1393/2/27 ۰۸:۱۲
حال بر این دو پایه چه قرار گرفته است؟ قرآن تمام شئون دیگر زندگىانسان را بر این اساس مىداند؛ نه این كه بخواهد بگوید همه انسانها اینگونهاند، بلكه مىخواهد انسان مترقى و انسان متعالى و انسان كاملبسازد. انسان كامل قرآن یعنى آن كسى كه ریشه اصلى [او ایمان به]خداست و شخصیتش دو ركن دارد: اندیشه و اراده؛ و تمام شئونزندگىاش بر اساس این اندیشه و اراده قرار گرفته است. انسانى كه قرآنمىخواهد این است. پس خدا در زندگى انسان یعنى اینچنین باید بود واینچنین مىشود بود، نه این كه بخواهد بگوید همه انسانها این گونههستند.
انسان كامل قرآن
دیگران كه درباره انسان قضاوت مىكنند معمولا انسانى را كه وجوددارد مورد نظر قرار مىدهند، آنهم از انسانى كه وجود دارد فقط یكحیوان مىبینند؛ باز هم انسانى را كه وجود دارد نمىبینند، حیوانى را كهوجود دارد به نام انسان مىبینند. قرآن انسانى را كه وجود دارد مىبیند نهتنها حیوان با غرائز حیوانى؛ یعنى انسان با استعدادهاى انسانى را مىبیندو این انسانى كه وجود دارد براى انسانى است كه باید وجود پیدا كند؛یعنى انسان تكاملیافته. این انسانى كه وجود دارد بالقوه و بالاستعدادآن انسانى است كه باید وجود پیدا كند و مكتب اسلام براى ایجاد چنانانسانى است. خدا پایه اصلى و ریشهاى است براى ساختن این دو پایه(اندیشه و اراده) و بر اساس این دو پایه، تمام شئون زندگى آن انسانى كهباید و مىتواند وجود داشته باشد و نمونههایش را خود اسلام نشان دادهاست شكل مىگیرد.
آنچه كه امشب عرض كردم به منزله نتیجهگیرى بود از مطالبى كه درچهار شب گذشته(55) عرض كردم و این مطلب تتمه دارد كه ان شاء الله بهحول و قوه الهى فردا شب - كه شب آخر این جلسه محترم است - مطالبرا به عرض شما آقایان محترم و بانوان محترمات مىرسانم.
على و زهرا (سلامالله علیهما) بعد از رحلت پیامبر(ص)
دو سه كلمهاى هم ذكر مصیبت بكنم. عرض كردم شخصیت انسانى انسانبر پایه توحید بر اساس دو ركن اندیشه و اراده قرار مىگیرد. على و زهرابعد از پیغمبر - همچنان كه مىدانیم - فوقالعاده مورد تهاجم قرارمىگیرند. حوادثى برایشان پیش مىآید كه به حسب ظاهر قابلپیشبینى نبود؛ یعنى - به تعبیر خود امیرالمؤمنین - كسى باور نمىكرد كهبعد از پیغمبر براى وصىّ پیغمبر و دختر پیغمبر چنین حوادث ناگوارىپیش بیاید. اما اگر بخواهیم شخصیت على و زهرا را درك بكنیم كهاندیشه آنها چگونه اندیشهاى است و اراده آنها چگونه ارادهاى است وبفهمیم آیه «ا فمن اسّس بُنیانهُ على تقوى من الله و رضوانٍ خیرٌ ام من اسّسبُنیانهُ على شفاجُرُفٍ هارٍ فانهار به فى نار جهنّم» یعنى چه، باید این جا رامطالعه كنیم.
على جوانى است 33 ساله، زهرا هم زنى است 18 ساله یا چند سالىبزرگتر، به هر حال زنى كه به حد 30 ساله قطعا نرسیده است؛ حداكثر 27ساله گفتهاند. دو نفر جوان، به حسب عادت، قطع نظر از مقامات معنوى،اهل احساساتاند. زهرا مىبیند حقوقش اینچنین پایمال شده است؛مىآید به شوهر دلیر و جوانمردش شكایت مىكند: چرا باید چنینبشود؟ تو چرا به خانه نشستهاى؟ چرا قیام نمىكنى؟ مطابق یك روایتكه ابن ابى الحدید(56) نقل كرده است در وقتى كه زهرا با على دارد صحبتمىكند، یكمرتبه صداى اذان بلند مى شود: الله اكبر، الله اكبر، اشهد ان لااله الّا الله، اشهد ان لا اله الّا الله. تا تكبیر و شهادت به توحید و شهادت بهرسالت تمام مىشود، على رو مىكند به زهرا و مىگوید: زهرا! من همانمردى هستم كه بودم؛ یعنى من همان كسى هستم كه (این را در جاىدیگر فرموده است): به خدا اگر تمام عرب پشت به پشت یكدیگر بدهندو به جنگ من بیایند من پشت به آنها نمىكنم: و الله لو تظاهرت العربُعلى قتالى لما ولّیتُ عنها(57). من همان مردى هستم كه بودهام، یك ذره تغییرنكردهام؛ فقط یك سؤال از تو مىكنم جوابش را خودت بده، هر جور كهتو بگویى همان. سؤال من این است: تو دلت مىخواهد كه دشمنانتمنكوب بشوند ولو به قیمت این كه این صداى اذان خاموش بشود یا اگراین صداى اذان بخواهد باقى بماند چارهاى نیست كه ما نسبت به حقخودمان فعلا سكوت كنیم؟ فرمود: اگر چنین است همین كافى است. اینمعنى تقواى الهى و رضاى حق است. من جز رضاى حق چیز دیگرى درنظر نمىگیرم. اگر حفظ دین خدا به این است من هم حاضرم. این بود كهزهرا هم دیگر سكوت كرد.
ولى زهرا نسبت به پدر بزرگوارش یك حالت رقّت عجیبى داشت.چند نفر در دنیا جزء بكّاؤون یعنى زیاد گریهكنندگان به شمار آمدهاند.زهرا گاهى در داخل خانه خودش گریه مىكرد، همسایهها كه صداىگریه او را مىشنیدند گریه مىكردند، چون پیغمبر تازه از دنیا رفته بودتجدید عزاى پیغمبر مىشد، این همسایهها كه گریه مىكردند بههمسایههاى آن طرفتر و همسایههاى آن طرفتر سرایت مىكرد؛نوشتهاند گاهى مىدیدیم یكمرتبه مدینه تبدیل به ضجّه مىشود.
بعضى آمدند خدمت علىعلیه السلام: یا امیرالمؤمنین، یا على كارى بكنزهرا یك مقدار كمتر گریه كند كه تمام مدینه تبدیل به ضجّه مىشود.على شكایت اهل مدینه را به زهرا فرمود. زهرا فرمود: براى من جایى درخارج مدینه ترتیب بده، من دلم مىخواهد با بچههایم بروم آنجا براىپدرم عزادارى كنم، من مىخواهم براى پدرم بگریم و البته نمىخواهممردم را ناراحت كنم. آنوقت تنها، بچههایش را در كنار خودش مىنشاند.مازالت بعد أبیها مُعصّبه الرّأس ناحله الجسم مُنهدّه الرُّكن باكیه العینمُحترقه القلب...(58) یعنى زهرا بعد از پدرش دائما چنین بود: سر خود رابسته بود، اشكهایش جارى بود، روز به روز لاغرتر مىشد، حالت زهراحالت شخص مُنهدّه الرُّكن بود.
معناى مُنهدّه الرُّكن این است: گاهى دیدهاید كه افرادى در اثرحوادث بسیار ناگوار یكمرتبه گویى در هم كوبیده مىشوند و مثل ایناست كه استخوانهاى فقرات اینها درهم بریزد، خرد مىشوند، خمیرمىشوند. زهرا بچههایش را جمع مىكرد، خطاب مىكرد به امام حسن وامام حسین به یاد ایامى كه پیغمبر به اینها مهربانى مىكرد، مىگفت:فرزندان من كجا رفت پدر مهربان شما؟! كجا رفت آن جد شما كه شما راروى دامن خودش مىنشاند و به شما مهربانى مىكرد؟!
***
راه معتدل خداشناسى
و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهُم سُبُلنا و انّ الله لمع المُحسنین(59).
[قصد داشتم در تكمیل بحث جلسه قبل آیه دیگرى را مطرح كنم(60).] آنآیه این است: مثلُ الّذین اتّخذوا من دون الله اولیاء كمثل العنكبوتاتّخذت بیتاً و انّ اوهن البُیوت لبیتُ العنكبوت لو كانوا یعلمون(61).
بعد به فاصله یك آیه مىفرماید: و تلك الامثالُ نضربُها للنّاس و مایعقلُها الّا العالمون(62). در این آیه، قرآن كریم تشبیه مىكند مردمى را كهتكیهگاهى غیر از خدا در زندگى قرار مىدهند و پناهگاهى غیر از خدابراى روح و روان خود جستجو مىكنند، مىفرماید مثل اینها از نظر اینپناهگاهها مثل عنكبوت است كه براى خود خانهاى مىتند. خانهعنكبوت در سستى و بىمبنایى ضربالمثل است. بعد مىفرماید ما اینمثلها را براى مردم بیان مىكنیم ولى همه مردم به عمق این مثلهاپىنمىبرند؛ تنها عالمان، دانایان و دانشمندان هستند كه به عمق اینمثلها پىمىبرند.
یك سؤال
ولى در شبهاى گذشته بعضى سؤالات شد، كه الان هم دیدم یكى ازآقایان به طور مكتوب همان مطلب را تقاضا كرده بود. در اندیشه خودمتجدید نظر و فكر كردم مطلبى را بیان كنم كه به نظر، فایدهاش بیشتر ومهمتر است.
آن سؤال این است: مىگویند درست است كه اگر انسان واقعا خدا رابشناسد و به خدا ایمان پیدا كند، همان طور است كه قرآن بیان كردهاست، مصداق «ا لم تر كیف ضرب اللهُ مثلاً كلمهً طیبهً كشجرهٍ طیبهٍ اصلُهاثابتٌ و فرعُها فى السّماء(63)» است؛ این درختى است كه اگر در روح انسانبروید، نتیجه همان است كه قرآن بیان كرده است؛ و یا اگر انسان بتواندزیربناى كار خودش را به تعبیر قرآن تقواى الهى و رضاى الهى قراربدهد، مطلب همان طور است؛ ولى سؤال این است كه چه بكنیم و از چهراهى وارد بشویم كه این درخت در زمین روح ما بروید و چه بكنیم كهزیربناى كار ما تقواى الهى و رضوان الهى باشد؟ ما از چه راهى به معرفتحق، به تقواى الهى و رضاجویى الهى دست بیابیم؟ آیا قرآن از این نظرراهنمایى كرده یا نكرده است؟ امشب بحث خودم را به این مطلباختصاص مىدهم.
قرآن، خود همین مطلب را هم طرح كرده است. مىدانید كه غیر ازمسئله خدا، در سایر مسائل علمى نیز این بحث مطرح است كه آیا فلانمطلب استدلالىاست یا تجربى. مطلب استدلالى مطلبى است كه نیازندارد انسان عملا آن را مورد آزمایش قرار بدهد، با نیروى برهان واستدلال هم مىتوان به آن یقین كرد. مثلا مسائل ریاضى و مسائلفیزیك در حدودى كه با ریاضیات بالخصوص ارتباط پیدا مىكند،مسائلى هستند استدلالى. یك دانشآموز با برهان و استدلال مىتواندبراى خود ثابت كند كه مثلا اگر دو زاویه، متقابل یا متبادل باشند چهنسبتى میان آنها برقرار است. نیازى به تجربه ندارد؛ یعنى نیازى ندارد كهمثلا پرگار یا نقّاله را به دست بگیرد، اندازهگیرى كند، ببیند آیا این زاویهبرابر است با آن زاویه یا نه. خود استدلال، مطلب را ثابت مىكند، نیازىبه این كه شما عملا آن را تحت تجربه و آزمایش خودتان در بیاوریدندارید. احیانا اگر آزمایش كنید براى این است كه مىدانید استدلال شمادرست است، مىخواهید تأییدى هم پیدا كنید، یا شما كه معلم هستیدمىخواهید براى دانشآموز عملا هم تأییدى نشان بدهید والّا نیازى بهآزمایش نیست.
ولى بعضى از مسائل است كه ریشه اصلىاش آزمایش است؛ یعنىبشر راهى مستقیم براى به دست آوردن آنها ندارد جز این كه عملاآزمایش كند. مثلا آب اگر چقدر حرارت به آن بدهیم تبدیل به بخارمىشود؟ بشر راهى براى استدلال به این مطلب نداشت؛ یعنى اگر این رادر عمل آزمایش نكرده و به چشم خود ندیده بود نمىتوانست از یك راهبرهانى و استدلالى این مطلب را اثبات كند. بهترین دلیلش این است كهاین جور هست، و بسا هست كه بشر علت و چراى آن را هم نتواند بیانكند؛ مىداند این جور هست، و اگر علتش را هم به دست بیاورد بعد از آناست كه از راه آزمایش مطلب را كشف كرده است. آب در صد درجهحرارت تبدیل به بخار مىشود، آب در صفر درجه منجمد مىشود. اگربشر راه و علت و استدلال اینها را هم به دست بیاورد بعد از این است كهچند هزار سال بوده است كه از راه تجربه مطلب را به دست آورده است.اینها را مىگویند مسائل تجربى.
مسئله خدا استدلالى است یا تجربى؟
سؤال را من به این صورت طرح مىكنم: آیا مسئله خدا یك مسئلهاستدلالى است و یا یك مسئله تجربى و آزمایشى و مشاهدهاى؟ مثلا آیااز نوع مسائل ریاضیات مانند مسائل هندسى است یا از نوع مسائلپزشكى است؟ این سؤالى است كه از قدیمالایام مطرح شده است وتقریبا مىتوان گفت كه در این جا دو مكتب افراطى و تفریطى و یكمكتب معتدل وجود دارد.
مكتب ارسطو و ابن سینا
یك مكتب در این مسائل تكیهاش تنها بر استدلال است و غیر ازاستدلال، براى هیچ چیزى ارزش قائل نیست؛ مىگوید خدا را از راهبرهان و استدلال باید شناخت و بس. راهش منحصر به همین است، راهدیگرى وجود ندارد. مكتب مشّائى ارسطویى و همچنین مكتب كلامىاسلامى تقریبا چنین مكتبى است. در این مكتب تكیه فقط و فقط روىاستدلال و برهان است.
ارسطو خودش وجود خدا را با یك برهانى كه نام آن را «برهانمحرّك اول» گذاشتهاند ثابت مىكند. او یك راه مخصوصى طى كردهاست؛ مىگوید آنچه در طبیعت هست متحرك است و هر متحركىمحرك لازم دارد و خود آن محرك اگر از سنخ طبیعت باشد باز متحركاست و نیاز به محركى دارد و باز آن محرك اگر از سنخ طبیعت باشدمتحرك است و محركى لازم دارد و چون بىنهایت نمىشود در آن واحدیك شىء كه حركت مىكند محركى داشته باشد كه آن هم متحرك باشد وآن محرك هم محركى متحرك داشته باشد و آن محرك هم باز محركىمتحرك داشته باشد الى غیر النهایه، پس تمام حركات عالم منتهىمىشود به محركى كه غیر متحرك است. خدا در فكر ارسطو به صورتمحرك اول تجلى مىكند؛ او خدا را به عنوان محرك اول مىشناسد. خدارا از راه برهان مىشناسد، برهانش هم برهان محرك اول است.
بوعلى سینا هم - كه مكتبش همان مكتب مشّائى است - تكیهاشدر مسائل روى برهان است و یك برهان مخصوص به خود اقامه كردهاست كه از برهان ارسطو قویتر و محكمتر است كه ما اسمش را «برهانسینوى» گذاشتهایم. او از راه وجوب و امكان و امثال اینها وارد شدهاست، و بعضى دیگر از راههاى دیگر كه مختلف است.
این یك مكتب است. در این مكتب تكیه روى برهان و استدلالاست و بس، به غیر استدلال اعتنایى ندارد.
خداشناسى تجربى
یك مكتب دیگر اینجا داریم كه تا همین حد افراطى است؛ مكتبى كهتكیهاش روى آزمایش و عمل است. مدعى است كه خدا را در آزمایشو عمل باید به دست آورد. اما آن كه مىگوید در عمل و آزمایش،نمىگوید مثلا برویم یك مادهاى را در طبیعت آزمایش كنیم، مثل حرفىكه بعضى از نادانها گفتهاند، مثلا برویم خاك را آزمایش كنیم ببینیم خدارا در خاك پیدا مىكنیم؟ آب را آزمایش كنیم ببینیم خدا را در آب پیدامىكنیم؟ كه اگر در این چیزها پیدا شود كه او خدا نیست. مقصودشان ایناست؛ مىگویند انسان در عمل، بناى زندگى خودش را بر اخلاص و برداد و ستد با خدا بگذارد؛ این گونه آزمایش؛ یعنى لااقل چنین فرضیهاى:اگر خدایى در عالم وجود داشته باشد انسان باید اینچنین زندگى كند.حالا آن «اینچنین زندگى» و آن گونه زندگى كه اگر خدایى و دینى وجودداشته باشد و اگر اسلام حق باشد یك نوع خاص باید زندگى كرد، مامىرویم این نوع خاص از زندگى را انتخاب مىكنیم، بعد ببینیم اینآثارى كه مىگویند بر این نوع از زندگى بار است پیدا مىشود یا پیدانمىشود؟ چون قرآن مىگوید: خدا با بندگان خودش در دنیا در حال دادو ستد است؛ اگر با خدا از این دست معامله كنى از آن دست دیگرمىگیرى. اشتباه نشود؛ بعضى افراد، دیدهام مثلا مىخواهند خیلى پولپیدا كنند مىگویند ما براى این كه پول زیاد پیدا كنیم مىرویم 100تومان به فقیر مىدهیم براى این كه 1000 تومان گیرمان بیاید. نه، آنگونه كه خود او گفته است.
توكل، یك آزمایشگاه خداشناسى
مثلا آن چیزى كه در اسلام نامش «توكل» است مىتواند براى انسان یكلابراتوار باشد براى خداشناسى. توكل یعنى چه؟ توكل هم از آنكلمههاى عجیب پر معنى در قرآن است. قرآن توكل را با كلمه «على«ذكر مىكند نه با كلمه «إلى«. مىگوید: و على الله فتوكّلوا64. «توكّل» از باب»تفعّل» و غیر از «توكیل» است. توكل یعنى به عهده گرفتن نه به عهدهسپردن. توكل یعنى وظایف و مسئولیتهایى كه خدا براى انسان مشخص ومعین كرده است انسان همیشه درباره آن مسئولیتها و وظیفهها بیندیشد ومتعهد مسئولیتهاى خودش بشود. ]این جا انسان با خود مىگوید:[ دراین صورت سرنوشتم چه مىشود؟ من درباره مسئولیتهایم فكر كنم یادرباره سرنوشتم؟ ما اغلب درباره سرنوشت خودمان فكر مىكنیم: اینكار را بكنم فلان منفعت گیرم بیاید، آن كار را بكنم براى این كه زندگیمچنین بشود؛ دنبال سرنوشت خودمان هستیم. توكل مىگوید تو وظیفه رادر نظر بگیر، تو متوكل و متعهد وظیفه باش ولى على الله، یعنى اعتماداًعلى الله، در سرنوشت تكیهات به خدا باشد. این مىشود معامله. (خیلىعجیب است!)
مثلا من دلم مىخواهد در دنیا و آخرت سعادتمند باشم، خداوندآبروى من را در میان مردم حفظ كند، خیر و سعادت دنیا و آخرت را مىخواهم. یك وقت خودم مستقیما مىخواهم بروم دنبال آن كارى كهفكر مىكنم خیر و سعادت است، خودم این كار را انتخاب مىكنم و فكرمىكنم كه خیر من در آن كار است، هیچ در فكر وظیفه نیستم كه خدا دراین جا براى من چه وظیفهاى معین كرده؛ و یك وقت مىگویم منسرنوشتم را به خدا مىسپارم، من در هر مسئلهاى فكر مىكنم كه وظیفهمن چیست؟ خدایا تو براى من چنین وظیفهاى قرار دادهاى، من متعهدانجام وظیفهام مىشوم، آنوقت دیگر خودم را به تو مىسپارم. معنى توكل این نیست كه مىروم در خانه مىخوابم، مسئولیتى راانجام نمىدهم، مىگویم: خدایا تو بیا درست كن. آن كه توكل نیست،تنبلى است. من مسئولیتم را به عهده مىگیرم و فقط درباره تعهدها ومسئولیتهاى خودم مىاندیشم نه درباره سرنوشتم. آنوقت تو وظیفه راانجام بده ببین او آیا تو را وا مىگذارد یا نه؟ در چنین شرایطى است كهاگر انسان خودش را خالص و مخلص كند براى خدا، عنایت خدا را درزندگى لمس مىكند؛ در بیدارى، در خواب، در شدائد، در سستیها، درسختیها، مىبیند گویى همیشه یك دست غیبى هست كه او را در جهتخیر و سعادت حفظ و نگهدارى و راهنمایى مىكند. این را مىگوییمخداشناسى تجربى، خداشناسى آزمایشى؛ كه عرض كردم اشتباه نكنید،نه این كه خدا را مثل یك ماده مىخواهیم آزمایش كنیم بلكه او خداىماست ما بنده او، ما او را بندگى مىكنیم تا خدایى او را درباره خودمانببینیم. گفت:
تو بندگى و اطاعت به شرط مزد مكن
كه خواجه خود روش بنده پرورى داند65
تو فقط درباره بندگى خودت بیندیش، آنوقت مىبینى او خدایى خودشرا درباره تو چگونه انجام مىدهد. این مىشود خداشناسى تجربى، آزمایشى، عملى. وقتى كه انساندر مقام عمل و آزمایش، مكرر در مكرر عنایات الهى را احساس كردآنوقت مطلب براى او به صورت یك امر تجربى و آزمایشى در مىآید.عدهاى معتقدند كه راه خداشناسى همین راه تجربى و آزمایشى است، آنراه استدلالى و برهانى ارسطویى و بوعلى سینایى را نمىگویند غلطاست ولى مىگویند آن راهها راه طبیعى نیست راه غیر طبیعى است.
تشبیه ملاى رومى
ملاى رومى تشبیه مىكند، مىگوید اگر ما از راه آزمایشى و تجربى وعملى وارد بشویم مثل آدمى هستیم كه روى پاى خودش دارد راهمىرود. ولى اگر بخواهیم فقط با استدلال و برهان برویم مثل آدمىهستیم كه مانند این آكروباتها بخواهد روى پاى چوبى راه برود. درستاست، انسان با پاى چوبى هم گاهى راه مىرود، یك مسافتى را طىمىكند اما خطر سقوط هم دارد:
پاى استدلالیان چوبین بود
پاى چوبین سخت بىتمكین بود(66)
پینوشتها:
55) [همان طور كه قبلا ذكر شد نوار جلسه چهارم موجود نبود.]
56) شرح نهجالبلاغه ج 11/ ص 112.
57) نهج البلاغه (صبحى صالح)ص 418.
58) بحارالانوار ج 43/ ص 181.
59) عنكبوت/ 69.
60) [چند جملهاى از ابتداى این جلسه متأسفانه ضبط نشده است.]
61) عنكبوت/ 41.
62) عنكبوت/ 43.
63) ابراهیم/ 24.
64) مائده/ 23.
65) دیوان حافظ.
66) مثنوى معنوى، دفتر اول،بیت 2132.
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
کد تایید را وارد نمایید