنی و سزاواری» آورده است و به ویژه بیت دوم، آن را از همان غزل به یاد می‌آورد:

«اندر بلای سخت پدید آرند ر فضل و بزرگمردی و سالاری»

همچنین اعتقاد به «فال فرخ» زدن و فال بد نزدن از باورداشت‌های کهن ایرانی است و در شاهنامه نیز‌ آمده است: «تو این فال بد تا توانی مزن»؛ ولی نظامی توانسته است این موضوع را در ابیاتی شیوا و دلچسب بپروراند.

 

۴- کم‌گویی:

کم‌گویی و گزیده‌گویی یکی دیگر از سفارش‌های اخلاقی شاعر است. گمان ندارم که در این باره بتوان ساده‌تر، رساتر، شیواتر و مؤثر‌تر گفت:

با آنکه سخن به لطف آب‌ است

کم گفتن این سخن صواب است

آب ارچه همه زلال خیزد

از خوردن پر ملال خیزد

کم‌گوی و گزیده‌گوی چون دُر

تا زاندک تو جهان شود پُر

لاف از سخن چو دُر توان زد

آن خشت بود که پر توان زد …

یک دسته گل دماغ‌پرور

از خرمن صد گیاه بهتر

(لیلی و مجنون)

و یا این بیت‌های استوار در همین معنی:

سخن بسیار داری، اندکی کن

یکی را صد مکن، صد را یکی کن

سخن کم گوی تا بر کار گیرند

که در بسیار، بد بسیار گیرند

(خسرو و شیرین)

 

۵- داد دوستی:

شاعر در آثار خود بارها به ستایش داد و نکوهش بیداد و ستم و نصیحت پادشاهان به دادگری پرداخته است.

چه زیباست داستان راست روشن، وزیر بهرام‌گور، وزیری که پادشاه را به خودکامگی و آزار مردم ترغیب می‌کند:

گفت خلق آرزو طلب شده‌اند

شوخ و گستاخ و بی‌ادب شده‌اند

(هفت‌پیکر)

تا سرانجام بر اثر تبلیغ او به ستم، کار به جایی می‌رسد که:

در ده و شهر جز نفیر نبود

سخنی جز گرفت و گیر نبود

(همان)

ولیکن، در این گیرودار، وزیر خود از مردم رشوت می‌گرفت و زر می‌اندوخت تا آنجا که:

جز وزیری که خانه بودش و گنج

حاصل کس نبود جز غم و رنج

(همان)

شاعر در جایی دیگر در نکوهش جنگ و کشتار بر سر گرفتن ملک می‌گوید:

که چندین خلائق در این دار و گیر

چرا کشت باید به شمشیر و تیر

(شرفنامه)

که یادآور این بیت فردوسی است:

که نفرین بر این تخت و این تاج باد

بر این کُشتن و شور و تاراج باد

و باز نظامی قدرت‌های ناپایدار و زودگذر را، که با ریختن خون مردم به دست می‌آید، به مالی تشبیه می‌کند که دزدی از دیدی دیگر بدزدد:

بدین داستان ماند این تاج و تخت

که از هندوئی هندوئی برد رخت

(شرفنامه)

 

۶- اندازه در هزینه:

به شعار شاهنامه که «نشاید گشاد و نباید فشرد»، نظامی نیز مردم را هم از خست ورزیدن و هم از باددستی برحذر می‌دارد و در هزینه کردن مال، میانه‌روی را سفارش می‌کند:

بخور چیزی از مال و چیزی بده

زبهر کسان نیز چیزی بنه

مخور جمله، ترسم که دیرایستی

به پیرانه‌سر، بد بود نیستی

در خرج بر خود چنان درمبند

که گردی ز ناخوردگی دردمند

چنان نیز یکسر مپرداز گنج

که آیی ز بیهوده‌خواری به رنج

(شرفنامه)

 

۷- نظامی مردم را از بیکاری بر حذر می‌دارد و معتقد است که به کاری بی‌سود دست زدن بهتر از بیکاری است:

فارغ منشین به هیچ جایی

می‌ زن به دروغ دست و پایی

غافل مگذر به هیچ گویی

می کن به نفاق‌ های و هویی

افسرده کسی است مرد بیکار

خر پشت بریده باد بی‌بار

(لیلی و مجنون)

فردوسی نیز عین همین نظر را ابراز کرده و گفته است که کار بی‌بوی و رنگ بهتر از بیکاری است؛ چه، بیکاری فگاری می‌آورد. محتمل است که نظامی از او متأثر شده است.

 

۸- ترحم به جانوران:

یکی از مردمی‌ترین احساسات نظامی مهر او به جانوران و پاس طبیعت است. او در «منظومه هفت‌پکیر» به بهرام گور نسبت می‌دهد که اگر صد گور را هم به یکبار شکار می‌کرد، هیچ یک کمتر از چهار سال نداشت و اگر داشت، او را پس از داغ کردن رها می‌کرد تا هر کس چنین گوری را گرفت، او را دوباره آزاد کند. و باز از بهرام گور روایت می‌کند که او هنگام قحط، پس از آنکه انبارها را به روی مردم گشود، پرندگان را نیز فراموش نکرد و دستور داد:

و آنچه ز انبار خانه ماند باز

پیش مرغان نهند وقت نیاز

(همان)

ولی پراحساس‌ترین توصیف این ترحم به جانوران ورایت رهانیدن مجنون آهو و گوزنی را از دام صیاد است:

دام از سر آهوان جدا کن

این یک دو رمیده را رها کن

بی‌جان چه کنی رمیده‌ای را

جانی‌ است هر آفریده‌ای را

گردن مزنش که بی‌وفا نیست

در گردن او رسن روا نیست

وان سینه که رشک سیم ناب است

نه درخور آتش و کباب است

وان نافه که مشک ناب داد

خون ریختنش چه آب دارد؟

بگذار که این اسیر بندی

روزی دو کند نشاط‌مندی

زین جفته خوری کرانه گیرد

با جفت خود آشیانه گیرد

آن جفت که امشبش نجوید

از گم شدنش تو را چه گوید؟

(لیلی و مجنون)

 

۹- اندیشه‌های خیامی:

آبشخور بخش بزرگی از آنچه ما اندیشه‌های خیامی می‌نامیم، همچون اعتقاد به ناپایداری جهان و شکوه از آن، فراخواندن به شادی و دم‌پرستی شاهنامه است، هر چند پیش از فردوسی نیز بود و به ویژه در همین اندک بیت‌هایی که از رودکی در دست است، مثال فراوان دارد و اصولاً بخشی از بینش ایرانی به زندگی و جهان است که منتها در این زمینه نیز مانند برخی موضوعات دیگر، در دریای شاهنامه بر نیروی موج آن افزوده شده و سخنورانی چو خیام و نظامی و سعدی و حافظ را سخت متأثر ساخته، ولی در عین حال در خیام به یک بینش بنیادین تحول یافته است. در اشعار نظامی نیز از این اندیشه بسیار است:

در این دم که داری به شادی بسیج

که آینده و رفته هیچی است هیچ

(شرفنامه)

بیا تا نشینیم و شادی کنیم

شبی در جهان کیقبادی کنیم

(همان)

جرعه‌ای باده بر نوازش روی

بهتر از هرچه زیر چرخ کبود

(هفت‌پیکر)

هر آن ذرّه که آرد تندبادی

فریدونی بود یا کیقبادی

کفی گل بر همه روی زمی نیست

که بر وی خون چندین آدمی نیست

(خسرو و شیرین)

و یا این بیت‌های ناب:

«چه خوش باغی‌است باغ زندگانی

گر ایمن باشد از باد خزانی

چه خرم کاخ شد کاخ زمانه

گرش باشد اساس جاودانه

ازآن سرد آمد این قصر دلاویز

که چون جا گرم کردی، گویدت خیز

چو هست این دیر خاکی سست بنیاد

به باده‌ش داد باید زود بر باد

ز فردا و زدی کس را نشان نیست

که رفت آن از میان، وین در میان نیست

یک امروزست ما را نقد ایام

بر او هم اعتمادی نیست تا شام

بیا تا یک دهن پر خنده‌داریم

یک امشب را به شادی زنده داریم

به ترک خواب می‌باید شبی گفت

که زیر خاک می‌باید بسی خفت

 

۱۰- آرمانشهر:

نظامی همه آنچه در آثار خود دربارة اخلاق نیکو تبلیغ کرده است و در بالا برگزیده‌ای از آن آمد، در توصیف شهری آرمانی یا مدینه فاضله، که نیست، ولی باید می‌بود، گردآورده است. چکیده سخن نظامی چنین است: اسکندر پس از ساختن سد اسکندری به شهری می‌رسد «که بسیار کس جُست و آن را نیافت». یعنی به یک ناکجا آباد. شهری پر از باغ و آب روان و کشت و درود و گله‌های فراوان، ولی شهر بی پاسبان و گله بی‌نگهبان. چون یکی از همراهان اسکندر دست به سوی شاخی دراز می‌کند تا میوه‌ای بچیند، در دم تن او چون کمان می‌خشکد. اسکندر به درون شهر می‌رود، شهری می‌بیند آراسته و پر خواسته، از بس ایمنی بی دروازه، مردمانی مهربان و مهمان‌نواز و چون اسکندر سبب آن امنیت و آبادانی را می‌پرسد، بدو پاسخ می‌دهند که کار آنها جز بر مدار راستی و درستی نگردد، به دادة خداوند خرسند و خشنودند، در غم و شادی و هنگام نیاز، یار و یاور یکدیگرند، هر کس از آنان که زیانی بیند، دیگران آن زیان را از او بردارند. چنان که همه در مال و خواسته برابرند. در آن دیار از هر دانه‌ای که بکارند، هفتصد بر می‌گیرند، توکل به خدا دارند، از سخن‌چینی و غیبت و عیب جستن و خون ریختن و زر و سیم اندوختن و تجسس کردن در زندگی دیگران به دورند. به جانوران آزاری نمی‌رسانند و جز به اندازة خورد خود شکار نمی‌کنند و از این رو دد و دام از مردم نمی‌رمند. از بسیار خواری برکنارند، ولی گرسنگی نیز نمی‌کشند. کسی از آنها در جوانی نمی‌میرد،‌ مگر آکه پیری در رسد که داروی آن جز مرگ نیست. هر کس که از روش آنها برگردد، او را از شهر می‌رانند. اسکندر از کار آنها به شگفتی می‌افتد و با خود می‌گوید که تا آن زمان حکایتی از آن نشنیده بود و «نه در نامة خسروان دیده بود» و می‌اندیشید که اگر پش از این به دیدار چنین مردمانی رسیده بود، دیگر به گرد جهان نمی‌گشت (اقبالنامه) روایت نظامی در تفسیر ابوالفتوح رازی و کشف الاسرار میبدی نیز آمده است. در مقابل در شاهنامه شهری توصیف شده که نمونة مقابل آرمان‌شهر نظامی است. در این شهر مردم از مرد دانا می‌گریزند و در آنجا مرد دانا خوار و پرستار و ستایندة مردم نادان است، زبان‌ها به دروغ آلوده، مردمی آزمند و خودپرست که از نیازمندان حتی آفتاب را دریغ دارند و چون کوران کسی کسی را نمی‌بیند و هر کس از دیگری می‌رباید. در این زمان فرمانروای بی دانشی که قبلاً به کپّی، یعنی «میمون» تشبیه شده بود، ظهور می‌کند که مردم این شهر او را می‌پرستند و او دمی از لشکرکشی آسودگی ندارد تا سرانجام خود و سپاهش نابود می‌گردند و پادشاهی دیگر جای او را می‌گیرد. محتمل است که توصیف این دوزخ‌آباد نیز در توصیف ناکجا‌آباد نظامی بی‌تأثیر نبوده باشد. البته در شاهنامه منظور از این فرمانروای ویرانگر و بیدادگر کسی جز اسکندر نمی‌تواند باشد. روایت آرمان شهر نظامی همچنین با دو روایت دیگ در شاهنامه، یکی روایت دیدار اسکندر با برهمن و دیگر توصیف شهری که در میان دریاست نیز همسانی‌هایی دارد.

 

۱۱- نظر نظامی نسبت به زن:

 شاهنامه تنها اثر ادب فارسی است که در آن زنان، جز در موارد اندکی و آن هم غالباً از زبان اشخاص داستان و نه سرایندة آن، در نقش دلدار و زوجه و مادر و جنگنده و رهنمون مورد ستایش‌اند. در آثار نظامی، زن چنان که در آثار دیگر ادب فارسی، موجودی نابکار است، یعنی نظامی را می‌توان به اصطلاحی که در زمانة ما رایج شده است «زن ستیز» خواند، برای مثال، اسکندر با آنکه نوشابه را زندی کاردان می‌داند که «به فرهنگ مردی دلش روشن‌است» (شرفنامه) ولی باز بدین نتیجه می‌رسد که:

مشو بر زن ایمن که زن پارساست که خر بسته به، گرچه دزد آشناست(همان) و از این‌رو: «زن آن به که در پرده پنهان بود» (همان) اسکندر همچنین دربارة زنان قبچاق که حجاب نمی‌شناسند و مردان آنها نیز مخالفتی با آن ندارند، معتقد است:

زنی کو نماید به بیگانه روی

ندارد شکوه خود و شرم شوی

اگر زن خود از سنگ و آهن بود

چو زن نام دارد، نه هم زن بود؟

(همان)

به عقیدة‌ او، زن، چه باحجاب و چه بی‌حجاب، دارای سرشتی زشت است. زنان پرحرف‌اند:

نوش لب زان منش که خوی بود

زن بُد و زن زیاده‌گوی بود

(هفت پیکر)

بر زن نباید ایمن بود و زن آنجا می‌رود که زر است

بر زن ایمن مباش، زن کاه‌ است

بَرَدش باد هر کجا راه است

زن چو زر دید،‌ چون ترازوی زر

به جوی با جوی درآرد سر

(همان)

زنان بی‌شرم و بی‌باک‌اند: «چو زن گفتی، کجا شرم و کجا ترس؟» (خسرو و شیرین) بیتهای زیر نیازی به شرح ندارند:

نشاید یافتن در هیچ برزن

وفا در اسب و در شمشیر و در زن

وفا مردی است، بر زن چون توان بست؟

چو زن گفتی، بشوی از مردمی دست

بسی کردند مردان چاره‌سازی

ندیدند از یکی زن راست بازی

زن از پهلوی چپ گویند برخاست

مجوی از پهلوی چپ، پهلوی راست

(همان)

آنچه در آثار نظامی در ستایش زن آمده است، دو سه بیتی بیش نیست و آن نیز از نگاه امروزین بیشتر نکوهش است تا ستایش:

نه هر کو زن بود نامرد باشد

زن آن مردست کو بی‌درد باشد

بسا رعنا زنا کو شیر مردست

بسا دیبا که شیرش درنوردست

(خسرو و شیرین)

با این همه، برای رعایت انصاف، باید گفت که شاعر در آفرینش منشِ زنانی چون شیرین و لیلی و نیز فتنه(هفت پیکر) و نوشابه (شرفنامه) و کنیزک چینی(همان) از نظر منفی خود دربارة زن فاصله گرفته است، ولی نه چندان زیاد.

 

۱۲- نظر نظامی نسبت به اقوام و نژادها و مذاهب:

در ادب فارسی، نظر نیک و بد به اقوام و نژاد و آیین و آداب و ادیان بیگانه، کمابیش از یک بینش واحد و ثابت پیروی می‌کند که تا حدّ زیادی بخشی از زبان شعر و صنایع ادبی شده است. بدین ترتیب آنچه در این‌باره در آثار نظامی آمده است، با نوسانها و شدّت و ضعفهایی در دیگر آثار ادب فارسی پیش از او و پس از او یافت می‌شود. در اینجا به ذکر چند مثال بسنده می‌کنیم: «رومیان» در آثار نظامی، مانند آثار دیگر ادب فارسی، سفیدپوست و زیبا و کلّاً مثبت توصیف شده‌اند، ولی یک‌جا آنها از زبان «روسیان» مردمی زیبا، ولی اهل آرایش و بوی و رنگ و شرابخوار و تن‌پرور و سختی ندیده معرّفی شده‌اند(شرفنامه، ص ۴۰۶، بیت ۳۵ـ۴۵؛ خسرو و شیرین، ص ۴۶۸، بیت ۳۳). خود «روسیان» مردمی سرخ‌ روی‌اند و شغل آنها مطربی است (همان، ص ۷۳۶، بیت ۴۵: شرفنامه، ص ۴۰۸، بیت ۶۱، ص ۴۱۲، بیت ۲۳، ص ۴۳۰، بیت ۲۶۰). می‌‌توان گفت که مردم روس یا سَقلاب در آثار نظامی،‌ به علّت نزدیکی جغرافیایی شاعر به سرزمین آنها، به نسبت جای بیشتری دارند تا دیگر آثار ادب فارسی. «سیاهان» درست نقطة مقابل رومیان، مردمانی زشت‌اند و افزون بر این، بی‌خرد، شقی، دیوسار، آدمیخوار، دوالک‌باز (=کنایه از حقّه‌باز)، و شغل آنها مطربی است و با غم آشنایی ندارند(خسرو و شیرین، ص ۴۶۸، بیت ۳۳، ص۵۱۰، بیت ۳۳، ص ۶۸۴، بیت ۱۴۴، ص ۷۳۶، بیت ۴۵؛ هفت پیکر،‌ ص ۵۶، بیت ۱۸؛ شرفنامه، ص ۱۰۰، بیت ۲۴۳، ص ۱۶۴، بیت ۶۳). «ترکان» زیبارویند(هفت پیکر).

منبع: روزنامه اطلاعات

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: