1395/2/25 ۱۱:۱۰
حكيم بزرگ ابوالقاسم منصوربنحسن فردوسي توسي، ستاره نامدار آسمان ادب فارسي و از مفاخر بزرگ ايران و جهان است كه شهرت و آوازه او در خارج از مرزهاي پرگهر ايران كمتر از اعتبار و شرافت وي در نزد ايرانيان نيست. در سال 329 يا 330 ه.ق يعني همان سال كه رودكي چشم از جهان فرو بست، او در قريه« باژ» از قراء ناحيه طبران توس،همانجا كه امروز آرامگاه اوست، به دنيا آمد
حيدر رحيمي : حكيم بزرگ ابوالقاسم منصوربنحسن فردوسي توسي، ستاره نامدار آسمان ادب فارسي و از مفاخر بزرگ ايران و جهان است كه شهرت و آوازه او در خارج از مرزهاي پرگهر ايران كمتر از اعتبار و شرافت وي در نزد ايرانيان نيست. در سال 329 يا 330 ه.ق يعني همان سال كه رودكي چشم از جهان فرو بست، او در قريه« باژ» از قراء ناحيه طبران توس،همانجا كه امروز آرامگاه اوست، به دنيا آمد.خاندانش از طبقه «دهقانان» بودند كه در دوره ساسانيان و اوايل عهد اسلامي در ايران زندگي ميكرده و يكي از طبقات اجتماعي بين طبقات كشاورزان و اشراف درجه اول بودند. مردماني نژاده كه همواره پاسدار سنتهاي شريف ايراني بوده و از سرگذشت نياكان خويش آگاه و به آن عشق ميورزيدند.تولد فردوسي در ميان چنين طبقهاي اين امكان را براي وي به وجود آورد كه با تاريخ پرفراز و نشيب ايراني، با افتخارات نياكان و با هرآنچه كه براي خلق فردوسي بزرگ لازم بود آشنا گردد.در حدود سالهاي 370 يا 371 ه.ق بود كه آوازه شاهنامه «دقيقي» ( كه هنوز بيش از هزار بيت آن را نسروده به دست غلامي كشته شد) فردوسي را بر آن داشت تا بار بر زمين مانده را به سر منزل افتخار برساند و اين سال،سال تولد شاهنامه بود. مكنت و دارايي موروثي او اين امكان را به وي مي داد كه در آغاز با فراق بال تنها به شاهنامه و نظم آن بينديشد.ليكن اين آسودگي چندان دير نپاييد و تمكن و دارايي ، جاي خود را به فقر و ناداري داد تا بهآنجا كه مجبور شد با حمايت تني چند از متمكنان و بزرگان محلي طوس ،كار سترگ خويش را ادامه دهد. جفاي بزرگي كه بر فردوسي و شرح احوال او رفته است ،سوءتفاهمي تاريخي است كه پنداشته ميشود فردوسي ايراني نژاد عاشق، به اشارت محمود غزنوي اين تركنژاد بيگانه،به نظم شاهنامه همت گماشته است و حال آنكه پايان نظم اولين نسخه شاهنامه ، 10 سال با شروع پادشاهي غزنويان فاصله دارد و اگر فردوسي تقديم منظومه خود را به پادشاهي لازم ميشمرد ناگزير به درگاه سامانيان كه حاكمان وقت بوده و اتفاقا خريدار اينگونه آثار بودند روي مي نمود. دومين نسخه شاهنامه محصول تجديد نظر چندين ساله فردوسي در منظومه خود و افزايش مطالبي بر آن از مآخذ ديگر است. در اين زمان نسخه اول شاهنامه شهرت بسيار يافته بود و از اين روي ،عمال دربار محمود را بر آن داشت تا از اين شهرت و افتخار به نام خداوندگار خويش بهرهجويي و پيشنهاد تقديم شاهنامه را به درگاه محمود بر فردوسي عرضه كنند. در اين زمان ، شاعر بزرگ به دوران كهولت رسيده و فقر و نداري ،چنگالهاي هراسناك خويش را بدو مينمايد. اينجاست كه ميپذيرد تا عليرغم همت بلند و غناي طبع موروثي خويش ، شاهنامه را به نام محمود كرده و از حاصل 30 سال رنج و مشقت خود، تنها به «احسنت» بزرگان بسنده نكند:
چو بگذشت سال از برم شصت و پنج فزون كردم انديشه درد و رنج بزرگان و با دانش آزادگان نبستند يكسر سخن رايگان نشسته نظاره من از دورشان تو گفتي بدم پيش مزدورشان جز«احسنت» از ايشان نبد بهرهام بكفت اندر احسنتشان زهرهام
ليكن بد عهدي سلطان غزنه در پرداخت آنچه تعهد كرده بود و همچنين اختلافات ديگر سياسي،نژادي و مذهبي كه بين او و فردوسي وجود داشت شاعر را آنچنان آزرد كه نام محمود را از شاهنامه خود بپيراست و او را در صدر شاهنامه هجو گفت و «پرستارزاده» خواند.محمود نيز به حربه هميشگي تكفير دست يازيد و حكيم بزرگ را به جرم الحاد و شيعه بودن مستحق مرگ دانست.فردوسي كه تيغ جهل و كينه را بالاي سرخويش ميديد ناگزير از دامحم بلا گريخت و چندي در ولايت شمالي ايران مخفي شد. مدتي بعد به طوس بازگشت و آخرين تجديدنظرها را بر شاهنامه گذراند و بالاخره در سال 411 هجري قمري در ناكامي و نوميدي، چشم از جهان فروبست.او را به جرم شيعه بودن، اجازه تدفين در قبرستان مسلمانان ندادند و لاجرم در باغ شخصي خود يعني همانجا كه امروز آرامجاي اوست به خاك سپرده شد.مردي كه تمام هشتادو اندي سال عمر خويش را جز به احياي اصالت ايراني نينديشيد و در اين راه از بذل مال و مكنت خويش گرفته تا جان عزيز- كه با سختي از زير تيغ حقد و كينه محموديان به در برد- دريغ نورزيد. شاهنامه او شعر نيست، داستان هم نيست، آيينه تمام نماي حكمت، شرافت و فخامت آدمياني است كه بزرگ زيستن را مشق مي كنند.«سخنش از طعن و دروغ و بدگويي و چاپلوسي خالي بود و تا مي توانست الفاظ پست و زشت و تعبيرات ناروا و دور از اخلاق را به كار نميبرد. در وطندوستي-چنانكه از جاي جاي شاهنامه به خوبي بر ميآيد- سري پرشور داشت. به قهرمانان و دلاوران كهن عشق ميورزيد و از آنها كه به ايرانيان گزند رسانده بودند، نفرت داشت. به اولاد علي(ع) محبت و اعتقاد داشت و بيشك اين نكته، خود يكي از اسباب حرمان او در دستگاه شيعهكش سلطان محمود شد. شاهنامه نه فقط بزرگترين و پرمايهترين دفتر شعري است كه از روزگار سامانيان و غزنويان بازمانده است بلكه در واقع مهمترين سند ارزش و عظمت زبان فارسي و روشنترين گواه شكوه و رونق فرهنگ و تمدن ايران كهن است». (1) كار شگرف او مانع از آن شد كه گوهر تابناك ايراني در پستوهاي ظلمت استيلاي بيگانگان بيفروغ بماند و هفت خواني جاويد را به ازاي تاريخ در برابر شرافت ايراني ترسيم كرد كه تا هميشه دوران،هر ايراني وطنپرست رستم زمانه خويش باشد. 1- با كاروان حله، دكتر عبدالحسين زرين كوب، ص 120
منبع: قانون
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید