بیانیه‌ای علیه داستان مدرن

1395/3/4 ۰۹:۴۲

بیانیه‌ای علیه داستان مدرن

کتاب «زندگی همین است» تازه‌ترین اثر محمدهاشم اکبریانی را نشر چشمه منتشر کرده است. اکبریانی نویسنده‌ای تجربه‌گراست و در روایت‌هایش سعی دارد پا به عرصه‌هایی جدید و تجربه‌نشده بگذارد. داستان‌های کوتاه او در «هذیان»، «آرامبخش می‌خواهم» و «کاش به کوچه نمی‌رسیدم» و نیز رمان «باید بروم» و «چهره مبهم»هم با رویکردی تجربه گرا نوشته شده است. «زندگی همین است» روایتی نامتعارف است و بیش از دیگر آثار نویسنده می‌توان فراروی از فرم معمول داستان نویسی این سال‌ها را دید. با او درباره این رمان و نظراتش درباره داستان‌نویسی به گفت‌وگو نشستیم.


گفت‌وگو با محمدهاشم اکبریانی درباره <زندگی همین است>
 

حسن همایون: رمان «زندگی همین است» تازه‌ترین اثر محمدهاشم اکبریانی را نشر چشمه منتشر کرده است. اکبریانی نویسنده‌ای تجربه‌گراست و در روایت‌هایش سعی دارد پا به عرصه‌هایی جدید و تجربه‌نشده بگذارد. داستان‌های کوتاه او در «هذیان»، «آرامبخش می‌خواهم» و «کاش به کوچه نمی‌رسیدم» و نیز رمان «باید بروم» و «چهره مبهم»هم با رویکردی تجربه گرا نوشته شده است. «زندگی همین است» روایتی نامتعارف است و بیش از دیگر آثار نویسنده می‌توان فراروی از فرم معمول داستان نویسی این سال‌ها را دید. با او درباره این رمان و نظراتش درباره داستان‌نویسی به گفت‌وگو نشستیم.


 زندگی همین است، روایتی معمول نیست،  تخیلی سوررئال، فراروی‌های مدام از واقعیت و تلاش برای خلق فضایی متفاوت، از ویژگی‌های این روایت است.
اعتقاد دارم ما تعریف درستی از داستان نداریم. مثلاً می‌گوییم داستان باید شخصیت‌پردازی داشته باشد، به جزئیات بپردازد، به طرح اهمیت بدهد و از این قبیل. هیچ وقت فکر نکردیم که این‌ها تعاریفی است که مدرنیسم از داستان دارد. داستان کلاسیک یا پست‌مدرن ممکن است چنین ویژگی‌هایی برای داستان قائل نباشد و تعاریف دیگری ارائه بدهد. مثلاً ما به آن‌چه به نام «شیرین و فرهاد» معروف است داستان می‌گوییم. مگر این داستان، همان داستانی است که مدرنیسم از ما می‌خواهد؟ بنابراین سعی من در «زندگی همین است» شکستن همین چارچوب‌هایی است که تقریباً همه گرفتار آن هستند. در زندگی همین است خواستم بگویم می‌شود شکل دیگری هم نوشت و نامش را داستان گذاشت. بالاخره آنها که این کتاب را خواندند نام رمان یا داستان بر آن گذاشتند. یعنی متنی خلق شده است که در عقل جمعی به آن داستان گفته می‌شود اما ویژگی‌های داستان مدرن را ندارد. حالا اینکه پست‌مدرن است یا کلاسیک یا... بحث دیگری است ولی بالاخره داستانی است که از ویژگی‌های داستان‌های مدرن بی‌بهره است و ویژگی‌های خاص خود را دارد.
 اما بالاخره داستان تعریفی دارد، هر چیزی که داستان نیست.
شک دارم. همین الان عده‌ای گزارش می‌نویسند و عده‌ای هم نام داستان بر آن می‌گذارند. عده‌ای زندگینامه می‌نویسند و به آن داستان گفته می‌شود. در مقابل عده‌ای هم هیچ‌کدام از این‌ها را داستان نمی‌دانند. بله می‌شود گفت داستان، متنی است که روایت داشته باشد. اما روایت چیست؟ در این مورد اتفاق نظر وجود ندارد. به هر حال تعریفی نمی‌شود برای داستان به صورت قطعی قائل شد. ولی وقتی به داستان مدرن یا کلاسیک می‌رسیم می‌توانیم بگوییم ویژگی‌هایی دارند که اگر قرار است داستان مدرن بنویسیم باید به آن تن دهیم. ولی من که نمی‌خواستم داستان مدرن بنویسم.
 زندگی همین است، با روایت ِ رابطه «طرف» و «یارو» آغاز می‌شود و بلافاصله اسم‌ها تغییر می‌کند...
همین‌طور است. ببینید متفکران پست‌مدرن معتقدند در متن پست‌مدرن، روایت کلان نداریم و اصولاً دنیا، دنیایی نیست که یک روایت کلان بر آن حاکم باشد و خرده‌روایت‌ها ذیل آن معنا و مفهوم داشته باشند. به نظر آنها خرده‌روایت‌ها خود صاحب هویت‌اند و تابع هیچ روایت کلان هم نیستند. در رمان زندگی همین است من روایت کلان را کنار گذاشتم و به خرده‌روایت‌ها اصالت دادم. هر خرده‌روایت برای خود صاحب معناست و در سایه یک روایت کلان که داستان با آن معنا پیدا کند، نیست. این هم با همان نگاهی که من دارم همسوست. ببینید نظریه‌پردازان داستان مدرن می‌گویند باید روایتی وجود داشته باشد که مثل نخ تسبیح همه خرده‌روایت‌ها را به هم متصل کند اما من معتقدم این فقط مربوط به داستان مدرن است و ضرورتی ندارد نویسنده خود را مطیع آن کند و حتماً با یک روایت کلان یا کلان‌روایت، همه خرده‌روایت‌ها را به هم متصل کند. بنابراین در زندگی همین است، هر خرده‌روایت، خود یک روایت کلان می‌تواند باشد. شخصیت‌های داستان هم همین‌طور. در این داستان شخصیت‌ یا شخصیت‌های اصلی و فرعی نداریم. دلیلش آن است که اصلاً قرار نیست شخصیت اصلی در داستان وجود داشته باشد. حتی یک شخصیت هم نباید در همه داستان به صورت مشخص و به اصطلاح «تشخص‌یافته» خودش را نشان دهد. چه اشکالی دارد شخصیتی نام‌های متفاوت به خود بگیرد و با جایگاهی که در داستان پیدا می‌کند نامگذاری شود. مثلاً کسی که ابتدا وارد داستان می‌شود «یارو» خطاب بگیرد و بعد که جایگاهش مشخص شد تبدیل شود به شخصیتی به نام مجری. من این شکل از کار را از ادبیات کلاسیک خودمان وام گرفتم. اگر دقت داشته باشید در ادبیات کلاسیک ما افراد با شغل، موقعیت اجتماعی، خصوصیت اخلاقی و مانند این‌ها نام برده می‌شوند و نه با اسم خاص. مثلاً می‌گویند «درویشی را گفتند» یا «بزرگ‌زاده‌ای به کنج عزلت رفت» یا «خسیسی پا به دریا گذاشت» و... ما این‌ها را در گلستان و مثنوی و دیگر منابع خودمان خوانده‌ایم و هیچ‌گاه هم از مثلاً سعدی ایراد نگرفته‌ایم که چرا اسم خاص نیاورده و از القاب استفاده کرده است. همان‌طور که گفتم بسیاری از ما زندانی تعریف مدرنیسم از داستان هستیم. باید این‌ها را شکست. متأسفانه خیلی از نویسندگان به این نکته واقف نیستند و کار خود را می‌کنند که فقط تبعیت از داستان مدرن است. ضمن اینکه باید به داستان مدرن هم اهمیت داد ولی باید به فکر راه‌های دیگری هم بود.
 تخیل ِ در توصیف و روایت ِ «قبر» برگرفته از تخیل‌های عامیانه‌ای است اما از معدود لحظه‌های درخشان در تخیل و توصیف «گور» جایی است که «مرده» با استخوانش منظره‌ خانه‌ و خانواده‌ای را بر دیوار گور می‌کشد و یک‌باره آن منظره جان می‌گیرد و سگ‌ها و آدم‌های آن نقاشی حرف می‌زنند و تبدیل به شخصیت‌های داستان می‌شوند. اصلاً از شکل‌گیری رمان و فضاهایی این‌چنینی بگویید.
من قبل از نوشتن رمان، طرح خاصی ندارم. رمان زندگی همین است هم بر همین اساس است. روز اول یا دوم فروردین هفت‌هشت سال قبل بود و ما در خانه یکی از اقوام. صبح که از خواب برخاستم دیدم همه در سالنی که میهمان‌ها آمده‌اند جمع شده‌اند. حوصله میهمان را نداشتم. قلم و کاغذ را برداشتم و گفتم یک داستان کوتاه بنویسم و شروع کردم به نوشتن. وقتی داستان آغاز شد با خودم گفتم چرا این داستان تبدیل به خرده‌روایت‌هایی نشود که شاکله یک رمان را تشکیل بدهند.
نوشتن را ادامه دادم و کار پیش رفت و پیش رفت و پنج ماه بعد تبدیل شد به این کتاب. البته بارها بازخوانی و بازنویسی کردم اما اصل داستان همان است که در ابتدا پی ریخته شد. قسمتی از رمان را که به آن اشاره کردید ‌زاده لحظه بوده است نه طرحی از قبل فکر‌شده. دقیقاً به خاطر دارم صحنه‌ای را ترسیم می‌کردم که مرده‌ای روی دیوار قبر نقاشی می‌کشد. با خودم گفتم چرا این نقاشی جان نگیرد و تبدیل به بخشی از داستان نشود و این‌طور هم شد.
 درخرده‌ روایت‌های متعدد، «زندگی همین است» مدام  قطعیت‌های معمول به چالش کشیده می‌شود و از جهانی ناپایدار و مدام درگیر بی‌ثباتی حرف می‌زند.
چرا کشیده نشود؟ مگر ما در دنیای باثبات و افکار و اندیشه‌های نهادینه‌شده و پایدار زندگی می‌کنیم؟ دنیا به گونه‌ای است که به نظر من اگر در این لحظه، فکر و اندیشه لحظه قبل را داشته باشی باید گور خود را بکنی و به عنوان مرده و عنصری بی‌جان به خودت نگاه کنی. من به هیچ قطعیتی باور ندارم و برای همین در نوشته‌هایم مدام از به سؤال‌کشیدن این قطعیت‌ها حرف می‌زنم.
تنها اصلی که قطعیت دارد این است که هیچ اندیشه‌ای قطعیت ندارد. رمان زندگی همین است هم از همین بی‌ثباتی‌ها در افکار و اندیشه‌ها می‌گوید و مدام آنها را نفی می‌کند و بعد همان یافته‌های جدید، نفی می‌شوند. حتی درباره اتفاقاتی که می‌افتد هم رمان به قطعیت نمی‌رسد. اینکه فلان اتفاق افتاده یا نه، همیشه با چالش روبه‌رو و ممکن است اتفاق افتاده باشد یا برعکس.
 عنوان کتاب « زندگی همین است» تقریباً هیچ ربطی به فضای داستان و روایت ندارد، این داستان می‌توانست نام‌های غریب‌تری داشته باشد،  گزاره کلیشه «زندگی همین است» برای این روایت نامعمول مناسب نیست.
هست. اول بگویم مگر زندگی  ما انسان ها قاعده و قانونی دارد و همه اتفاقات آن به هم وصل هستند که نام کتاب با محتوای آن سنخیت داشته باشد؟! منظورم این نیست که نظمی وجود ندارد. این نظم گاه تا آنجاست که به نظر بعضی اگر در کره زمین برگی حرکت کند تأثیر آن تا مریخ و فراتر از آن هم می‌رود. این نظم خارج از دست من است و من به عنوان انسان هیچ تسلطی بر آن ندارم.
در واقع زندگی مرا، نظمی که من بشناسم و خود در آن دخیل باشم نمی‌سازد. بگذریم. بالاخره حرفم این است که قرار نیست همه چیز به هم ربط داشته باشد. حالا اگر نام کتاب من با مضمون آن ارتباطی نداشت مگر مشکلی پیش می‌آید؟ خب نداشت که نداشت. اگر کسی بگوید باید ارتباط داشته باشد می‌گویم این «باید» ناشی از همان طرز تفکر است که می‌گوید همه چیز باید تابع قاعده و قانون باشد.
به نظر من انسان با پی‌ریزی قاعده و قانون برای زندگی خودش، زندان و حصاری درست کرده که حالا نمی‌تواند از آن بیرون بیاید. می‌خواهیم عبور کنیم. صحبت طولانی شد. به هر حال اول اینکه قرار نیست همه چیز تابع قاعده و اسم کتاب من با مضمون آن همخوانی داشته باشد.
دوم اینکه نام کتاب با مضمون آن ارتباط دارد. زندگی همین است یعنی همین اتفاقاتی که در خیابان و کوچه و تخیل و رؤیا و کتاب‌ها و پشت‌بام‌ها و باورهای جادویی و ارزش‌ها و نقش‌ها و خیلی چیزهای دیگر می‌گذرد. من زندگی را خیلی فراتر از زندگی انسان می‌بینم. زندگی، یعنی حیات همه چیز حتی رؤیا و خیال که در یک داستان نشان داده می‌شود. پس با این تعریف بین اسم کتاب و مضمون آن ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.
 این تعریف خیلی بی‌چارچوب است.
باشد. من که گفتم اصلاً با چارچوب رابطه خوبی ندارم.
به هر حال ما باید جایی این چارچوب‌ها را بپذیریم یا نه؟
 مجبوریم بپذیریم. البته در واقعیت‌های زندگی. مثلاً همان‌طور که گفتم من مجبورم بپذیرم که از روی خط عابر عبور کنم. یا مجبورم از چراغ قرمز عبور نکنم. ولی اینها در واقعیت‌ است و در خیال و تخیل و رؤیا و تعریف‌های فردی، می‌شود هر طور که خواست پیش رفت.
  روایت «زندگی همین است»  هر چند به طور مستقیم به جنگ نمی‌پردازد اما در دو خرده روایتی که به دست می‌دهد نگاه انتقادی به جنگ دارد.
در «زندگی همین است» فقط به جنگ نگاه انتقادی وجود ندارد و در موارد زیادی می‌شود این را دید. جنگ هم یکی از آنهاست. البته از آنجا که همه جنگ‌ها و کشتارها با شعار نجات بشریت انجام می‌شود خودبه‌خود از استهزا برخوردار است. شما هیچ کسی را نمی‌بینید که بگوید من جنگ می‌کنم تا آدم بکشم. می‌گوید من جنگ می‌کنم تا انسان‌ها را نجات دهم. بنابراین انسان در جنگ، به شکلی طنزآمیز و البته کاملاً سیاه، انسان‌ها را نابود می‌کند تا انسان‌ها را از نابودی نجات دهد!  
 در این روایت همچنین تحمیق افکار عمومی توسط رسانه‌های فراگیری چون تلویزیون هم به چالش کشیده می‌شود.
حرف رمان این نیست که رسانه‌ها افکار عمومی را تماماً تحمیق می‌کنند. مثلاً مجری خودش می‌داند که قضیه چیست و اصلاً تحمیق نشده است.
 رمان شما هم بنا را بر این گذاشته تا در زمان و مکان خاصی حرف نزند.
این تقریباً در همه نوشته‌های من هست. یعنی اصلاً دوست ندارم خودم را محدود به سال و ماه و جای خاصی کنم.مثلاً در داستان مدرن باید حتماً زمان و مکان به صورت ریز بیان شده باشد. برای همین هم در تقریباً همه رمان‌های مدرن به نام خیابان و روستا و شهر و کشور و کوچه و پلاک هم اشاره می‌شود و روز و ماه و سال هم دقیقاً مورد نظر قرار می‌گیرد. اما واقعیت قضیه آن است که هیچ وقت نفهمیدم چرا باید این جزئیات را در رمان بیاورم. اگر قراردادی میان من و دنیای مدرن هست که به من حکم می‌کند باید سال و ماه را بیاوری یا کوچه و شهر و خیابان را نام ببری، من این قرارداد را پاره می‌کنم چون نه به نفع من است نه به نفع خواننده.
 زندگی همین است می‌تواند تا بی‌نهایت ادامه داشته باشد.
می‌تواند از بی‌نهایت هم شروع شود. شما کاملاً درست فهمیده‌اید. رمان از سه نقطه (...) شروع می‌شود که به معنای بی‌آغازی است و با سه نقطه (...) تمام می‌شود که یعنی نهایتی وجود ندارد. در واقع این هم همان معنای زندگی است. زندگی از بی‌نهایت شروع شده و تا بی‌نهایت هم ادامه دارد.

منبع: ایران

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: