قرار گرفتن در هیچ جا / امیر علی نجومیان

1395/2/21 ۱۰:۱۱

قرار گرفتن در هیچ جا / امیر علی نجومیان

من در صددم اکو را در یک فضای مدیوم شات یا لانگ ‌شات توصیف کنم تا ببینیم کجا قرار می‌گیرد. وقتی ما در حوزه‌ی نشانه‌شناسی صحبت می‌کنیم معمولاً به چند مکتب قائل هستیم؛ اولین و مهم‌ترین مکتب نشانه‌شناسی مکتب پاریس است، کسانی چون گریماس، تودورف که درعین‌حال با روایت‌شناسی هم رابطه‌ی بسیار نزدیکی دارند معمولاً با این مکتب (مکتب فرانسه) پیوند می‌خورند.

 

معصومه آقاجانپور:  نشست تحليل و بررسی «مکتب نشانه شناسی امبرتو اکو» در مرکز فرهنگی شهر کتاب با حضور اميرعلی نجوميان و پيروز ایزدی برگزار شد. در آغاز نشست علی اصغر محمدخانی٬ معاون فرهنگی شهر کتاب٬ به شخصيت جامع اکو و ارائه گزارشی از کتاب های ترجمه شده اکو در ایران٬ پرداخت. سپس پیروز ایزدی مجموعه مباحثی را در مورد کتاب نشانهشناسی اکو بیان کرد و در نهایت نتیجه گرفت که اکو رابطه‌ی نشانه‌ای را مبتنی بر فرهنگ و رمزگانی می‌داند که صبغه‌ی فرهنگی دارد. گزارش پیشین این نشست شرح کاملی بود از سخنان ایزدی در این نشست. گزارش پیش رو سخنان نجومیان است که به طور مفصل به بحث نشانه شناسی اکو و تاثیرات او از پرس و تفاوت او با سوسور و دریدا پرداخت.

***

مکاتب نشانه ‌شناسی

من در صددم اکو را در یک فضای مدیوم شات یا لانگ ‌شات توصیف کنم تا ببینیم کجا قرار می‌گیرد. وقتی ما در حوزه‌ی نشانه‌شناسی صحبت می‌کنیم معمولاً به چند مکتب قائل هستیم؛ اولین و مهم‌ترین مکتب نشانه‌شناسی مکتب پاریس است، کسانی چون گریماس، تودورف که درعین‌حال با روایت‌شناسی هم رابطه‌ی بسیار نزدیکی دارند معمولاً با این مکتب (مکتب فرانسه) پیوند می‌خورند. یک مکتب هم در همان زمان در روسیه شکل می‌گیرد که ما به مکتب روسیه یا مکتب تارتو می‌شناسیم که به طور مشخص یوری لوتمان مهم‌ترین نظریه‌پرداز در این نظریه است؛ اما نظریه‌پردازان دیگری مثل تروپ و دیگران همین مسیر را ادامه دادند. مکتب دیگری در کپنهاک داریم که یلمزلف مهم‌ترین فرد در این مکتب است. مکتب پاریس یا فرانسه معمولاً از اندیشه‌ی سوسور ریشه می‌گیرد. اما مکتب امریکایی هم دارند که بیشتر با چارلز سندرز پرس  شناخته می‌شود که بیشتر نشانه‌شناسی پراگماتیزم است. یک فرد هم در ایتالیا به نام اکو است که یک‌تنه برای خود یک مکتب دارد؛ گاه او را با مکتب امریکا همراه دانسته‌اند و گفته‌اند مکتب ایتالیایی-امریکایی اکو؛ دلیلش هم این است که اکو با اندیشه‌های پرس شروع می‌کند، پرس در اندیشه‌ی اکو نقش مهمی دارد. بهتر است در خصوص تفاوت پرس و سوسور صحبت بکنم و بگویم چرا اکو به پرس اهمیت بیشتری می‌دهد.

 

تفاوت پرس و سوسور

ابتدا از یک نقل‌قول از اکو شروع می‌کنم، او می‌گوید: تمام آنچه انجام داده‌ام درباره‌ی یک چیز است، تلاشی است سرسختانه برای درک سازوکاری که از آن طریق به جهان اطرافمان معنی می‌دهیم. اینجا نشان می‌دهد که اکو نه تنها یک نشانه‌شناس است بلکه بیشتر یک نظریه‌پرداز است که به معنا و شکل‌گیری معنا که حوزه‌ی فلسفه هست علاقه دارد؛ پس به گونه‌ای اکو فقط یک نشانه‌شناس نیست، یک نظریه‌پرداز در حوزه‌ی تفسیر یا معنا یا دلالت است. به تعبیر دیگر ما می‌خواهیم راجع به این صحبت کنیم که چگونه اندیشه‌ی سوسور این قابلیت را نداشت که درباره‌ی فرایند ساخت معنا توضیح بدهد و پرس توانست آن را بیشتر باز کند. قابل توضیح است که پرس و سوسور هم‌زمان در امریکا و سوئیس نظریات خود را مطرح می‌کردند بدون اینکه از یکدیگر اطلاعی داشته باشند؛ سوسور نظریه‌ی خود را سمیولوژی می‌خواند و پرس نظریه‌ی خود را سمیوتیک می‌داند. خیلی جالب است که اصطلاح پرس بیشتر مطرح است ولی ما هر وقت صحبت از نشانه‌شناسی صحبت می‌کنیم همه از سوسور شروع می‌کنیم، ولی برای اکو باید از پرس شروع کنیم؛ شیوه‌ی نقد اکو استفاده از ابزارهای ساخت‌گرایی در تحلیل متن است، اکو یک ساخت‌گرا نیست اما از ابزار ساخت‌گرایی در تولید متن استفاده می‌کند، یک معنی‌شناس ساخت‌گراست، یک نظریه‌پرداز رمزگانی است که به اندیشه‌های یلمزلف اهمیت می‌دهد، از نظریه‌های ارتباطات و اطلاعات خیلی بهره می‌گیرد، یک انسان‌شناس فرهنگی است، یک فیلسوف و داستان‌نویس است -که البته ما وارد این حوزه نمی‌شویم- و مهم‌تر یک نظریه‌پرداز در حوزه‌ی نظریه‌های پرسی است.

 اما چرا اکو از ابزار ساخت‌گرایی در تحلیل متن استفاده می‌کند ولی ساخت‌گرا نیست. اشکالی در ساخت‌گرایی پیش می‌آید که اکو در نوشته‌هایش به آن اشاره می‌کند، مثلاً به طور مشخص لویی استراوس را که انسان‌شناس ساخت‌گرای فرانسوی هست، مورد نقد قرار می‌دهد. این است که وقتی این ساخت‌گراها راجع به ساختار صحبت می‌کنند آن‌چنان ساخت‌ها برای آن‌ها ملموس و مجسم ثابت و محکم است که انگار این‌ها واقعیت‌های بیرونی هستند و فراموش می‌کنند که ساختار یک امر ذهنی هستند، این‌ها در واقع مدل‌های ذهنی و فکری هستند که برای سامان دادن به پدیده‌ها یا رویدادها و رخدادهای اطراف خودمان از آن‌ها استفاده می‌کنیم؛ برای همین است که اکو می‌گوید ساخت‌گرایی چنان ساختار را مجسم و ثابت و ملموس توصیف می‌کند که انگار ابژه‌های واقعیت هستند؛ اکو به آن می‌گوید ساخت‌گرایی آنتولوژیک (ساخت‌گرایی هستی‌شناسانه). حرف اکو این است که اگر ساختاری هم وجود داشته باشد به معنای ساختار نهایی، این ساختار را تنها در حوزه‌ی زبان می‌توانیم ببینیم نه خارج از آن؛ اینجاست که نوعی دگماتیزم در ساخت‌گرایی اتفاق می‌افتد که اکو از ان دوری می‌جوید. بنابراین رابطه‌ی اکو با ساخت‌گرایی ازاین‌جهت دچار مشکل است.

 اما اکو از اصطلاح دیگری استفاده می‌کند (methodological structuralism)، او می‌گوید من به ساخت‌گرایی به‌عنوان یک روش باور دارم، یعنی ساخت‌گرایی روش‌شناختی را قبول دارم؛ یعنی در این نوع ساخت‌گرایی از الگوهای ساختاری فقط برای انجام فرایند تحلیل استفاده می‌کنیم، از آن بالاتر نمی‌رویم، برای ساختارها یک مقام فرازبانی استعلایی بیرون از نظام نشانه‌ها قائل نیستیم، ساختارها خودشان مفاهیم انتزاعی هستند که قابل تغییر هستند، فقط این‌ها ابزارهای تحلیل ما هستند و زمانی که مشاهده‌ی ما الگوهای ساختاری نویی را ایجاب کند به‌راحتی آن‌ها را تعویض می‌کنیم. اینجا ما یک حرکتی از سوی ساخت‌گرایی به‌سوی پساساخت‌گرایی در اکو می‌بینیم، اما اکو پساساخت‌گرا هم نیست، یعنی او در جایی قرار می‌گیرد که هیچ جا نیست، او در هیچ‌یک از این مکاتب قرار نمی‌گیرد، او همیشه با دریدا مسئله داشت که در ادامه توضیح می‌دهم.

 

اکو، نشانه‌شناسی و دروغ

تعریف اکو از نشانه‌شناسی این است: نشانه‌شناسی برنامه‌ای پژوهشی است که تمام فرایندهای فرهنگی را به‌عنوان فرایندهای ارتباطی مطالعه می‌کند. حرف اکو این است که نشانه‌شناسی وقتی وارد گود می‌شود که ما هر پدیده‌ی فرهنگی را نوعی ارتباط رمزگانی میان یک فرستنده و یک دریافت‌کننده فرض کنیم؛ هر پدیده‌ای که به این شکل اتفاق بیفتد وارد حوزه‌ی نشانه‌شناسی می‌شود. فرهنگ را می‌توان با رویکرد نشانه‌شناسی مطالعه کرد، اما پدیده‌های فرهنگی را می‌توان از نگاه غیرنشانه‌شناسی هم بررسی کرد. او مثالی می‌زند، می‌گوید یک شیشه کمپوت ابژه‌ای نیست که لزوماً بتوان آن را نشانه‌شناسی کرد، اما اگر این شیشه‌ی کمپوت هدیه باشد وارد حوزه‌ی نشانه‌شناسی می‌شود، یعنی هر ابژه و یا هر رخدادی در عالم فی‌نفسه قابل نشانه‌شناسی نیست، اما وقتی وارد حوزه‌ی ارتباطی می‌شود قابل نشانه‌شناسی است؛ همین جاست که بحث نظریه‌ی دروغ را بیان می‌کند اکو می‌گوید: «نشانه‌شناسی با تمام چیزهایی سروکار دارد که می‌توانند یک نشانه به‌حساب آیند، به‌بیان‌دیگر، نشانه هر آن چیزی است که می‌تواند به‌صورت دلالتمند جایگزین چیز دیگری شود.» در واقع اینجا شیشه‌ی کمپوت جایگزین یک هدیه شده است، منظور اکو از دروغ همین است نه بیشتر از این. «بنابراین نشانه‌شناسی رشته‌ای است که در اصل به مطالعه‌ی هرآنچه می‌توان برای دروغ گفتن به کار برد، می‌پردازد، درصورتی‌که چیزی را نتوان برای دروغ گفتن به کار گرفت متقابلاً برای گفتن حقیقت نیست؛ اینجا رابطه‌ی دروغ و حقیقت یک رابطه‌ی درونی است، در واقع چنین چیزی اصلاً نمی‌تواند برای گفتن به کار گرفته شود. به عقیده‌ی من ارائه‌ی تعریفی از یک نظریه‌ای درباره‌ی دروغ باید به‌عنوان برنامه‌ای کم‌وبیش فراگیر برای نشانه‌شناسی عمومی مدنظر قرار گیرد.» اینجا «حرف» به چه معناست؟ ویلفرد نات این را توضیح می‌دهد، می‌گوید اگر چیزی را نتوان برای دروغ گفتن به کار برد این معنای مقابلی هم ندارد، این یک اصل منطقی است، بنابراین هیچ ساختاری ندارد، هیچ معنایی ندارد؛ بدون یک دروغ ممکن، حقیقت ممکن هم وجود ندارد. اکو در اینجا بر یک رابطه‌ی کاملاً اختیاری میان دال و مدلول اشاره می‌کند که آن نشانه می‌تواند جای هر چیز بنشیند. البته سوسور هم در مورد رابطه‌ی اعتباری بین دال و مدلول صحبت می‌کند، ولی در سوسور، نهایتاً این ارتباط ارتباطی است که بعد از یک قرارداد آرام آرام ثابت و محکم می‌شود و به‌راحتی نمی‌توان آن را تغییر داد. سوسور از دال و مدلول به‌عنوان دو سوی یک ورق کاغذ اشاره می‌کند، یعنی رابطه را در این حد محکم می‌بیند؛ اینجاست که اکو کمی به پساساختارگراها نزدیک می‌شود.

 رابطه‌ی دال و مدلول رابطه‌ای است که قابل جابه‌جایی است و اینجاست که پرس به کمک اکو می‌آید. پرس فیلسوف، منطق‌دان و ریاضی‌دان بود، او چیزی می‌گوید که بر پایه‌ی همان از سوسور جدا می‌شود و آن هم سه وجه نشانه است. در نشانه‌شناسی سوسور یک دال داریم و یک مدلول که با هم یک singe می‌سازند که با singe های دیگر رابطه دارد، آن‌ها به‌صورت جانشینی و هم‌نشینی کنار هم قرار می‌گیرند؛ این خلاصه‌ی حرف سوسور است. اما پرس یک فیلسوف است، فقط زبان‌شناس نیست، او می‌گوید ما سه وجه نشانه‌ای داریم، یکی ابژه که به فارسی به مصداق مرجع یا موضوع ترجمه کرده‌اند، در واقع ابژه ارجاع نشانه است؛ اگر بپرسیم چه چیزی دارد بازنمایی می‌شود، آن می‌شود ابژه. دوم Representamen که ترجمه شده به نمود یا بازنمون که صورت یا رسانگر نشانه است، یا همان چیزی که به آن عامل نشانه می‌گوییم که تا حدی شبیه دال سوسوری می‌تواند باشد. در واقع مسئله‌ی ما در Representamen این است که چگونه بازنمایی می‌شود، تا حد زیادی می‌توانیم بگوییم این دو، یعنی ابژه می‌شود مدلول و Representamen می‌شود دال، البته نه به طور دقیق فقط برای مقایسه.

 اما پرس یک اصطلاح دیگر هم به کار می‌برد و آن هم interpretant  است که تفسیر ترجمه شده است و می‌توانیم بگوییم معنای نشانه است، یا اینکه آن نشانه چگونه تفسیر می‌شود. برخی گفتند interpretant  مدلول سوسوری است درحالی‌که اصلاً چنین نیست، این معنا تنها نشانه‌ای است که در ذهن مفسر شکل می‌گیرد، یعنی آن‌کسی که متن را می‌خواند یک interpretant  می‌سازد. برای پرس اهمیت دارد که یک نشانه در ذهن مفسر چگونه ساخته می‌شود و از اینجاست که پرس وارد یک اصطلاح دیگر می‌شود و آن اصطلاح شاهکار است آن هم Semiosis  است که ترجمه می‌کنیم فرایند نشانه‌پردازی. در واقع کاری که پرس می‌کند این است که به جای یک الگوی بسیار تخت و ایستا نشانه را در ارتباط با کسی که دارد آن را ادراک می‌کند با آن توضیح می‌دهد و می‌گوید فردی که دارد به آن ادراک می‌رسد در این فرایند چگونه عمل می‌کند. Semiosis  برای پرس تعامل این سه وجه است، ابژه، Representamen و interpretation .

 اینجا دینامیزمی در اندیشه‌ی پرس می‌بینیم که در اندیشه‌ی سوسور کمتر می‌بینیم؛ پرس می‌گوید یک فرایند بی‌پایان و ناتمامی از نشانه‌پردازی وجود دارد (این چیزی است که اکو به ما می‌گوید)، این فرایند همیشه در جریان است. البته شاید بگوییم این همان چیزی است که دریدا در موردplay  می‌گوید که بعداً در مورد آن توضیح می‌دهم. اکو از الگوی پرس چند مفهوم مهم را درمی‌آورد، یکی بحث تفسیر یا  interpretant  را استفاده می‌کند و یکی Semiosis  را استفاده می‌کند. حرف پرس این است که از یک تفسیر به یک تفسیر دیگر حرکت می‌کنیم و در این حرکت مدام معانی جدیدی آفریده می‌شود. ما در پدیده‌های عالم اطراف فقط یک بار معنی را دریافت نمی‌کنیم، بلکه ذهن ادراکی ما به طور منظم در حال ساخت معناست؛ اینجاست که یک نظریه را مطرح می‌کند که به آن نشانه‌شناسی تفسیری می‌گویند. اکو می‌گوید در نشانه‌شناسی تفسیری خواننده یا دریافت‌کننده‌ی متن باید قضاوت‌های نشانه‌شناختی انجام دهد، به این معنی که برای فهم معنی یک متن -به‌ویژه زمانی که غیرمستقیم است- دریافت‌کننده باید فرایندهای همکاری تفسیری را به کار ببندد. در سوسور انگار دال و مدلول دو چیزی هستند که در یک ماشین اتفاق می‌افتد و معنا هم می‌سازد، اما از نظر پرس تا کسی ادراک و تجربه نکند هیچ اتفاقی نمی‌افتد؛ اینجاست که اکو از نظریه‌ی نشانه‌شناسی استفاده می‌کند، ولی نظریه‌های هرمنوتیکی و دریافت را هم با آن پیوند می‌زند و این نبوغ اکو است.

متأسفانه کتاب‌های اصلی اکو در ایران ترجمه نشده است. متأسفانه نشر کتاب در ایران برنامه ندارد، یک انتشارات باید برنامه داشته باشد و بگوید مثلاً من می‌خواهم در سال آینده ۵ اثر اصلی اکو را ترجمه کنم، در واقع انتشارات منتظر هستند که مترجمان به سراغ آن‌ها بروند تا کتابی را برای ترجمه به آن‌ها بدهند. کتاب‌های مهم اکو همچون A Theory of Semiotics و  Semiotics and Philosophy of Language هنوز ترجمه نشده‌اند، کتاب مهم دیگر او The Limits of Interpretation است، نظریه‌هایی که در این کتاب بیان می‌کند او را از دریدا جدا می‌کند. اکو می‌گوید این‌طور هم نیست که انسان می‌تواند هر چیزی که دلش خواست از یک متن تفسیر کند، تفسیر محدوده‌هایی دارد که باید شناخته شود؛ اکو در اینجا از فلسفه‌ی قاره‌ای تا حدی دور می‌شود. اما محدوده‌های تفسیر یعنی چه؟ قبل از بیان این محدوده، اصطلاح نشانگی بی‌پایان را توضیح دهم؛ این اصطلاح را اکو به کار می‌برد تا در مورد پرس صحبت کند، او می‌گوید دال‌ها درون متن به گونه‌ای بی‌پایان به یکدیگر اشاره و ارجاع دارد و این فرایند هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسد. کسل در کتابی گفته این نظریه شبیه نظریه‌ی difference یا تفاوت تعویق دریداست که من موافق نیستم، اکو با دریدا تفاوت دارد. به اعتقاد اکو این فرایند بی‌پایان نشانگی بر این اصل استوار است که هر بار نشانه چیزی بیشتر می‌گوید نه چیزی دیگر. اینجا کلمه‌ی بیشتر و دیگر مهم است، یعنی نمی‌توانیم بگوییم کمپوت با مازاراتی یکی است، مثلاً می‌توان دلالت‌هایی را بر قوطی کمپوت بار کرد، اما نمی‌توانیم آن را جایگزین چیز دیگر بکنیم.

 حال محدوده‌های تفسیر چیست؟ ۱- درون هر گزاره تأثیرهای عملی آن محدود عملی می‌شود، یعنی در خود آن گزاره تا حدی محدودیت‌هایی برای ما قائل می‌شود، ما نمی‌توانیم از آن محدودیت خیلی خارج شویم، مثلاً وقتی در یک گزاره به کسی ابراز محبت می‌کنید، نمی‌توانید معنای متفاوتی از آن بگیرید. ۲- دو اصطلاح intentio operis و intentio lectoris کلمه‌هایی ایتالیایی هستند به این معنی که یک رابطه‌ی دیالکتیک میان نیتی که درون متن است با نیت خواننده ایجاد می‌شود؛ البته وقتی اینجا می‌گوییم خواندن تنها خواندن متن نیست بلکه منظور خواندن هر پدیده‌ای. ما یک نیت داریم که می‌شود intentio lectoris، ولی خود متن هم مجموعه‌ای از نیت‌هاست که از طریق ساختار زبان‌شناختی به ما صادر می‌شود که آن intentio operis است، این دو در یک رابطه‌ی دیالکتیک قرار می‌گیرند و محدوده‌ی دوم را می‌سازند. ۳- محدوده سوم جمع تفسیری است، چیزی که بعد از اکو، استنلی فیش منتقد ادبی امریکایی از آن استفاده می‌کند، بحث اینجاست که می‌گوید تفسیر یک متن درون یک جمع ارتباطی بیناسوژه‌ای ایجاد می‌شود که بر تفسیرهای دیگر برتری پیدا می‌کند، مثلاً ما از کودکی از طریق رسانه، سیستم آموزشی و غیره به‌مرور حافظ در درون خانه‌هایمان قرار می‌گیرد، آرام آرام یک جمع تفسیری اتفاق می‌افتد، آن جمع تفسیری جمعی است که از انباشت تفسیرهای تعاملی و ارتباطی بین انسان‌ها ایجاد می‌شود (این محدوده سوم است که نمی‌توانیم از آن خارج شویم)، این جمع تفسیری نهایتاً می‌شود دانشنامه. دانشنامه برای اکو دانشنامه نیست در واقع یک هزارتویی است که این مفاهیم در طی دوران انباشت می‌شود و تبدیل به یک کتابخانه‌ی بابل بورخسی می‌شود، اینجاست که اکو بسیار به اندیشه بورخس مدیون است.

 پرس هم در فرایند سیمیوسیس خود یک محدوده ایجاد می‌کند، او از اصطلاح habit استفاده می‌کند، او می‌گوید فرایند نشانه‌پردازی خود یک عادت تولید می‌کند و این عادت در این فرایند خود محدودیت ایجاد می‌کند، ولی باز تردیدهایی اتفاق می‌افتد که این فرایند را به حرکت درمی‌آورد.

 

نتیجه‌گیری

نشانه‌ها نقطه‌ی آغاز فرایند تفسیر هستند، پس برای ما نشانه‌ها آن‌قدر مهم هستند که به معنی‌ای برسیم که به مجموعه‌ی بی‌پایانی از پیامدهای تصاعدی (جلورونده) می‌انجامد، یعنی نشانه تفسیری ایجاد می‌کند که بی‌پایان است، نشانه‌هایی که از بافت خودشان خارج شدند دیگر می‌میرند؛ اینجاست که می‌بینیم نشانه‌شناسی اکو یک نشانه‌شناسی است که به زمینه و بافت متن، به فرهنگ اهمیت می‌دهد؛ به همین دلیل است که ما اکو را یک منتقد یا یک نظریه‌پرداز فرهنگی می‌شناسیم چون نشانه‌شناسی را در بستر فرهنگ می‌آورد.

 توضیحی در مورد دانشنامه بدهم که به آن اشاره کردم، جملاتی را از کتابی در این خصوص می خوانم: «نشانه‌شناسی اکو دلالت نشانه‌ها و وضعیت‌های تفسیر و تولید را به‌عنوان فعالیت‌های ارتباطی بررسی می‌کند، برای او معنی نشانه‌ها، پدیده‌های فردی یا روان‌شناختی نیستند....» قبل از اینکه ادامه جمله را بخوانم بگویم مشکل دیگری که سوسور داشت این بود که اصولاً مقداری به مفهوم دلالت به‌عنوان یک مفهوم فردی نگاه می‌کرد، درحالی‌که در همان زمان باختین به نشانه‌ها به‌عنوان یک مفهوم اجتماعی ارتباطی نگاه می‌کرد، پرس نیز به همین شکل. بنابراین سوسور تنها کسی است که کمتر به این ارتباطات نگاه می‌کند. ادامه جمله: « بلکه معنی نشانه ها نتیجه فرایندی هستند که به‌واسطه‌ی دانش مشترک شکل می‌گیرد، دانش مشترک همان دانشنامه است. تولید و تفسیر نشانه‌ها مجموعه‌ی وسیعی از هنجارها و اطلاعاتی را در بر می‌گیرد که به نظام چندبُعدی دانش تعلق دارد و مفسران و تولیدکنندگان در آن شریک هستند. این دانش، درون کنش ارتباطی مرتب بازسازی می‌شود؛ اکو این نظام دانش چندگانه را دانشنامه می‌نامد.» در اینجا کسی که دانش را تولید می‌کند و آن‌کس که آن را دریافت می‌کند در شکل‌گیری دانشنامه شریک است. دانشنامه چیزی نیست که یک عده بسازند و یک عده فقط مصرف کنند، این رابطه تعاملی است. اصولاً در اکو و پرس رابطه یک رابطه‌ی تعاملی است، این‌طور نیست که یک فرستنده داشته باشیم یک گیرنده. در این تعامل دلالت‌های بیشتری به آن اضافه می‌شود.

نکته‌ی دیگر اینکه اصطلاحی داریم به نام متن باز و متن بسته. اکو این بحث را سال‌ها قبل از اینکه نظریه‌ی نشانه‌شناسی خود را طرح کند در کتابی به همین نام (اثر باز) توضیح می‌دهد، او می‌گوید در اثر باز متون ادبی زنجیره‌ی‌ معنایی نیستند بلکه میدان معنایی هستند؛ در زنجیره ما یک ارتباط متصل و محکمی بین مفاهیم داریم اما در مفهوم میدان ارتباط کمی بازتر است. نشان‌ها به‌راحتی هر جا بخواهند حرکت می‌کنند، جابه‌جا می‌شوند. در یک رشته تسبیح به‌راحتی نمی‌توانید یک دانه را بردارید و جابه‌جا کنید، اما اگر دانه را بریزید بر روی یک سینی می‌توانید به شکل‌های مختلف درآورید. متن باز متنی است که در آن رابطه‌ی نشانه‌ها در یک رابطه‌ی میدانی با هم قرار دارد نه زنجیره‌ای؛ پس کلمه‌ی میدان را به کار می‌برد، کلمه‌ای که بعدها پیر بوردیو در حوزه‌ی جامعه‌شناسی استفاده می‌کند. متون باز از درون پویا هستند، واژه‌ها در زمینه‌ی بیان معنی پیدا می‌کنند، یعنی وقتی این‌ها طرح می‌شوند تازه معنی پیدا می‌کنند. متن باز امکان‌هایی را در درون روابط و نسبت‌ها ایجاد می‌کند، پس امکان‌ها در متن باز بسیار زیاد هستند؛ البته نتیجه‌ی این، آشوب نیست، اکو می‌گوید نگران نباشید که در متن باز دچار آشوب می‌شوید، بلکه قانونی است که این روابط را سامان می‌دهد.

 اکو آدم عجیبی بود، از یک طرف ایده‌های رادیکال و باز و آوانگارد دارد و از جهت دیگر خیلی اسکولاستیک است، خیلی اعتقاد به دانش کلاسیک و یادگیری کلاسیک دارد؛ این آدم با این اندیشه کتابی دارد به نام چگونه تز بنویسیم، شاید در نگاه اول به نظر آید که این کتابی است که زیرآب پایان‌نامه‌نویسی را زده، اما اصلاً این‌گونه نیست، اتفاقاً دقیقاً اشاره می‌کند که نقطه‌گذاری کجا باید باشد و یاد می‌دهد که چگونه رساله بنویسیم. بنابراین می‌بینید که او فردی است که از یک طرف در حوزه‌ی آموزش به اصولی معتقد است ولی درعین‌حال مجموعه‌ای از مفاهیم را هم باز می‌گذارد، خیلی پست‌مدرن است؛ بنابراین نتیجه‌ی آن، آشوب نیست، بلکه قانونی است که این روابط را سامان می‌دهد، خواننده متن را کامل می‌کند.

 متن باز فرایندی معنایی-پراگماتیک است، هم معناشناختی است هم پراگماتیک، به این معنی که آن ارتباط را ایجاد می‌کند، خوانش‌های متفاوت متن باز، جمعی از تفسیرهای ممکن و روابط بینامتنی را به نمایش می‌گذارد، این روابط خود ریشه در رمزگان‌ها و زبان‌ها در درون زمینه‌ی اجتماعی تاریخی دارد. اما متن بسته معنایی یکه و محدود دارند، واژه‌ها در سطح معنی پیش‌فرض‌شده معنی پیدا می‌کنند، خوانش‌های متفاوت متن بسته در نهایت مستقل از یکدیگر باقی می‌مانند. اینجا ممکن است ما بگوییم اندیشه‌ی اکو متضاد با فرایند بی‌پایان نشانگی است، اگر این طور است ما هر متنی را می‌توانیم بخوانیم و وارد فرایند معناسازی بکنیم؛ اینجاست که نظریه‌ی دانشنامه به کمک ما می‌آید. حرف اکو این است که تفسیرهای انسان‌ها نهایتاً باید یک کهکشان بسازد، اگر این‌ها با هم کهکشان ساخت، درست است، اما اگر قرار باشد هرکس تفسیر خاص خود را داشته باشد و نتوانیم این‌ها را به یک کهکشان برسانیم، این نشان می‌دهد که این متن توانایی آن را نداشت که کهکشان معنایی را بسازد. بنابراین اکو قبول دارد که هر متنی را می‌شود به گونه‌ای مختلف خواند، ولی این گونه‌ها نهایت باید به یک دانش مشترک بینجامد.

 حرف‌هایی که اکو در مورد دانشنامه می‌زند همان حرف بورخس است، بورخس قبلاً خیلی زیباتر این‌ها را گفته بود. اکو مسلماً یک نابغه بود، ما چه کسی را سراغ داریم که در حوزه‌ی نظریه‌پردازی و خلق ادبی تا این حد توانسته باشد هم‌سنگ متن تولید کند؛ در واقع هفت رمان اکو از شاهکارهای ادبیات است، خیلی‌ها اعتقاد دارند نام گل سرخ بعد از صد سال تنهایی بزرگ‌ترین شاهکار ادبیات است؛ درعین‌حال اکو یک پژوهشگر طراز اول هم هست، او دو کتاب دارد که متأسفانه باز هم ترجمه نشده، البته چون کتاب تصویری است شاید نتوان در ایران آن را به شکل کامل چاپ کرد، کتابی است در مورد زشتی و زیبایی (On Ugliness و History of Beauty) که واقعاً این دو کتاب محشر هستند. در این دو کتاب اکو به یک پژوهشگر مورخ تبدیل می‌شود، او یک تاریخ فرهنگی به شیوه‌ی فوکویی می‌نویسد، او نشان می‌دهد که چگونه در متون، زشتی در بستر فرهنگی در یک مسیر تفسیری بی‌پایان تا به امروز جلو رفته و آمده است. متن‌ها و عکس‌ها و نقاشی‌ها را آورده و توضیح می‌دهد که مفهوم زشتی چگونه تغییر می‌کند. هما‌ن‌طور که فوکو نشان می‌دهد که جنون چگونه تغییر می‌کند، اکو نشان می‌دهد که زشتی و زیبایی چگونه تغییر می‌کند؛ یک بررسی تاریخی دست‌اول است.

 اکو کسی بود که در بیش از سی دانشگاه در جهان تدریس کرد، کسی بود که به زبان‌های بسیاری تسلط داشت، نظریه‌پردازی است که در همه‌ی آثارش طنز نقش خیلی مهمی دارد، موسیقی باروک را با سازدهنی به‌خوبی اجرا می‌کرد که در واقع از تفریحات او بود، از تفریحات دیگر او خواندن دیکشنری بود. آثار اصلی او به فارسی ترجمه نشد. در سال ۱۹۶۲ با همسرش رناته ازدواج می‌کند و از او دو فرزند به نام استفانو و کارلوتا باقی مانده، همسرش هم زنده است و حدود پنجاه سال یک زندگی خانوادگی موفق داشت. او به نقل‌قول‌های شاهکارش هم معروف است. من حرف خودم را با یک نقل‌قول از او به پایان می‌رسانم: انسان زمانی که به آسمان نگاه می‌کند چه احساس می‌کند؟ او فکر می‌کند که زبان کافی برای توصیف آنچه می‌بیند را ندارد، علی‌رغم این، انسان‌ها هیچ‌گاه از توصیف آسمان دست نمی‌شویند و تنها آنچه را که می‌بینند فهرست می‌کنند. ما محدودیتی داریم، محدودیتی سخت استهزاءآمیز و ناامیدکننده: مرگ. به همین دلیل ما چیزهایی را دوست داریم که تصور می‌کنیم حد و مرزی ندارد و بنابراین پایانی ندارند؛ و این راهی است برای فرار از فکر کردن درباره‌ی مرگ. ما فهرست‌ها را دوست داریم زیرا نمی‌خواهیم بمیریم.

بخش اول این نشست را اینجا بخوانید.

منبع: فرهنگ امروز

 

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: