گفت و گو با ناصر فکوهی : وداع با طبیعت

1393/2/27 ۱۲:۳۶

گفت و گو با ناصر فکوهی : وداع با طبیعت

این پرسش از دیدگاه انسان شناسی جدید، پرسش ساده ای نیست و بسیار مناقشه برانگیز است. در حقیقت تا مدتهای بسیار زیادی یعنی تا نیمه قرن بیستم تصور بیشتر این بود که رابطه انسان و طبیعت یک رابطه «گسستی» است یعنی انسان با ابزرا ساز شدن و زبان از طبیعت «بریده» و مرز روشنی میان آنها وجود دارد. اما داده های مختلف بوم شناختی، رفتار شناسی جانوری، عصب شناسی روانی، باستان شناسی و البته انسان شناسی

 

این پرسش از دیدگاه انسان شناسی جدید، پرسش ساده ای نیست و بسیار مناقشه برانگیز است. در حقیقت تا مدتهای بسیار زیادی یعنی تا نیمه قرن بیستم تصور بیشتر این بود که رابطه انسان و طبیعت یک رابطه «گسستی» است یعنی انسان با ابزرا ساز شدن و  زبان از طبیعت «بریده» و مرز روشنی میان آنها وجود دارد. اما  داده های مختلف بوم شناختی،  رفتار شناسی جانوری، عصب شناسی روانی، باستان شناسی و البته انسان شناسی

 

    رابطه میان انسان و طبیعت چگونه شکل می گیرد؟

این پرسش از دیدگاه انسان شناسی جدید، پرسش ساده ای نیست و بسیار مناقشه برانگیز است. در حقیقت تا مدتهای بسیار زیادی یعنی تا نیمه قرن بیستم تصور بیشتر این بود که رابطه انسان و طبیعت یک رابطه «گسستی» است یعنی انسان با ابزرا ساز شدن و  زبان از طبیعت «بریده» و مرز روشنی میان آنها وجود دارد. اما  داده های مختلف بوم شناختی،  رفتار شناسی جانوری، عصب شناسی روانی، باستان شناسی و البته انسان شناسی فرهنگی  و تاریخی نشان می دهند که این تزچندان درست نیست و رابطه انسان و طبیعت رابطه ای بیشتر «پیوستاری» و «تطوری» است. یعنی  موقعیت انسانی شکل ومحتوایی از طبیعت است که به صورت تدریجی  به وجود آمده است. با این همه، بسیاری از پرسش ها در این میان  بدون جواب باقی مانده و یا پرسش های جدیدی ایجاد شده است که مناقشه ها بر سر همین است.  از جمله اینکه  «حقوق انسانی»  در رابطه «حقوق طبیعت» چه جایگاهی دارند؟ یا اینکه  نقاط اشتراک و افتراق واقعی ما با جانوران در کجاست؟ و غیره. بنابراین این بحثی باز است که ما در میانه آن قرار داریم و آنچه می توان در آن تاکید داشت اجماع بر وجود حق انسان بر سلطه بی رویه و بدون کنترل و بی مرز بر طبیعت و سایر موجودات است. در ایران به مثابه یک جامعه شکاورزی تا نزدیک به صد سال پیش رابطه انسان و طبیعت بر اساس چرخه هایی نسبتا متعارف و هماهنگ انجام می شد، یعنی کشاورزی و داوم پروری دو گونه اصلی زیست بودند که بنا بر موقعیت های مختلف اقلیمی ایران شکل گرفته بودند و فشار بر طبیعت چندان  زیاد نبود. دخالت انسانی در زمینه بهبود کشت و  نظام کاریز محدود می شد. اما همه جیز ازنیمه دهه 1330 همه چیز تغییر کرد و نظام کشاورزی ایران رو به نابودی رفت و ما به یک کشور صنعتی تک محصوله (انرژی های فسیلی) درآمدیم با تمام تبعاتی که شاهدش هستیم  

 

 2- آیا آموزه های طبیعت به انسان بر این اساس بوده که تنها بتواند نیازهای روزمره خود را مانند کالا، غذا و مسکن به واسطه ارتباط با طبیعت تامین کند یا در حقیقت پیوند با طبیعت در خلق و خوی انسان به ویژه در شکل گیری شخصیت و رفتار اجتماعی او تاثیرگذار بوده است؟(لطفا با ذکر مصداق از مردمانی که طبیعت روحیات خاصی در آنها پدیدار کرده است.)

انسان بر اساس شواهد باستان شناختی و به دلایلی که برای ما نامعلوم است در چهارچوب های طبیعی خود ، از جمله موقعیت های کالبدی خویش باقی نمانده است . برای مثال  موجودیت خود را به عنوان یک جانور گیاهخوار و فاقد  اندام ها و مهارتهای شکار (با ابداع ابزار) شکسته است. تغذیه و شیوه و سبک های زندگی خود را با تمام موجودات متفاوت کرده است و بدین ترتیب فاصله ای هر چه بیشتر با طبیعت گرفته است.  بنابراین نیاز های خویش را در حد خود یعنی در خدی که طبیعت در چرخه های  بوم زیستی (اکو سیستمی) مشخص می کرده است، نگه نداشته است.   نیازهای اساسی انسان، نیازهای حیاتی و طبیعی اند که در بسیاری دیگر ازجانوران نیز بوده است، اما انسان بسیار فراتر از این نیاز ها رفته و  نیازهای طبیعی را به نیاز های فرهنگی تبدیل کرده است و بنابراین امروز انسان حتی در طبیعی ترین رفتارهایش بیشتر «فرهنگی» عمل می کند تا  طبیعی. و اندیشیدن به انسان در قالبی صرفا طبیعی ، همچون آنچه ما به صورت متعارف «طبیعت» می نامیم کاملا بی معنا است. ما به مثابه یک جامعه مرف گرا در ظول نیم قرن اخیر، بیشترین فشار را بر طبیعت آورده ایم. به گونه ای که سبک های زندگی خود را تحت تاثیر درآمد نفتی تغییر داده ایم و بنابراین روابط گوناگونی را که به صورت فیزیکی، نمادین و  ذهنی با طبیعت داشته ای از بین برده ایم و جای آن را به مصرف آنچه باید «شبه طبیعی» نامید داده ایم: مانند گیاهان خانگی وامثالهم.    

 

3- زندگی در طبیعت روح و بعضا خوی وحشی گری را در انسان می پروراند، چرا که انسان برای زندگی در طبیعت مبارزه را می آموزد از سویی دیگر در رو به رو شدن با تمدن به تفکر عقلانی نیاز دارد، بدین ترتیب انسان در تلاقی میان تمدن و طبیعت چگونه باید آنها را هدایت کند؟(لطفا مصداقی عینی در این زمینه ذکر بفرمایید.)

 چنین نیست، بلکه عکس این است که اتفاق افتاده است. آنچه انسان ها امروز وحشیگری  و دد منشی و حیوان صفتی می نامند، صفاتی بیشتر انسانی هستند تا طبیعی. طبیعت همانگونه که مونتنی  و ژان ژاک روسو پیش از دیگران بر آن تاکید می کنند، «وحشیگری» و «بی رحمی» در خود ندارد، اگر هم داشته باشد (با کشفیاتی که اخیرا رفتارشناسان جانوری انجام داده اند) بسیار نادر است.  جانوران صرفا در چرخه های طبیعی زندگی می کنند و رابطه هماهنگ و موزون با طبیعت دارند در حالی که انسان همه جا این رابطه را بر هم زده است.  انسان خشونت بار ترین موجود طبیعت است که بی رحمی را نه تنها نسبت به تمام موجودات غیر از گونه خود انجام می دهد بلکه  درون گونه خود یعنی بین انسان ها نیز ما شاهد  گسترده ترین اشکال خشونت هستیم که این امر بدون تردید حاصل طبیعت نیست چون مصداقی در طبیعت ندارد، بلکه حاصل  فرهنگی است که انسان ها به تدریج بین خود به وجود آورده اند  که فرهنگی سلسله مراتبی و بر پایه  تبعیض و نابرابری در امتیازات و دستیابی های مادی بوده است. زندگی خود ما در این مورد مثال خوبی است: میزان بالا رفتن خشونت در جامعه ما  به صورت مستقیم با شهرنشینی و دور شدن فیزیکی از طبیعت  میزان  تغییر نوع معیشتی از کشاورزی به صنعتی و از آن بدتربه حوزه مالی و پولی  وابسته است. در جامعه شکاورزی  هماهنگی با طبیعت ضمانتی برای کاهش خضونت نیز هست در خالی که جامعه شهری، به ویژه جامعه شهری که  مدیریت مناسب نباشد عامل اصلی افزایش خشونت ها است     

 

4-  انسان به واسطه پیوند نسبیتی که با طبیعت برقرار می کند چگونه حضور در مناسبات سیاسی و اجتماعی را می آموزد، با توجه به اینکه برای آشنایی به این امر نیاز به آموزش و آگاهی دارد؟

آموزش  آگاهی انسان در طول فرایندهای فرهنگی انجام شده است که در فرایندی بیش از 4 میلیون سال انجام گرفته اند. چهار میلیون سالی که انسان امروزی را از نخستین انسان ها ( هومو هابلیس ها) جدا می کند. البته در این مدت، چند انقلاب بزرگ فناوری در زندگی انسان اتفاق افتاده است که او را کاملا از طبیعت کرده  و برای او شیوه خاصی از زندگی ساخته اند : نخست انقلاب نوسنگی در 10 هزار سال پیش  که به ابداع کشاوری،  اسکان یافتن انسان ها و ظاهر شدن روستاها و کشاورزی و دام پروری می انجام و جوامع انسانی را سلسله مراتبی کرده و نخستین روابط قدرت و شکاف میان جوامع کوچنده و جنگجو و جوامع کشاورز را ایجاد می کند. دوم انقلاب صنعتی که در حدود  دویست سال پیش اتفاق می افتد و به انسان ها اشراف  بر فناوری هایی را می دهد که تولید  انبوه  صنعتی را ممکن کرده ، آنها را شهر نشین کرده و دولت های ملی و ملت ها را به وجود می آورد و البته زمینه های جدیدی برای خشونت های گسترده ایدئولوژیک (و اصولا نیاز به ایدئولوژی را به دلیل  تجمیع های بزرگ انسانی و لزوم درونی کردن اطاعت به وجود می آورد)  فراهم می کند و سرمایه داری را تبدیل به شیوه اصلی روابط میان انسان ها می کند.  و سوم انقلاب اطلاعاتی  که با ورود رایانه ها و اینترنت به  زندگی انسان که  قابلیت های انباشت و پردازش اطلاعات را در آنها میلیونها بار افزایش داده و  زندگی آنها را  زیر و رو می کند. ما در حال حاضر در این مرحله یعنی در بحران های حاصل از آن هستیم زیرا بدون شک این انقلاب نیز نوع زیست و همه روابط انسان ها را تغییر خواهد داد. آموزش و آگاهی در هر مرحله ای بنا بر معیشت  تغییر کرده است . البته در  فرایند تحول انسان ظهور زبان کالبدی که از ابتدا در انسان های نخستین وجود داشته و زبان ملفوظ از حدود 200 هزار سال پیش و خط از حدود 6 هزار سال پیش همه چیز را در نظام آموزش حافظه انسانی زیر و رو کرده است و روابط جدیدی را میان انسان ها با یکدیگر و با طبیعت به وجود آورده که جهان کنونی خاصل آن است.

 

 

5- تعامل و توافق اجتماعی دو اصل مهم در میان مردمانی است که زندگی جمعی در کنار یکدیگر را بر می گزینند، به شمار می آید، به واقع طبیعت چه نقشی در شکل گیری توافق و تعامل اجتماعی و در حقیقت تقویت رابطه میان قومیت های مختلف و وحدت میان آنها داشته است؟

آخرین مباحث مربوط به توسعه که آنها را با عنوان توسعه پایدار می شناسیم، به ما نشان می دهند که برخلاف نظریه های پیشین که اصل و اساس توسعه را  مصرف بیش از پیش و تبدیل مصرف به موتور  توسعه می دانستند و  به این ترتیب جهان را به وضعیتی  اسف بار رساندند، باید با تعدیل این مصرف و  پایدار کردن رابطه جوامع انسانی با منابع طبیعی،  این توسعه را هر چه بیشتر به کیفیت بالاتری رساند.  منظور از پایداری، آن است که ما طبیعت را به دلیل مصارف خود  در موقعیتی قرار ندهیم که نسل های پس از ما نتوانند از آن استفاده کنند یعنی آن را آلوده و منابعش را به هدر بدهیم.  طبیعت خود الگوهای توسعه پایدار را به انسان می دهد. برای اینکه این الگوها را درک کنیم  باید چرخه های حیاتی در طبیعت را در کنیم و ببینیم چگونه موجودات مختلف نه بر علیه طبیعت بلکه در هماهنگی با آن زندگی می کنند. این هماهنگی کلید  بهتر شدن زندگی انسان است.  تنش های بین گونه ای که  میان انسان ها می بینیم، جنگ ها، تنش ها، نژاد پرستی ها، ملی گرایی های افراطی، ایدئولوژی های ابلهانه، همه حاصل نوعی نگاه تحقیر آمیز نسبت به طبیعت و موجودات دیگر و برتر دانستن خود نسبت به دیگر موجودات و از این راه  تلاش برای ایجاد روابط سلطه با طبیعت است که به روابط سلطه مان خود انسان ها و بالا گرفتن  خشونت میان آنها از همه نوعش  منجر می شود.

 

6-  با توجه به اینکه انسان زندگی واقعی خود را از دامان طبیعت آغاز کرده است، امروز این ارتباط فی مابین طبیعت و انسان در چه مرحله ای قرار دارد؟

امروز هنوز رابطه در اصل و اساس خود رابطه ای متعارض با طبیعت است زیرا سیستم سرمایه داری ، سیستمی برای استثمار انسان از طبیعت و انسان از انسان است که دائما در پی ایجاد مصرف بیشتر است و چنین سیستمی نمی تواند رابطه ای غیر متعارض با طبیعت داشته باشد. با وجود این، سرمایه داری یک گونه ثابت ندارد، بدترین نوع سرمایه داری  فرایندی است که در حدود پنجاه سال است آغاز شده است  و به آن سرمایه داری متاخر یا سرمایه داری مالی می گویند. این نوع از سرمایه داری که مرکز جهانی آن آمریکا است،  بدترین رابطه را با طبیعت ایجاد کرده است و صدمات این امر را امروز به صورت آلودگی های مختلف محیط زیست در سراسر جهان می بینیم. اینکه جهان سوم آلوده تر از کشورهای ثروتمند است، دلیلش در آن است که از سی سال پیش کشورهای ثروتمند  صنایع خود را به این کشورها منتقل کردند و از طرف دیگر مصرف گرایی را در آنها  تشویق کردند. این در حالی است که سرمایه داری های  از نوع اجتماعی که برای مثال در کشورهایی چون  اسکاندیناوی می بینیم، کمتر با محیط زیست در تعارض قرار می گیرند   بنابراین خدمات بیشتری به مردمان خود می کنند.

 

7-  آیا انسان به واسطه ارتباط با طبیعت توانسته اصول و مبانی قانون مداری را بیاموزد؟(لطفا با ذکر مصداقی عینی در رابطه با این موضوع)

چنین نیست. انسان در طول  تحول خود  از شکار و گرد آوری به روستا نشینی  از روستا نشینی  به صنعت و شهر نشینی دائما الگوهای کمتری را از طبیعت گرفته و برعکس  با آن  وارد تعارض بیشتر و بیشتری شده است. امروز ما در دورترین  موقعیت و بیشترین تعارض با الگوهای طبیعی هستیم و گمان می کنیم که این الگوها  شیوه زیست  برای ما مفید تر است زیرا به صورت منفرد این یا آن گروه انسانی نسبت به سایر گروه ها بهتر زندگی می کنند. اما متوجه آن نیستیم که بدون وجود یک انسجام درون گونه ای ادامه حیات روی کره زمین برای انسان ها ممکن نیست.  انسان ها بر اساس یک قرار داد اجتماعی روی مدل  روسویی یا هابزی از طبعت جدا می شوند  و این الگو ابدا الگویی طبیعی نیست و ضد طبیعی است. اما امروز به این نتیجه رسیده اند که اشتباه بزرگی مرتکب شده اند. گروه های طرفدار محیط زیست امروز در بسیاری از کشورهای جهان در صف اول مبارزه برای آینده انسان و  این گونه هستند زیرا رفتار کنونی انسان ها نسبت به طبیعت  آینده تیره ای را برای آنها می سازد که برخی از زیست شناسان  معتقدند می تواند تا نابودی کامل این گونه  پیش برود. ما می توانسته ایم و هنوز هم می توانیم نه با بازگشت به طبیعت خام که امری ناممکن است اما با تامل بر شیوه های زیستی  دوره کشاورزی و سنتی خود و الهام گرفتن از آنها، نه تقلید از آنها که ناممکن است، بلکه با درک روح آنها هنوز راه هایی برای  نجات خود از وضعیت بغرنجی   که خود را در آن قرار داده ایم پیدا کنیم.

 

8- با توجه به اینکه شرایط اقلیمی و جغرافیایی مردم ایران در گذشته به گونه ای بوده که آنها تا حد زیادی وابسته و محتاج به زمین و آب زراعی بوده اند و با در نظر داشتن آنکه به زعم بسیاری روحیات آن مردمان به خلق و خوی استبدادی نزدیک شده بود، آیا بر این باور هستید که چنین روحیاتی مردمان گذشته در دراز مدت و با مرور زمان به صورت موروثی بر مردمان حال حاضر جامعه ایران تاثیری عمیق گذاشته است؟

چنین تاثیری وجود داشته است اما از ابتدای این قرن ولی به خصوص ازنیمه قرن بیستم با کشف نفت. روحیات ایرانیان به طور کلی (البته با استثنا هایی که همیشه وجود دارند) از  یک مردم زحمتکش و سخت کوش  که ناچار بوده اند برای زندگی خود برای قطره ای آب برای ایجاد یک آبادی  غیره زحمات زیادی بکشند، بدل به  افرادی شده اند که صرفا به مصرف فکر می کنند و به درآمدهای بادآورده و  بدون زحمت. پولی شدن جامعه ایران در نیم قرن اخیر بزرگترین فاجعه برای کشور ما و روحیات مردم آن بوه است که متاسفانه هنوز هم ادامه دارد و هر روز تبعاتش را می بینیم: آلودگی هوا و آب و زمین و  از هم گسیختن روابط اجتماعی و فرو پاشی اخلاقی ، در کنار دلایل دیگر،  از یک دلیل مهم  سرچشمه می گیرد که همان تغییر رابطه ما با طبیعت و تغییر گسترده شیوه های معیشتی مان  در مدت زمان کوتاهی بوده است. تغییر این روحیات بسیار مشکل است و بنابراین برای آنکه به چنین هدفی دست بیابیم نیاز به درونی شدن آگاهی نسبت  به راه غلطی است که در حال حاضر  قدم در آن گذاشته ایم :  مصرف هر چه بیشتر و فشار وارد کردن هر چه بیشتر به طبیعت برای رسیدن به آنچه اصطلاحا «رفاه»  می نامند اما ابدا رفاه نیست زیرا هیچ گونه پایداری در آن وجود ندارد. مردم ما امروز در وضعیت مادی بسیار بهتری نسبت به  پدران و پدر بزرگان و نیاکان پیشین خود زندگی می کنند، اما این رفاه نسبی  بدون کیفیت و صرفا در کمیت خلاصه می شود، شیوع و گسترش انواع بیماری ها، استرس ها و ... گویای این امر هستند. منظورم آن نیست که از گذشته کشورمان  یک  دوران طلایی بسازم و اصولا معتقدم این باور به بهتر بودن گذشته یک امر خیالی است ، اما برای کسانی که بدون آمادگی از یک معیشت کشاورزی به یک معیشت  صنعتی و سپس مالی  سقوط کرده اند، بدون شک تامل در گذشته ها می تواند درس آموز باشد.   

 

9-  قطع ارتباط مردم جامعه امروز ما با طبیعت دلایل متعددی از جمله درگیری با مشکلات اقتصادی، نداشتن زمان مناسب فراغت و ... دارد. حال فکر می کنید، این قطع ارتباط انسان با طبیعت می تواند در آینده ای نزدیک در بحران های اجتماعی تاثیرگذار باشد یا اینکه در همین زمان کنونی هم می شود تاثیرات منفی این موانع را مشاهده کرد؟

قطع رابطه فیزیکی با طبیعت مثل اینکه ما امروز کمتر به جنگل و صحرا برویم، آنقدر مهم نیست که قطع رابطه فکری و اخلاقی با طبیعت. امروز در کشورهایی مثل سوئد و نروژ هم مردم به نسبت  نیم قرن پیش کمتر به  محیط های صد در صد طبیعی می روند،  اما توانسته اند شهرهایشان را به صورت گسترده ای به شهرهای سبز تبدیل کنند. همه جا درخت  و گیاه کاشته اند و از هر فضایی در شهر از دیوارها گرفته تا بام ها، استفاده کرده اند که فضای سبز  شهری را افزایش دهند.  اما قطع رابطه فکری و اخلاقی با طبیعت همان مصرف گرایی است که ما دچارش شده ایم و این امری بسیار سخت و با پی آمدهای بسیار مصیبت بار برای ما به شمار می آید. ما دیگر اعتقادی به طبیعت نداریم. این یک امر  نگران کننده است نه اینکه دیگر به صحرا نمی رویم. ما فکر می کنیم هر چه بیشتر مصرف کنیم، هر چه بیشتر وسیله جمع کنیم، هر چه بیشتر طبیعت را تخریب کنیم تا ساختمان و  مصنوعات خود را بسازیم رفاه بیشتری خواهیم داشت .این یک فاجعه است که ابتدا باید آن را فهمید که کار ساده ای نیست و سپس باید بر اساس  این فهم شیوه های زندگی خود را تغییر داد که کاری بسیار بسیار مشکل است. تاثیرات منفی  قطع رابطه فیریکی و ذهنی  مردم ما با طبیعت همین اکنون قابل مشاهده است. مهم ترین نشانه ها در بی انسجامی و بی هویتی های گسترده شهری ، بالا رفتن خشونته اف از هم پاشیدن روابط خانوادگی و آلودگی های متعددی است که ما در آن زندگی می کنیم و به تدریج زندگی ما را تباه می کنند.  

 

10- روحیه اجتماعی مردمان هر کشور تا چه میزانی مبتنی بر طبیعت و الهامات برگرفته از آن است. آیا می توان به صراحت گفت که در کشورهای اروپایی که به لحاظ وسعت فضای طبیعی و حفظ و گسترش طبیعت زیبا و بکر در جایگاه ویژه و شایسته ای قرار دارند، تاثیرات مثبت اجتماعی را بیشتر از سایر کشورها می توان مشاهده کرد؟ آیا عکس این فضا منجر به تاثیرات منفی در مسائل اجتماعی جوامع خواهد شد؟

این امر به صورت مکانیکی که مثلا ما در  نظریه هایی مثل نظریه ویتفوگل یا در نظریه شیوه تولید آسیایی و غیره دیده ایم که  ادعا می کنند در آسیا نظام های سیاسی استبدادی بوده اند  چون آب نبوده و در اروپا دموکراسی بوده ، چون همه جا سر سبز بوده و آب وجود داشته ، نیست. این ها بیشتر تخیلات و  توهمات اروپایی بوده اند که دیگر در  دانش  محلی از اعراب ندارند و جز برخی از  همین «روشنفکران» و «دانشمندان» جهان سومی که  در جریان مطالعات روز نیستند و حرف هایشان هم بیشتر مصرف محدود داخلی دارد یعنی برای «هوادارانشان» ابراز می شود،  کسی به آنها اعتقادی ندارد. مساله  وجود  طبیعت های متفاوت نیست.  دستکم فقط آن نیست. روزگاری بوده است که  ما مثلا تفاوت  کوچ نشینان و کشاورزان را به دلیل تفاوت اقلیمی داشتیم.  به این ترتیب اقوام شمال اروپا  آسیا بیشتر به سوی تبدیل شدن به اقوام جنگی و  غیر شهر نشین  رفتند و اقوام جنوبی به طرف شهر نشین شدن و کشاورزی و تمدن . اما  صدها سال است که فرهنگ این تفاوت ها را کاهش داده است . آنچه امروز اهمیت دارد درک یا عدم درک عمیق  رابطه انسان و طبیعت و احترام یا عدم احترام به حقوق سایر موجوداتی است که بر روی کره زمین زندگی می کنند و تجارب امروز نشان می دهد  که کشورها و مردمی که بیشترین احترام را به طبیعت می گذارند بهترین  وضعیت و رفاه و کیفیت را هم در زندگی خود دارند، در حالی که ممکن است  وضعیت اقلیمی بدی داشته باشند. سوئد و به طور کلی کشورهای اسکاندیناوی  بدترین اقلیم ها را در جهان دارند که بیشتر مدت سال یخبندان وسرد است اما از لحاظ توسعه یافتگی و کیفیت زندگی در بهترین وضعیتند. در حالی که بسیاری از کشورهای آسیایی و افریقایی برغم  اقلیم بسیار خوب خود امروز به خرابه هایی تبدیل شده اند که  هیچ اثری از رفاه و آزادی و انسانیت در آنها دیده نمی شود و یکی از دلایل این امر دقیقا برخورد سختی بوده است که یا مردمان خود این پهنه ها و یا استعمار گرانی که این پهنه ها را اشغال کرده بوده اند  با طبیعت داشته اند، این باید برای همه ما یک  درس باشد.

 

نشریه نسیم بیداری / اردیبهشت 1393

نظر دهید
نظرات کاربران

کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.

گزارش

ورود به سایت

مرا به خاطر بسپار.

کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما

کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور

کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:

ثبت نام

عضویت در خبرنامه.

قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید

کد تایید را وارد نمایید

ارسال مجدد کد

زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.: